روایت اصحاب رسانه از‌ حادثه تروریستی ‌

گلزار ‌شهدای‌ کرمان

سیدپویا هاشمی حفظ‌آباد
دبیر گروه گفت‌وگو و گزارش
جنایت تروریستی عصر ۱۳ دی ماه شهر کرمان، در مسیر برگزاری آیین‌ گرامیداشت چهارمین سالگرد حاج قاسم سلیمانی رخ داد و این حادثه منجر به شهادت و مجروح شدن تعدادی از زائران بارگاه حاج قاسم، از اقصی نقاط کشور شد. حال در این گزارش برای کشف روایتی درست و دست اول از روز واقعه، به دیده‌ها و شنیده‌های خبرنگاران، تصویربرداران و فعالان فضای مجازی حاضر در صحنه می‌پردازیم.

جنایت تروریستی کرمان عصر ۱۳ دی ماه در مسیر برگزاری آیین‌ گرامیداشت چهارمین سالگرد حاج قاسم سلیمانی رخ داد و این حادثه منجر به شهادت و مجروح شدن تعدادی از زائران بارگاه حاج قاسم عزیز، از اقصی نقاط  کشور شد. حاج قاسم جمله معروفی داشت که می‌گفت: «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم». حالا که مشغول تنظیم این گزارش روایی هستیم بیش از هر کلام دیگر در گوش من تکرار می‌شود. شمار شهدای حادثه تروریستی ۱۳ دی‌ ماه گلزار شهدای کرمان تا به این لحظه که این گزارش‌ نگارش می‌شود به حدود ۹۰ نفر رسیده است و حال برخی از مصدومان هم وخیم گزارش می‌شود.
دقایقی از ساعت ۱۵ عصر (چهارشنبه، ۱۳ دی ماه) گذشته بود که خبری از شنیده شدن صدای انفجار در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان و در مراسم سالگرد شهادت سردار سلیمانی منتشر شد که طبق اعلام برخی خبرگزاری‌ها، سبب رعب و وحشت مردم شد.
دقایقی بعد اعلام شد که این انفجار در نزدیک مسجد صاحب‌الزمان و زیرگذر گنبد جبلیه رخ داده است، نیروهای امنیتی در حال حرکت به سمت محل انفجار هستند و برخی افراد حاضر در صحنه مدعی شدند که این انفجار ‌از کپسول‌های گاز بوده است، اما هیچ مقام رسمی این خبر را تأیید نکرده بود.
در پی ازدحام جمعیت در محل انفجار، تعدادی از هموطنان دچار مصدومیت شده‌ بودند که بلافاصله به مراکز درمانی منتقل شدند. در حوالی ۱۵ بود که دومین انفجار در همین محل رخ داد و به فاصله ۱۰ دقیقه پس از انفجار اول بود. در دقایق ابتدایی این حادثه معاون استاندار کرمان در نخستین واکنش رسمی اعلام کرد که هنوز مشخص نیست علت انفجار ناشی از انفجار گاز یا حمله تروریستی بوده است اما با گذشت زمان، ابعادی از این حادثه معلوم و اعلام شد.
ساعت از ۱۶ گذشته بود اما هنوز گمانه‌زنی‌ها درباره تروریستی و انتحاری بودن یا انفجار کپسول گاز مطرح بود تا اینکه برخی از منابع مستقر در کرمان که در صحنه انفجار حضور داشتند، اعلام کردند که در ورودی گلزار شهدای کرمان، دو کیف بمب‌گذاری شده وجود داشته است که عامل یا عاملان این حادثه ظاهراً با ریموت بمب‌ها را منفجر کرده‌اند.
در خیابان شهدای کرمان که مسیر اصلی برای رسیدن به گلزار شهداست با بعضی از مردمی که بعدازظهر آن روز در گلزار حضور داشته‌اند، همکلام شده‌ایم؛ آنها روایت‌های دردناک و جانسوزی از حادثه تروریستی روز ۱۳ دی ماه کرمان دارند که عمق جنایت و کینه دشمنان با ملت ایران را نشان می‌دهد.
مرد میانسالی کمی آن‌طرف‌تر ایستاده است، زنگ موبایلش بلند می‌شود، مرد خبر سلامتی‌اش را همچنان می‌دهد و نمی‌دانم، فردی که آن طرف خط است، چقدر بی‌تابی می‌کند. شاید زن جوانی با کودک خردسالش در زمان حادثه تروریستی در گلزار شهدای کرمان بوده است و نزدیک محل انفجار باشد. صدای انفجار که بلند شد، تمامی جمعیت به یک دفعه از هم پاشید و هر کس مات و مبهوت به سمت محل انفجار می‌دوید.
