نقش جهاد در مراحل رشد شخصیت حاج قاسم سلیمانی در گفتاری از سردار محسن رضایی

فاتح آسمان‌ها

انسان‌ها از نظر حد و مرز، در دو دسته قابل ارزیابی هستند. دسته اول، انسان‌هایی هستند که محدود به نیازهایشان هستند (انسان‌های نیازمند) و دسته دوم انسان‌هایی که فراتر از نیازها به رشد و تعالی و خودشکوفایی رسیده‌اند (انسان‌های بی‌نیاز). انسان‌های دسته اول، وقتی به یک حد مشخص از رشد می‌رسند، متوقف می‌شوند. ولی بعضی از انسان‌ها حد و مرزی برای رشد و شکوفایی استعدادهای خود ندارند و تا آخرین لحظه عمرشان در حال رشد و شکوفایی و ثمردهی هستند.
آیه شریفه قرآن درباره شجره طیبه، مصداق اعلایش پیامبر و اهل بیت(ع) هستند و یکی از مصادیق این آیه شریفه در عصر ما، حاج قاسم سلیمانی است که بذر فطرت او در پرتو خورشید حیات‌بخش جهاد و ولایت رشد کرده و به بالندگی رسیده است. در حقیقت قاسم سلیمانی مثل درختی است که روز به روز رشد و نمو داشت و شاخ و برگ‌هایش در آسمان‌ها گسترده می‌شد و شاخه‌ها و میوه‌هایش هم قطع شدنی نبود و در دسترس مردم ایران، عراق، روسیه، لبنان، یمن، افغانستان و کل جهان اسلام بود. لذا قاسم سلیمانی را «فاتح آسمان‌ها» می‌دانم؛ آسمان مقاومت و آسمان قلوب ملت‌ها مخصوصاً قلوب ملت ایران.
لذا با در نظر گرفتن «جهاد و نقش آن در مراحل رشد شخصیت حاج قاسم سلیمانی» تجربیات، مشاهدات و خاطرات خود را براساس همین تعبیر قرآنی و در یک سیر تاریخی (براساس توالی زمانی حوادث) تنظیم کرده‌ام:
اولین بار با قاسم سلیمانی در عملیات طریق‌القدس، به صورت دورادور آشنا شدم؛ اطلاع دادند که چند نفر از تیپ 25 کربلا زخمی شده‌اند و در پل سابله- که آقا مرتضی قربانی آن محور را اداره می‌کرد- درگیری شدیدی به وجود آمده است. اولین بار اسم قاسم سلیمانی را در بین مجروحین آنجا شنیدم.
اولین دیدارم با قاسم سلیمانی، در فاصله بین عملیات طریق‌القدس و عملیات فتح‌المبین بود. در عملیات طریق‌القدس توانسته بودیم تیپ‌های سپاه را تشکیل دهیم و کل نیروی رزمی سپاه را در قالب سه تیپ سازمان دهیم. قبل از عملیات طریق‌القدس در سازمان رزمی سپاه، چیزی به نام تیپ وجود نداشت. نیروها در قالب محور یا جبهه سازماندهی می‌شدند؛ مثلاً محور یا جبهه دارخوین، محور یا جبهه ایستگاه هفت، جبهه آبادان، جبهه پاوه، جبهه مریوان و غیره. جمع اینها را هم جبهه‌ها می‌گفتند؛ رزمندگان جبهه‌ها و فرماندهان جبهه‌ها. در واقع، یک تشکل به وجود آمده بود، اما تشکل و سازماندهی در قالب تیپ‌های انقلابی یا لشکرهای انقلابی وجود نداشت.
در عملیات طریق‌القدس، سازماندهی و توسعه سازمان رزم سپاه را از یک نقطه شروع کردیم و این استعداد و سازماندهی را در عملیات بعدی به دو برابر عملیات قبل رساندیم و در عملیات سوم به دو برابر استعدادمان در عملیات دوم ارتقا دادیم و برنامه ما این بود که همین طور مسیر رشد و بالندگی و سازماندهی نیروی انسانی و نیروی رزمی را ادامه دهیم تا اینکه بتوانیم سرزمین‌هایمان را به طور قاطع و سریع آزاد کنیم.
بعد از عملیات طریق‌القدس و قبل از عملیات فتح‌المبین، پس از استقرار در منطقه و دریافت گزارش‌های محورهای مختلف و شناسایی منطقه عملیاتی، نتیجه ارزیابی ما این شد که آزادسازی این منطقه 11 تیپ می‌خواهد، در حالی که ما فقط سه تیپ داشتیم. لذا به آقای رحیم صفوی، آقای رشید، شهید حسن باقری و آقای شمخانی گفتم بسیج شوید که ما کمتر از دو ماه آینده باید این 11 تیپ مورد نیاز را سازماندهی و راه‌اندازی کنیم. یک مزیت وجود داشت؛ محورها و جبهه‌ها شکل گرفته بودند. اگرچه اسم تیپ و لشکر روی آنها نبود اما یک انسجام و تشکل نظامی و رزمی را تجربه کرده بودند؛ مثلاً در آبادان آقامهدی باکری و شفیع‌زاده این محور را به عهده داشتند؛ کسی عنوان تیپ و لشکر را در مورد آنها به کار نمی‌برد. اما یک سازمان رزم دارای نظم و انضباط خاص خود بود و نسبت به کاری که انجام می‌دادند دانش کافی داشتند. تقریباً همه فرماندهان تیپ‌های بعدی ما به صورت افراد فعال در این محورها و جبهه‌ها به فعالیت مشغول بودند. شروع به سازماندهی تیپ‌ها کردیم. آقای مهدی متوسلیان، آقامهدی باکری، آقای حسین خرازی، آقای احمد کاظمی و دیگران را هر کدام در قالب یک تیپ سازماندهی کردیم. دهمین تیپ را تشکیل دادیم، باز وقتی مانور این 10 تیپ را مرور کردیم، دیدیم یک تیپ دیگر می‌خواهیم و بدون تیپ یازدهم نمی‌شود.
