مسعود اسداللهی:
نابودی اسرائیل راهبرد ثابت دیپلماسی حاج قاسم بود
دکتر مسعود اسداللهی تحلیلگر مسائل سیاسی و منطقه از روزهای حضور مؤثر حاج قاسم سلیمانی و نگاه او به مقوله دیپلماسی فعال جمهوری اسلامی میگوید، روزهایی که با حرکات و تصمیمات حساب شده سردار، ورق معادلات منطقهای با وجود میل امریکا بر هم خورد. اکنون در این فرصت به بازخوانی این خاطرات میپردازیم. این گفتوگو پیش از عملیات طوفان الاقصی انجام شده است.
لطفاً از اولین دیدار و ملاقاتتان با شهید سردار حاج قاسم سلیمانی برای مخاطبان ما بگویید؟
آشنایی من با سردار سلیمانی به سال 1376 برمی گردد، آن موقع من در لبنان مؤسسه پژوهشی داشتم که کارهای علمی پژوهشی انجام میدادم. همان ایام ایشان بهعنوان فرمانده نیروی قدس تعیین شد، قبل از آن من ایشان را بهعنوان یکی از فرماندهان زمان جنگ میشناختم ولی هیچ وقت فرصتی نشده بود که از نزدیک ایشان را ببینم و در واقع از ایشان شناخت شخصی داشته باشم، میدانستم که فرمانده لشکر ثارالله بودند و جزو فرماندهان اصلی و بسیار موفق دفاع مقدس به شمار میآمدند اما از همان سال 1376، فکر میکنم دی ماه بود که ایشان تشریف آوردند به لبنان و فرصت آشنایی نزدیک با ایشان پیدا کردم.
چرا در آن زمان سردار به لبنان آمدند؟
در آن زمانی که ایشان فرمانده نیروی قدس شدند، لبنان یکی از مهمترین پروندههای منطقه بود، به خاطر اینکه جنوب لبنان هنوز در اشغال ارتش رژیم صهیونیستی بود، دومین پرونده فلسطین بود که آن هم ارتباط تنگاتنگ با لبنان دارد البته بحث افغانستان و یک مقدار هم بحث بوسنی که در آن زمان که ایشان تشریف آوردند و فرمانده شدند بود ولی آن زمان پیمان دیتون امضا و اوضاع و احوال آنجا آرام شده بود. در حقیقت پرونده فلسطین و لبنان جزو مهمترین پروندههای منطقه به حساب میآمد و در آن زمان اولین سفر ایشان به لبنان بهعنوان فرمانده قدس و برای دیدار با سیدحسن نصرالله بود، این همکاری تا روز شهادتشان ادامه داشت.
عملکرد دیپلماتیک حاج قاسم سلیمانی در سالهای 1376 تا 1398 در حوزه لبنان چگونه بود؟
سردار سلیمانی دارای ابعاد مختلفی است، شاید همین باعث شد که رهبر معظم انقلاب تعبیر مکتب سلیمانی را به کار ببرند، در بحث دیپلماسی نیز ابعاد شخصیتی ایشان حتی برای بسیاری از خواص ناشناخته است.
تصویری که در ذهن دشمنان بود هم تصویر نظامی بود و جالب اینجاست که سردارسلیمانی امنیتی نبود، اطلاعاتی نبود. میدانید که یک فرمانده عملیاتی بود و در جنگ تحمیلی و هشت سال دفاع مقدس بهعنوان فرمانده عمل کرده بود. ایشان کار نهضتی را فرهنگی میدید تا کار اطلاعاتی که این باید به جای خودش صحبت بشود.
ولی در بحث دیپلماسی هم همینطور دشمنان ایشان فکر میکردند یا مخالفان یا آنهایی که انتقاد داشتند، فکر میکردند چون سردار سلیمانی یک نظامی است برخوردهای نظامی کند و این با دیپلماسی که نیاز به انعطافپذیری داشت در تضاد است، بنابراین تلقیشان این بود که ایشان نه تنها به دیپلماسی اعتقاد ندارد، بلکه چوب لای چرخ دیپلماسی کشور هم میگذارد. اینها کسانی بودند که حالا یا دشمن یا مخالف و یا منتقد بودند.
