سرزمین اژدها، کمونیسم و یک روایت امریکایی
رمان نوجوان با حال و هوای چینی
ثنا احتشام سرشت
یازدهم انسانی
«انقلاب، خاله بازی یا میهمانی شام، نوشتن مقاله یا گلدوزی نیست؛ نمیتواند این همه پاک و پاکیزه، این همه ملایم و بیشتاب، معتدل، مهربان، خویشتندار و بخشنده باشد. انقلاب یک شورش است، کاری خشونتبار که در آن یک طبقه، طبقه دیگر را سرنگون میکند.»
مائوئیسم واژهای نامآشنا است که بخصوص چند سال اخیر و بعد از ورودم به رشته علوم انسانی، بیشتر آن را شنیده ام. بعد از شنیدن این کلمه، تصویر مردی چاق و چشم بادامی را مجسم می کردم که مائو نام داشت و با برداشت جدیدی از مارکسیسم توانسته بود نظام سیاسی «مائوئیسم» را تأسیس کند. برخی معتقدند او رهبری تأثیرگذار در تاریخ جهان است و بعضی دیگر هم می گویند: «مائو با اقدامی مهم هفتصد میلیون چینی را نجات داد. آن اقدام چه بود؟ مُرد همین!» که خود گویای همه چیز است و من در نهایت با تمام این تعاریف گوناگون، هرگز به درک حقیقت «مائوئیسم» پی نبرده بودم. نه من که گمانم بسیاری از افراد نیز همین گونهاند. ما تاریخ را در کتابهای تاریخی جستوجو میکنیم اما آنها همیشه تمام آنچه را رخ داده است ، نمیگویند؛ گاهی باید تاریخ را درون قصهها جست، قصههایی شنیدنی از
تجربهگران واقعی!
«انقلاب، خاله بازی نیست» را که در دست گرفتم، قطار زمان، من را در ایستگاه ووهان چین، تابستان 1972، مقابل خانه دختری به نام «لینگ» پیاده کرد. آنجا دیگر خبری از نظریات گوناگون و جملات خشک و سرد تاریخی نبود. دختری 9 ساله لحظه به لحظه زندگیاش با انقلاب فرهنگی چین را به گونهای روایت کرده است که گویا ما نیز در همان دوره زندگی میکنیم.
همان طور که گفته شد، داستان این کتاب از زبان لینگ یعنی اول شخص روایت میشود که انتخابی واقعاً شایسته است، به جرأت میتوانم بگویم نمیتوانستم زاویه دید دیگری را تصور کنم. او با زبان شیرین و روایتی که کاملاً متناسب با سنش است، خواندن کتاب را برای خواننده شیرینتر میکند. حرفهایش سراسر از تشبیهات کودکانه و احساسات پاک و حقیقی است. مثلاً در مواجهه با ظلم سربازان مائو، میگفت که دوست دارد اژدهایی نیرومند شود و با آتش دهانش گاردهای سرخ را بسوزاند. لینگ حتی برای برخی از افرادی که نامشان را نمیدانست هم اسمهای جالبی گذاشته بود؛ مثل: صورتجوشجوشی، لپگلی، ابروپاچهبزی و....
به طور کلی فضای کتاب سرشار از حس است و این حداقل در همراه کردن من با کتاب که گامی مؤثر بود. او همه چیز را آنقدر دقیق توصیف کرده است که پا به پای او میتوانستم همه چیز را تجربه کنم. از شیرینی بستنیهایی که در دهانش نگه میداشت تا آب شود و خارشی که به خاطر شپشها در وجودش افتاده بود گرفته تا نفرتش از گاردهای سرخ وقتی به خانهشان میریختند و وسایل ارزشمندشان را میسوزاندند.
لحظات دلهرهآوری که پشت پدرش قائم میشد تا از برخورد شیشه خردهها با صورتش محافظت کند و حتی اوقاتی که به مدرسه میرفت و تحقیر میشد، همه چیز را با تمام وجودم درک میکردم و خلاصه میتوانم بگویم زمانی که کتاب را میخواندم، در آن غرق میشدم و با لینگ میخندیدم، میترسیدم، دلتنگ میشدم و رؤیابافی میکردم و در رؤیاهایم دختری شاد و آزاد، روی «گلدن گیت» بودم!
علاوه بر حس، توصیفات درباره فضا و شخصیت ها نیز بسیار جزئی است؛ به حدی که شاید بعضی جاها بیش از حد حوصله مخاطب باشد و کسلکننده و بسیار معمولی و روزمره به نظر برسد.
از خود لینگ گرفته تا مادر و پدرش و حتی افرادی که فقط رهگذر خیابان بودند، چیدمان وسایل خانه و خلاصه همه چیز را در این کتاب میتوان تصور کرد. مثلاً لینگ بعد از معرفی خانم «وونگ» این توضیحات را راجع به او میدهد: «موهای بلند فرفری اش دماغم را غلغلک داد و بوی چای یاس را حس کردم. دامنش بلند پرچین با گل های قرمز و سبز و بلوزش هم ابریشم قرمز بود.»
اما با همه این موارد، به نظر من مهمترین بخش کتاب، همان طور که در ابتدا هم اشاره کردم، بیان نکات مهم تاریخی آن دوره است. البته که من معتقدم شاید نمی توان به نظراتی که در این کتاب درباره مائوئیسم داده شده، اکتفا نمود. پدر شخصیت اصلی یعنی لینگ، پزشکی است که امریکا را مهد آزادی می داند و آنجا درس خوانده است؛ در نتیجه در بیشتر بخشهای داستان، علاج رهایی از وضع دردناک موجود در چین، رفتن به امریکا بیان می شود. در واقع فکر کردن به امریکا و رؤیای پل «گلدن گیت» و خاطرات تماماً خوش پدر از دوران تحصیلش در امریکا هم به همین امر مربوط میشود. پدر در قسمتی از کتاب میگوید: «در امریکا به عدالت اعتقاد دارند، قول میدهم روزی به آنجا برویم» همه این تفکرات باعث میشود من ناخواسته فکر کنم شاید نظرات هم بدون سوگیری نباشد؛ اما حقایق تاریخی که در کتاب ذکر شده را به هیچ عنوان انکار نمیکنم و واقعاً پنجره جدیدی از تاریخ چین به رویم گشوده شد.
با همه این تعاریف، به نظر من این کتاب، ارزش یک بار خواندن را برای همه دارد. حالا چه چیزی از مائوئیسم و تاریخ کمتر شنیده شده چین بدانیم چه نه؛ چون بحث تاریخ نیست، موضوع 153 صفحه زندگی از نگاه دختری 9 ساله است که سختیها و شرایط عجیب و غریب تحمیل شده، او را بزرگ و قوی میکند!
«باید بیرون از گلخانهات رشد کنی، گل کوچولو! برای ساختن چین جدید باید رنجها و سختیها را تحمل کنیم.»