برادر، برادر را به روایت مینشیند
چریک خوشتیپ غزه
برادر شهید الحسنی، ابوالعبد میگوید: «ایاد در ادب، اخلاق، آرامش کامل و حسن برخورد با مردم فوقالعاده بود و هرگز رفتار تند یا خشن با کسی نداشت. فکر میکردم برای پدر و مادرم یک بچه لوس است بهویژه که او آخرین فرزند از بین ۱۰ فرزند خانواده بود اما این طور نبود. ایاد تا قبل از انتفاضه اول، به سمت سربازان اشغالگر سنگ پرتاب نمیکرد. دغدغه او این بود که در بهترین تصویر و با زیباترین لبخند ظاهر شود. دوست داشت موهایش را با دقت حالت دهد، لباسهای زیبا بپوشد و عطرهای خوشبو به خود بزند اما 16 سال پس از تولدش، زندگیاش زیر و رو شد.»
نقطه عطف زندگی او
ابوالعبد لحظاتی از بیان جزئیات زندگی برادرش دست میکشد تا از حافظهاش واقعه مهمی را پیدا کند. واقعهای که برادرش ایاد را از پسری آرام و دلنازک به شیری درنده با قلبی که از مرگ نمیترسید تبدیل کرد. ایاد جلوی آینه ایستاد و موهایش را شانه زد. لباس زیبایش را پوشید و با دست راستش عطر را روی بدنش اسپری کرد. در آن زمان او در حال آمادهشدن برای بیرونرفتن با دوستانش قبل از غافلگیری بود که بدون اخطار، در خانه شکسته شد، سروصدا شدت گرفت و صدای جیغ بلند شد. صدای شکستهشدن شیشه و عکسهای آویزان روی دیوارها مانند زلزله ای ویرانگر به گوش رسید اما آنچه در حال وقوع بود بخش کوچکی از یورش مکرر سربازان اشغالگر اسرائیلی به خانههای اردوگاه ساحلی در غرب شهر غزه است.
ایاد در اتاقش نشسته بود و منتظر بود طوفانی که در سالن خانه رخ میدهد آرام شود اما یکی از سربازان در اتاق ایاد را باز کرد و پس از او بقیه سربازان مسلح جمع شدند و او را به زمین انداختند. دندههایش شکست، سرش شکافت و خونش جاری شد.
به گفته برادر بزرگترش «ابو العبد» که با درد فراوان میگریست: «خون پاکی که از سراسر بدنش جاری شد، نقطه عطفی در زندگی و حرفه او بود.» ایاد از این حمله وحشیانه بسیار متأثر شد، ابروهایش را در همکشید و چهرهاش تغییر کرد. سپس با خشم شدید به آسمان نگاه کرد و گفت: «خدایا کمکم کن. در برابر حق خود به هر قیمتی که باشد سکوت نمیکنم.»
این لحظات دردناک، انگیزهای برای تبدیلشدن او به یکی از برجستهترین انقلابیون انتفاضه سنگ یا حتی به قول برادرش، قدرتمندترین انقلاب شد.
قهرمان انتفاضه سنگ
سربازان اشغالگر اسرائیل یک ایستوبازرسی در ورودی اردوگاه الشاطئ از سمت جنوب شرقی ایجاد کردند. این باعث شد که بچههای اردوگاه به دیوار سنگ پرتاب کنند و در این لحظات خشم در دل ایاد شعلهور شد و فرصت انتقام او را فراهم کرد.
ایاد در حالی که سنگ و تیروکمان برداشته بود بهسرعت از خانه خارج شد و با چشمان تیزبین خود کوچههای اردوگاه را زیر و رو کرد.
هشداری از سوی یکی از جوانان به گوش او رسید: «مراقب باشید قهرمانان انتفاضه سنگ! سربازان در ورودیهای اردوگاه هستند.» او توجه زیادی به آنچه گفته میشد نداشت و آرامآرام به پاسگاه نزدیک شد، وقتی به سربازان رسید، شروع به پرتاب سنگ کرد.
این جزئیات دقیق از اولین انتقام شهید، توسط برادرش «ابو العبد» نقل شده است که تأیید میکند برادرش نه از سربازان اشغالگر و نه از مرگ نمیترسید. پس از چند روز درگیری، جوانان اردوگاه با یکدیگر ملاقات کردند یکی از آنها با یادآوری صحنه پرتاب سنگ به سوی سربازان از «ابو العبد» خواست که برادرش ایاد را از ترس جانش پنهان کند.
