زندگینامه محمود الخواجه، بنیان‌گذار نیروهای رزمی جهاد اسلامی

فرمانده مردمی

«محمود عرفات ‌الخَواجه» در سال۱۹۶۰ میلادی در اردوگاه الشاطئ در خانواده‌ای مجاهد متولد شد. ریشۀ خانوادگی او به روستای «حمامه» در منطقۀ غزه بازمی‌گردد. خانوادۀ او در سال 1948 میلادی از روستای حمامه مهاجرت کردند و در اردوگاه ساحلی ساکن شدند و مانند همۀ خانواده‌های مهاجری که سرزمین‌های‌شان توسط صهیونیست‌ها غارت شد، زندگی پر از درد و رنجی داشتند. وی تحصیلات ابتدایی و مقدماتی را در مدارس آنروا و تحصیلات متوسطه را در مدرسۀ متوسطۀ فلسطین به پایان رساند. سپس تحصیلات دانشگاهی‌اش را در دانشگاه اسلامی غزه گذراند و مدرک کارشناسی گرفت. بعد از آن تحصیلات تکمیلی‌اش را در همان دانشگاه ادامه داد و موفق به دریافت «دیپلم آموزش عمومی» شد.

انگیزۀ جابه‌جاکردن کوه 
مبارزه با یهودیان متجاوز، به هر جوان فلسطینی انگیزۀ جابه‌جاکردن کوه را می‌داد. محمود هم این انگیزه را داشت. شهید محمود پس از شهادت عموی خود به دست صهیونیست‌های قاتل، همواره خود را بر قله‌های سرافرازی می‌دید و سعی می‌کرد با شجاعت و سرکش در جامعه ظاهر شود؛ بنابراین این حادثه یکی از اولین انگیزه‌های روحی وی برای نبرد با صهیونیست‌ها و اشغالگران بود.

جهادی به وسعت ایمان الهی 
با ظهور اندیشه‌های جهادی و انقلابی در نوار غزه به رهبری متفکر اسلامی شهید دکتر فتحی‌الشقاقی، شهید محمود از اولین کسانی بود که به آن اندیشه‌ها ایمان آورد و با آن رویکردهای جهادی آمیخته و عجین شد. محمود یکی از اعضای برجستۀ جنبش جهاد اسلامی و گروه اسلامی دانشگاه شد و به ریاست تشکل مستقل دانشجویی در دانشگاه اسلامی غزه و همچنین مسئولیت جهاد اسلامی در اردوگاه ساحلی منصوب شد. او یکی از فعالان برجسته در مساجد اردوگاه به‌ویژه مسجد سفید بود.

نبرد، میدان و زندان نمی‌شناسد
برای محمود، میدان یا زندان فرق نمی‌کرد و همیشه در حال نبرد بود. شهید الخواجه یکی از اولین بازداشت‌شدگان سال۱۹۸۳ میلادی بود که به پنج ماه حبس محکوم شد و پیش‌از‌آن نیز به‌اتهام آتش‌زدن پرچم رژیم غاصب صهیونیستی و آمریکای جنایت‌کار، در دانشگاه اسلامی غزه به‌مدت یک‌ماه به‌همراه دیگردوستانش بازداشت شده بود.

بازداشت‌هایی که تمامی ندارد 
شهید محمود الخواجه در سال 1985 میلادی برای سومین‌بار توسط رژیم‌ صهیونیستی دستگیر شد. او که حالا برای خودش اسم و رسمی در بین جوانان مقاومت داشت، به‌اتهام نگهداری اسلحه به چهار سال زندان محکوم شد و پدرش نیز در همین پرونده به‌مدت شش ماه بازداشت شد. بعد از این بود که شهید محمود برای چهارمین‌بار، چند روز دستگیر شد و پس از آن هم در سال ۱۹۹۳ میلادی دو بار توسط مقامات اداری دولت خودگردان بازداشت شد! این دستگیری‌ها ازجمله تبعات عملیات‌های شهادت‌طلبانه مجاهدین مسلمان در صحنۀ فلسطین بود که در آن زمان هرازچندگاهی شدت می‌گرفت و دولت خودگردان، به‌جای حمایت از مردم فلسطین، آن‌ها را بازداشت می‌کرد.

