سردار محمد جعفری:
شهید سلیمانی ناممکنها را ممکن میکرد
شهید حاج قاسم سلیمانی در میان شخصیتهای تراز بالای جمهوری اسلامی ایران بهعنوان یک شخصیت چندوجهی شناخته میشود؛ حاج قاسمی که ما میشناسیم، شخصیت نظامی و مقتدری است که داعش را نه تنها زمینگیر میکند بلکه منجر به فروپاشی هسته اصلی این ماشین ترور در عراق و سوریه میشود اما حاج قاسمی که دوستان و همراهانش میشناسند، فردی است که فراتر از یک ژنرال یا سردار نظامی است. او تمام عمرش را برای یک هدف بزرگ سپری کرد؛ هدفی به اسم دفاع از مظلوم. سردار محمد جعفری (صحرارودی) حاج قاسم سلیمانی را فرماندهای متفاوت از سایر فرماندهها میداند. او از فراز و فرودهایی که خود در عراق از سرگذرانده میگوید و تصویری تازه از شهید سلیمانی به ما ارائه میدهد که با هم آن را میخوانیم.
شهید حاج قاسم سلیمانی چه زمانی بهعنوان فرمانده نیروی قدس از سوی رهبر انقلاب انتخاب شد؟
سال ۷۶، رهبر معظم انقلاب حاج قاسم را بهعنوان فرمانده نیروی قدس منصوب کردند البته لازم است مقدمهای در این باره ذکر شود. فرمانده نیروها به پیشنهاد فرمانده کل سپاه به محضر رهبر انقلاب بهعنوان فرمانده کل قوا معرفی میشود. یعنی سلسله مراتب به اینگونه است که ابتدا باید در سپاه این مهم مشخص بشود و سپس به نظر فرمانده کل قوا برسد و ایشان اگر گزینه مورد نظر را پذیرفتند، حکم انتصاب فرد را صادر میکنند. این موضوع تنها منحصر به زمان انتخاب و انتصاب شهید سلیمانی نبود به طور مثال در زمان شهید احمد کاظمی هم که فرمانده لشکر چهارده امام حسین(ع) و فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا در ارومیه بود و پیشتر هم در لشکر امام حسین(ع) اصفهان فعالیت داشت ابتدا با طی این مراحل بهعنوان فرمانده نیروی زمینی منصوب شدند. به عبارت بهتر تغییراتی بعد از تغییر فرمانده کل سپاه در این سازمان رخ داد. از این زاویه جابهجایی فرمانده کل سپاه روالی بود که اتفاق افتاد.
شنیده شده است که رهبر انقلاب در سالهای پایانی دهه 60 به خطر صدام برای ایران و تهدید او بهعنوان یک عامل ضدنظام اسلامی هشدار داده بودند، با توجه به فعالیت شما در انتفاضه شعبانیه و حضورتان در کنار حاج قاسم سلیمانی این خطر چگونه احصا شد؟
صحبت رهبر معظم انقلاب در خصوص خطر صدام، مربوط به بهمن ماه سال ۱۳۶۸ هست که چند ماهی از رهبری ایشان گذشته بود. آن زمان من فرمانده قرارگاه رمضان بودم و نیروی قدس تشکیل نشده بود. به اتفاق سردار رضایی که فرمانده کل سپاه و سردار ذوالقدر رئیس ستاد مشترک سپاه خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدیم. در آن جلسه سه نفره، من یک گزارشی از وضع عراق خدمت ایشان عرض کردم که عراق از نظر اقتصادی و از نظر نظامی مشکلاتی دارد. صدام در آن زمان به واسطه ارتش پرخرجی که درست کرده بود و توان اقتصادی پایین عراق برای تأمین آن، توان حمله دوباره به ایران را نداشت. من این تعبیر را در محضر رهبری به کار بردم و در واقع گفتم صدام دیگر به ما حمله نمیکند. آن وقت زمانی بود که خیلیها نظری غیر از این داشتند زیرا معتقد بودند ما بعد از جنگ پولی نداریم و صدام از این نظر، انگیزهای برای حمله ندارد، آن زمان ترکیه هم موقعیت اقتصادی خوبی نداشت و سوریه هم با اردن درگیر بود، نظر من این بود که صدام یا به عربستان یا به کویت حمله میکند. این پیشبینی درست هفت ماه قبل از حمله صدام به کویت بود، بعد از این صحبتها که من خدمتشان عرض کردم. ایشان فرمودند که شما دست از تعقیب صدام برندارید. تا زمانی که صدام بر عراق حاکم است، انقلاب اسلامی نمیتواند در منطقه حرکتی داشته باشد. بعد فرمودند که مسأله ما حزب بعث نیست. چون در سوریه حزب بعث حکومت دارد اما با ما همکاری دارد اما شخص صدام، معاند انقلاب اسلامی است.
