شاید امشب رسوایی بهتر از همرنگ جماعت شدن باشد

شــبی بــرای دورهــم بــــودن

تأمین بخشی از نیازهای روزمره و موارد مصرفی خانواده مانند پوشاک و لوازم زینتی از فضای مجازی این روزها بخش جدایی‌ناپذیر زندگی همه ماست. راستش را بخواهید چند روزی است که دنبال یک پیراهن قرمز رنگ برای دخترک ۵ساله‌ای می‌گردم که به ‌تازگی علاقه رنگی‌اش از صورتی به قرمز تغییر پیدا کرده و نه‌تنها تمام نقاشی‌هایش بلکه میوه‌های قرمز را هم به لیموشیرین و سیب زردی که محبوبش بود ترجیح می‌دهد. از بازارگردی و از این پاساژ به آن پاساژ رفتن خوشم نمی‌آید و حقیقتاً فرصتش را هم ندارم. سری به فضای مجازی می‌زنم و جست‌و‌جو می‌کنم پیراهن قرمز دخترانه. با سیل محتواهای تولید شده برای شب یلدا و با تم قرمز مواجه می‌شوم. اصل موضوع فراموشم می‌شود و چند ساعتی درگیر این رنگ و لعابم. ناگهان پرت می‌شوم میان خاطراتم. ما نوه و نتیجه و پسر و دختر زیاد بودیم. با عقاید و علایق مختلف و گاهی متضاد با هم.