در مقابل دوستداران زیادی سردار سلیمانی دارند که ما دیدیم در مراسم تشییع ایشان چه حماسهای به پا شد، اما بسیاری از آنها هم از دید حاج قاسم نسبت به دیپلماسی اطلاع ندارند و شاید اگر مصادیقش را بگوییم بعضیها مثلاً باور نکنند که سردار سلیمانی در دیپلماسی این کارها را میکرده، بنابراین باید دیپلماسی از دیدگاه ایشان بازشکافی شود.
در علوم سیاسی مقولهای داریم میگوییم دیپلماسی ادامه جنگ است، حالا غربیها این را باب کردند که دیپلماسی ادامه جنگ است و هر کجا جنگ تمام بشود دیپلماسی شروع میشود، سردار سلیمانی به دیپلماسی به این دید نگاه نمیکرد، چون مقوله مقاومت با مقوله جنگ فرق میکند، مقاومت یک راهبرد دائمی است و جنبههای مختلف دارد، مقاومت تنها نظامی و اطلاعاتی نیست بلکه مقاومت فرهنگی است، مقاومت اجتماعی و مقاومت اقتصادی است. در یک راهبرد دائمی سردار سلیمانی معتقد بود که دیپلماسی یک امر ضروری برای راهبرد مقاومت است و سعی میکرد که حتماً از این بازو بخوبی استفاده کند، در مقابل دیپلماتهای ما معتقدند که فعالیتهای حاج قاسم در محور مقاومت دیپلماسی را تقویت میکند. به این معنایی که وقتی میروند مذاکره میکنند، جمهوری اسلامی برگهای برندهای را در دست دارد که قسمت عمده آن در بحث سیاست خارجی در کارهای نهضتی است
فعالیت نهضتی تأثیر و تأثر متقابل بر دیپلماسی دارد، سردار سلیمانی با وجود مشی متفاوت دولتها هرگز در مقابل دیپلماسی گارد نمیگرفت و قهر و قطع رابطه نمیکرد، اینطور نبود که بگوید من کارم نهضتی است و کاری به دیپلماسی و دیپلماتها ندارم و فقط مثلاً جوابگوی رهبر معظم انقلاب هستم نه چنین چیزی نبود. ایشان در تمام مراحل سعی میکرد که کاملاً با دستگاه دیپلماسی در ارتباط باشد.
موقعی که ایشان فرمانده نیروی قدس شد، دولت اصلاحات روی کار بود. در آن موقع چون پروندهها خیلی محدود بود چندان نقش نهضت در دیپلماسی احساس نمیشد، ولی هر چی ما جلوتر رفتیم بخصوص بعد از سقوط صدام یک دفعه وضعیت به شدت تغییر کرد، چون چند ماه قبل از آن طالبان سرنگون شد؛ یعنی ما در شرق و غرب کشورمان یک دفعه امریکاییها آمدند همسایه ما شدند، این بزرگترین خطر امنیت ملی بود و هست، امریکاییها وقتی میآیند یعنی اسرائیلی هم آمده حالا بگذریم که ائتلافی آمد که انگلیسیها هم توی آن هستند. از اینجا به بعد ارتباط سردار سلیمانی با دستگاه دیپلماسی بیشتر شد و بویژه بعد از این موج انقلابهای عربی که یک دفعه اوضاع منطقه را به طور کامل به هم ریخت، همزمان شما میبینید بحرانهای بزرگی اتفاق افتاد، مبارک سرنگون شد، بنعلی سرنگون شد، علی عبدالله صالح در یمن سرنگون شد. بعد مردم بحرین قیام کردند و سوریه هم که متأسفانه یک جنگ ناخواستهای به آن تحمیل شد و بعد هم به عراق کشیده شد. از اینجا به بعد بود که ارتباط سردار سلیمانی با دستگاه دیپلماسی خیلی قویتر شد و ایشان تلاش میکرد که واقعاً همه در یک راهبردی که رهبر معظم انقلاب تعیین میکند برای سیاست منطقهای و جهانی هماهنگ عمل کنند و این خیلی مهم بود، چون یکی ازمشکلات کشور ما در این بحثها چند صدایی بودن است که به ما لطمه زد و به دشمن فرصت داد، سردار سلیمانی سعی میکرد تا آنجایی که میشود این چند صدایی را از میان بردارد.