بعد از حمله صدام به کویت در سال 69 این فرمایش رهبر انقلاب راهبرد ما شد. در نهایت صدام در سال 1382 ساقط شد و حقانیت سخن رهبر انقلاب برای ما واضح گردید البته تنها ایران از خطر صدام مصون نشد بلکه کل مردم منطقه از شر صدام نجات پیدا کردند. فقط ما نبودیم. یعنی مردم ایران نجات پیدا کردند، مردم عراق، مردم کویت. همه اینها نجات پیدا کردند.
از نقش حاج قاسم سلیمانی در آن سالها برای ما بگویید؟
اگر ما بخواهیم در مورد نقش سردار سلیمانی در حوادث سالهای قبل بگوییم باید سال ۱۳۸۰ را مبنا بگیریم. چون میدانید، سردار سلیمانی ماههای آخر سال ۷۶ فرمانده نیروی قدس شد. تا پیش از آن به علت حضور سردار در جنگ منظم یا در منطقه شرق کشور و داخل ایران ایشان بین سالهای 77 تا 78 با مسائل منطقه به خوبی آشنا شد. سال ۷۹ که حادثه ۱۱سپتامبر رخ داد و منجر به حمله امریکا به افغانستان شد میتوان گفت که از همین زمان فعالیت ایشان بهصورت گستردهتر شروع میشود. این امر طبیعی است و آن یکی دو سال باید مرحله آشنایی اتفاق میافتاد، با این مأموریت جدیدی که یافته و به او ابلاغ شده بود. در مورد افغانستان، در عراق، سوریه، لبنان و بعد هم این اواخر در مورد یمن همه توفیقات در اثر آشنایی عمیق با منطقه بود که منجر به تأثیر شگرف در این بخشها شد به عبارت بهتر حضور و اثرگذاری شهید سلیمانی تنها محدود به عراق نیست به طور مثال ایشان با احمدشاه مسعود مناسبات دوستانه و همکاری نزدیکی داشت. احمد شاه مسعود یک آدم عادی نبود؛ یعنی حتماً اگر ایشان ترور نشده بود، افغانستان سرنوشت دیگری داشت. احمدشاه مسعود یک عنصر فوقالعاده بود. بر همین اساس او حساب شده قبل از حمله امریکا به افغانستان ترور شد و از صحنه سیاسی این کشور حذف شد. به نظر من تا امروز هم جایگزینی مردم افغانستان پیدا نکردند یعنی اگر میگویند احمدشاه مسعود قهرمان ملی است، او واقعاً چنین بود. هنر آقای سلیمانی بود که این تشخیص را داشت که مثلاً احمدشاه یک عنصر کلیدی است؛ بنابراین با او رفت و آمد داشت و احمدشاه به تهران میآمد. تا قبل از آن بیسابقه بود که احمدشاه مسعود به تهران یا خارج از افغانستان بیاید. چون میدانید احمدشاه مسعود تقریباً خیلی کم به خارج از افغانستان سفر میکرد و عمدتاً در کابل بود. وقتی هم که وزیر دفاع افغانستان شد در پنجشیر به سر میبرد و افراد مختلف را به جاهای دیگر میفرستاد تا با کشورهای مختلف گفتوگو کنند ولی خودش از کابل و بعدها پنجشیر بیرون نمیآمد. اما به واسطه تلاش و ارتباط شهید سلیمانی او به تهران آمد و با مسئولان نشست و برخاست کرد، در مورد لبنان هم همینطور بود. یعنی آمدن سردار سلیمانی پیرو زحماتی که برادرهای دیگر قبل از سردار در لبنان کشیده بودند، یک جهشی به قدرت حزبالله داد. مسأله عراق هم باز به همین شکل است. در زمان دفاع مقدس سپاه بدر تشکیل شد و حضور حاج قاسم سلیمانی و شناخت او از منطقه غرب آسیا منجر به برکات بسیاری شد.
