روایت یگانه دختر شهید «سیدرضی» از آخرین دیدار
دیدار پس از سه ماه دوری
لطفاً خودتان را معرفی کنید و از پدر شهیدتان بگویید.
لیلاسادات موسوی فرزند آخر شهید سیدرضی موسوی هستم و دو برادر بزرگتر دارم. در این 26 سال، بیشتر دوری از پدر را به یاد دارم؛ یعنی پدر داشتن و نداشتن با هم درآمیخته بود. پدرم تا قبل از شهادتشان گمنام بودند.
پدرم شخصیتی جدی و در عین حال بسیار اهل محبت و مهربان بودند، در منزل مقید به رعایت نظم و اعتقادات و انتخاب مرجع تقلید بودند و تأکید داشتند راه درست را انتخاب کنید و از عالمان و کارشناسان تحقیق کنید و از صفحات مجازی پیروی نکنید. مشغله کاری بسیار زیادی داشتند، به قدری که حتی اعلام تاریخ تولد ما و موعد دانشگاه و ازدواج و بقیه موارد را به مادر سپرده و از مادر پیگیر احوال ما بودند. پدر آرامش و حس حمایت خوبی داشتند و اینگونه نبود که ابراز احساسات زبانی داشته باشند.
سال ۹۳ و آغاز جنگ با داعش تلفنی صحبت و ابراز احساسات میکردیم و میگفتم خیلی دلم تنگ شده. پدر علاوه بر بیان زبانی، با عمل و رفتار خودشان دوست داشتن ما را نشان میدادند. با وجود دلبستگی شدیدشان به خانواده نمیخواستند وابستگی ایجاد شود؛ چراکه فکر و عملشان را وقف مسیر الهی و با خدا معامله کرده بودند.
پدرم حدود 40 سال در منطقه بودند و سه سال در ایران و سپاه ولیامر فعالیت داشتند. حاجقاسم ابتدا برای ۶ ماه به صورت موقت ایشان را به سپاه قدس منتقل میکنند، ولی پس از آن تا شهادت در همان سپاه قدس فعالیت کردند.
شرایط شغلیشان چگونه بود؟
نخستینباری که شرایط کاری شهید موسوی را درک کردم هشتساله بودم. در نامهای نوشته بودند ممکن است از این مأموریت برنگردم. البته آن موقع خیلی برایم مفهوم نبود چرا چنین چیزی نوشتهاند. از مادرم پرسیدم و به دلیل وابستگی شدید خیلی اذیت شدم.
ایشان زمان دفاع مقدس جانباز هم شده بودند؟بله! ریههای پدرم شیمیایی بود و هنوز صدای سرفههای ایشان در گوش ما هست. آنقدر میزان جانبازیشان بالا بود که حتی گاهی نیاز به کپسول اکسیژن پیدا میکردند. وقتی به علت شدت و وخامت حالشان بهندرت خانه بودند، در بستر مداحی گوش میکردند.
خاطراتی از ایشان برای ما نقل بفرمایید؟
شهید ما را با خودشان سر کار نمیبردند و حتی مسافرت خاصی نرفتیم و فقط سال 1401 پس از ۱۲ سال مشهد رفتیم که ایشان هم همراهمان بودند.
سال ۹۷ شهید موسوی در فرودگاه دمشق فعالیت داشتند و اسرائیل فرودگاه را بمباران میکند که ترکش به پای شهید اصابت میکند، ولی ایشان حتی متوجه اصابت ترکش نمیشوند. پس از مدتی زمین میخورند، ولی حتی آن وقت هم متوجه نمیشوند ترکش به پایشان اصابت کرده. بعد از پایان کار متوجه اصابت ترکش میشوند. پس از عمل جراحی هم با وجود شدت جراحت، در فرودگاه عصا به بغل به استقبال حاجقاسم سلیمانی رفتند و شهید سلیمانی با دیدن این صحنه گفته بودند کاش ترکش به بدن من میخورد.