نگاه فرهنگی که شهید سلیمانی به مقوله حرکت نهضتی داشت چه تأثیری بر جنبشهای آزادی بخش داشت؟
با توجه به نوع رابطه ایران و شخص سردار سلیمانی با این جنبشها و حرکتهای آزادیبخش یا حرکتهای مقاومت که یک رابطه مبتنی بردوستی و احترام متقابل است و این در جهان عرب امری شناخته شدهای نیست، رابطه سردار با گروههای مقاومت جهان عرب بیسابقه است. به همین خاطر وقتی بحران سوریه ایجاد شد و آن مشکلات بین جنبش حماس و نظام سوریه پیش آمد، همه انتظار داشتند که این مسأله به بحران کشیده بشود و حماس رابطهاش را با ایران قطع کند، اما دیدند اینطوری نشد و این رابطه ادامه پیدا کرد و بعد از مدتی باز به سطح قبلی خودش برگشت و الان همچنان این رابطه بسیار قوی است و ما دیدیم که آقای اسماعیل هنیه برای تشییع حاج قاسم وقتی به ایران آمد تعبیری به کار برد که معمولاً در جهان عرب کسی برای یک فرمانده شیعه به کار نمیبرد.
این تعبیر چه بود؟
ایشان گفتند که سردار سلیمانی شهید قدس است و سه بار این عبارت را تکرار کردند، علت تکرار سه باره این عبارت تأکید و پرهیز از سانسور رسانهای آن بود و اینکه ما تا به حال ندیدهایم که کسی عنوان شهید قدس را برای یک فرد خارجی یا غیرعرب به کار ببرد. حالا این اصطلاح نسبت به یک فرد ایرانی شیعه به کار رفته است و میبینیم اسماعیل هنیه با وجود شیطنت وهابیها این عبارت را علناً نسبت به شهید به کار میبرد، چون آنها خودشان میدیدند که سردار سلیمانی با ایشان بهعنوان یک همپیمان رفتار میکند، نه بهعنوان یک نیروی مزدور و تلاشهای شهید سلیمانی باعث بازگشت رابطه حماس با سوریه و ایران به سطح قبل شد.
این سرمایه بزرگی است که سردار سلیمانی آن را بسیار عمیق کرد و حتی میگویم در یک مراحلی شخصی کرد و آنها گاهی چشم بسته به سردار سلیمانی اعتماد میکردند و میدانستند که واقعاً ایشان مخلصانه دارد از آرمان فلسطین و آزادی قدس دفاع میکند و این تنها شعار نیست.
راهبرد حاج قاسم با توجه به نمونهای که مثال زدید در بحث دیپلماسی نهضتی و محور مقاومت چگونه بود؟
حاج قاسم در بحث دیپلماسی راهبرد ثابتی داشت که راهبرد جمهوری اسلامی است و آن مقابله با هیمنه امریکا است ومبارزه با اشغالگری و اصلاً هدف ما نابودی اسرائیل است، این هدف و راهبرد ثابت حاج قاسم بود اما در بحثهای تفسیری و تاکتیکی حاج قاسم انعطاف زیادی داشت. برخلاف تصوری که از ایشان وجود دارد که مبتنی بر ترسیم سیاست ثابت و اصولی جمهوری اسلامی است اما در تاکتیک ازخودش مانور و انعطاف نشان میداد که بتواند به آن هدف اصلی برسد.
آیا برای این انعطافپذیری در زمینه تاکتیک مصداقی در خاطر دارید؟
نمیدانم این مصداق را کسی جای دیگر گفته یا نه؛ ولی چون من خودم از سردار سلیمانی این را شنیدم بیان میکنم، بعد از اینکه امریکاییها طالبان را سرنگون کردند و بعد از حادثه 11 سپتامبر قبل از حمله به صدام، بین این فاصله، یعنی در واقع در پاییزسال 2001 مصادف با سال1380، امریکاییها میگفتند ما آمدهایم طالبان را سرنگون کردیم وباید نظام سیاسی بعدی افغانستان را ما شکل بدهیم، اصلاً نقشی برای ایران قائل نبودند.