الناز موسوی‌یکتا
نویسنده

اما از اواسط آذرماه هر سال یک پرسش در تمام گفت‌و‌گو و احوالپرسی‌های روزانه‌مان رد و بدل می‌شد. یلدا امسال کجایی؟ بعد قهقهه سر می‌دادیم که چه سؤال بی‌جایی. ما هر سال طبق یک قانون نانوشته از حوالی 9 شب خانه عموی بزرگم که خدا قرین رحمتش کند جمع می‌شدیم. بی‌دعوت و تم و لباس قرمز و میزهای رنگی و...
این قانون نانوشته این‌طور بود که هرکس هرچیزی که می‌خواهد خانه خودش بخورد می‌زد زیر بغلش و با کوچک و بزرگ خانواده‌اش می‌آمد به جایی حوالی مرکز شهر. زن‌عمو بدون اینکه آماری بگیرد از تعداد نفرات از صبح خورش بادمجان خوش‌رنگ و لعابش را در دیگ بزرگ بار می‌گذاشت. ران و سینه‌های مرغ را تکه می‌کرد و به روش خودش به دوست‌داشتنی‌ترین زرشک‌پلو با مرغ جهان تبدیل می‌کرد. همیشه از ساعت 6 عصر دنبال کسی بود تا برای آبکش کردن برنج به کمکش بیاید تا مبادا برنج وا رفته و اوقات عمو تلخ شود.
بزرگ‌ترین عمه می‌آمد و شوهرش در دست قابلمه‌ای داشت که بیشترین حجم انار دان شده را در خود جای‌داده بود. دیگری می‌آمد با ظرفی پر از آجیل. کیسه‌های پر از پرتقال و سیب، ظرف‌های تزئین شده سالاد کاهو و کلم و جعبه‌های شیرینی که هرکس با خودش می‌آورد داد همه را درآورده بود و در نهایت آخر شب همه چیزهایی که می‌ماند بین تمام خانواده‌ها برای بردن به خانه‌شان تقسیم می‌شد. کسی می‌آمد با تعدادی ماهی مزه‌دار شده که آماده سرخ‌کردن بود و جوان‌ترها نوشابه و دوغ به دست یک‌به‌یک از راه می‌رسیدند. چشمان اشکی من و ذهن پر خاطره‌ و دردم نمی‌گذارد بیش از این به یاد بیاورم. شب یلدا سالگرد عموست. او که می‌دانست چقدر این دورهمی برای همه ما لذت‌بخش است حتی شاید مرگش را هم جوری تنظیم کرد تا به بهانه سالگردش، هر سال دور هم جمع شویم. خاطراتم بحث را به بیراهه کشاند؛ اما نه اصل بحث همین است، دور هم بودن.
آیین ایران باستان پر است از بهانه‌های این‌چنینی برای دور هم بودن. اما این خاصیت مجازی است یا زمانه فخرفروشی نمی‌دانم.
بیشتر این آیین‌های کهن امروزه تبدیل به دلیلی برای سوق آدم‌ها به‌سوی مصرف‌گرایی و ثبت تصاویری شده که هیچ روحی در خود ندارند.
میزهای یلدایی که هرسال رنگ و رویش باید از سال گذشته بیشتر باشد. از انواع دسر و شیرینی‌هایی که در دنیا سالم خواران امروز فقط برای عکس و نما تهیه می‌شود تا میوه‌های پوست گرفته شده‌ای که با وجود آن همه چسب و مواد برای سفت‌شدن روی یونولیت‌ها دیگر قابل‌مصرف نیستند این شب را بیشتر به نماد تجمل تبدیل کرده تا ساعتی برای دورهم بودن.
همین چند وقت پیش بود که فرهنگستان زبان و ادب فارسی نماد شب یلدا را به‌روز ترویج فرهنگ میهمانی و پیوند با خویشان تغییر داد. از چندوچون ماجرا و حملات ایران دوستان ظاهری اصیل که گذر کنیم نامی خوب و در خور این شب انتخاب کرده‌اند. ترویج فرهنگ میهمانی و پیوند با خویشان می‌تواند با کمترین امکانات و راحت‌ترین لوازم در دسترس باشد.
در واقع شب یلدا فرصتی است برای ارتباط واقعی انسان با انسان، نه انسان با شکلک‌های مجازی، کلمات تایپ شده و فرورفتن بیشتر و بیشتر در قفس تنهایی. اما ما چقدر برای یادآوری مجدد تعاملات تلاش می‌کنیم؟ آیا غیر از این است که شب چله بیشتر تبدیل به زمان خرید کردن و فکر کردن به این شده که عناصر مصرفی بیشتری را برای اثبات مرفه بودنمان به آن بیفزاییم؟ آیا عرصه‌ای برای خودنمایی و مصرف‌گرایی نشده است؟
گاهی همرنگ جماعت نشدن و رسوایی بهتر است تا در دام استفاده زیاد و نابجا از مواردی افتادن که شبی را خوب جلوه کرده و فردایی را با اندوه چه کنم چه کنم آغاز کند.
بیاید هماهنگ با داشته‌هایمان و برای زندگی حقیقی امسال را با آیین اصیل ایرانی و به‌دور از جنگ‌های روانی که مجازی و محتواهای زردش به خوردمان داده بگذرانیم. برای این منظور کافی است اندازه نیازمان خرید کنیم، آنچه را نیاز نیست و فراتر از مصرف ماست از سفره‌مان حذف کنیم و اجازه ندهیم شب یلدا، شب تجمل و مصرف باشد. لحظاتی که در شب چله کنار خانواده می‌گذرد، لحظه ناب اکنون و جریان زندگی است. این جریان، ساکن نمی‌شود، حفظ نمی‌شود و هرگز برای ثبت شدن در مقابل دوربین‌ها سر خم نمی‌کند. ثبت آنها در فیلترها و رنگ‌ها‌ی مسطح، لحظات نابشان را در دم ذبح می‌کند. پس به جای تلاش برای گرفتن تصاویر مختلف، چیدن میزهای آن‌چنانی و نشان‌دادن آن به دیگران، در لحظه باشیم، تمام‌رنگ‌ها، بوها، افراد و صداها را ببینیم، لمس کنیم و بشنویم. اگر لبریز از تجربه حال باشیم، نیازی به ثبت و انتشار آنها نخواهیم داشت. در آخر، اجازه بدهیم جادوی تعامل و حفظ ارتباط کلامی با خانواده، نقش خودش را در سلامت روان ما و خانواده ایفا کند.
اصل بحث همان است که در ابتدا گفتم، دورهم بودن. بیایید واقعاً دورهم باشیم و این دور باطل را یکبار برای همیشه حذف کنیم.