زنی با دست روی قسمت بالای سرش یک حلقه بزرگ می‌کشد و می‌گوید: یکی از مردهایی که روی زمین افتاده است، این قسمت سرش نیست و خون از سرش بیرون می‌ریزد.
هر روایتی را که می‌شنویم، بیشتر و بیشتر در لاک خویش فرو می‌رویم. گویا با شنیدن هر پلاتو از این واقعه، رمقی برای انسان باقی نمی‌گذارد. دیدن آسفالت چاله چاله شده خیابان و آن دخترک کاپشن صورتی با گوشواره‌های قلبی که دیگر پدر و مادرش از آن خنده‌های ناز دخترانه‌اش محروم شده‌اند، بسیار سخت و سنگین است.
انفجار اول با روایت
زهرا چخماقی
حال بهتر است برای شنیدن روایتی درست و دست اول از روز واقعه، به دیده‌ها و شنیده‌های خبرنگاران، تصویربرداران و فعالان فضای مجازی حاضر در صحنه بپردازیم.
روایت زهرا چخماقی، خبرنگار صداوسیما جمهوری اسلامی، یکی از حاضران در صحنه حادثه انفجار تروریستی که در ایام منتهی به سالگرد حاج قاسم سلیمانی در شهر کرمان مستقر بودند و اندکی قبل از وقوع انفجار در محل حادثه حضور داشتند، شنیدنی‌ است؛
من روز واقعه در صحنه انفجار بودم و شاید نهایتاً در صد متری آن فاجعه‌ای که رخ داد، حضور داشتم. هنوز هم صدای انفجار همراهم هست و تلخ‌ترین تصاویر زندگی خود را در آن روز دیدم.ما هم همچون سایر زائران مزار شهید حاج قاسم در آخرین منطقه‌ای که خودروها می‌توانند در آنجا توقف کنند، از ماشین‌ها پیاده شده و سپس وارد خیابان گلزار شدیم.
خیابان گلزار در پایان منتهی به گلزار شهدا می‌شود. خیابان گلزار، یک خیابان نسبتاً طولانی است که دو طرفش را درختان کاج پوشانده است. این خیابان چند تقاطع دارد که ما در اولین تقاطع به سمتی غیر از مسیر اصلی حرکت و سپس توقف کردیم‌. در آن نقطه با جمعی از همکاران خبرنگار و فعالان فضای مجازی قرار داشتیم که در گوشه‌ای مشغول صحبت کردن شدیم.
ما در فضایی مسقف که متعلق به شهرداری بود و تعدادی میز و صندلی در آنجا مستقر بود، نشسته بودیم ولی از محیط بیرون، فاصله زیادی نداشتیم. فرض کنید اگر در آن اتاق باز می‌شد، صدای عزاداری موکب‌ها کاملاً واضح به گوشمان می‌رسید.ما در حال صحبت بودیم که ناگهان چنان صدایی در فضا پیچید که همه شوکه شده بودیم. همه چیز قطع شد. برای لحظاتی همگی غافل از اینکه چه اتفاقی رخ داده، شوکه شدیم. مبهوت مانده بودیم که چه اتفاقی افتاده است. تا لحظاتی که به خودمان بیاییم، از آن محوطه بیرون زدیم و فقط صدای جیغ و فریاد بود که شنیده می‌شد.
صدای بوق ماشین‌ها، آژیر آمبولانس‌ها و همهمه زن و بچه بود که شنیده می‌شد و دود همه فضا را گرفته بود. من تا خودم را پیدا کنم و تصمیم بگیرم با گوشی موبایل تصاویری ضبط کنم، شاید پنج دقیقه‌ای طول کشید. در حال حاضر که گوشی خودم را چک می‌کردم، متوجه شدم اولین ویدیویی که ضبط کردم در ساعت ۱۴:۵۵ است و شاید پنج دقیقه‌ای بعد از اولین انفجار آن را ضبط کرده بودم.
در آن لحظات تنها فرار مردم وحشت‌زده بود که توجه من را به خودش جلب کرده بود. فرار و وحشت زن‌ها، بچه‌ها و مادرانی که دست بچه‌های خود را گرفته بودند و می‌دویدند و نمی‌دانستند به کدامین سو فرار کنند که شاید آن نقطه کمی امن‌تر باشد.