درگیریها در اردوگاه ساحلی در جریان انتفاضه سنگ (1987) فروکش نکرد و هر لحظه سربازان اشغالگر به خانههای امن نفوذ میکردند، ویرانی به بار میآوردند و میگفتند: «قبل از اینکه تمام خانههای اردوگاه را بر سرتان خراب کنیم، زنده یا مرده، آن پسر قدبلند و خوشتیپ را میخواهیم.»
صحنه پرتاب سنگ ایاد الحسنی به سمت سربازان اشغالگر، تقریباً هر روز تکرار میشد، لاستیکهای خودرو بدون توقف آتش میگرفت و بوی دود در تمام کوچههای اردوگاه میپیچید. در آن لحظات، سربازان اشغالگر توانستند تعدادی از جوانان از جمله ایاد را دستگیر کنند.
ادامه راه جهاد
ایاد چند ماه بعد، مانند دیگرجوانان دستگیر شد اما از زندان مصممتر و قویتر برای مقابله با اشغالگران بیرون آمد. «ابوالعبد» میگوید: «وقتی از ایاد خواستم آرام شود، از برخورد مستقیم دوری کند و از فواصل نزدیک برای حفظ جانش سنگ پرتاب نکند پاسخش مرا زمینگیر کرد.»
ابوالعبد در مصاحبه، این جمله برادرش ایاد را تکرار کرد: «این رژیم باید نابود شود؛ اگر من بخواهم استراحت کنم و برادرم بخواهد استراحت کند، همسایهام استراحت کند و دوستم استراحت کند، چه کسی راه جهاد و مقاومت را ادامه میدهد؟!»
انتفاضه سنگ در حال شعلهور شدن بود و تعداد جوانان مجاهد دو برابر میشد. عملیاتهای رویارویی وارد مرحله جدیدی شده بودند، گروههای مقاومت شروع به حضور قاطع و تهاجمی کردند که جنبش جهاد اسلامی یکی از برجستهترین این جناحها به شمار میرفت.
ایاد الحسنی در سال ۱۹۸۸ میلادی به جنبش جهاد اسلامی پیوست و به گفته برادرش «ابو العبد» یکی از برجستهترین جوانانی بود که به نام جنبش جهاد در قیامها شرکت کرد و پس از آن، چند سال مأموریت نظامی مهمی به او محول شد.
مدال افتخار
ابوالعبد دستش را روی پیشانیاش میگذارد. انگشتانش زیر عینک میخزد تا اشکهای داغش از فراق برادر را پاک کند. او به یاد خاطره مجروحیت ایاد پس از انجام عملیات نظامی میراژ که به کشته و زخمیشدن تعدادی از سربازان اسرائیلی انجامید، میافتد و میگوید: «لباسهایش خاکی بود؛ بوی باروت از بدنش میآمد؛ چشمانش متورم بود و پایش پر از خون بود.»
ابوالعبد گفت که پس از مداوای برادرش، از او درخواست کرد در درگیریها و عملیاتها کمی آرام شود اما پاسخ او افسانهای بود: «آسیب و سوختگی من مشعل و مدال افتخار در پیشگاه پروردگار منزه من است.»
رهبران خطرناک
مجروحیت ایاد باعث نشد که به جهاد خود علیه اشغالگری ادامه ندهد، بلکه از سال ۱۹۹۱ به حضور در عملیات تیراندازی ادامه داد و به همراه شهید مهندس محمود الخواجه در تأسیس بازوی نظامی جنبش جهاد اسلامی، برنامهریزی عملیات بیتلید، عملیات دیزنگوف و عملیات بیتحانون شرکت داشت.
ایاد پس از مشارکت و برنامهریزی برای انجام عملیات علیه سربازان اشغالگر وارد مرحله جدیدی از زندگی خود شد و به یکی از تحت تعقیبترین رزمندگان تبدیل شد.
برادرش میگوید: «در سال 1996 دوستانم که در نوار غزه در داخل شهر اشغالی کار میکردند به من اطلاع دادند که عکس برادرت ایاد در پاسگاه بیتحانون آویزان است، مراقب اشغالگران باشید.»
آفتاب، داغ بود و عرق از پیشانی کارگران نوار غزه میریخت که ساعتها در پاسگاه بیتحانون ایستاده بودند. در آن لحظه قابی در ورودی پاسگاه شامل چهار عکس از رهبران خطرناک آویزان بود: محمد الضیف، ایاد الحسنی، یحیی عیاش و عدنان الغول.
ایاد در سال 1998 وارد مرحله جدیدی از زندگی خود شد و از درگیری مستقیم، به تشکیل هستههای جهادی و انقلابی کردن مردم رفت تا با مشارکت در تأسیس «تیپهای بیت المقدس» همه بتوانند از ایدئولوژی و پروژه جهاد و شهادت پاسداری کنند.