به دوران پساصدام عراق برگردیم. نقش شهید سلیمانی در ثبات عراق با وجود مداخلات مستقیم امریکا و حضور نظامیان در این کشور چه بود. همینطور با توجه به نقش و حضور میدانی خودتان در عراق از روزهای تاخت و تاز داعش و نقش برجسته فرمانده سپاه قدس برای ما بگویید؟
ما در هر مقطعی به تناسب شرایط و موقعیتها باید اقدامات مناسبی انجام میدادیم. مثلاً بعد از سقوط صدام اولین کار این بود که ما رهبران عراقی را بتوانیم در محلهای خودشان برسانیم و مستقر کنیم. بعضی از اینها ۳۰ یا ۲۵ سال بود که از عراق خارج شده بودند و آشنایی با عراق آن روز نداشتند و تقریباً با کمک ایران توانستند فعالیتهای خود را به انجام برسانند، فعالیت دیگر ما این بود که هزاران نیروی شیعه و اکرادی که هنوز در ایران بودند را به عراق منتقل کردیم. از دیگر اقدامات ما فعالسازی دوباره حوزه نجف بود، صدام که آن همه فشار به حوزه نجف آورده بود که رشد نکند و متوقف بشود، حوزه قم یک مرکزی شده بود برای طلاب عراقی و روحانیون عراقی که در اینجا تحصیل و تدریس خودشان را ادامه بدهند. همچنین ما در یک استانی مثل استان دیاله که آن وقت حدوداً یک میلیون شیعه در کنار اهل سنت زندگی میکرد فقط دو روحانی شیعه داشتیم. یکی در شرق استان آقای سیدعباس شبر که امام جمعه خانقین بود و یکی هم آقای مدنی در شهر بعقوبه. روحانی شیعه دیگر در این استان نداشتیم. باید این طلاب و روحانیونی که در قم بودند، منتقل میشدند به شهرها و روستاهای خودشان تا مجدداً مردم را با معارف و احکام دینی آشنا کنند. این روحانیون که خانوادهشان در قم بودند پس در نتیجه اینها باید خودشان میرفتند و سپس خانوادههایشان در قم اداره میشدند. اینها چیزهایی بود که جز سپاه قدس کسی نبود دنبال کند. باید این کار صورت میگرفت. مرحله بعدی فعالیتهای حقوقی و سیاسی بود. یعنی برگزاری انتخابات و نوشتن قانون اساسی. شاید برای شما عجیب باشد اما تا آن زمان اصلاً جامعه عراق با انتخابات به معنای واقعی و آزاد آن هیچ آشنایی نداشت؛ چون حزب بعث منحل شده و رژیم فرو پاشیده بود. کسانی که آمده بودند سابقه حکومتی نداشتند. بسیاری از اینها را ما از شهرهای مختلف آوردیم تهران به آنها آموزشهای لازم را دادیم. آموزش برگزاری انتخابات، این اقدامات برای سال اول بعد از سقوط صدام است که با هدف کمک به مردم عراق و ایستادن روی پای خودشان بود زیرا یک تصورات غلطی هست، عدهای فکر میکنند وقتی میگوییم جمهوری اسلامی یا سپاه یا نیروی قدس منظور تنها بحثهای نظامی، جنگ و جدال بوده است در حالی که اصلاً اینجور نیست. یعنی تلاشی که صورت گرفت توسط نیروی قدس برای برگزاری انتخابات به این شکل بود که اصل کار را مرجعیت نجف هدایت میکرد ولی اجرای آن را باید یک کسی آماده میکرد. این افراد آموزش میدیدند. صندوق رأی چیست. انتخابات چطور باید برگزار شود. تمام این جزئیاتی که باید افراد یاد بگیرند باید آموزش داده میشد، ممکن بود در بغداد یک عدهای بدانند ولی در همه شهرهای عراق که افراد با این مسائل آشنا نبودند و باید آموزش میدیدند. باید اینجا اضافه کنم که ژنرال برمر که از سوی امریکاییها برای حکومت عراق گماشته شده بود، توطئههایی در سر داشت. ما در اثر مشاوره و گفتوگو با رهبران عراقی تلاش میکردیم به آنها کمک کنیم برای خنثی شدن این توطئههایی که امریکاییها در آنجا تدارک دیده بودند. بعد اینکه ما رسیدیم به یک انتخابات. این خیلی مهم بود. کسی باور نمیکرد، کسی نمیتوانست باور کند. در زمان اشغال عراق توسط ارتش امریکا انتخابات آزاد و واقعی برگزار بشود. وقتی من در تهران میگفتم، میگفتند مگر ممکن است. علتش این بود که اینها از قدرت مردمی که در عراق وجود داشت، اطلاع دقیق نداشتند. فقط قدرت ارتش امریکا را میدیدند. بعد که