«پسندِ دیده و میلِ» دل را کجا گم کردیم؟

خانواده، ازدواج و توقعات کاذب

سارا مؤمنی
دانشجوی دکترای مدیریت رسانه

«مزاحمت برای امر خیر!»
یکی از دوستانم که مجرد است و تصمیم به ازدواج دارد، تعریف می‌کرد در سالی که گذشت تقریباً در ماه دو آخرهفته میهمان خواستگار داشتند اما به هیچ نتیجه‌ای نرسیده. با او که صحبت کردم و مسائل جزئی برخی از این میهمانی‌ها را روایت کرد، فهمیدم عوامل مختلفی در این «به هیچ نتیجه‌ای نرسیدن» مؤثر است که بسیاری از آنها حل‌شدنی است و با یک فکر و منطق ساده این «مزاحمت برای امر خیر» را به رحمت و خود خیر تبدیل می‌کند، اما انگار آدم‌ها دیگر به صبوری قبل نیستند و همه‌چیز را بی‌بروبرگشت کامل، مطلوب، اندازه و در قواره می‌خواهند گویی یادشان رفته خودشان هم بی‌نقص نیستند. تصورات، توقعات، تربیت‌های مختلف و نگاه‌های اشتباه به قانون و توصیه‌های دینی همگی یک ارتش نامرئی هستند که خودمان آنها را سازماندهی می‌کنیم و به آنها پروبال می‌دهیم و بزرگ‌شان می‌کنیم، آنقدر بزرگ که زنده ماندن را جایگزین زندگی کردن کنیم.

 

با اجازه «بقیه چی می‌گن»
الحمدالله این مسأله‌ای که می‌خواهم به آن اشاره کوچکی کنم، در بسیاری از ما درونی و حل شده و ضدفرهنگ «دخالت‌های خویشاوندان در خواستگاری و ازدواج» در زندگی امروزی اغلب ما در عمل کمرنگ شده است؛ در واقع به قدری مسائل و مشکلات زندگی زیاد شده که هرخانواده از پس دخالت بر تمام امور زندگی خودش هم برنمی‌آید، چه برسد به اینکه بخواهد در زندگی پسرِ دخترعمه‌اش هم دخالت کند، اما متأسفانه در تصور، این جمله«بقیه چی می‌گن» در کوچک و بزرگ و جوان و پیر وجود دارد؛ مثلاً چند روز پیش دختر کوچک چهارساله‌ام که یکی از گیره‌های سرش گم شده بود، گریه می‌کرد و می‌گفت: «حالا اگه اون رو نزنم به موهام، تو مهد بهم می‌گن وای وای چه زشتی!» و من هر روز این نکته را در بیانی کودکانه یادش می‌اندازم که این مهم است که خودش ظاهرش را دوست داشته باشد و نباید نگاه بقیه نسبت به او برایش مهم باشد، هرچند در عمل چنین اتفاقی هم از جانب بقیه نمی‌افتد. این مسأله‌ طی سال‌های مختلف، با تغییر الگوی رفتاری افراد و به سختی تغییر می‌کند، اما نباید دست از تلاش برداشت. تصور «بقیه چی می‌گن» قاتل بسیاری از آغازها، آرزوها و اهداف مهم است.
 

با اجازه «این رو توصیه کردن»
درباره خود افراد، خانواده، خویشاوندان و قانون گفتیم و رگه‌های آنها را به عنوان عواملی که مانع آماده شدن جوانان برای ازدواج است، دیدیم. می‌خواهم بگویم این مسأله‌ در امور دینی هم وجود دارد. در این بخش بیشتر کج‌فهمی‌ها و برداشت‌های نادرست از روایات و توصیه‌های مختلف دینی و گره زدن آن به عرف در بازه‌های زمانی مختلف، باعث می‌شود دور خودمان حصار و طنابی بکشیم که اصطلاحاً خسرالدنیا و الاخرة بشویم؛ مثلاً اگر به سوردادن برای ازدواج توصیه شده‌ایم آنقدر در جزئیات آن غرق می‌شویم و بر مبنای همین توصیه ساده برداشت‌های مختلف و پیچیده‌ای داریم که باعث می‌شود مراسم و رسم و رسوم عجیب و غریبی خلق کنیم و خودمان را به آن متعهد بدانیم و در نهایت به اختلاف و دلخوری برسیم، فشار را بر هم زیاد کنیم و خوشی را از هم بگیریم.