به گفته برادرش «ابوالعبد» ایاد از سال 2000 تا زمان ترورش توسط ارتش اشغالگر اسرائیل توانست رهبری «سرایا القدس» را بر عهده بگیرد. کارنامه جهادی او در طول 23 سال رهبری گردانهای القدس، سرشار از عملیات مستقیم، برنامهریزی، توسعه سلاح و موشک و توسعه پاسخ مقاومت به عملیات ترور بود.
انسان به معنای واقعی
انس و علی دو فرزند شهید ایاد میگویند که خیلیها پدرشان را «غیث فلسطین» مینامیدند. علی میگوید: «پدرم به معنای واقعی، یک انسان بود و به هر کسی که در میزد اعم یتیمان، خانواده شهدا، مستمندان و نیازمندان کمک میکرد.»
ابوالعبد درباره رابطه برادرش ایاد و مادرش میگوید: «ملاقات آنها پر از شادی، نشاط و گاهی حسرتآمیز بود. روزی ابو انس به دیدار مادرشان برای عرض سلام و ادب نرفت. آتش دلتنگی در دل مادر شعلهور بود و از ندیدن نور دلش ابراز ناراحتی میکرد و چون شب شد ابوالعبد از غم مادرشان به او خبر داد. ابو انس به طرف اتاق مادرش دوید و وقتی در اتاق را باز کرد، او را با روی گرفته دید. ابو انس به نشانه عذرخواهی در آن لحظه زانو زد و پاها و دستها و سر مادر را بوسید در حالی که تکرار میکرد:« عزیزم از من ناراحت است» تا این که اشک در چشمان مادر حلقه زد و گفت: «خدا از تو راضی باشد.»
دیدار با فرزند
یک ماه و نیم قبل از شهادت ابو انس الحسنی، دلش در آرزوی در آغوش گرفتن فرزندش دکتر انس که دانشآموخته دندانپزشکی شده بود میسوخت. این حسرت بسیار دردناک بود، زیرا ابو انس اصرار داشت پسرش را در گذرگاه رفح ملاقات کند.
پدر دلسوز ایاد، از دور به سمت پسرش دکتر انس دوید. هر دو در آغوش هم رسیدند و تمام کسانی که شاهد آن صحنه بودند گریه کردند، زیرا سکوت قویترین گفتوگوی بین آنها بود. انس درباره این دیدار میگوید: «در آغوش پدرم احساس امنیت و آرامش و اطمینان میکردم و بسیار مشتاق این آغوش زیبا بودم، اما حمد و سپاس، خداوندی را که شهادت را به ما ارزانی داشت. پدرم چند بار به من گفت که میخواهد مرا داماد ببیند، بعد از اتمام تحصیل در رشته دندانپزشکی، یک ماه و نیم قبل از شهادتش آمدم تا او را به آرزویش برسانم اما پدرم شهادت را طلبید و برای آن تلاش کرد تا به آن رسید.»
شهادت
خانواده الحسنی از نزدیک، وقایع نبرد «انتقام آزاده» را دنبال میکنند و غم و اندوه از شهادت سران گردانهای القدس و مردم و کودکان و زنان ما در دلهایشان نفوذ کرده بود.
نوار قرمز زیرنویس شبکههای تلویزیونی، خبر هدف قرار دادن یک آپارتمان مسکونی در خیابان النصر داد. قلب ابو العبد منقبض شده و ضربان قلبش به طرز دیوانه کنندهای بالا رفته بود. با تعجب از خود میپرسید: «یعنی ممکن است ابو انس باشد؟» او شروع به قدمزدن در خانه کرد و چند تماس برای تأیید این خبر زد اما پاسخ دقیقی وجود نداشت.
علائم اضطراب در چهره ابوالعبد ظاهر شد و هنگامی که روی زمین نشست، پیامی از تلفن همراهش دریافت کرد. قبل از اینکه پیام را تمام کند، اشک از چشمانش سرازیر شده بود. ابوالعبد فرزندان برادرش را جمع کرد و به بیمارستان الشفاء در غزه برد.
او از داغ شهادت برادرش بهشدت و با اندوه گریه میکند. این وضعیت به مصاحبه خدشه وارد میکرد، زیرا اشکهای ابوالعبد بر زمین میریخت و در حالی که سعی میکرد غم و اندوه صدایش را پنهان کند، تکرار میکرد: «زندگی من بعد از شهادت همدم روحیام چگونه خواهد بود؟»
منبع:
شمسنیوز، بالصور القائد إیاد الحسنی.. طفل المخیم الهادئ الذی فجَّرَ ثورةً وصَنَعَ عصراً جدیداً، ۲۰ می۲۰۲۳