نمایندگان منتخب انتخاب شدند اکثر آنها آدمهای محترم، شناختهشده و دوستان ایران بودند که وارد مجلس شدند و اکثریت را به دست گرفتند و هم این که گروههای عراقی باور داشتند که ما نیتی جز یاری به آنها نداشتیم. اینها تلاشی بود که صورت میگرفت. در مقابل، ضربات سنگینی هم به ما وارد میشد. شما ببینید در همان ماههای اول بعد از سقوط صدام، آیتالله سید محمدباقر حکیم را در نجف شهید کردند. دقت کنید چه افرادی پشت این ماجرا بودند که شخصیت محترم روحانی مثل آیتالله حکیم که امام جمعه نجف بود را بلافاصله شهید کنند. در اولین روز عاشورای همان سال دیدیم که با انواع سلاحها و عناصر انتحاری در کربلا و در کاظمین به مردم شیعه حمله کردند. چه در کربلا و چه در حرم کاظمین. عدهای از مردم شهید و مجروح شدند و آسیب دیدند. در حالی که شیعیان هیچ کار خاصی نکرده بودند که مثلاً لازم باشد، این جنایتها را تحمل بکنند. در همین زمان فاز ترورها شروع شد و عملیاتهای انتحاری یکی پس از دیگری در عراق انجام میشد در همین زمان ابومصعب زرقاوی رهبر گروه تروریستی القاعده سروکلهاش پیدا شد. آنها آقای ابویاسین عضو شورای حکومت در بصره را شهید کردند. این زنجیره جنایت ادامه داشت تا میرسیم به انفجار حرمین عسگرین یعنی در سامرا. به عبارت بهتر در حالی که مرجعیت نجف و دوستان و ایران تلاش میکنند که یک حکومت مردمی سرکار بیاید که همه مشارکت داشته باشند اما جریان مقابل کارهایی میکند که میبینیم. ماجرای انفجار حرمین عسگرین قلب و احساسات همه مسلمانان را جریحهدار کرد و در اینجا پیام آیتالله سیستانی و رهبر معظم انقلاب بود که فضای عراق را آرام کرد. آن توقعی که دشمن داشت تا بین مسلمانها یک کشتارهای عظیمی رخ بدهد خوشبختانه مدیریت و کنترل شد و اتفاق نیفتاد. فشارها خیلی سنگین بود. فشارهای تروریستی، ناامنی و اینها در بغداد و در شهرهای مختلف. این در حالی بود که طبیعتاً هنوز حکومت جدید نه سازمان اطلاعاتی قدرتمندی داشت، نه سازمان عملیاتی قدرتمندی. این وضعیت به مرور به سمت نظامی رفت یعنی از امنیتی به سمت نظامی رفت. اولین شهری که مورد حمله نظامی قرار گرفت و اشغال شد فلوجه بود. این اتفاق مربوط به پاییز سال ۹۱ است، ارتش عراق در این دوره با بازگشتی که بعثیها کرده بودند به شدت آلوده شده بود. با وجود اینکه به بسیاری از دوستانی که آن وقت در رأس امور بودند، تذکر داده شد که به بعثیها اعتماد نکنند و در ارتش و در دستگاه اطلاعاتی و امنیتی آنها را وارد نکنند. ولی متأسفانه با یک تحلیل به نظر اشتباه این کار را کردند. دشمن وقتی دید که دولت و ارتش عراق یا توانایی ندارد یا نمیخواهد یک شهر مثل فلوجه را پس بگیرد، آن وقت بود که هوس کرد و حریص شد به سمت استانها. استان موصل و الرمادی و همینطور استان صلاحالدین به مرکزیت تکریت مورد حمله قرار گرفت. این داستان داعش پیرو این است. یعنی اگر دولت عراق و ارتش عراق در زمان اشغال فلوجه بلافاصله وارد عمل میشدند و نیروهای داعشی را که در فلوجه بودند سرکوب میکردند، دشمن جرأت نمیکرد تک خودش را ادامه بدهد. این اتفاقات با گرای دولت عراق، با ناتوانی، با ضعف در درک شرایط رخ داد و شرایط خطرناک شد و اینجا بود که لازم بود ایران باسرعت به برادران خودش در عراق کمک کند و این کار صورت گرفت. فتوای مرجعیت ورق را کامل عوض کرد. به مردم روحیه داد که ایستادگی کنند و جوانها از سراسر کشور به سمت جبهههای جنگ عراق بسیج شدند. اینجا دیگر سردار سلیمانی واقعاً با حضور میدانی خودش و خدا رحمت کند شهید ابومهدی و آقای ابوحسن العامری که انشاءالله خداوند ایشان را حفظ کند و سایر مجاهدینی که میشناسیم در کنار ارتش عراق به مبارزه پرداختند. بعد داعش در یک مرحله به اربیل میخواست حمله کند که باز تهاجم آنها