افغانستان هم فرق میکرد با عراق؛ مثلاً ما درعراق 65 درصد شیعه داریم ولی در افغانستان تعداد شیعه در اقلیت کوچکی هستند، یعنی آنقدر که در عراق دست ما باز است شاید در افغانستان باز نباشد، ولی سردار سلیمانی با همه گروههای جهادی ارتباط داشت.
در آن زمان کنفرانسی در بن آلمان تشکل شده بود که امریکاییها این گروهها را جمع کردند و مذاکرات سنگینی برای شکل دهی به نظام سیاسی افغانستان تشکیل داده بودند ولی اختلاف نظر شدیدی بین گروههای جهادی و امریکاییها بود، امریکاییها نمیخواستند ازگروههای جهادی غیر از طالبان که سرنگون شده بود و گروههایی که علیه ارتش شوروی جنگیدند وشوروی را شکست دادند برای ریاست جمهوری افغانستان استفاده کنند. کنفرانس بن رسماً با شکست مواجه شد، سردار سلیمانی میگفتند خودشان از تهران لحظه به لحظه کنفرانس را دنبال میکردند. گفتند که من به این نتیجه رسیدم که بگذاریم این طرح امریکاییها انجام بشود چون خطر بازگشت طالبان وجود داشت، طالبان حکومتش سرنگون شده بود اما معلوم نبود که دوباره برنگردد بخصوص اگر این گروههای جهادی به جان هم میافتادند این زمینه را آماده میکرد برای طالبان. البته این را هم بگویم «طالبان» در سال 1400 خیلی تغییر کرده و مطابق ارزیابی میداند که اشتباهاتی انجام داده است.
در آن مقطع سردار سلیمانی گفتند که من تماس گرفتم با همین گروههای جهادی افغانستان که در بن بودند و گفتند تعمداً با تلفن عادی با آنها تماس بگیرم چون میدانستم امریکاییها تلفن را شنود میکنند میخواستم بشنوند که من دارم به اینها میگویم که شما طرح امریکایی را بپذیرید.
این یک مدل تاکتیک بود؟
نه تاکتیک بود و نه اینکه دروغ، واقعاً سردار میخواست به این گروهها بگوید شما این طرح را بپذیرید ولی گفت میخواستم به امریکاییها بفهمانم که شما به بنبست میخورید اگر بخواهید با ما درگیر بشوید ما میتوانیم مسأله افغانستان را حل کنیم. این گروههای جهادی پذیرفتند کنفرانس بن از بنبست خارج شد، نظام جدیدی تشکیل شد، آقای کرزای که آن موقع کاندیدای امریکاییها بود رئیسجمهور شد؛ ولی درایت حاج قاسم و کاری که کرد آقای کرزای را به یکی از دوستان نزدیک جمهوری اسلامی تبدیل کرد، طوری که بعداً امریکاییها دیگر حاضر نشدند که ایشان دوباره رئیس جمهور بشود.
این است که شما ببینید آن بحثی که رهبر معظم انقلاب فرمودند نرمش قهرمانانه، این یکی از مصادیق آن است، آن هم از سمت یک فرد نظامی! خیلیها نمیدانند که سردار سلیمانی این کار را کرده و من هم حالا چون خودش گفت شنیدم وگرنه از جای دیگر نشنیده بودم.
این نشاندهنده روح قوی و مدیر و مدبر و حکیمانه ایشان بود که آینده را میدید یعنی سعی میکرد که در یک جاهایی مانور بدهد که خطر بزرگتری را دفع بکند و بعد فرصت پیدا بکند برای گامهای بعدی، اگر آن کنفرانس با شکست کامل روبهرو میشد اصلاً اوضاع افغانستان رو به وخامت میرفت.