آقای شهید باقری را صدا زدم. مسئولیت سازماندهی را به شهید باقری داده بودم؛ با حفظ سمت قبلی یعنی مسئولیت اطلاعات نظامی قرارگاه مرکزی. به شهید باقری گفتم ما یک تیپ یازدهم را هم حتماً می‌خواهیم. شمال منطقه عملیاتی، سمت ارتفاعات بالای عین خوش به سمت دهلران، یک چاه نفت بود که فرمانده قرارگاه آن قسمت را آقای عزیز جعفری گذاشته بودیم؛ تیپ امام حسین را به او داده بودیم و یک تیپ دیگر باید به او می‌دادیم که این تیپ یازدهم اتفاقاً کارش بسیار سخت بود چون باید از ارتفاعات به سمت دشت می‌آمد و در دل دشمن پیشروی می‌کرد. درباره تیپ یازدهم با حسن باقری صحبت کردم. ایشان رفت، فکرهایش را کرد، حدود ۲۴ ساعت یا نهایتاً ۴۸ ساعت بعد آمد و گفت: «یک گروه رزمی از بچه‌های کرمان هستند که در عملیات طریق‌القدس هم بودند، الان در یک مدرسه یا محله‌ای از اهواز مستقرند، یک برادری به اسم قاسم سلیمانی هم مسئول‌شان است.» گفتم جلسه بگذارید.
قاسم سلیمانی آمد و این اولین جلسه ما بود. تقریباً دی‌ماه 1360 بود که برای عملیات فتح‌المبین آماده می‌شدیم. از قاسم یک سری سؤال نظامی پرسیدم؛ سابقه و کارهایی که در جبهه انجام داده بود، اینکه چقدر نیرو دارد و چقدر نیروی جدید می‌تواند بیاورد. متوجه شد که قصدی دارم. گفت من آماده‌ام و به برادران استان کرمان هم می‌گویم بیایند. شما مأموریت من را مشخص کنید که چه کار باید بکنم. گفتم می‌توانید یک تیپ درست کنید؟ گفت می‌توانیم، چرا نتوانیم.
بعد از جلسه، با حسن باقری صحبت کردم. حسن باقری گفت ریسک این تصمیم، یک مقدار بالاست. شما کلمه تیپ را نگویید. بگویید گروه رزمی. منظورش از بالا بودن ریسک، این بود که ما قبل از عملیات فتح‌المبین، به آقایان حسین خرازی یا مرتضی قربانی یا عزیز جعفری و دیگر فرماندهان تیپ‌های تازه تأسیس مسئولیت انجام یک عملیات مستقل را داده بودیم و پشت بی‌سیم بدون واسطه با همدیگر حرف می‌زدیم. در مورد قاسم این طور نبود. حسن باقری روی این حساب می‌گفت احتیاط کنیم. گفتم اسم این واحد نظامی را می‌گذاریم گروه رزمی ۴۱ ثارالله، ا‌ن‌شاءالله بعد از اینکه دیدیم در آماده کردن منطقه خوب عمل کردند، به آن تیپ می‌گوییم. حسن باقری قبول کرد. چون شیوه ما اقناعی بود، نمی‌خواستم در شرایطی که حسن باقری قانع نشده باشد، او را مجبور به کاری کنم و خوشبختانه قاسم سلیمانی آنقدر در مرحله آماده‌سازی عملیات فتح‌المبین خوب عمل کرد که قبل از شروع عملیات، ما ایشان را به عنوان فرمانده تیپ ۴۱ ثارالله قلمداد می‌کردیم. این مأموریت تقریباً دو ماه مانده به عملیات، به ایشان ابلاغ شد و خیلی خوب توانست تیپ را سر و سامان بدهد.
قاسم سلیمانی، شب عملیات از ارتفاعات پایین آمد، از جاده دهلران عبور کرد، وارد دشت عباس شد. روز اول بشدت محاصره‌اش کردند و به او فشار آوردند و در روز سوم و چهارم، درگیری‌های شدیدی بود که بالاخره ما عملیات فتح‌المبین را با پیروزی تمام کردیم. در این عملیات قاسم سلیمانی فرماندهی‌اش را در تیپ ۴۱ ثارالله تثبیت کرد.
40 روز بعد در طراحی عملیات بیت‌المقدس، تحلیل ما این بود که دشمن متوجه تحول در جبهه شده و از سیر پیروزی‌های ایران فهمیده که احتمالاً بعد از فتح‌المبین، سراغ آزادسازی خرمشهر می‌رویم، لذا نگران بودیم که دشمن زودتر از ما دست به کار شود و با ایجاد استحکامات به دفاع محکم‌تر در خرمشهر بپردازد، بنابراین همه مرخصی‌ها را لغو کردیم. به تعدادی از فرماندهان تیپ‌ها از جمله قاسم سلیمانی گفتیم که برادران آماده شوید قبل از اینکه دشمن خودش را در خرمشهر مستحکم کند، باید به سمت خرمشهر برویم. قاسم سلیمانی جزو اولین فرماندهانی بود که گفت من آماده‌ام. با اینکه تعدادی از نیروهای تیپ او شهید و تعدادی زخمی شده بودند، اعلام آمادگی کرد. معمولاً ما بعد از هر عملیات، به افراد داوطلب بسیجی مرخصی ۴۵ روزه می‌دادیم، ولی این بار همه مرخصی‌ها را به خاطر این ضرورت و نیز اعلام آمادگی فرماندهانی مثل قاسم سلیمانی لغو کردیم و گفتیم برای عملیات بعدی آماده شوید.
در عملیات بیت‌المقدس، قاسم سلیمانی و تیپ تحت فرماندهی او را به قرارگاه کربلا مأمور کردیم. برادرمان غلامپور فرمانده قرارگاه کربلا بود. آنجا جبهه منطقه عملیاتی بیت‌المقدس بود که شامل شهر سوسنگرد و حمیدیه و اراضی پشت رودخانه کرخه نور بود. اتفاقاً اینجا سخت‌ترین منطقه جنگ بود و ما هم این را می‌دانستیم. چون دوستان ما در ارتش سال گذشته در عملیات نصر در همین منطقه عمل کرده بودند و موفق نشده بودند. لذا در اینجا دشمن کاملاً حواسش جمع بود. بالعکس سمت رودخانه کارون، یک حالت غافلگیری وجود داشت. بنابراین کاملاً می‌دانستیم تیپ‌هایی که تحت فرماندهی قرارگاه کربلا قرار می‌گیرند، تا زمانی که نیروهای ما از کارون عبور کنند و جاده اهواز- خرمشهر را بگیرند که فشار روی جبهه جنوبی کمتر شود، جنگ بسیار سختی خواهند داشت. لذا مأموریت تیپ ۴۱ ثارالله سخت بود. پیش‌بینی این بود که باید حداقل حدود چهار الی شش روز در سخت‌ترین شرایط مقاومت کنند و ضمن مقاومت، باید تا آنجا که می‌توانستند پیشروی کنند و اسیر بگیرند. همچنین مأموریت داشتند اگر دشمن خواست فرار کند، اینها را دور بزنند و دو لشکر بسیار قدرتمند عراق را منهدم کنند.