خنثی شد در تمام دوره حضور داعش شاهد بودیم که اینها آمدند و ادعای خلافت کردند. میتوانم بگویم همه کشورها از اینها حمایت میکردند. همان جوری که از تروریستها حمایت کردند. حتی بعضی از کشورهایی که انتظار نبود، در مرحله حمله تروریستها به داخل خاک عراق، آنها هم همراهی داشتند اما آنها بعداً خودشان هم گرفتار شدند. تنها ایران بود که صادقانه هم در مبارزه با تروریستهایی که ناامنی ایجاد میکردند و هم در جنگ نظامی که علیه داعش بود، در کنار مردم عراق ایستاد، زحماتی که سردار سلیمانی چه در عراق و چه در سوریه کشید واقعاً قابل محاسبه دنیایی نیست. طبیعتاً اجر ایشان با خداوند است و ایشان الان در نزد پروردگار متنعم هستند، انشاءالله. ایشان بهصورت شبانهروزی هر کاری از دستش برمیآمد کرد یعنی وقتی هم به تهران میآمد تمام پیگیر این بود که آمادگی بیشتری فراهم کند برای مبارزه با داعش. در نقشههای داعش دیدیم که آنها تنها قانع به اشغال سوریه و عراق نبودند. آنها بنا داشتند هم در قسمت غرب و جنوب و هم در قسمت شرق قلمرو خود را توسعه بدهند. بعضیها تصور میکنند، داعش فقط هدفش ایران بوده. داعش خلافت خودش را در موصل اعلام کرد. یعنی بنای آنها این بود سوریه را اشغال کنند، عراق را اشغال کنند و بعد به ایران حمله کنند. اینکه امیر برای خراسان بزرگ گذاشته بودند، این ادبیات را نگاه کنید، یعنی چه؟ خراسان بزرگ؟ آنها به قول خودشان میخواستند یک امارت اسلامی جدیدی درست کنند و این نبود که مثلاً ما بخواهیم عراق و سوریه را هزینه دفاع از ایران کنیم بلکه آنها بعد از پیروزی احتمالی در عراق و سوریه میخواستند به ایران هم حمله کنند. ولی وقتی در آنجا سرکوب شدند هم ایران حفظ شد. بدین ترتیب هم عراق و هم سوریه نجات پیدا کرد.
معاودین عراقی در کاهش تنش در این کشور چطور به ایفای نقش میپرداختند؟
حین جنگ و با قرارگاه رمضان تشکیلات نظامی مجاهدین عراقی در ایران درست شد. یعنی در جنگ ایران و عراق. ابتدا عدهای از مجاهدینی که از عراق فرار کرده بودند و آمده بودند ایران یا مدتی قبل از شروع جنگ ایران و عراق یا در حین جنگ اینها خودشان داوطلبانه آمدند وارد سپاه شدند و اول بهصورت نفرات بودند. ولی بعداً آهسته آهسته در قالب دسته و گروهان و گردان سازماندهی شدند تا به مرحله تیپ رسیدند. آنها ابتدا با عنوان تیپ بدر فعالیت کردند. تقریباً سالهای ۶۳ و به بعد بود که به این استعداد رسیدند. مجدداً به نیروهای اینها افزوده شد. اینها دو گروه بودند که لشکر بدر شدند. در ادامه یک گروه مجاهدین بودند یعنی کسانی که با رژیم صدام مبارزه کرده بودند و بعد تحت تعقیب قرار گرفتند، فرار کرده و آمده بودند ایران. یک گروه اسرایی بودند که در اردوگاههای ایران متحول شده بودند و خودشان اعلام آمادگی کرده که میخواهند در نبرد با رژیم صدام شرکت کنند. به این دو گروه احرار گفته میشد یعنی مجاهدین و احرار از ترکیب اینها لشکر بدر درست شد و مجدداً آنها زیر نظر قرارگاه رمضان ارتقا پیدا کردند. نیروهای بیشتری وارد اینها شدند و به آنها بخصوص از احرار پیوستند. دیگر در سالهای پایان جنگ بهعنوان سپاه بدر شناخته شده بودند که در عملیات مرصاد هم بهعنوان آخرین عملیات جنگ ایران و عراق آنها حضور داشتند و شهید دادند. این نیرو در بین سالهای ۱۳۶۷ تا ۱۳۸۲ حفظ شد. وقتی که صدام ساقط میشد و امریکاییها به سمت بغداد حرکت کردند، قبل از اینکه آنها کامل بر بغداد مسلط بشوند این نیروها به مرور وارد عراق و بغداد و شهرها شدند و مقرهای خودشان را به اسم مجلس اعلا مستقر کردند، این نیرو که چند هزار نفر بودند در اختیار شیعه بود. همزمان توسط طیف صدر هم یک نیروهایی شکل گرفت بعد از سقوط صدام بهعنوان جیشالمهدی شناخته شد و آنها هم یک بخشی از نیروها بودند.
