نقش فعال الجعبری در حمایت از جامعه و نهاد خانواده
خیرخواه همه
هنگامی که نام شهید احمدالجعبری، معاون فرمانده کل گردانهای القسام، شاخه نظامی جنبش حماس به میان میآید، ذهن شهروندان به سرعت به سمت مقاومت، استحکام و قدرت میرود. با توجه به اینکه او معمار طرح راهبردی «وفاءالاحرار» در سال 2011 بود. اما اینها تنها خصوصیات «الجعبری» نیست که در میان مردم او را میشناختند، هر کس در زندگیاش به او نزدیک شد، بسیاری از ویژگیهای دیگر را میداند که او در آن سرآمد بود. از زندگی اجتماعی و ارتباط مستمر با همه اعضای خانواده خود غافل نشد و از همه کسانی که در خانه آنها را میزد حمایت و کمک میکرد. درهمین رابطه بخشی از یک گفتوگو با خانواده این شهید را به مطالعه مینشینیم.
ازدواج پس از شکست اشغال نوارغزه
گفتوگو با همسرش ام حسین که 37 سال سن دارد. زمانی که الجعبری با خانوادهاش ازام حسین خواستگاری کرد، او لحظهای تردید نکرد که با او ازدواج کند و سال 2005 بود که این اتفاق افتاد و طبق آنچه که خود نقل میکند، تاریخ نامزدی آنها به بیست ویک سالگی رسید. وی میگوید: نهم شهریور همان سال و چند روز پس از اشغال کل نوار غزه داستان ازدواج ما خاطره بسیار شیرینی دارد، زیرا دو وجه داشت اولی ازدواج و دومی شکست. ازدواج موفق و پربرکتی بود، حتی روزهای تلخ اشغال هم شیرین بود. «ام حسین» از شیرینی ازدواج خود با «الجعبری» با لحنی عاشقانه خاطره میگوید. آن روزها گذشت تا اینکه پنج فرزند را به دنیا آورد که بزرگترین آنها حسین در پانزده سالگی و کوچکترین آنها «دانیه» بود که دوماه پس از شهادت «الجعبری» به دنیا آمد و بدون شناخت پدرش نور زندگی را دید.
الجعبری برای اولین بار در سال1980 ازدواج کرد و از همسر اولش صاحب 6 پسر و 2 دختر شد که پسر بزرگش (محمد) به شهادت رسید و (مالک) درگذشت و در سال 1384 با همسر دوم خود ازدواج کرد و صاحب 4 پسر و یک دختر شد. وقتی از او پرسیدند: ابومحمد زندگی اجتماعی خود را چگونه سپری کرد، ام حسین شروع به ورق زدن کتاب خاطرات خود کرد که حتی با گذشت سالها از شهادتش هنوز پر است. وی گفت: «او دوستدار خیر بود، از راه خانه رانده نشد. و از کسانی که در شرف ازدواج و خانوادههای فقیر بودند حمایت میکرد. او ادامه داد: احمد بچهها را خیلی دوست داشت، به همین دلیل از اختصاص وقت برای بیرون رفتن، سرگرمی و بازی و خرید دائمی هدیه برای آنها دریغ نمیکرد.
کمیته اجتماعی
«امحسین» میگوید که با وجود شرایط سخت امنیتی که «ابومحمد» در آن زندگی میکرد و مدت زیادی در خانه نمیماند، هیچ شهروندی را که برای درخواست کمک آمده بود، برنگردانده است. او خانه آنها را به عنوان «کمیته اجتماعی» برای فقرا و نیازمندان توصیف میکند. الجعبری به مردان جوان متأهلی که برای فرزندآوری به عمل لقاح آزمایشگاهی نیاز داشتند و نمیتوانستند هزینه آن را بپردازند، توجه زیادی داشت، تا اینکه به مرحله عقد قرارداد با انجمن تخصص درمان نازایی رسید. وی ادامه میدهد: «هر فردی که نیاز به پیوند داشته باشد به آن انجمن هدایت میشود تا عملها و معاینات را به صورت رایگان انجام دهد و به مسئولان انجمن بگوید: (من از ابومحمد هستم). او گفت که دهها مرد جوان که قادر به پرداخت هزینه عملهای باروری نبودند از خدمات این انجمن بهرهمند شدند. داستان دیگر مربوط به مریضی بود که از کمردرد شدید رنج میبرد، پزشکان تصمیم گرفتند او را جراحی کنند، اما او نتوانست هزینه آن را بپردازد، به همین دلیل نزد «ابو محمد» رفت و او آنچه را که میخواست داشت. هزینههای درمان را نیز برعهده گرفت و نه تنها اینجا، بلکه برایش خرید، یک «تشک طبی» متناسب با وضعیت سلامتی او پس ازعمل. او توضیح میدهد که تمام این کمکهای شوهرش، «ابومحمد» مخفی نگه داشته شد و او حتی یک بار هم مبلغی را که برای کمک به همه کسانی که «در خانهاش را زدند» به او نگفت. داستان جدیدی که ام حسین پس از شهادت شوهرش از جزئیات آن مطلع شد، زیرا یک روز پس از پایان نماز ابومحمد در مسجد الکتیبه در منطقه تل الحوا، زن جوانی را در اوج شکوفایی با فرزندانش یافت. در نزدیکی درب مسجد نشسته و طبق گفتههای خود، اقلام سادهای را برای خرج خانوادهاش میفروشد. او ادامه میدهد: «او طاقت آن صحنه را نداشت، بنابراین یکی از همراهانش را نزد او فرستاد تا تمام وسایلی را که در اختیار داشت، بخرد و بعد از آن از مشخصات آن دختر و شرایط خانوادهاش مطلع شد. آنها در منطقه مرکزی زندگی میکنند.» «ام حسین» میگوید: «ابومحمد» پذیرفت که کرایه خانه آن زن فقیر را بپردازد و برای همه فرزندانش لباس بخرد، علاوه بر اینکه ماهانه به او کمک هزینه ثابت پرداخت کند، بدون اینکه دختر از منبع اهداکننده اطلاع داشته باشد. پس از شهادت «ابو محمد»، کمک هزینه دختر را قطع کردند، سپس دانست که احمد حامی او بوده است، پس از گذشت زمان، دختر «ابو محمد» را در خواب دید و به او گفت: «من بودم. به تو کمک میکنم و ما دست از کار برنمیداریم، پس برای ادامه کمکت باید نزد برادرم بروی.» رمان دیگری داستان «ام حسین» را روایت میکند. وقتی «ابو محمد» در کنار دریا نشسته بود، مرد جوانی را دید که سیگار میفروشد. او را صدا زد و از او خواست در ازای کنار گذاشتن سیگارفروشی، مبلغی پول برای شروع شغل دیگری به او بدهد تا با شغل مناسب، پول حلال به ارمغان بیاورد. رمان «نوک کوه یخ» داستانهای ابومحمد الجعبری با همه کسانی است که از او کمک و یاری میخواهند، علاوه براینکه در ازدواج جوانان و رفع نیازهای فراوان آنها کمک میکند. بدین ترتیب مردم شریف و پاک عروج میکنند، اما یاد و خاطره آنها در اذهان مردم بویژه کسانی که از این کمکها و خدمتها بهرهمند شدهاند، نقش زنده است.