عملیات آغاز شد. اتفاقاً نبردها طبق پیش‌بینی بود. رزمندگان در جبهه جنوبی تا صبح، به طور مستمر در حال پیشروی بودند و خاکریز اول و دوم را گرفتند. دشمن از روز بعد، حملات سنگینی به جبهه جنوبی کرد که شاید اگر قاسم سلیمانی عهده‌دار مسئولیت تیپ محوری این قرارگاه نبود و مقاومت جانانه نمی‌کرد، دشمن خیلی زود از تثبیت مواضع دفاعی‌اش در این جبهه مطمئن می‌شد و نیروهایش را به جبهه دیگر منتقل می‌کرد. در حقیقت این دو جبهه (جبهه جنوبی و جبهه کارون) مثل جناحین یا دو بازو بودند؛ اگر یکی از این دو ضعیف می‌شد، دشمن می‌توانست تمرکز قوای خود را به نقطه مقابل بازوی دیگر منتقل کند و مانع پیشروی جناحین (احاطه دوطرفه) مـا شـود. اتفاقاً مقاومت قاسم سلیمانی در این عملیات بسیار مهم بود؛ دشمن را تعقیب کردند، دشمن در مقابل تیپ ۴۱ ثارالله و تیپ‌های دیگر به مقدار قابل توجهی- شاید حدود 30 کیلومتر- عقب زده شد.
جنگ در تابستان ۱۳۶۱ شتاب گرفته بود. سرزمین‌های ما یکی پس از دیگری آزاد می‌شد؛ بستان آزاد شد، شوش آزاد شد، خرمشهر آزاد شد. تقریباً 90 درصد زمین‌های ما آزاد شده بود ولی ما نمی‌توانستیم به حملات‌مان ادامه ندهیم؛ اولاً 10 درصد دیگر از زمین‌های ما دست دشمن بود، ثانیاً هیچ قرار سیاسی هم وجود نداشت که صدام بار دیگر به کشور ما حمله نکند. صدام توافق ۱۹۷۵ را زیر سؤال برده بود و آن توافق هم بلاتکلیف مانده بود و مرزهای ترسیم شده را قبول نداشت و فضای سیاسی بین دو کشور روشن نبود.
اولین عملیات بعد از آزادی خرمشهر، عملیات رمضان بود که متأسفانه با پیروزی همراه نبود و نتوانستیم به اهداف نظامی‌مان برسیم؛ هر چند که تا نزدیکی‌های بصره و عقبه‌های مهم دشمن، از جمله یکی از مقرهای لشکر 9 عراق پیشروی کردیم، اما در مجموع سه مرحله این عملیات، نتوانستیم به اهداف نظامی خود برسیم. این اولین شکست نیروهای ما طی این جهش عظیم در سال دوم جنگ بود و میان فرماندهان بگومگو افتاده بود. مثلاً می‌شنیدم که بعضی از دوستان می‌گفتند ای کاش تیپ‌ها را تبدیل به لشکر نمی‌کردیم ؛ اینها را می‌شنیدم و یک تلخی و نگرانی را تجربه می‌کردم. همه فرماندهان را جمع کردم. گفتم برادران، من دیشب تلخ‌ترین لحظات عمرم را پشت سر گذاشتم و الان شما را جمع کردم که بگویم بیایید صادقانه با هم برخورد کنیم. اگر می‌خواهید بجنگیم، دوباره دست برادری به هم بدهیم و حمله کنیم. اگر هم بعضی‌ها نمی‌خواهند بجنگند، مطمئن باشند بدون اینکه من به کسی بگویم، می‌توانند برگردند به مقرهای سپاه‌های خودشان. من به هیچ کسی نخواهم گفت که فلان لشکر عقب رفت. این را که گفتم، تعدادی از فرماندهان گریه کردند. یک سکوت در جمع حاکم شد. اولین کسی که بلند شد و سکوت را شکست، قاسم سلیمانی بود. قاسم در آن جلسه جملاتی گفت که به نظرم باید برای مردم نقل شود تا مردم و جوان‌ها این را بدانند که چگونه یک انسان می‌تواند یک سپاه را به حرکت وادارد. قاسم سخنان خودش را این طور شروع کرد که همه برادران حاضر در اینجا، برای رویارویی با مشکلات به اینجا آمده‌اند و از ترس رویارویی با مشکلات به خانه‌هایشان برنمی‌گردند. حتی حاضر نیستند سالم برگردند، زیرا این را ننگ می‌دانند. در واقع همه آمده‌اند تا جزو یاران امام حسین(ع) باشند. روزی که برادران به جبهه‌های جنگ آمدند، قسم خوردند که از پدر و مادر و زن و بچه بگذرند. به عبارت دیگر، برای آنها دنیایی مطرح نیست. سکوت برادران رنج‌آور است. آنها غیر از گریه پاسخ دیگری ندارند. من استدعا می‌کنم که شما به کارتان ادامه دهید، زیرا برای ادامه عملیات هیچ یک از برادرها مشکلی ندارند.
سخنان قاسم در این جلسه مهم و تأثیرگذار بود به دنبال ایشان، حسین خرازی بلند شد و سخنانی شبیه جهت‌گیری کلی سخنان قاسم بیان کرد. اصلاً به کلی جو برگشت و ما برای عملیات‌های بعدی آماده شدیم.