اما در زمانی که حمله داعش صورت گرفت، چون تهاجم بسیار گسترده بود با فتوای آیتالله سیستانی خوشبختانه هجوم وسیع مردم عراق به سمت جبههها رخ داد. برای اینکه نیروهای مردمی بتوانند وارد میدانهای نبرد بشوند، باید سازمان پیدا کنند و آموزش داده و تجهیز بشوند. این کار بخش عمدهاش توسط سردار سلیمانی و فرماندهان مجاهد عراقی که از قبل بودند مثل شهید ابومهدی المهندس و آقای حسن العامری انجام گرفت. یعنی در واقع این ساماندهی و سازماندهی توسط این گروه انجام شد. سازماندهی هزاران نفر کار سادهای نیست ضمن اینکه باید یادآور بشوم این کار تنها سازماندهی محض نبود بلکه مباحث مهمی مثل آموزش، تجهیز، تدارکات و لجستیک در حین حضور در صحنه نبرد را نیز شامل میشد، یعنی این امر یک کار بزرگ بود که صورت گرفت و واقعاً همه این برادرها از جمله سردار سلیمانی هم تدابیر بسیار خوبی در این قضیه داشتند و هم فداکاری کردند. خیلی زحمت کشیدند. زحمات بسیار زیاد تا این سرمایه بزرگ ایجاد شد که امروز در اختیار مردم عراق است. یعنی واقعاً الان ما میتوانیم بگوییم با حضور ارتش عراق و حضور حشدالشعبی که تمامی آنها متشکل از نیروهای رزمنده مردم هستند کسی نمیتواند به عراق حمله کند. دیگر آن دورانی گذشت که مثلاً چهار تروریست داعشی سرشان را بیندازند پایین و هر جا خواستند بروند فلوجه را بگیرند، موصل را بگیرند و با ترس و وحشت سعی در از بین بردن عراق یکپارچه کنند، دیگر آن دوران تمام شد، اکنون و با تلاشهای فرماندهان و نیروهای مقاومت مانند سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس حتی از میان ارتشهای منطقه هیچ کشوری جرأت نزدیک شدن و ورود و تهاجم به خاک عراق را ندارد، این قدرت زاییده فتوای مرجعیت، تلاش دولت عراق، تلاش فرماندهان مجاهد عراقی و سردار سلیمانی و برادرانی است که در این عرصه کمک کرده و یاری کردند.
مذاکرات بغداد موضوعی است که کمتر به آن پرداخته شده، باتوجه به نقش فعال ایران در این مذاکرات و آگاهی شما از آن برای ما از دوران مذاکرات بگویید؟
ما دو جنگ اول و دوم را در نجف تجربه کردیم، این جنگ دوم نجف خیلی جنگ مهمتری به نسبت جنگ اول بود. در آن زمان آقای علاوی نخستوزیر عراق متحد امریکاییها بود و اینها تلاش کردند نجف را تصرف کنند. حضرت آیتالله سیستانی هم در آن زمان در لندن بودند. لازم است این نکته را ذکر کنم که ایشان برای معالجات و درمان رفته بودند آنجا. در این زمان آنها فرصت را حسابی غنیمت میشمردند، جنگ را راهاندازی کردند و توانستند تا نزدیک حرم حضرت علی(ع) بیایند. مجاهدینی که داشتند از نجف دفاع میکردند نهایتاً پناه بردند به داخل حرم. بعد آیتالله سیستانی از لندن حرکت کردند. دولت عراق اجازه نداد که ایشان مستقیماً وارد عراق بشوند. ایشان رفتند کویت و از کویت با ماشین آمدند بصره و از بصره حرکت کردند به سمت نجف. وارد نجف شدند و با سیاستی که اتخاذ کردند جنگ متوقف شد. بعد نیروهای امریکایی مجبور شدند، نجف را ترک کنند. مجاهدین هم که در حرم گیر افتاده و محاصره شده بودند نجات پیدا کردند. این صورت خلاصه مسائلی بود که در آن زمان در حدود سال 83 پیش آمد. هدف امریکایی هم در پشت پرده سلطه آنها بر نجف بود. در همین زمانها، اتفاقی که افتاده بود این بود که هم فشار تروریستها مضاعف شده بود و هم فشار ارتش امریکا بخصوص بر شیعیان افزایش پیدا کرده بود، اینجا بود که رهبران عراقی از جمهوری اسلامی کمک خواستند که وارد گفتوگو با دولت امریکا بشود تا یک مقداری اوضاع آرام بشود.
