مأموریت ویژه ژنرال هایزر در تهران
محمدمهدی اسلامی
نویسنده
بعد از پیروزی انقلاب و تسخیر مراکز نظامی و دستگیری امرای ارتش از دفتر ویژه و محل کار سپهبد امینی افشار اسنادی به دست آمد که حاکی از طرح کودتا به نام عملیات نجات بود؛ این اسناد در همان زمان در اختیار رسانههای گروهی قرار گرفت.
این ماجرا یادآور حاشیههای ورود مخفیانه ژنرال ۴ ستاره نیروی هوایی ایالات متحده امریکا، رابرت ارنست هایزر به تهران و اقامت ۳۳ روزه او در داغترین روزهای انقلاب بود. او در زیر تاریخ پنجشنبه ۴ ژانویه ۱۹۷۹ [۱۴ دی ماه ۱۳۵۷] در خاطرات خود نوشته است: «خبر ورود من به ایران به طور سری به اطلاع ژنرال «فیلیپ گاست» رئیس هیأت نظامی امریکا در ایران رسیده بود. ترتیب استقبال از من، به طور مخفیانه داده شده بود. درهای هواپیما که باز شد، چندین نظامی امریکایی وارد هواپیما شدند. برخی از آنها، لباس نظامی بر تن داشتند و برخی دیگر، لباس شخصی پوشیده بودند و برای تخلیه سوخت، وارد هواپیما شدند. من از هواپیما دور شدم. کار گروه که تمام شد، با آنها به راه افتادم و همانطور که حرف میزدم، سوار یک اتومبیل شدیم و به راه افتادیم. به نظر نمیرسید کسی، آمدن ما را زیر نظر داشته باشد. در سفرهای قبلی، مهمترین رهبران نظامی حکومت شاه، در فرودگاه به استقبال من میآمدند و مراسم استقبال، پرطمطراق بود، اما این بار با همیشه فرق میکرد.»
موضوعی که حساسیت سفر او به تهران که به مرور به اخبار غیر رسمی درز یافت را دوچندان کرده بود همزمانی آن با اجلاس گودالوپ بود و نیز خروج محمدرضا پهلوی از کشور کمتر از دو هفته پس از ورود او که یادآور نقش امریکا در کودتای ۲۸ مرداد و فرار و بازگشت شاه در آن تاریخ بود.
مداخله شخص کارتر
کارتر که به خروج شاه متقاعد شده بود، چاره را در حمایت از تشکیل دولتی میدانست که در چهارچوب نظام سلطنتی اما یادآور مصدق باشد. کارتر به سولیوان سفیر امریکا در تهران نیز اعتماد چندانی نداشت و تحلیلهای او را نافذ دقیق نمیپنداشت. از این رو، ژنرال هایزر را به ایران فرستاد. کسی که در آن زمان نفر دوم ناتو بود و در چهارچوب همکاریهای ایران به عنوان سازمان سنتو با ناتو سابقه تردد به ایران را داشت.
الکساندر هیگ که بعدها وزیر امور خارجه امریکا شد و در آن مقطع نفر اول «ستاد فرماندهی اروپایی ایالات متحده امریکا» و مسئول بالادست هایزر بود، در خاطرات خود درباره ماجرای اعزام هایزر مینویسد: «در ۲ ژانویه ۱۹۷۹ [۱۲ دی ۱۳۵۷] از ژنرال دیوید جونز، رئیس ستاد مشترک ارتش، یک تماس تلفنی دریافت کردم. او به من گفت که رئیسجمهور میخواهد معاون توانمند من، ژنرال رابرت هایزر ([با نام مستعار] داچ) را برای یک مأموریت ویژه در ایران قرض بگیرد. هدف مأموریت را پرسیدم. پاسخ جونز کمی مبهم بود. مشخصاتش را پرسیدم هیچ توضیح قابل فهمی ارائه نشد. من از آزاد کردن هایزر خودداری کردم. [...] در پی گفتوگوی من با ژنرال جونز، معاون وزیر دفاع، چارلز دانکن با من تماس گرفت. با نگرانی عمیق و با مقداری عصبانیت، یک بار دیگر پرسیدم چه خبر است؟ دانکن پاسخ داد که خود رئیسجمهور میخواهد که هایزر برای مشاوره با ارتش ایران به ایران برود. [...] برژینسکی که به نظر میرسید در همان طول موج من است، به من گفت که هایزر برای برقراری نظم مدنی از طریق استفاده از ارتش تلاش خواهد کرد.»