در عملیات خیبر که آنجا هم برای دومین یا سومین بار با ناکامی مواجه شدیم، از شجاعت و تدبیر قاسم سلیمانی استفاده کردیم که فشار دشمن را روی نیروهای خودی کم کنیم. در عملیات خیبر ابتکارات خوبی صورت گرفته بود؛ ما از مناطق آبگرفتگی عبور کرده بودیم، دجله را پشت سر گذاشته بودیم، ارتباط بغداد و بصره را قطع کرده بودیم. ولیکن بنا به دلایل فراوان- که قبلاً در جای دیگری توضیح داده‌ام- ما فقط جزایر خیبر را توانستیم نگه داریم. عراق به این منطقه جزایر مجنون می‌گفت. یکی از بزرگ‌ترین ذخایر نفتی عراق آنجا بود. عراق این جزایر را در آبگرفتگی‌ها درست کرده، چاه نفت زده بود و داشت نفت برداشت می‌کرد. این منطقه اهمیت استراتژیک داشت به طوری که امام فرموده بودند جزایر را باید حفظ کنید. منتها دشمن آنچنان این جزایر را بمباران می‌کرد که از ابتدای جنگ تا آن موقع هیچ کدام از ما این حجم آتش را ندیده بودیم. به این نتیجه رسیده بودیم که نباید به دفاع کردن در جزایر اکتفا کنیم و باید به هر نحو ممکن، فشار دشمن را روی نیروهای خودی کاهش دهیم.
قاسم سلیمانی را خواستم و گفتم قاسم تو و تیپ ۴۱ ثارالله قبلاً در عملیات بیت‌المقدس تا کوشک دشمن را تعقیب کردید. ما می‌خواهیم یک عملیات مشابه انجام دهید. گفت چه زمانی؟ گفتم همین امشب، فردا، حداکثر پس‌فردا. گفت زمان کمی برای شناسایی و استقرار نیروها و توجیه گردان‌هایمان داریم. گفتم گرفتاری‌مان همین است که باید به هر نحو ممکن فشار دشمن را روی نیروهای خودی کم کنیم و اگر کاری نکنیم جزیره جنوبی سقوط می‌کند و احتمالاً جزیره شمالی هم سقوط خواهد کرد و وضعیت خیلی خطرناک می‌شود. مشکلات را می‌دانم ولی شما و رزمندگان تیپ ۴۱ ثارالله ظرف ۲۴ تا ۴۸ ساعت باید به اندازه دو ماه کار کنید. آن روز در آن جلسه من و آقا رحیم [صفوی] با برادرمان قاسم سلیمانی مشکلات احتمالی را بررسی کردیم. نقشه را پهن کردیم، عکس هوایی را آوردیم، شروع به بحث و بررسی کردیم. قاسم سلیمانی در اجرای این مأموریت با دو مشکل روبه‌رو بود؛ یکی عنصر زمان و اینکه باید نیروهایش را در مدتی کوتاه آماده عملیات می‌کرد. دوم اینکه جناحینش کسی نبود و همه تیپ و لشکرهای سپاه درگیر مأموریت‌های دیگر در جزایر بودند. گفت برای من خاکریز بزنید. نیروهای جهاد سازندگی و مهندسی سپاه، همه در حال پُل زدن و ساخت امکانات دیگر بودند و امکانات کم بود. از یک طرف ما باید به سرعت خاکریز می‌زدیم، از طرف دیگر قاسم سلیمانی باید با یک عملیات خیلی سخت پیشروی می‌کرد و دشمن را تهدید می‌کرد، خاکریزهای دشمن را می‌گرفت، وارد دژ می‌شد و از دژ عبور می‌کرد. این فلش، خطرناک‌تر از آن فلشی بود که ما به سمت جزایر رفته بودیم؛ ولی قاسم سلیمانی پذیرفت. معمولاً افراد عادی، در چنین شرایطی، ده‌ها توجیه می‌آورند که عملیات نکنند ولی قاسم سلیمانی قبول کرد و گفت من می‌روم پای کار و ا‌ن‌شاءالله به برادرهایم کمک می‌کنم، نمی‌گذارم این همه آتش روی آنها اجرا بشود. رفت و با شجاعت و تدبیر موفق شد.
در عملیات والفجر ۸ شاهد درخشش قاسم سلیمانی بودیم. در این عملیات دو اتفاق خیلی مهم افتاد؛ یکی اینکه سپاه و ارتش- که تا قبل از این، به صورت مشترک عملیات می‌کردند- به عملیات‌های مستقل روی آوردند. اتفاق دوم این بود که بعضی از فرماندهان لشکرهای اصلی ما- شاید به دلیل چند شکست پی در پی که اتفاق افتاده بود- با سؤالات جدی در رابطه با عبور از اروند مواجه شدند؛ به طوری که مثلاً دو نفر از فرماندهان لشکرهای اصلی ما که- حتی قبل از قاسم سلیمانی در طریق‌القدس نقش کلیدی داشتند- گفتند که ما نمی‌توانیم رزمندگان‌مان را برای انجام این عملیات توجیه کنیم. در اینجا دنبال این بودیم که کدام یک از فرماندهان را می‌توانیم به رده اول عملیات و خط‌ شکنی ارتقا دهیم. یک فرصت دیگری برای درخشش قاسم سلیمانی پیدا شد که یک پله بالاتر بیاید و آن عملیات والفجر ۸ بود. در واقع دو سه نفر از فرماندهان لشکرهای اصلی دچار ابهام شده بودند و چون روش سپاه یک روش اقناعی بود، فشاری به آنها برای قبول مأموریت نیاوردیم و آنها را آسوده گذاشتیم تا اگر قانع شدند به‌کارگیری شوند. به این ترتیب بود که یکی از مهم‌ترین مأموریت‌ها و کلیدی‌ترین قسمت‌های جبهه را در عملیات والفجر ۸ به قاسم سلیمانی و لشکر ۴۱ ثارالله دادیم؛ باید از جبهه اروند عبور می‌کرد وارد جبهه خور عبدالله می‌شد، دو لشکر دشمن را در آنجا منهدم می‌کرد. این دو لشکر دشمن پشت به پشت هم داده بودند؛ یعنی نیروی ارتش بعثی که پشت اروند را دفاع می‌کرد، پشتش به پشت لشکر دیگری بود که به سمت خلیج فارس آرایش گرفته بود که ایران از دریا به آنجا حمله نکند.
انهدام دو لشکر دشمن- که پشت به پشت هم داده‌اند- کار بسیار سختی است؛ مثل این است که دو عملیات مجزا- که هر کدام یک ماه فرصت لازم دارد- را در فرصت اندک و در یک شب انجام دهید؛ دو عملیات جداگانه یکی در جبهه اروند، دیگری در جبهه خورعبدالله. پایگاه موشکی عراق هم در اینجا مستقر بود و از همین نقطه، با موشک‌های کرم ابریشم، کشتی‌های ما را در خلیج فارس و پایانه‌های نفتی جزیره خارک می‌زد. قاسم سلیمانی و لشکر ۴۱ ثارالله باید از اروند عبور می‌کردند، از شهر فاو عبور می‌کردند، وارد پایگاه موشکی می‌شدند و آن تیپ عراقی را که به سمت خلیج فارس پدافند می‌کرد، منهدم می‌کردند.