واکنش جمهوری اسلامی به این درخواست عراقیها چه بود؟
جمهوری اسلامی مذاکره را منوط کرد به موافقت رسمی رهبران عراقی که اینها از ایران درخواست کنند. این کار صورت گرفت و درخواست انجام شد. هیأتی از طرف ایران تعیین شد، برای مذاکره با امریکاییها. مدیریت آن مذاکرات به عهده من بود و ما در بغداد از طرف جمهوری اسلامی سفیر ایران برادرمان جناب آقای کاظمی قمی مقابل سفیر امریکا نشسته بود و سفیر امریکا و معاون فرمانده نیروهای امریکایی در مقابل بودند و البته افراد دیگری نیز از بخشهای دیگر حضور داشتند، مذاکرات صورت گرفت و هدف از این نشست صرفاً در راستای کاهش تنش و خشونت در امریکا بود. اما به دلایل مختلفی چندان ادامه پیدا نکرد و به درازا نکشید، رهبر معظم انقلاب در نوروز همان سال در سخنرانیای که در مشهد داشتند اعلام فرمودند در سخنرانیشان که ما به نیروهایمان اجازه مذاکرات را دادیم. چون مذاکرات علنی بود و در ابتدا خبرنگارها میآمدند. به این شکل بود که هیأت مذاکرهکننده ایران و امریکا در جلسه روبهروی هم بودند، در اتاق بغل، یک طرف من نشسته بودم، یک اتاق دیگری هم باز آن مسئولان و مقامات امریکایی بودند که وزیرخارجه عراق آقای هوشیار زیباری رابط بین ما بود که در پشت صحنه نشسته بودیم البته که امریکاییها میدانستند که ما در آنجا حضور داریم. برادرها مذاکره میکردند، سردار سلیمانی هم در تهران مدیریت مذاکرات را به عهده داشت. یعنی من در بغداد بودم در کنار برادرها و سردار سلیمانی در تهران حاضر بود. من مرتب از همانجا ایشان را در جریان مذاکرات میگذاشتم و ایشان هم نظرات خودشان را به من میگفت و من در بغداد دنبال میکردم. در مجموع مذاکراتی بود که در آن مقطع لازم بود و تأثیر خودش را هم گذاشت. یعنی آن چیزی که باید نتیجه بدهد، به نتایج خودش تا حدود زیادی رسید.
نتیجه این مذاکرات که سردار سلیمانی آن را از تهران هدایت میکرد چه شد؟ آیا ثبات به عراق بازگشت یا نه بیثباتیها ادامه پیدا کرد و ماجرای حمله امریکاییها به کنسولگری ما در اربیل هم در ادامه آن مذاکرات بود؟
حمله به کنسولگری یک سال قبل از مذاکرات اتفاق افتاد یعنی حمله به کنسولگری مربوط به سال ۸۴ است. مذاکرات در اواخر سال ۸۵ و اوایل ۸۶ رخ داد. مذاکرات تنها مربوط به نجف بود. کل تشنجی بود که بین نیروهای شیعه و امریکاییها رخ داده بود که ما سعی میکردیم شرایط را به نفع شیعیان مظلوم نجف آرام کنیم.
گریزی به حمله به کنسولگری زدید، چرا این اتفاق رخ داد؟
در بهمن ماه سال ۸۴ بود که مطابق نظر سردار سلیمانی من به سلیمانیه و اربیل رفتم تا بر همین اساس با آقای طالبانی و بارزانی در مورد موضوعات همان وقت گفتوگو داشته باشیم. من ابتدا رفتم سلیمانیه، آنجا با آقای طالبانی گفتوگو کردیم. قرار شد که بیایم با آقای بارزانی هم صحبت کنم، ما از سلیمانیه که آمدیم در آن دارالضیافه با آقای بارزانی دیدار کردیم، وقتی شب فرارسید من به اتفاق تعدادی از برادرها که از سلیمانیه آمده بودیم، در همان دارالضیافه ماندیم. چند نفر از برادرها با همان ماشینهای ما حرکت کردند و رفتند اربیل و در کنسولگری ماندند. چون آنجا جا محدود بود. امریکاییها که دنبال این بودند که به اصطلاح ماها را دستگیر کنند، فکر کردند همه ما رفتیم آنجا. در حالی که من و چند نفر از برادرهای دیگر نرفته بودیم. در همانجا شب ماندیم، فقط اینها ماشینها را رصد کرده بودند.در دارالضیافه نزدیک ساعت ۴ صبح بود که برادرها از داخل کنسولگری به من زنگ زدند و گفتند ما محاصره شدیم. زمستان بود و هوا هم سرد و تمام منطقه هم برف. چیزی طول نکشید همینطور که ما با برادرها صحبت میکردیم، اینها روی پشتبام کنسولگری نفوذ کرده بودند و با هلیکوپتر پیاده نظام آورده بودند، اطراف کنسولگری هم محاصره و نهایتاً وارد کنسولگری شدند. آنها قفل در کنسولگری را هم منفجر کرده بودند، برادرها را دستگیر کردند. در آنجا آنها بهدنبال من میگشتند و تصویر من را با چهره برادرها تطبیق میدادند تا من را پیدا کنند. ما وقتی که با این حادثه مواجه شدیم، من هم برادرها را که همراه ما بودند، بسیج و از کنسولگری دیدار کردم. با وجود اینکه هوا سرد بود و جادهها یخبندان بود مستقیم از صلاحالدین حرکت کردیم به سمت ایران. چون میدانستم امریکاییها هر جایی بخواهند حمله میکنند و هیچ محدودیتی ندارند. با دوستان کرد هم که آنجا بودند هماهنگ کردیم و به همراه یکی ـ دو نفر از آنها آمدیم مرز حاج عمران و وارد ایران شدیم. ما طبق برنامه قرار بود همان روز ساعت ۹ صبح با پرواز ماهان که از اربیل میآمد تهران، بیاییم تهران. این را هم امریکاییها مطلع بودند. در نتیجه، صبح آمده بودند در جاده اربیل به فرودگاه کمین گذاشته بودند و ماشینها را یکی یکی بازرسی میکردند. باز آنجا هم میبینند که ما نیستیم. بعد در سالن فرودگاه هم تک تک مسافرها را با عکسهای ما تطبیق میدادند. نهایتاً آن برادرها که در کنسولگری بودند را دستگیر کردند. بعداً ما به اتفاق برادرها آمدیم ایران که پیگیریهایی شد. آن برادرها هم بعد از مدتی زندانی با تلاشهایی که صورت گرفت آن برادرها هم آزاد شدند.