شهید به دلیل وضعیت کارشان به زیارت کربلا نتوانستند بروند، ولی خیلی به همه برای رفتن به سفر زیارتی کربلا تأکید داشتند. قول داده بودند دیماه سفر زیارتی کربلا را هماهنگ خواهند کرد که قبل زیارت در این دنیا، با شهادت به زیارت حضرت نائل شدند.
ایشان بلافاصله پس از شهادت، به پابوس امام حسین(ع) رفتند و ثابت کردند نوکر خوبی برای امام حسین(ع) و حضرت عباس(ع) هستند. در واقع با شهادتشان وعده ایشان برای بردن همسر و خانواده به زیارت حضرت سیدالشهدا محقق شد و امام حسین(ع) شهید را پس از چند سال دوری در آغوش گرفتند.
این اواخر چگونه بودند و چه حس و حالی داشتند؟
شهید موسوی در دو ماه اخیر آرامش عجیب و جدیت کمتری با اطرافیانشان داشتند. تا روز شهادت حسابهای مالی را بسته و سفارش کرده بودند موضوع خاصی پیگیری شود.
شهید سیدرضی، میزبان داماد سردار شهید حاج حسن ایرلو، سفیرکبیر جمهوری اسلامی ایران در یمن بودند و نقل میکنند دختر شهید ایرلو رؤیای صادقه دیده و وقت شهادت را اعلام کرده. شهید ایرلو در خواب دخترشان اعلام میکنند سیدرضی خیلی به جبهه فلسطین کمک کرده و دو هفته دیگر به شهادت خواهد رسید. خواب را محضر سید رضی تعریف کرده بودند و اشک شوقشان جاری شده بود.
پدرم به حجاب، نماز اول وقت و تحصیل تأکید داشتند و همواره میگفتند صله رحم انجام دهید. چند ماه پیش از شهادت حسابهای مالیشان را رسیدگی کردند. شهید چندی پیش حس میکنند پدرشان بهزودی مرحوم خواهد شد؛ بنابراین ایشان را برای بازدید و زیارت اهل قبور به روستای خودشان برده بودند. شهید موسوی زیرساخت خوبی برای فرایند مقاومت در سوریه و لبنان فراهم کرده بود.
قبل از شهادت پدر، آخرین بار چه زمانی ایشان را دیدید؟
سه ماه پیش. بعد از سه ماه دوری از پدر، پیکر ایشان را دیدم و در لحظه دیدار با رهبر معظم انقلاب آرامش عجیبی بر قلوب ما نشست، لحظه ورود رهبر معظم انقلاب و دیدن تصاویر شهید موسوی بسیار گریه کردیم و خیلی محو آرامش و حس و حال این فضا بودیم.
پدرم هشت ماه قبل تعریف کردند خواب دیدهاند محضر رهبر معظم انقلاب بودند وعبای ایشان پیش از نماز به بدنشان خورد و در عالم خواب یک نفر ایشان را به رهبر انقلاب معرفی که حضرت آقا انگشتری به سیدرضی هدیه کردند. در عالم واقع این خواب شهید تعبیر شد و هدیه بسیار بزرگی از آقا گرفتند و پس از شهادتشان این افتخار بزرگ نصیب پدرم شد که رهبر معظم انقلاب بر پیکرشان نماز خواندند. دیدار با رهبر معظم انقلاب آرامش خاصی برای خانواده ما به ارمغان آورد و خیلی احساس خوبی داشتیم و این مصیبت بزرگ برایمان آسان شد. در پایان این را هم بگویم که پس از اصابت سه موشک به دفتر محل استقرار پدرم، دست و پا و اعضای بدن ایشان قطع شده بود، چشم پدر تخلیه و زیر صورتشان باز شده بود و در حالی که اعضای پیکرشان را جمعآوری کردند، ولی پیشانی ایشان سالم بود.