این یک آزمون بسیار سخت و خطرناک بود. مرتب دعا می‌کردم قاسم سلیمانی بتواند این مأموریت را که به او محول کرده بودم، بخوبی انجام دهد. خوشبختانه همین طور شد؛ قاسم سلیمانی ظرف 10 دقیقه، جبهه اروند را فتح کرد و همه گردان‌هایش را عبور داد. از شهر فاو هم عبور و به عقبه تیپ عراقی که روبه‌روی خلیج فارس دفاع می‌کرد، حمله برد. قاسم سلیمانی بعد از عملیات به من گفت: برادر محسن، اینها از حمله‌ای که ما در اروند کرده بودیم، فرار کردند. دنبال‌شان می‌گشتیم که کجا رفته‌اند. خودم شخصاً رفتم در اتاق فرمانده تیپ عراقی، دیدم با عجله فرار کرده است. لذا اول، توپخانه و موشک‌ها و دیگر تجهیزات‌شان را گرفتیم، بعد رفتیم توی خط و آنها را که در حال فرار بودند، منهدم کردیم. به این ترتیب والفجر ۸ به میدانی برای درخشش قاسم سلیمانی و اثبات توانایی‌های او تبدیل شد.
در عملیات فاو شاهد ابتکار او در طرح‌ریزی و اجرا هستیم. در فاو نگران بودم که آیا قاسم سلیمانی می‌تواند بخوبی از جبهه اول عبور کند و خود را به جبهه دوم برساند. ابتکار عملی که به خرج داد، این بود که یک گردان را مثل پیکان در وسط گذاشت و دو سه گردان را چپ و راست گذاشته بود. به گردان وسط گفته بود متوقف نشود، در شهر هم نماند، مستقیم به سمت جبهه بعدی برود و به گردان‌های دیگر گفته بود شما سواحل را پاکسازی کنید که راه عبور لشکر فراهم بشود. این یک ابتکار عمل بسیار راهگشا بود که قاسم سلیمانی انجام داد.
برجسته‌ترین ویژگی برادرمان قاسم سلیمانی و اکثر فرماندهان لشکرهای سپاه، بعد از مسأله ایمان و شهادت‌طلبی، ویژگی «مبتکر بودن» و «نوآوری» بوده است؛ نوآوری در همه زمینه‌ها و همه سطوح: نوآوری در عملیات، در شناسایی، در سازماندهی، در انتخاب منطقه نبرد و در غافلگیری دشمن. همان طور که ایمان در تمام تار و پود فرماندهان ما حضور داشت، نوآوری و ابتکار هم در رگ‌های آنها جریان داشته است. یکی از عوامل انعطاف‌پذیری و انطباق‌پذیری بسیار بالای فرماندهان و رزمندگان سپاه، همین ظرفیت فکری و نوآوری آنها بوده است.
بعد از عملیات والفجر ۸، در عملیات کربلای ۴ و ۵ هم شاهد درخشش قاسم سلیمانی بودیم. کربلای ۴ و ۵ دو مرحله از یک عملیات به هم پیوسته بود. قاسم سلیمانی در هر دو مرحله این عملیات حضور داشت. در مرحله اول (کربلای ۴) باید در غرب خرمشهر از اروندرود عبور می‌کرد، از جزیره بلجانیه می‌گذشت، وارد ساحل عراق می‌شد، از یک واحد پتروشیمی عراقی و شهرک خانه‌های سازمانی آن که در ساحل بود عبور می‌کرد، خود را به جاده بصره و فاو می‌رساند و به این ترتیب نیروهای دشمن که حدود 40-30 هزار نفر و روی این جاده از جنوب بصره تا فاو بودند، محاصره می‌شدند. البته تنها قاسم سلیمانی نبود، حسین خرازی، احمد کاظمی، آقای رئوفی و همه تیپ‌ها و لشکرها قصد داشتند که اگر بتوانیم از اروند عبور کنیم، دیگر از شمال اروند به سمت بصره نرویم. ما همه نیروهایمان را از جنوب بصره بفرستیم. اگر نتوانستیم از جنوب اروند به سمت بصره نفوذ کنیم، آن موقع نیروهایمان را از شمال اروند به سمت بصره ببریم.
دقیقاً مشخص نبود که آیا جنوب اروند به ما این امکان را می‌دهد به سمت جنوب بصره برویم یا از سمت شمالی اروند می‌شود به شمال بصره رسید. لذا هر دو مدل در طراحی عملیات مدنظر قرار گرفت. امید ما بیشتر بر این بود که از جنوب اروند عبور کنیم، چون این مسیر دو مزیت داشت؛ یکی اینکه جبهه فاو کامل می‌شد، دیگر اینکه وارد بصره می‌شدیم. ولی اگر از مسیر شمال اروند به سوی شمال بصره می‌رفتیم- که بعداً ناچار شدیم همین کار را بکنیم- باز هم نیروهای بعثی که از بصره تا فاو بودند، هر لحظه می‌توانستند فاو را تهدید کنند. ما با عبورمان از اروند می‌خواستیم هم جبهه فاو را- که در تصرف ما بود- تقویت کنیم، هم دستاورد دیگری را به آن اضافه کنیم و تسلطی بر بصره و اطراف آن داشته باشیم. لذا بیشتر تمایل ما عبور از جنوب اروند و حرکت به سوی جنوب بصره بود. ولی همزمان به دو سه یگان مأموریت داده بودیم که هم مسیر شلمچه را باز کنند و هم از مسیر شلمچه و هم از شمال اروند به سمت شمال بصره پیشروی کنند. در واقع دو نیروی عمده داشتیم. نیروی اول که حدود یک سوم نیروهای ما می‌شد، از شمال اروند به سمت شمال بصره عمل می‌کرد، نیروی دیگر که حدود دو سوم نیروهای ما بود، از جنوب اروند به سوی جنوب بصره پیشروی می‌کرد. برادرمان قاسم سلیمانی هم در جنوب اروند عمل می‌کرد.