توصیفی جز واژه روز قیامت، اهمیت و عمق این فاجعه را به مخاطبان نمی‌رساند. واقعاً صحنه عجیب و تلخی بود. من مدام در پس ذهنم فکر می‌کردم که شاید آن اتفاقی که تلخ‌ترین بود، رخ داده است. متأسفانه آن جنایتی که برای همه ما تلخ‌ بود، رقم خورده بود.
من کمی فاصله گرفتم تا تصاویری بگیرم و در این بین با مردم گفت‌و‌گویی داشتم، ولی همکارانی که در محل حاضر بودند، هر طوری که شد خودشان را به نزدیک‌ترین نقطه وقوع انفجار رسانده بودند.
متأسفانه در آن لحظات، تصاویر دلخراشی را شاهد بودیم. دختربچه، مادر، نوجوان، پیر و پسربچه هر کدام به گوشه‌ای افتاده بودند. در حال حاضر که این اتفاقات را برای شما شرح می‌دهم، مدام تصاویر جنازه‌ها در ذهنم مرور می‌شود.
سعی می‌کردم از اطراف حال و هوای آن خیابان را گزارش کنم. یادم هست که بعد از انفجار اول با خواهرم تلفنی صحبت کردم. به آنها اطلاع دادم که اگر دسترسی به خیابان‌های اصلی سخت باشد، شاید به پرواز عصر نرسم و اینکه نگران من نباشید.
 
لباس سفید قرمزهایی که برای کمک مردم آماده بودند!
همانطور که مشغول صحبت کردن بودم، ناگهان صدای انفجار دوم آمد. شروع کردم به فریاد زدن و به خواهرم گفتم: بازم صدای انفجار آمد؛ دوباره منفجر شد.
خواهرم زیاد متوجه شرایط نشد زیرا تلفن‌ها زیادی قطع و وصل می‌شدند. تلفن را قطع کردم و تنها کاری که می‌توانستم انجام بدم، ضبط پلاتو و شرح شرایط منطقه حادثه بود. همان لحظه یک پلاتو ضبط کرده و برای همکارانم در تهران ارسال کردم.
نیروهای امنیتی و بچه‌های هلال احمر همگی سعی می‌کردند هم به مردم کمک کنند و هم امنیت محیط را فراهم کنند. سعی داشتند مردم را از محل دور کنند و از مردم می‌خواستند کنار ماشین‌ها و سطل زباله‌ها تجمع نکنند؛ آنها می‌گفتند شاید خطرناک و خطرآفرین باشد.
ما سه روز در شهر کرمان مستقر بودیم. در این سه روز، دو مرتبه در شب و یک مرتبه هم برای روز شهادت یعنی روز ۱۳ دی ساعت ۱۴:۱۵ برای زیارت مزار حاج قاسم به گلزار آمده بودیم. حدوداً ۲۰ دقیقه‌ای بود که بعد از رسیدن ما به محل این اتفاق رقم خورد.
امسال جمعیت بسیار زیاد و قابل توجهی برای زیارت مزار حاج قاسم آمده بودند. شب‌ها در آن سرمای استخوان‌سوز از گوشه گوشه ایران برای همراهی در لحظه شهادت حاج قاسم حوالی ساعت ۰۱:۲۰ بامداد به دور مزار حاجی جمع شده بودند. من روز ۱۳ دی یعنی همان روز واقعه، احساس می‌کردم از روزهای گذشته جمعیت بیشتری از همه جای ایران، در آن خیابان حضور دارند.
شاید بیشترین و یکی از مهم‌ترین تصاویری که در ذهنم تداعی می‌شود، همان لباس سفید قرمزهایی بود که میان مردم می‌رفتند یا از این سو به آن سوی خیابان رفته و سعی داشتند به نوعی کمک کنند. نیروهای هلال احمر را بویژه مد نظر دارم. نیروهای امنیتی هم سعی می‌کردند آرامش و کنترل فضا را در دست بگیرند.