قلبی که برای مردم می‌تپید
 شهید محمود به اردوگاه محل زندگی‌اش عشق می‌ورزید. همواره به فکر اردوگاه و مردمش بود و کمترکسی‌است که او را در زمان حیاتش نشناخته باشد. طلبه‌های مساجد آن مناطق نیز او را می‌شناختند. شهید بدون توجه به گرایش‌های سیاسی با بسیاری از مردم خود ارتباط گسترده‌ای داشت. وی همیشه مشتاق این بود که در اردوگاهش نوعی هماهنگی و اتحاد بین گروه‌های فعال در صحنه حاکم باشد‌؛ ازاین‌رو در جریان قیام چندین‌بار در کمیته‌های اصلاحات و حل‌وفصل اختلافات بین جناح‌ها شرکت کرد. خیزش علیه بی‌عدالتی زمانی بود که یک شرکت اقتصادی، 25 نفر از کارگران خود را اخراج کرد. او در دفاع از حق آن‌ها پیش‌قدم شد و به تلاشش ادامه داد تا به لطف خدا همۀ آن‌ها به سر کار بازگشتند.

 ورزش، انگیزه‌ساز موفقیت
محمود علاوه بر آمادگی نظامی، به عشق به ورزش بدن‌سازی و وزنه‌برداری شهرت داشت و به‌دلیل وابستگی شدیدی که به این ورزش داشت، مشتاق به‌دست‌آوردن لوازم آن بود. او خود، برای تربیت جوانان در میان مردم فلسطین سالن ورزشی افتتاح کرد. خودش هم همواره تمرین می‌کرد و به‌صورت منظم کارش را ادامه می‌داد و بسیاری از جوانان اردوگاه‌نشین را هم به این ورزش‌ها جذب کرد تا بتوانند زندگی سالم‌تری داشته باشند. 

محمود‌ الخواجه، معمار یگان‌های نظامی 
در بین گروه‌های جهادی فلسطین از محمود ‌الخواجه به‌عنوان معمار فعالیت‌های نظامی و چیریکی نیز یاد می‌شود. فرمانده شهید محمود الخواجه، ریاست تشکل‌های مستقل دانشجویی دانشگاه اسلامی غزه را نیز برعهده داشت و مهم‌ترین و بزرگ‌ترین كارش تأسیس و راهبری دستگاه نظامی و رزمی نهضت جهاد ‌اسلامی در فلسطین تحت عنوان «نیروهای جهاد اسلامی» بود. در دوران رهبری او و با مشارکت و برنامه‌ریزی او، بزرگ‌ترین عملیات نظامی در فلسطین انجام شد و در مدت نسبتاً کوتاهی، نیروهای جهاد اسلامی به رهبری سردار شهید محمود الخواجه با عملیات‌های نظامی خود دستاوردهای مهمی را به ثبت رساندند.