قاسم سلیمانی و رزمندگان تیپ ۴۱ ثارالله تقریباً قبل از اینکه آفتاب طلوع کند، پیشروی‌های بسیار خوبی داشتند و شاید بتوانیم بگوییم تیپ ۴۱ ثارالله نسبت به تیپ‌های دیگر، بسیار موفق‌تر عمل کرد.
وقتی که مشکلاتی در اجرای عملیات پیش آمد، به همه نیروها عقب‌نشینی دادیم و همه فرماندهان را خواستیم. دوباره همان ابهامات و تردیدهایی که بعد از بدر و خیبر پیش آمده بود، مطرح شد. آقای ‌هاشمی هم به ابهام رسیده بود و دچار تردید شده بود. همراه با فرماندهان ارتش، جلسه‌ای را با آقای ‌هاشمی ترتیب داده بودیم، ایشان وقتی که همه صحبت‌ها تمام شد و دید هنوز بعضی از برادرهای ارتش و سپاه شک دارند، گفت حالا که این طور است باید یک رأی‌گیری بکنیم. من در این لحظه مداخله کردم و گفتم آقای ‌هاشمی اینجا مجلس نیست. جنابعالی رئیس مجلس هستید و رأی‌گیری می‌کنید. اینجا فرماندهی است. بگوییم این آقایان بیرون بروند و استراحت کنند، من و شما می‌نشینیم و تصمیم می‌گیریم. اگر قرار شد عمل کنیم، به ایشان می‌گوییم. اگر هم قرار شد عمل نکنیم، همین را اعلام می‌کنیم. آقای ‌هاشمی کمی مقاومت کرد. شاید آقای حسن روحانی هم در این جلسه بود چون آقای حسن روحانی عملاً مشاور آقای ‌هاشمی در مسائل نظامی بود. آقای عبدالله نوری هم کارهای لجستیکی و مالی را برای آقای ‌هاشمی انجام می‌داد. به هر ترتیب، من و آقای ‌هاشمی تصمیم را گرفتیم و فرماندهان را صدا زدیم. جلسه مجدداً با حضور همه فرماندهان لشکرها تشکیل شد آقای‌ هاشمی به ایشان گفت من می‌روم اهواز، برادر محسن اینجا می‌مانند. اگر تصمیم گرفت که عملیات بشود، عملیات می‌شود و اگر هم تصمیمش غیر از این شد که عملیات نشود. این جلسه، تقریباً آخرین جلسه مهم قبل از عملیات بود.
در مرحله دوم عملیات (کربلای ۴) هم- به تعبیر خود قاسم سلیمانی که کلمه «نوک» را زیاد به کار می‌برد- نوک پیکان عملیات کربلای ۵ به او و تیپ ۴۱ ثارالله داده شد؛ قاسم سلیمانی باید از آبگرفتگی بوارین عبور می‌کرد، از کانال ماهیگیری می‌گذشت، به کانال زوجی می‌رسید و اگر تیپ‌ها و لشکرهای دیگر هم می‌آمدند، باید ایشان اولین تیپی می‌بود که خودش را به دروازه‌های بصره می‌رساند. این هم یک آزمون بزرگ دیگر برای او- بعد از والفجر ۸- بود. می‌دانیم که قاسم سلیمانی نسبت به شهادت رزمندگان تحت فرماندهی‌اش بسیار حساس بود. نسبت به موفقیت در هر مرحله از عملیات، بسیار حساس بود. معمولاً ساعت‌ها بحث و بررسی و استدلال می‌کردیم، ایشان دلیل می‌آورد، ما بعضاً مانور را تغییر می‌دادیم، تیپ و لشکرهای دیگر را جابه‌جا می‌کردیم تا او اقناع شود. اینجا هم بحث‌های خیلی زیادی مطرح شد و عملیات با دقت خوبی طراحی شد.
وقتی عملیات شروع شد، حوادثی اتفاق افتاد؛ سطح آب اروند زیر نور ستارگان روشن بود و غواص‌های تیپ ۴۱ ثارالله که راه افتاده بودند، دشمن بعثی که بالای سنگر و مسلط به این آب بود، غواص‌ها را می‌دیدند و تیراندازی می‌کردند. در اینجا قاسم سلیمانی یک نامه به غلامپور می‌نویسد که در جای دیگر به تفصیل به آن می‌پردازیم. نتیجه کار قاسم سلیمانی این بود که خیلی خوب از آبگرفتگی بوارین عبور کرد. این خط را که یک کانال ماهیگیری بود، شکست و به آن سمت رفت. تقریباً نزدیکی‌های صبح بود که با بی‌سیم به من گفت برادر محسن اینجا فتح‌المبین شده، به همه لشکرها بگو بیایند از همین جا برویم بصره و تا چشم کار می‌کند، کسی نیست که البته روزهای بعد شرایط تغییر کرد و در جای خود قابل تفصیل است.
عملیات کربلای ۴ و ۵ بویژه عبور از بوارین، یکی از جلوه‌های مهم ابتکار عمل قاسم سلیمانی است. مأموریتی که به برادرمان قاسم سلیمانی برای عبور از بوارین و عبور از کانال ماهیگیری دادیم، بسیار سخت بود. صدها مشکل بر سر راه این مأموریت وجود داشت که این مشکلات به طریق عادی و استانداردهای تعریف شده نظامی، ممکن بود در آن زمان اندک و آن امکانات مختصر، حل و فصل نشود؛ مثلاً بوارین برخلاف منطقه عملیاتی خیبر و بدر، نیزار نبود. انعکاس نور ستارگان، سطح آب را روشن می‌کرد. برادرمان قاسم سلیمانی باید با ابتکار عمل خودش تدبیر می‌کرد که این غواص‌ها چگونه باید عبور کنند که سرشان بیرون از آب باشد و دیده نشوند. ضمن اینکه ارتفاع آب بوارین هم مثل اروند نبود. ارتفاع آب بوارین بسیار کم بود. لذا از عبور غواص‌ها از آب گرفته، تا ورود غواص‌ها به خاکریز دشمن نیازمند ابتکار عمل بود. خیلی از جاهای این بوارین، ارتفاع آب بسیار کم بود و ممکن بود پروانه موتور قایق‌ها به کف بوارین بخورد. خود کانال ماهیگیری- که از آن عبور کردند- یک پل داشت که دشمن با یک تیربار می‌توانست رزمندگان را متوقف کند. اینکه قاسم سلیمانی چطور آن تیربار را از کار انداخت یک ابتکار عمل است. بعد از عبور از پل، اینکه رزمندگان تحت فرماندهی او چطور خاکریز بزنند و به چه صورت آرایش بگیرند، همه از ابتکارات اوست. برخلاف ارتش‌های دنیا که معمولاً از طریق تکنولوژی و آتش، تمام این مسائل را حل و فصل می‌کنند و فرماندهان خیلی نیاز به تفکر ندارند، در دفاع مقدس بالعکس بوده است؛ چون این فناوری‌های پیشرفته و این آتش وجود نداشت و در اختیار فرماندهان ما نبود، همه مراحل کار را باید براساس ابتکارات به جلو می‌بردند. قاسم سلیمانی همه این موانع را با تدبیر و ابتکار عمل خودش پشت سر گذاشت.