همزمان با سفر هایزر، کارتر خود به گوادلوپ رفت. یک روز پس از پایان اجلاس ـ ۱۸ دی ـ کارتر پیغام خود را بهطور غیرمستقیم و توسط دو تن از مقامات فرانسوی به اطلاع امام خمینی رساند. او در پیام خود از امام خمینی خواست تا تمام نیرو و اهتمام خویش را جهت جلوگیری از مخالفت مردم علیه بختیار به کار بندد و تهدید کرد که «تهاجم به بختیار به مثابه قماری است که تلفات فراوان برجای خواهد گذاشت و وخامت اوضاع به مداخله ارتش خواهد انجامید.»
مأموریت ویژه
یکی از معماهای همیشگی درباره سفر هایزر، اهداف سفر او است. همانطور که الکساندر هیگ در خاطرات خود نقل کرده است؛ برژینسکی و دیگر ارکان دولت امریکا خواهان حفظ ارتش به معنای نقطه سلطه خود بر ایران بودند. او در بخش دیگری از خاطراتش تأکید میکند که «مأموریت واقعی هایزر، همانطور که رویدادها بزودی فاش میشد، جدا کردن ارتش ایران از شاه» بود تا حیاط خلوت ناتو از دست نرود. این مأموریت آنقدر مهم بود که او شکست این پروژه را موجب استعفایش اعلام میکند: «هایزر در ۳ ژانویه [۱۴ دی] وارد تهران شد. هایزر پیش از آنکه شاه بداند او آنجاست، چندین روز در ایران بود. [...] در ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹ [۲۶ دی]، دوست خوب و وفادار امریکا، شاه محمدرضا پهلوی، رفت. [...] دو هفته بعد، [امام] خمینی به ایران بازگشت. ارتش در شرم و بینظمی سقوط کرد و در ۱۱ فوریه ۱۹۷۹ [۲۲ بهمن ۱۳۵۷]، دولت بختیار که ایالات متحده امیدوار بود با انکار وفاداری نیروهای مسلح به شاه به قدرت برسد، از کار افتاد و آیتالله خمینی به صورت کامل قدرت را در دست گرفت. بعد از این احساس کردم که نمیتوانم به دولت کارتر خدمت کنم. من خواستم که خیالم راحت شود و دولت موافقت کرد که میتوانم در پایان ژوئن بروم.»
اما هدف دیگر سفر هایزر به ایران که از اهمیت بسیار ویژهای برخوردار بود، حفظ فناوریهای پیشرفته جاسوسی امریکا در ایران بود؛ رادارها و وسایل فوق مدرن الکترونیکی در ایران که بخش عمده آن در مرزهای شمالی کشور همچون کبکان، بهشهر و... همراه با فرودگاه اختصاصی و پرسنل تمام امریکایی کار گذاشته شده بود و در جنگ سرد، کارکرد منحصر به فردی داشت.
مقامات امریکایی با مشاهده پیشرفت سریع انقلاب و شتاب بیسابقه آن، بویژه با چهارچوب نظری آنها که همه امور را در بستر رقابت بلوک شرق و غرب میدیدند و نگران آن بودند که گروههای مارکسیستی میداندار خواهند شد؛ این هراس را داشتند که در فرایندی شبیه آنچه بعدها پرونده مقربی به سفارت شوروی رسید، این وسایل به دست روسها بیفتد.