در عراق هم شما میبینید سردار سلیمانی در بالاترین سطوح دیدار داشت، با آقای جلال طالبانی بهعنوان رئیسجمهور عراق بسیار هماهنگ بود و در جاهایی آقای جلال طالبانی خدمتهای بزرگی کرد به جمهوری اسلامی ایران که واقعاً باید در تاریخ ثبت بشود، در دورهای که ایشان رئیس جمهور بود این را مدیون رابطهای بود که بین سردار سلیمانی و آقای جلال طالبانی بود.
برای ما از این حضور مؤثر و نجات بخش سردار در عراق بگویید؟
من خاطرم هست یک بار سوریه بودم آن موقعی که تازه صدام سرنگون شده بود و امریکاییها آمده بودند عراق و خطر سوریه را هم تهدید میکرد، سردار سلیمانی آمدند. این برای زمانی است که هنوز ایشان به زبان عربی تسلط کامل نداشتند و مترجم در جلسات همراهشان بود، ایشان گفتند که آقای جلال طالبانی که آن موقع رئیس جمهور عراق بود، قرار است بیایند و شما بیا با هم برویم کاخ بشار آنجا یک دیداری هست شما هم باشید، ما هم رفتیم. در معیت ایشان توفیق داشتیم رفتیم و یک ضیافت شام 4-3 نفری بود آقای جلال طالبانی، آقای علی مملوک رئیس اطلاعات نظام سوریه، سردار سلیمانی و بنده هم بهعنوان مترجم آنجا بودم ولی آنجا یک صحنه خیلی جالبی دیدیم، یعنی چیز جالبی از رابطه سردار با طالبانی دیدم.
وقتی ما رسیدیم آقای جلال طالبانی آنجا بود و آقای علی مملوک، بعد آقای جلال طالبانی گفت که حاجی، میدانید در مورد چه صحبت میکردیم من و آقای علی مملوک؟ گفتند بفرمایید درباره چه صحبت میکردید؟ گفت داشتیم با هم کلکل میکردیم که کدام یکی از ما بیشتر شما را دوست دارد، یک فرد در حد رئیس جمهور عراق، علی مملوک هم که یکی از شخصیتهای اصلی نظام سوریه هست. هر کدام اینها ادعا میکرد من بیشتر از تو سردار سلیمانی را دوست دارم، این بحثها شخصی نبود یعنی اثر آن را در رابطه نشان میداد.
من چند مصداق جدی این را که آقای سلیمانی چطور به داد مردم عراق میرسیدند میدانم. خاطرم هست در یک موضوعی میخواستند آقای نوریمالکی را در پارلمان سرنگون کنند، الان جزئیات آن را خاطرم نیست و تقریباً رأی عدم اعتماد را جمع هم کرده بودند. این نظر امریکاییها بود که به هر قیمتی شده آقای نوری مالکی را به زمین بزنند و برکنارش کنند چون واقعاً جزو قویترین افرادی که در عراق به نخستوزیری رسید ایشان بود که ایستاد جلوی امریکاییها، کار رسیده بود به امضای تأیید آقای جلال طالبانی بهعنوان رئیس جمهور، ایشان تا دید اینطوری است سریع از بغداد خارج شد که آنجا نباشد تا این کار را انجام بدهد و عملاً این کار عقیم ماند و بعد ما نتیجه این را کجا دیدیم؟! موقعی که اوباما آمد سرکار و فشار آورد، میخواست ارتش امریکا را خارج کند، هر چقدر فشار آورد به آقای نوری مالکی برای اینکه یک پیمان امنیتی بین امریکا و عراق امضا بشود، آقای نوری مالکی زیر بار نرفت گفت به هیچ عنوان! آن موقع او از منافع ملی عراق حمایت میکرد ولی میخواهم بگویم آن کاری که آقای جلال طالبانی کرد که باعث ابقای نوری مالکی شد نتیجه زیادی داشت به طوری که هر چقدر امریکاییها فشار آوردند به نوری مالکی ایشان نپذیرفت و امریکاییها بدون امضای هرگونه پیمان امنیتی، ارتش خودشان را از عراق بردند؛ حالا درست است بعدها به دلایلی یک بخشی از آن ارتش را در زمان حیدرالعبادی و ناشی از عملکرد ضعیف او برگرداندند ولی آن150 هزار نیرویی که داشتند از این کشور خارج شدند و تعداد اینها خیلی کمتر شد. این نشان میدهد که سردار سلیمانی با این نوع رابطهای که داشت چقدر اعتماد دیگران را به خودش جلب میکرد و واقعاً هم صادقانه بود یعنی ایشان از این ارتباط برای امتیازگیری به نفع خود استفاده نمیکرد، اعتقاد ایشان این بود که آقای جلال طالبانی فرد مناسبی برای ریاست جمهوری عراق است و ما این را دیدیم.