عملیات کربلای ۵ در احقاق حق ملت ایران بسیار مؤثر بود. در حقیقت اینجا بود که ناظران بین‌المللی به این نتیجه رسیدند که مقاومت صدام شکسته و اگر مسیر دیپلماسی و رایزنی را در پیش نگیرند، آینده عراق در خطر است. در نتیجه قطعنامه ۵۹۸ را پیشنهاد دادند. لذا عملیات کربلای ۵ و نقش برادرمان قاسم سلیمانی در کنار دیگر فرماندهان، باعث احقاق حق ملت ایران شد و ناظران بین‌المللی فهمیدند که دیگر نمی‌توانند پشت سر صدام بایستند و بهتر است امتیازاتی به ایران بدهند.
در روزهای آخر جنگ که عراق مجدداً خرمشهر را محاصره کرد، قاسم سلیمانی و تیپ ۴۱ ثارالله و آقای جعفر اسدی در کنار جاده اهواز- خرمشهر بودند و شجاعانه جنگیدند. این دو فرمانده و رزمندگان‌شان طوری با شجاعت با دشمن جنگیدند که بعد از ۲۴ ساعت درگیری سنگین، طرفین ایرانی و عراقی از شدت خستگی در کنار جاده خواب‌شان برده بود. با یک تلاش پیگیر و سخت توانستند بخوبی پیشروی ارتش بعثی عراق را متوقف کنند. قاسم سلیمانی در این عملیات پدافندی، نقش مهمی داشت. عراق در روزهای پایانی جنگ تلاش کرد دوباره خرمشهر را بگیرد که بگوید قطعنامه ۵۹۸ را قبول ندارم و قطعنامه دیگری با شرایط دیگری به ایران تحمیل کند؛ حادثه‌ای شبیه آنچه در جبهه غرب اتفاق افتاد و عملیات مرصاد نامیده شد، با پیشروی بعثی‌ها در جبهه جنوب اتفاق افتاد که بعداً عملیات سرنوشت نامیده شد.
بعد از جنگ هم شکوفایی و رشد توانایی‌های قاسم سلیمانی متوقف نشد. یکی دیگر از گام‌های رشد قاسم سلیمانی در سال‌های ۷۰ تا ۷۶ و مبارزه با اشرار جنوب غرب کشور بود. در سال‌های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۷ چون درگیری نظامی نیروهای مسلح ما با عراق طولانی شده بود، بعضی از مناطق کشور در نتیجه عدم حضور نیروهای نظامی مورد طمع اشرار قرار گرفته و دچار ناامنی شده بود. اشرار، قاچاقچیان و ضد انقلاب هم در شمال غرب شامل آذربایجان غربی و کردستان، هم در جنوب غرب شامل سیستان و بلوچستان، جنوب خراسان و کرمان (حتی تا نزدیکی بم، جیرفت و کهنوج) نفوذ خود و ناامنی را گسترش داده بودند. به محض اینکه جنگ تمام شد، احمد کاظمی فرماندهی یک قرارگاه با مأموریت رفع ناامنی شمال غرب و قاسم سلیمانی فرماندهی یک قرارگاه با مأموریت رفع ناامنی جنوب شرق را عهده‌دار شدند. چند تیپ دیگر هم تحت امر آنها قرار گرفت. در اینجا قاسم سلیمانی برای اولین بار از فرماندهی لشکر به فرماندهی چند تیپ و لشکر ارتقا پیدا کرد و یک مرحله دیگر از رشد انسانی و الهی خود را تجربه کرد.
این مأموریت وی، یک مأموریت سخت، پیچیده و چندبعدی بود. جنگ توپ و تانک نبود. بعضی از سرکردگان آن اشرار، کسانی بودند که قبلاً از بزرگان عشایر بودند و حالا به طمع سود و استفاده از ناامنی به راهزنی و شرارت می‌پرداختند. بعضی هم قاچاقچی و ضد انقلاب بودند. اشرار، کوه‌ها را گرفته بودند، شب‌ها جاده‌ها را می‌بستند و متأسفانه حتی گاهی بعضی از ناموس مردم یا احشام و اموال آنها را می‌بردند.
قاسم سلیمانی باید از یک محیط جنگی نظامی وارد یک محیط امنیتی اجتماعی می‌شد. ما نمی‌خواستیم با آتش توپخانه جلو برویم. می‌خواستیم کار با تدابیر اجتماعی جلو برود طوری که از طریق تسلیم کردن خودشان و بدون درگیری‌های خونین، امنیت پایدار در این مناطق برقرار شود. از جمله تدابیر اجتماعی سپاه برای برقراری امنیت در جنوب شرق و شمال غرب کشور این بود که همراه قاسم سلیمانی و احمد کاظمی تأثیر فقر را بر ناامنی مطالعه و بررسی کردیم و لذا با قاسم سلیمانی و احمد کاظمی به یک طرح سیاسی، امنیتی، اقتصادی برای برقراری امنیت پایدار رسیدیم. با آقای کلانتری وزیر وقت کشاورزی صحبت کردیم و حدود ۱۲۰ دستگاه حفاری چاه آب را بسیج کردیم؛ هر منطقه که پاکسازی می‌شد، به هر سرعشیره‌ای که حاضر می‌شد در مسیر تأمین امنیت حرکت کند، یک قطعه زمین با چاه آب تحویل می‌دادیم که شروع به کشاورزی و کسب درآمد کند که چند سال دیگر دوباره به سمت شرارت نرود.