یک موفقیت مهم
ابراهیم یزدی که یکی از طرفهای مذاکره امریکا برای حفظ این پایگاهها بوده است، میگوید: «هدفهای مأموریت هایزر در سفر به ایران تعیین تکلیف این وسایل بود که به طور عمده در دو پایگاه یکی در کبکان در خراسان و دیگری در مازندران بوده است. [...] به وسیله این دو ایستگاه ما تمام فعالیتهای نظامی روسها در جمهوریهای آسیای مرکزی بخصوص آزمایشهای موشکی آنها را تحت نظر داشتیم و دستگاههای الکترونیکی بسیار دقیق و حساس این ایستگاهها تمام پیامها و مخابرات الکترونیکی روسها را در تمام منطقه تا خلیج فارس ضبط میکرد. این ایستگاهها که به وسیله معدودی کارشناس فنی غیرنظامی در قلب جنگلهای دورافتاده شمال ایران کار میکرد باارزشترین اطلاعات نظامی را برای مقابله با شوروی در این منطقه حساس جهان در اختیار ما میگذاشت.»
او خبر خبرگزاری فرانسه در تاریخ ۲۳ دیماه ۵۷ را چنین نقل میکند: «امریکا ظاهراً بسیاری از تأسیسات نظامی خود را در نزدیکی مرزهای ایران و شوروی و نقاط دیگر منفجر کرده است تا در صورت تغییر اوضاع در ایران به دست روسها نیفتد.»
این موضوع جنبه رسمیتری نیز به خود گرفت و برژینسکی که هادی هایزر بود، تأکید کرد: «امریکا هماکنون در برخی از مناطق ایران به اقدامات احتیاطی دست زده است تا پارهای از وسایل نظامی فوق مدرن بهدست مخالفان امریکا نیفتد.» این موضع برژینسکی، گامی فراتر از شوروی گذاشته و متوجه همه مخالفان امریکا است.
با توسعه انقلاب اسلامی و ناکارآمدی سفر هایزر که در ابتدا برای ۳ روز برنامهریزی شده بود اما ۳۳ روز به طول انجامید، در ۴ بهمن یونایتدپرس خبر مهمی مخابره کرد: «با توجه به اوضاع ناآرام ایران و به خطر افتادن پستهای استراق سمع در مرزهای ایران با شوروی، امریکا بار دیگر متوجه ترکیه شده است و دولت ترکیه که اکنون اوضاع را مساعد حال خود میبیند بر آن است که با کسب امتیازهایی از امریکا پایگاههایی در اختیار این کشور بگذارد. در این مذاکرات که همکاریهای اقتصادی را نیز در بر دارد امریکا میخواهد برای یک سال ۲۶ پایگاه ترکیه را که سابقاً در اجاره داشت مجدداً اجاره کند.»
آیا هایزر در سفر خود به ایران موفق شد که وسایل کلیدی حساس و فوق مدرن را از این پایگاهها برچیده و به خارج از ایران منتقل کند یا خیر؟ پاسخ به این سؤال دشوار است و با گذشت دههها همچنان اطلاعات کافی در دست نیست. آنچه مشخص است او نتوانسته به صورت کامل همه این مراکز را از بین ببرد؛ اما درباره بخشهای حساستر ظاهراً اینگونه نبوده است. شاید بتوان به این قضاوت ابراهیم یزدی – با توجه به جایگاه او در آن زمان و ارتباطاتش- اتکا کرد که «هایزر در این بخش از مأموریت خود موفق بوده است.»