رد پای نفوذی
اطلاعات رژیم‌صهیونیستی به‌دلیل پیشگامی محمود در جنبش جهاد اسلامی و همچنین روابط وی با بسیاری از افراد شاخص که وی با آن‌ها حشر و نشر داشت، وی را به‌صورت مستمر زیرنظر داشت. این همان چیزی بود که سرویس‌های اطلاعاتی را بر آن داشت تا با تشدید نظارت بر او به نقش واقعی‌اش پی ‌ببرند؛ بنابراین یکی از افسران آن‌ها مأمور شد تا حرکت‌های او را تعقیب و بر آن‌ها نظارت کند.
 سرویس‌های امنیتی فلسطین در غزه، بعدها با رصد، جمع‌آوری اطلاعات و پیگیری موضوعات پرونده ترور شهید الخواجه، توانستند عامل خطرناکی را که نقش اصلی در ترور رهبر شهید را برعهده داشت، دستگیر کنند. دستگیری این مأمور برای ساکنان اردوگاه ساحلی و همۀ کسانی که او را می‌شناختند، غافل‌گیرکننده بود.
 این مأمور از همسایگان و بستگان شهید بود که در سال 1982 میلادی به دست افسر موساد در آن منطقه با نام «ابو تومر» به منجلاب افتاد و نقش خائنانۀ خود را ایفا کرد تا اینکه دستگیر شد.
 در ابتدا سازمان جاسوسی رژیم‌صهیونیستی به وی دستور داد تا تحرکات رزمندگان را در منطقه‌ای در اردوگاه الشاطی زیرنظر داشته باشد. او هم بدون استثناء دربارۀ همه، اطلاعات جمع‌آوری کرد.
 پس از ظهور نیروهای مجاهد اسلامی، بازوی نظامی جنبش جهاد اسلامی در فلسطین، اطلاعات رژیم صهیونیستی از آن عامل جاسوسی خواست تا شهید محمود را زیرنظر بگیرد، تحرکات وی را دنبال کند و ملاقات‌کنندگان او را زیرنظر داشته باشد. 
 همچنین یک دستگاه در اختیار وی قرار دادند که از طریق آن اطلاعات امنیتی را بلافاصله به افسر مسئول خود منتقل می‌کرد.
 فرد نفوذی به‌واسطۀ خویشاوندی‌ای که با شهید داشت، علاوه بر محله، مکرر به منزل شهید رفت‌وآمد می‌کرد و یک‌بار بدون اجازه وارد منزل شده و قصد داشت وارد اتاقی شود که تعدادی از مجاهدان در آن با اسلحه‌های‌شان نشسته بودند، محمود چاره‌ای نداشت جز اینکه او را با خشونت به بیرون هل دهد و در را به رویش ببندد. نزدیکی بیش‌ازحد فرد نفوذی به او باعث شد محمود از او بترسد و محتاط شود و مطمئن شد که این فرد یک عامل نفوذی سازمان موساد است؛ به‌ویژه پس از اینکه او ماشین‌هایی را که برادر محمود با آن‌ها معامله می‌کرد، بازرسی و آن‌ها را به‌طوردقیق بررسی می‌کرد که گویی به‌دنبال مدرکی برای چیزی بود. آن فرد خیانت‌کار، شهید محمود و کسانی را که به او مراجعه می‌کردند، زیرنظر داشت و توضیحات آن‌ها را به جاسوس‌های رژیم صهیونیستی می‌رساند. افسر صهیونیست پس از مدتی از او خواست که خود را به‌طور کامل، وقف تعقیب محمود کند و به‌دقت روی تحرکات وی و ساعات دقیق تردد وی نظارت کند. 10 روز قبل از ترور، مأمور یک دورۀ فشردۀ طراحی مهندسی گذراند و افسر اطلاعات از او خواست تا خیابان‌های اطراف محمود و محل کارش را با جزئیات ترسیم کند و همچنین از او خواست تا محمود را از نزدیک زیرنظر داشته باشد.

وقتی که ماه گرفت 
آن شب، طبق معمول همیشه، محمود پس از تهجد و اقامۀ نماز شب، عازم محل کار شد. او با خوشحالی از خواب بیدار شده بود و از خوابی که دیده بود، به همسرش گفت و تعریف کرد که در خواب، سه نفر به او شلیک کرده‌اند و او شهید شده است. برنامۀ سفر شهید، مشخص و ساعت و برنامه غیر‌قابل‌تغییر بود. او با همسرش خداحافظی کرد و منزل را به مقصد محل کارش ترک کرد. فرد نفوذی، مواظب او بود و از بالکن یکی از منازل، تردد شهید را رصد و تعقیب می‌کرد و از طریق دستگاهی که توسط افسر اطلاعات در اختیار وی قرار گرفته بود، اطلاعات را به‌صورت لحظه‌ای مخابره می‌کرد.