حالا در بحثهای مختلف عراق این را میشود دید. در سوریه این مسأله چگونه بود؟
در بحثهای سوریه به نحو دیگر این موضع خود را نشان داد، ایشان در کارش با شخصیتهای سیاسی خیلی دیدار میکرد، دیدار معروف ایشان با پوتین که منجر به حضور ارتش روسیه در بحران سوریه شد که این اصلاً یکی از نقاط عطف بحران سوریه است از این نمونههاست. این کار تنها از سردار سلیمانی بر میآید و آن اعتباری که ایشان داشت که فردی مثل پوتین شما ببینید حتی در دیدار با مثلاً ترامپ رئیس جمهور امریکا هم بسیار مغرورانه برخورد میکند اما همین فرد میآید و حرفهای سردار سلیمانی را میپذیرد. این موارد در واقع نمونههایی است که نشان میدهد سردار سلیمانی فقط یک فرمانده نظامی که بهدنبال مثلاً عملیات نظامی باشد نیست، یک بعد عمده شخصیت ایشان بحث نگاهش به دیپلماسی بهعنوان یک ابزار قدرت برای تقویت محور مقاومت و رسیدن به اهداف بود.
با توجه به گستره فعالیت منطقهای نیروی قدس و لزوم تعامل با وزارت خارجه، آیا سردار سلیمانی دچار برخورد جناحی شد؟
سردار سلیمانی یک الگوست برای همه طرفهای سیاسی در ایران، ایشان واقعاً جناحی با قضایا برخورد نمیکرد، همان دیدی که رهبر معظم انقلاب دارند که کسی که رئیس جمهور شده حالا با هر رأیی که آمده، از هر جناحی هم که باشد، آقا میفرمایند من چون مردم رأی دادند به این آقا، من از ایشان حمایت میکنم تا روزی که رئیس جمهور است حتی اگر با هم اختلاف دیدگاه داشته باشیم.
سردار سلیمانی هم همینطور بود یعنی احترام میگذاشت به جایگاههای رسمی وزیرخارجه و میدانست که تقابل بین نیروی قدس و وزارت خارجه به نفع دشمن است؛ بنابراین تا آنجایی که میتوانست سعی میکرد ارتباط بگیرد، سعی میکرد مواضع را نزدیک کند، مثلاً هر وقت که سالانه جلسات سفرای خودمان را در شهریور ماه داشتیم، یکی از سخنرانان ثابت و اصلی این مراسم سردار سلیمانی بود، حتماً ایشان باید میآمد و صحبت میکرد، این نشان میدهد که وزارتخارجه هم چقدر نسبت به دیدگاههای ایشان احساس نیاز میکرد که ایشان بیایید اینها را تبیین کند و اتفاقاً در آن جلسات بعضی از اوقات شیب جلسه تند میشد. بعضی از سفرا که دیدگاه شخصیشان متفاوت بود و یا درگیر تبلیغات دشمن بودند سؤالهای خیلی تندی میپرسیدند در رابطه با سیاست ایران در کشورهای منطقه ولی ایشان با سعهصدر پاسخ میداد و همین باعث شد که روزی که ایشان شهید شد همه در تشییع پیکرشان شرکت کنند.همه واقعاً آمدند؛ یعنی این مسأله اصلاً رنگ جناحی نداشت، نشان میدهد که ایشان در دیپلماسی هم آدم بسیار موفقی بود و دیپلماسی را بازویی برای راهبرد مقاومت میدانست.