ملاقات هایزر با شاه
شاه در خاطراتش از سفر هایزر با شگفتی یاد میکند: «در اوایل ژانویه سال ۱۹۷۹ (اواسط دیماه ۱۳۵۷) هنگامی که من هنوز شاه ایران بودم یکی از نزدیکان من خبر شگفتانگیزی برایم آورد و گفت «اعلیحضرتا، ژنرال هایزر چند روز است که در تهران به سر میبرد!» در آن روزها من به شنیدن خبرهای عجیب و باورنکردنی عادت کرده بودم، ولی این یکی برای من از همه عجیبتر بود. چطور ممکن بود هایزر در تهران باشد و من از آن خبر نداشته باشم. ژنرال هایزر یک فرد معمولی نبود. او بارها در مقام معاونت نیروهای سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) از تهران دیدن کرده و هر بار قبل از آمدن به تهران تقاضای تعیین وقت برای ملاقات مرا مینمود. مسافرتهای هایزر به تهران تصادفی نبود و ملاقاتهای او با من هم جنبه تشریفاتی نداشت. وقتی از ژنرالهای خود پرسیدم از مأموریت هایزر در ایران چه میدانند آنها هم اظهار بیاطلاعی کردند. اما خبر مسافرت هایزر به تهران مطلبی نبود که مدت زیادی در پرده بماند. خبر منتشر شد و اولین واکنش آن در مطبوعات شوروی بود که نوشتند: ژنرال هایزر برای ترتیب دادن یک کودتای نظامی به تهران رفته است.» شاه در جایی دیگر درباره متن مذاکرات میگوید: «در مدت اقامت طولانی ژنرال هایزر در تهران فقط من یک بار او را دیدم و آن هم روزی بود که به اتفاق سولیوان سفیر امریکا در تهران برای دیدن من آمده بود. در این ملاقات تنها چیزی که مورد علاقه هر دو آنها بود روز و ساعت حرکت من از ایران بود. [...] تنها سولیوان صحبت میکرد. جو ملاقات خیلی غمناک بود. سولیوان به من گفت که خروج من دیگر نه مسأله روزها بلکه ساعتها بود. وقتی این حرفها را میزد متعمداً و با معنا به ساعت مچی خود نگاه کرد. هر دو آنها از یک مرخصی و یا یک سفر دوماهه برای من صحبت میکردند. اما هیچکدام به نظر نمیرسید که مطمئن شده باشند که من ممکن است دوباره برگردم.»
سولیوان از ملاقات هایزر با شاه که در صبح روز ۲۲ دیماه صورت گرفت، چنین روایت کرده است: «در همین ایام پیامی از واشنگتن دریافت داشتم مبنی بر اینکه در اولین فرصت شاه را ملاقات کنم و به او بگویم که دولت ایالات متحده امریکا مصلحت شخص شاه و مصالح کلی ایران را در این میبیند که هر چه زودتر ایران را ترک گوید. [...] وقتی که حرفهای من تمام شد شاه رو به من کرد و با لحنی ملتمسانه گفت: خیلی خوب اما کجا باید بروم؟»
کودتای ناممکن
اگرچه او درباره مأموریت خود به صورت خلاصه گفته است که «دستور این بود: برای واشنگتن حیاتی است که در ایران یک دولت قوی و باثبات و در عین حال دوست امریکا برقرار گردد و نظامیها از آن کاملاً حمایت کنند... هدف پرزیدنت ایجاد یک ائتلاف بین بختیار و ارتش بود... کار اساسی من تحقق مورد «ب» تحت زمامداری بختیار است، یعنی ارتش را وادار کنیم تمام تأسیسات مهم و حساس کشور مانند نفت، گمرکات، نیروگاهها، آب، سیستم بانکی و رسانههای گروهی را تحت رهبری بختیار به دست گیرد... اگر این کار شکست بخورد یکراست به سوی شق بعدی یعنی کودتای نظامی خواهیم رفت.» اما با میزان فراگیری بینظیر انقلاب، گزینه دوم نیز ناممکن بود. آنچنان که 4 روز پس از زمانیکه طرح انسجام ارتش برای حفظ بختیار ناکام ماند و در ۱۸ بهمن ۱۳۵۷ ژنرال هایزر به سرعت از ایران خارج شد؛ زمانی که در ۲۲بهمن ژنرال الکساندر هیگ، برژینسکی و دیگر سران «کاخ سفید» از وی خواستند که برای انجام یک کودتا به تهران بازگردد، آنها را با این واقعیت روبهرو کرد که براساس مشاهدات خود در تهران «کودتا عملی نیست.»