چیزی که من دیدم، این بود که نیروهای حاضر در صحنه، تمام توان‌شان را برای رسیدگی گذاشته بودند. شاید شرایط به نوعی ترسناک بود و همه به نوعی نگران انفجارهای بعدی بودند اما سعی می‌کردند در صحنه باشند و به مردم کمک کنند. همچنین مردم هم سعی داشتند هر طوری که شده کمک کنند. من شاهد بودم که زخمی‌ها را می‌کشیدند و تلاش می‌کردند آنها را به محل امنی برسانند تا نیروهای متخصص، رسیدگی بهتری داشته باشند‌. چیزی که در ذهنم باقی مانده این بود که یکی از نیروهای هلال احمر حتی آن لحظه‌ای که هیچ دسترسی به کمک‌های اولیه نداشت؛ با یک چفیه پای یک خانمی که زخمی شده بود را بست و همراهان آن خانم، این خانم مجروح را به روی کول خود گذاشتند و سعی کردند با کمک یکدیگر به جای امن‌تری برسانند. در واقع شاهد بودیم برخی از افرادی را که سعی می‌کردند برای دیگری آب ببرند.
نکته‌ای که خیلی توجه من را در مراسم سالگرد امسال به خودش جلب کرد، تنوع آدم‌هایی بود که در مراسم دیدم. این تنوع شامل تنوع قومی و مردمی می‌شود که از سراسر ایران به کرمان آمده بودند، حتی تنوع پوشش هم در این مراسم بسیار قابل توجه بود. حقیقتاً باید به حضور این افراد و جوانان و نوجوانان توجه ویژه‌ای کرد زیرا این افراد یک ظرفیت غیرقابل تکرار برای کشور هستند.
مزار حاج قاسم امروزه به یک زیارتگاه تبدیل شده است. مردم از اقوام و اقشار مختلف خودشان را برای سالگرد به کرمان رسانده بودند. در واقع ما در روزهای منتهی به سالگرد حاج قاسم نمونه‌ای کوچکی از راهپیمایی اربعین را مشاهده می‌کردیم.
تنوع انسان‌هایی که عاشقانه و خالصانه آمده بودند، بسیار بود. من دوست داشتم بیشتر به ظرفیت زائرانی که برای زیارت مزار حاج قاسم می‌آیند توجه ویژه‌ای شود، زیرا این اتفاق بهانه‌ای شده برای یک گردهمایی باشکوه‌تر در کشورمان.متأسفانه دشمن یکبار دیگر هم نشان داد که از حضور این مردم ترس و وحشت دارد. نه تنها از نام حاج قاسم بلکه حتی از زائران حاج قاسم هم ترس دارند.
 
پیج ثانیه مکث، یک دنیا بی‌خبری!
همچنین در ادامه به روایت یکی دیگر از عکاس خبرنگاران حاضر در صحنه انفجار تروریستی می‌پردازیم. امیرمهدی نیک‌اندیش، عکاس خبرنگار خبرگزاری دانشجو (SNN)، یکی دیگر از حاضران در صحنه حادثه انفجار تروریستی که در روز ۱۳ دی ماه در مزار شهید حاج قاسم سلیمانی در شهر کرمان مستقر بودند، این‌گونه روایت می‌کند؛
ما به علت پوشش رسانه‌ای شب گذشته، تا حوالی ساعت ۲ بامداد سر مزار حاج قاسم مشغول ضبط و تصویر‌برداری بودیم؛ به همین علت روز ۱۳ دی حوالی ظهر، بعد از اقامه نماز ظهر به سمت مزار حاج قاسم حرکت کردیم.
روز چهارشنبه ۱۳ دی ماه خیابان‌ منتهی به مزار و گلزار شهدا، خیلی ازدحام جمعیت زیاد بود. در مسیر خیابان شهدا یا خیابان اصلی گلزار، یک بلوار دیگر به اسم بلوار آیت‌الله خامنه‌ای، این بلوار را به دو قسمت تقسیم می‌کند. از قسمت خیابانی که دیگر رسماً گلزار با چشم از دور پدیدار می‌شود، خیابان را جهت تأمین نظم وامنیت بسته بودند، یعنی هیچ خودرویی حق تردد نداشت و صرفاً افراد پیاده می‌توانستند عبور کنند.ما از ابتدای مسیر شروع به فیلمبرداری و عکاسی کردیم و گزارش می‌دادیم که اینجا ترافیک سنگین هستش و فقط عابران پیاده حق تردد دارند. ما هم همراه مردم رفتیم تا رسیدم به نقطه انفجار. نقطه انفجار در ابتدای مسیر خیابانی بود که به گلزار منتهی می‌شود و از طرف دیگر ابتدای شروع موکب‌های پذیرایی از عزاداران بود. این نقطه یک منظره مناسبی برای ضبط تصویر و ضبط گزارش تصویری بود که هم جمعیت، شور و حال مردم و موکب‌داران و همچنین گنبد سبز مزار هم از دور چشم‌نوازی می‌کند. ما حدوداً ۱۰ دقیقه قبل از انفجار اول در این نقطه مشغول ضبط پلاتو و عکاسی بودیم.