جشن وصال
 به گفتۀ شاهدان عینی، ترور بین ساعت 6:30 تا 7 بامداد رخ داده است. خیابان‌ها خالی بوده و فقط تعداد بسیار کمی از رهگذران که بیشتر آن‌ها دانش‌آموز بودند و برای امتحان به مدرسه‌ای در آن نزدیک می‌رفتند، شاهد صحنه بودند. 
در میان شاهدان عینی، زنی حضور داشت که گفت: «سال 1995 بود. من در لحظۀ ترور ابوعرفات، روی پشت‌بام خانه بودم و یک دستگاه پژو 404 را دیدم که رنگ آن بین آبی روشن و قهوه‌ای بود. آن‌ها خیلی سریع از شیب خیابان به‌سمت محمود پایین آمدند و نقاب نداشتند، یکی از آن‌ها از پشت‌سر محمود گلوله‌ای شلیک کرد و سپس از ماشین پیاده شدند. فرمانده محمود سعی کرد با خودرویی که در حال رانندگی‌اش بود، به آن‌ها ضربه بزند؛ اما آن‌ها به‌سرعت با گلوله‌های بیشتری از تپانچه مجهز به صداخفه‌کن به او شلیک کردند. او غرق در خون افتاد و ماشین با سرعت تمام حرکت کرد.»
 زن دیگری که محمود را پس از شلیک گلوله دید، گفت: «پسرم بیرون از خانه بود که صدای تیراندازی را شنیدم. فرزندم وحشت‌زده و دوان‌دوان آمد و فریاد زد: «محمود را کشتند! محمود را کشتند!» بیرون رفتم و محمود را دیدم که در پیاده‌رو افتاده و در خون خودش غرق شده است. شوهرم بیرون رفت تا محمود را با کمک دیگران به بیمارستان ببرد. شاهدی که محمود را حمل می‌کرد، ادامه می‌دهد: «برای حمل محمود، دست‌هایم را زیر سر محمود گذاشتم و به‌خاطر اصابت گلوله‌ها از پشت‌سرش، انگشت‌هایم وارد جمجمه‌اش شد. داشت نفس‌های آخرش را می‌کشید که او را به‌سمت خودرو بردیم. قبل از رسیدن ما به بیمارستان، محمود نفس عمیقی کشید و دنیا را به مقصد آخرت و زمین را به مقصد بهشت ترک کرد درحالی‌که تکه‌هایی از سرش روی صندلی خودرو ریخته بود. خدا او را رحمت کند. 9 گلوله به او اصابت کرده بود که یکی از آن‌ها به سرش بین ابروها نفوذ کرده، گلوله دوم زیر چشمش بود و گلوله سوم به گردنش اصابت کرده و بقیه گلوله‌ها به ناحیه سینه‌اش خورده بود.»

در مکتب فرمانده
از مکتب شهید محمود ‌الخواجه، «ابومحمود» بیرون آمد. او تحت اندیشه روشنگرانه شهید رشد کرد و مدتی به فرماندهی نظامی در گردان‌های قدس و یکی از برجسته‌ترین اعضای ستاد آن در نوار غزه تبدیل شد. او در گفت‌وگویی دربارۀ فرمانده‌اش می‌گوید: «محمود الخواجه دارای شخصیت نظامی سرسخت و قوی با اراده‌ای تسلیم‌ناپذیر و بدون تزلزل بود. او همچنین شجاع بود و با سادگی، فروتنی و لبخندی زیبا با مردم برخورد می‌کرد. شهید محمود الخواجه مدرسه‌ای جامع بود که علاوه بر آموزش شجاعت، هنرهای رزمی و صبر را هم به ما می‌آموخت.»

منابع:
• سرایاالقدس، القائد «محمود الخواجه»: مؤسس الجناح العسكری و مخرّج‌الاستشهادیین، 22 ژوئن 2019
• سرایاالقدس، قیادی بالسرایا: الشهید القائد الخواجه؛ رجل عسكری وأمنی فرید، ۲۲ ژوئن ۲۰۱۵