یکی از وجوه شخصیتی سردار سلیمانی وجه دیپلماتیک انقلابی ایشان است از این مورد برای خوانندگان ما بگویید؟
سردار سلیمانی واقعاً و بدون اغراق خصوصیات برجسته کم نداشت. یک مسأله شجاعت ایشان بود. شجاعت در مسائل مختلف خیلی مهم است؛ یعنی ایشان کسی بود که در سختترین شرایط هم خصوصیاتی داشت که بدون هیچ گونه اغراق و مبالغه کمنظیر است. او یکی از نمونههای بینظیر شجاعت بود، واقعاً من هیچوقت ترس را در ایشان ندیدم، در سختترین شرایطی که پیش آمد و بسیار هم دشوار بود در ایشان کوچکترین تزلزلی پیدا نمیشد. نکته دوم، این بود که در هر شرایطی بود امیدش را از دست نمیداد. سوم اینکه گاهی تصمیماتی میگرفت که عدهای گمان میکردند نمیشود اما او با ایمان و اعتقاد راسخی که داشت آن را ممکن میدانست مثلاً فرض کنیم قرار بود ما برویم عراق و این در شرایطی بود که کمتر کسی باور داشت این سفر نتیجه مثبتی خواهد داشت. چون اینقدر شرایط پیچیده و تیره و تار بود که هیچ روشناییای دیده نمیشد . ولی بعد میدیدیم نه! تصمیم ایشان درست بوده و الان وقتش بوده که مثلاً وارد عراق بشویم. نکته دیگری که من میخواهم بگویم، فهم ایشان بود. وقتی برای ایشان یک مطلبی گفته میشد، لازم نبود آن مطلب را مکرر تکرار کنیم او به سرعت موضوع را میگرفت، آدم فهیمی بود. اما آنچه که شما پرسیدید و به دنبالش هستید در این خلاصه میشود که ایشان تنها یک عنصر نظامی صرف نبود. مسائل سیاسی را هم خوب میفهمید. این ادراک منحصر به مسائل سیاست داخلی نبود و از مسائل سیاست خارجی نیز به خوبی سردر میآورد و متوجه آن بود به طور مثال در مسائل داخلی تمام جزئیات را پیگیری میکرد و در جریان بود. خیلی به رهبر معظم انقلاب ارادت داشت و این ارادت تبدیل به تبعیت محض شد، نسبت به چهرههایی مانند مرحوم هاشمی رفسنجانی محبت فوقالعادهای داشت. ایشان در کمال مشکلات کاری که داشتند اما نسبت به شخصیتهای برجسته نظام احترام و علاقه قائل بود و این در شرایطی بود که گرفتاری کاری ایشان خیلی زیاد بود و هم در افغانستان و هم در سوریه و هم در لبنان و هم در عراق و هم در یمن به شدت فعالیت داشت. در آن سالها همه این کشورها که امروز از آنها با عنوان محور مقاومت تعبیر میشود با مسائل مختلفی دست و پنجه نرم میکردند بنابراین ایشان در همان چهارچوب سیاستهای نظام هر جایی که بالاخره در این کشورها مردم کمکی میخواستند، از طریقشان عمدتاً این کمکها محقق میشد به طور مثال ممکن بود در جایی نیاز به بیمارستان یا خدمترسانی و آموزش بود و ایشان درست در همین عرصهها برای مردم منطقه فعالانه حاضر میشود و تنها حضور ایران در این نقاط محصور به مباحث نظامی و اطلاعاتی نبود، به هر حال حاج قاسم سلیمانی خیلی عنصر فعال و تأثیرگذاری بود ولی باز من عرض میکنم که هم انقلاب اسلامی و هم سپاه پاسداران انشاءالله این خلأ که در فقدان حاج قاسم ایجاد شده است را پر میکند و خداوند هم در این زمینه ما را یاری خواهد کرد.