همینطور که مشغول کار بودیم حتی چند دقیقه قبل از انفجار یک استوری اینستاگرامی هم گذاشتم که صد متر جلوتر از محل انفجار یک پیرمردی با پرچم امام حسین(ع) در وسط مسیر افتاده بود و مردم از آن پرچم تبرک می‌گرفتند و به مسیرشان ادامه می‌دادند.
ما برای فیلمبرداری و ضبط پلاتو‌های مختلف کمی جلوتر رفتیم تا به استودیو صدا و سیما رسیدیم. شما وقتی این مسیر گلزار را به سمت مزار حرکت می‌کنید به یک میدان می‌رسید که یک دوراهی در آن قسمت وجود دارد. میدان نقطه پایانی موکب‌هاست و در این دو راهی گیت‌های حفاظتی کاملاً مشخص هستند. کمی بالاتر هم مزار کاملاً مشخص است.
صدا و سیما در وسط این میدان یک استودیو سیار برپا کرده بود تا فضای تصویر‌برداری مطلوب‌تری برای رسانه‌ها فراهم شود. ما به استدیو صدا و سیما رسیدیم و در حال گفت‌و‌گو با خبرنگاران دیگر بودیم. از حال و هوای آن روز، حس و حال مردم و تعداد جمعیت بی‌نظیری که برای زیارت آمده‌اند، صحبت می‌کردیم.
مشغول آماده‌سازی دوربین‌ها بودم که از بالای استودیو پلاتو بگیرم که ناگهان انتحاری اول منفجر شد. این صحنه انفجار را همه ما از آن بالا دیدیم. گویی همچون صحنه یک بازی جنگی، بمب صوتی منفجر شده باشد. تمام دیدگان به سمت نقطه انفجار خیره شد. همگی مبهوت مانده بودند و ۵ ثانیه‌ای هیچ کس تکان نخورد. پنج ثانیه بعد صدای شکستن شیشه، گریه و همهمه مردم بلند شد.
همه مردم یک علامت سؤال در نگاهشان بود و فقط به سمت نقطه انفجار می‌دویدند. من سریع از همان بالا از موکب‌ دارها و مسئولین گلزار پرس‌وجو کردم و آنها گفتند کپسول ترکیده است. من هم در فیلم اولی که ارسال فرستادم، انفجار را به کپسول‌های موکب‌ها مرتبط کردم.
من بعد از این پلاتو سریع وسایل را جمع کردم و با دو نفر از همکاران به سمت نقطه انفجار دویدیم. واقعاً تصور ما در ابتدا همین بود که کپسول ترکیده باشد. ما هر چقدر به سمت نقطه انفجار می‌دویدیم، ظاهر آدم‌ها عجیب‌تر می‌شد. ترس بیشتری در چشمانشان نمایان شده بود. نیروهای امنیتی در ۵ دقیقه اول سطل آشغال‌ها را خالی کردند و مسیر را می‌بستند. مرتب گیت‌های مختلف با لوازم در دست ایجاد کردند. مأموران امنیتی در ابتدا مردم را آرام می‌کردند و از آنها می‌خواستند به سمت جنگل پراکنده شوند و حرکت کنند.
ما همینطور گیت‌های مختلف را رد کردیم تا رسیدیم به نقطه‌ای که خیلی سخت موانعی را ایجاد کرده‌ بودند و هیچ‌کس را راه نمی‌دادند. دوستان من تا کارت شناسایی نشان بدهند، من از سمت جنگل از زیر بنر یکی از موکب‌ها خودم را به وسط و دقیقاً نزدیک نقطه انفجار رساندم؛ همین‌که به جمعیت رسیدم از بین ازدحام گردن کشیدم بالا و فقط خون بود که کف خیابان را رنگی کرده بود.