 

«با اجازه بزرگ‌ترها»
درباره عامل بزرگ‌ترها و والدین در امور خواستگاری و ازدواج «کم‌کاری در تربیت بالغانه فرزندان» و پس از آن «دخالت‌های افراطی و بدون پشتوانه در زندگی فرزندان» دو مسأله‌ای هستند که می‌توانند کاسه و کوزه عروس و داماد بالقوه را تا مدت‌ها به هم بریزند؛ مثلاً برخی از پدر و مادرها در بازه زمانی ازدواج فرزندان‌شان با منطق‌های عاطفی مختلفی مانند «30 سال بچه‌م رو بزرگ نکردم که...»، «خودم اون سختیی‌ها رو نکشیدم که حالا بچه‌م هم...»، «بچه من مظلومه و خوشبختی حقشه و خوشبختی چیزی نیست جز...» و خلاصه به خوبی نقش خاله‌خرسه را برای فرزندان‌شان بازی می‌کنند. یک دلسوزی و دلرحمی بیجا و بدون منطق که فقط زمان، احساس، عقل و فرصت را از فرزند جوان‌شان می‌گیرد و همین باعث می‌شود جوانی که انتخاب کرده در ادامه عمر زندگی‌اش با دیگری سهیم شود و ازدواج کند، بترسد، سختگیری‌های عجیب داشته باشد و در تصمیم‌گیری دست‌وپایش بلرزد. آنجایی که نیاز بود وقت بگذارند و پسر و دخترشان را مستقل، فهمیده، صبور و بالغ تربیت کنند و برای شروع یک زندگی مشترک آماده کنند، برای او هرچه خواسته مهیا کردند و آن را در قالب «نمی‌خوام بچه‌م چیزی کم داشته باشه و عقده‌ای بشه» گذاشتند. آنجایی هم که نیاز بود فقط راهنمایی کنند و عقب بایستند، پا به وسط ماجرا گذاشتند و شد «پسر من از کار میاد خونه خسته‌س، کارای خونه رو زنش «باید» انجام بده. وظیفه‌شه» یا «دختر من درس نخونده که بشینه خونه آشپزی کنه و کار خونه وظیفه‌ش نیست.»

 

با اجازه «قانون چی می‌گه»
اینکه از قانون، حقوق و وظایف قانونی خودمان در زندگی فردی و اجتماعی باخبر باشیم، امر مهمی است، اما داشتن نگاه افراطی به مسائل حقوقی در خواستگاری و ازدواج و زندگی مشترک، فقط حال و روح‌مان را نسبت به هم تلخ می‌کند؛ مثلاً چند روز پیش یک طرح جوراب ست در یکی از رسانه‌های اجتماعی دیدم که روی یک جفت آن «سام» و روی جفت دیگر «زن سام» بافته شده بود. این را برای یکی از دوستان مجردم فرستادم. در پاسخ خندید و گفت: «ولی اگر من ازدواج کنم، همه باید همسرم رو به نام من بشناسن و نه اینکه من رو به نام همسرم بشناسن». با خودم فکر کردم که این آگاهی افراطی از مسائل قانونی ازدواج، باعث شده که اصل مسأله‌ انتخاب ازدواج و زندگی مشترک که بر مبنای محبت، همراهی، رفاقت و پایه هم بودن است، به حاشیه برود. اگر نخواهم بگویم جنگ، انگار زندگی مشترک را چیزی شبیه یک رقابت دیده‌ایم و شروعش از همان روز خواستگاری است. درباره قانون‌های تشویقی ازدواج هم چیزی نمی‌گویم چون آن را مؤثر ندیدم.

 

با اجازه «پسندِ دیده و میلِ دل»
بعد از واکاوی این عوامل داشتم به این فکر می‌کردم که پس در این میان تکلیف خود دوست داشتن و محبت چه می‌شود؟ قصه‌های قدیمی ادبیات کهن ایرانی و خارجی درباره محبت و عشق زن و مرد به هم چه جایگاهی در انتخاب و شروع زندگی‌های امروزی دارد؟ پسندِ دیده و میلِ دل چه اثری قرار است در شخصیت و رفتار پسر و دختر جوانی داشته باشد که تصمیم به ازدواج دارند؟ راستش همه آن عوامل را که برآمده از خودمان و تصورات‌مان است، مقصر دیدم و می‌دانم. همه آنها باعث شده پدیده اصلی محبت و دوست داشتن به حاشیه برود و شبیه حضور در یک میدان مسابقه یا حتی جنگ، هرکسی به دنبال غنیمت گرفتن باشد، غافل از اینکه این پدیده اصلی اگر سرجای خودش باشد، بسیاری از مسائلی که بالاتر درباره آن حرف زدیم را حل می‌کند، در واقع آن محبت شکل می‌گیرد که آدمی به واسطه آن بسیاری از مسائل را حل و خودش را تکمیل کند و شکلی از زندگی، انسان و خانواده را خلق کند که ویژه، متفاوت، منحصر و اما کامل باشد. برای همین حتی هیچ دو خانواده موفقی شبیه هم نیستند، چون آدم‌ها شبیه هم نیستند و جنس آن محبت به گونه‌ای است که در یکی باعث نرم‌خویی می‌شود، در دیگری باعث اعتماد می‌شود، در فردی دیگر باعث صبوری می‌شود و در دیگری باعث خیرخواهی.