قاسم سلیمانی که در کل هشت سال دفاع مقدس در بخش نظامی و جنگی فعالیت کرده بود، حالا باید وارد مأموریت امنیتی اجتماعی می‌شد؛ باید فکر می‌کرد که چطور با این افراد مذاکره کند، چطور امتیازات اقتصادی بدهد و در عین حال آنها را متوجه جنبه‌های تهدیدآمیز قانون کند، چطور تسلیم‌شان کند و نهایتاً چطور قانع‌شان کند که از کوه‌ها بیایند پایین و در دشت‌ها کار کشاورزی کنند و به طور کلی سبک زندگی‌شان را متحول کنند. این یک دوره جدید و متفاوت در زندگی قاسم سلیمانی بود. ایشان فوق‌العاده خوب عمل کرد و با یک انعطاف‌پذیری بسیار بالا، توانست از عهده استقرار امنیت در جنوب شرق ایران برآید.
انعطاف‌پذیری از ویژگی‌های بارز قاسم سلیمانی و اکثر فرماندهان و رزمندگان دفاع مقدس بود. انعطاف‌پذیری یکی از رموز موفقیت دفاع مقدس بود. قاسم سلیمانی بسیار انعطاف‌پذیر بود، یعنی قالبی نبود، طبق کلیشه عمل نمی‌کرد. معمولاً در ارتش‌های دنیا وقتی افراد وارد خدمت می‌شوند، رسته آنها تعیین می‌شود و وارد یک گردان می‌شوند، مثلاً در نیروی زمینی وارد گردان زمینی تانک ، مکانیزه، توپخانه یا ادوات و... می‌شوند. نتیجه این است که نیروهای این چنینی تا حد زیادی قالبی می‌شوند و صرفاً فقط در همان رشته و تخصص می‌توانند کار کنند. ولی فرماندهان و رزمندگان سپاه، انعطاف‌پذیری بالایی داشتند؛ گردان زمینی بودند، ولی اگر مأموریتی به آنها واگذار می‌شد، گردان آبی- خاکی می‌شدند. ارتش امریکا در تحلیلی که از عملکرد سپاه در جنگ هشت ساله ایران و عراق ارائه کرده، اولین ویژگی سپاه را انعطاف‌پذیری دانسته و گفته است یگان‌های سپاه به سرعت خودشان را با آب و هوا و زمین و اقلیم و نوع جنگ‌ها انطباق می‌دهند.
بالاترین انعطاف‌پذیری برادرمان، قاسم سلیمانی را در سال‌های ۷۰ تا ۷۶ در مأموریتی امنیتی- اجتماعی و پس از سال ۱۳۷۶ در نیروی قدس سپاه مشاهده می‌کنیم. خود برادرمان قاسم سلیمانی یکی از منعطف‌ترین نیروهای ماست. از یک تجربه هشت ساله جنگ زمینی وارد مأموریت 6 ساله امنیتی- اجتماعی می‌شود، سپس وارد یک مأموریت 22 ساله سیاست خارجی می‌شود؛ با رهبران منطقه از پوتین تا اردوغان و بشار اسد مذاکره می‌کند. زبان عربی، آن هم لهجه‌های مختلف عراقی، سوری و لبنانی را یاد می‌گیرد. با افراد مختلف و رهبران گروه‌های مقاومت هر کدام با منطق خودشان صحبت می‌کند و آنها را اقناع می‌کند.
کسانی این انعطاف‌پذیری را دارند که در سختی‌ها رشد کرده باشند. اتفاقاً بچه‌های کویر و خود قاسم سلیمانی و اکثر فرماندهان ما و رده‌های لشکر ۴۱ ثارالله این طور بودند. سختی‌های زندگی و محیطی، مثلاً سختی‌های کویر، انسان‌ها را از حالت دگم بودن و انجماد خارج می‌کند. انسان‌ها را «همه فن حریف» می‌کند. اکنون که نگاه می‌کنم، اکثر فرماندهان ما کسانی بودند که در دوران دبیرستان کار می‌کردند و سختی‌های زیادی به ایشان وارد شده بود و در جنگ هم با دست خالی و با حداقل امکانات، براساس تکلیف در صحنه جهاد ماندند و میدان را خالی نکردند و خداوند هم به پاس این مجاهدت‌شان به آنها رشد و تعالی اعطا کرد و پله پله رشد کردند. انعطاف‌پذیری فرماندهان و رزمندگان سپاه، سه رکن دارد: رکن اول، تجربه زندگی در شرایط سخت، چه قبل از جنگ و چه در دوران جنگ است. رکن دوم، ایمان به گشایش و برکت از سوی خداوند یعنی فرماندهان و رزمندگان ایمان دارند که اراده‌ای فراتر از قالب‌ها وجود دارد و خداوند راهنما و راهگشاست و لذا خودشان را قالبی تعریف نمی‌کنند. رکن سوم، شناخت ضرورت‌ها و احساس تکلیف است. یعنی می‌دانستند که الان دیگر در منطقه عملیاتی و شرایط عملیات قبلی نمی‌توان جنگید و باید خودشان را با شرایط جدیدی که دشمن نتواند بفهمد تطبیق دهند. احساس ضرورت، احساس تکلیف، احساس مسئولیت به انسان‌ها روحیه و توان مضاعفی می‌دهد که بتوانند خودشان را با شرایط جدید منطبق کنند. قاسم سلیمانی هم در سال‌های ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶ از آزمون سخت انعطاف‌پذیری و انطباق‌پذیری با موفقیت بیرون آمد و مرحله دیگری از رشد و شکوفایی را پشت سر گذاشت.
بعد از این مرحله است که قاسم سلیمانی وارد مأموریت نیروی قدس سپاه می‌شود که کمابیش مردم در جریان خدمات شایان او هستند. مردم از نظر ظاهری، قاسم سلیمانی را می‌شناسند، ولی شاید بخوبی ندانند که دقیقاً ایشان چه کارها و خدماتی انجام داده و چه مراحل رشدی را در زندگی گذرانده است و این زحمت برعهده نویسندگان و پژوهشگران است که دراین باره- که الحق خدمت بزرگی است- تلاش کنند و او را به مردم بشناسانند.

منبع: کریمخانی، احد. (1401). اسرار سلیمانی. قم: خط مقدم.