خیلی صحنه عجیب و غریب کف خیابان بود. مردم اجساد را کنار همدیگر وسط بلوار چیده بودند و بقیه مردم دست همدیگر را محکم گرفته بودند و دیواری تشکیل داده بودند تا هیچ کس آن شرایط را نبیند؛ ولی خب بوی خون و آتش صحنه‌ای را رقم زده بود که هر انسان پاک طینتی را فرومی‌ریخت. من به سمت اجساد رفتم تا کمی از حال و هوای واقعه تصویر‌برداری کنم. بچه‌های هلال احمر جنازه‌ها را جا به جا و مدام گریه می‌کردند. خودروها همینطور می‌آمدند و اجساد را می‌بردند. خلاصه به سمت بیرون گیت حرکت کردم تا به همکاران خودم اطلاع بدهم که شهید دادیم.
 وقتی به دوستانم رسیدم اشک از چشمانمان سرازیر شده بود. در کنار یک جدول در نزدیکی نقطه انفجار اول نشسته بودیم و گریه می‌کردیم. درهمین حال و هوا بودیم که یکدفعه صدای انفجار دوم آمد.
 
به گفته شاهدان عینی عامل انتحاری زن بود!
صدای دومی حدوداً ۱۰ دقیقه بعد از انفجار اول اومد؛ دومی که منفجر شد حس یأس و ناامیدی در دیدگان تمام مردم، مشاهده می‌شد. من به داخل جنگل دویدم تا به نقطه دوم انفجار برسم و ببینم که در کدام نقطه اتفاق افتاده است. دقیقاً نمی‌دانستم کجاست ولی وقتی در جنگل دویدم و هرچه جلوتر می‌رفتم شاهد صحنه‌های عجیب‌تری بودم. مثلاً در پای یک درخت دو نفر نشسته بودند و از گوششان خون سرازیر شده بود‌ یا سمتی دیگر یکی به درختی تکیه زده بود و فقط گریه می‌کرد، یکی تلفن دستش بود و با اضطراب مدام به دنبال عزیزانش می‌گشت و بقیه می‌دویدند.
 بالاخره به مسیر پارکینگ رسیدم و پرسیدم که چه اتفاقی افتاده ولی با جواب‌هایی مثل به شما چه ربطی دارد، به آن سمت نروید، بروید تو جنگل یا دور شوید جواب می‌دادند.
 نهایتاً از مسیر حرکت آمبولانس‌ها فهمیدم که نقطه انفجار دوم کجاست؛ چون تقریباً حدود یک کیلومتر فاصله‌ داشتیم، بعد از حدود ۵ دقیقه دویدن رسیدم.سخنی که برخی از صفحات زرد منتشر می‌کنند و می‌گویند: «تروریست‌ها، ایرانی‌ها را خوب می‌شناختند و انفجار دوم از انفجار اول تلفات بیشتری داشت چون مردم بیشتر برای کمک رفته بودند»، واقعاً خزعبلاتی بیش نیست.
 الحق والانصاف هر جای دنیا این اتفاق رخ می‌داد همه مردم فرار می‌کردند اما در لحظات اولیه مردم حلقه اولیه‌ای شکل دادند و در حمل مجروحان و اجساد کمک می‌کردند، به زن و بچه‌هایی که ترسیده بودند آب می‌دادند.
 وقتی به محل انفجار دوم رسیدم، اولین تصویری که به چشمم خورد، کفش بچگانه، شیشه‌های پودر شده مخلوط با خون بود. کمی جلوتر ماشین‌ها را دیدم که آسیب زیادی دیده بودند و مشخص بود بمب در نزدیکی خودروها منفجر شده بود. باز مثل انفجار اول مردم فوری دور جنازه‌ها حلقه‌ای درست کردند و دو عدد برزنت پیدا کرده بودند و روی اجساد کشیده بودند تا این صحنه دلخراش مشخص نباشد.  انفجار دوم چون در بین ماشین‌ها منفجر شده بود، تلفات کمتری نسبت به انفجار اول ایجاد کرده بود. کمی فاصله گرفتم و از حاضرین در صحنه پرس و جو کردم و افرادی که شاهد عینی صحنه بودند می‌گفتند: «خانمی بوده که همراهش ساکی داشته و این ساک منفجر شده است.»  من در آن لحظه شروع به ضبط پلاتو سلفی کردم و شرایط را تشریح کردم و گفتم که عامل انفجار انتحاری بوده و از شهدا اطلاع دادم.  در محوطه بیابانی در کنار جنگل که برای پارکینگ خودروها، فضایی محیا شده بود، مردم همچون آواره‌های جنگی نشسته بودند و از خانواده‌ها بی‌خبر و ماتم زده بودند. مدام گریه می‌کردند، عکس عزیزانشان را نشان می‌دادند و به دنبال گمشده خودشان بودند.