گپ‌ وگفتی با فرهاد حسن‌زاده در مورد کتاب‌ها و نوجوان‌ها و کتاب‌های نوجوان

کلاس آقای نویسنده

به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی، فرهاد حسن‌زاده، نویسنده کودک و نوجوان میهمان دبیرستان دوره اول روشنگر بود. دانش‌آموزان کلاس هفتم تا نهم، پیش از حضور نویسنده، آثار این ایشان را مطالعه کرده‌ بودند و طی برنامه سؤالاتی را در رابطه با آثار و فعالیت‌های‌شان مطرح کردند، این یادداشت حاصل گفت‌وگوهای دانش‌آموزان حاضر در این جلسه با فرهاد حسن‌زاده است که به همراه گپ‌ وگفتی کوتاه در مورد وضعیت بازار کتاب کودک و نوجوان در اختیار شما قرار می‌گیرد

مریم رحیمی‌پور
آموزگار

   دانش‌آموزان: آقای حسن‌زاده، چرا تصمیم گرفتید نویسنده شوید؟ چون نویسنده شدن شغلی نیست که هر کسی آن را انتخاب کند.
زمانی که نوجوان بودم در مدرسه انشاهای خوبی می‌نوشتم و همیشه نمره‌هایم از درس انشا خوب بود و از موضوع‌هایی که بکر و غیرکلیشه‌ای بودند، استقبال می‌کردم. آن زمان در مدرسه روزنامه‌دیواری درست می‌کردیم، امکانات مثل امروز نبود و ما یک مقوای صد در هفتاد سانتی‌متر می‌خریدیم، تزئین می‌کردیم و رویش داستان و شعر و لطیفه و مطالب آموزشی می‌نوشتیم و این کار را خیلی دوست داشتیم. ‌کم‌کم این علاقه رشد کرد و عضو کانون پرورش فکری کودک و نوجوان شهرم، آبادان، شدم. به خاطر تئاتر به آنجا رفتم، دوست داشتم تئاتر بنویسم. من کلاً یک آدم خجالتی و کم‌حرف و گاهی هم با لکنت زبان بودم. وقتی در مورد تئاتر نوشتم از اولین کارم خیلی استقبال شد. یعنی یک مربی داشتیم که بچه‌ها را به سه، چهار گروه تقسیم کرد و گفت همه هفته بعد با یک متن بیایید که آن متن را با هم اجرا کنیم. همان لحظه که از کتابخانه بیرون آمدم تا وقتی که به خانه برسم آن قصه را توی ذهنم پروراندم و نوشتم و وقتی تحویل دادم، باورشان نمی‌شد که من این متن را نوشتم و وقتی مربی من را بغل کرد و از کار من خوش‌اش آمد، احساس کردم که من این‌طور می‌توانم حرفم را بزنم و با نوشتن و خلاقیت ادبی خودم را ابراز کنم و از همان جا بود که کانون و تئاتر برایم جدی شد و چند نمایشنامه دیگر نوشتم و اجرا کردیم اما بعد که جنگ شد، ما در آبادان زندگی می‌کردیم. مدتی ماندیم و یک ماهی در شرایط سخت جنگی بودیم و امکان کار ادبی و هنری نبود، مهاجرت کردیم و سال‌های مهاجرت سال‌های سختی، همراه با کار کردن در جاهای مختلف بود اما این مدت افراد مختلفی را دیدم و شناختم و این افراد برای من قصه ساختند. در کنار آن با وجود امکانات کم، خطاطی و نقاشی و عکاسی می‌کردم، چون دوست داشتم. توی خانه‌مان یک اتاقکی بالای پشت‌بام داشتیم که من این اتاقک را به تاریکخانه عکاسی تبدیل کرده‌ بودم. مدتی پول‌ و دستمزدهایم را جمع کردم که بتوانم این دوربین عکاسی و تاریکخانه را آماده کنم. می‌خواهم بگویم که این علاقه‌ها را داشتم و همه فکر و ذکر و انرژی و کارم در همین حوزه‌ها بود.
سال ۶۴ ازدواج کردم و سال ۶۷ بچه‌دار شدم و داستان گفتن برای فرزندم و فضایی که باهم داشتیم سبب شد تا دوباره به دنیای نوشتن برگردم. سال ۷۰ اولین کتابم چاپ شد، آن زمان شیراز زندگی می‌کردیم. دومین کتابم در شیراز منتشر شد و من فکر کردم که خیلی نوشتن را دوست دارم و چون برای این کار امکانات بیشتری در تهران وجود دارد، یک کوچ فرهنگی از شیراز به تهران کردیم. بدین ترتیب کتاب‌های بعدی‌ام در تهران منتشر می‌شد. شغلی که داشتم با نوشتن غیرمرتبط بود، تکنیسین امور آب بودم اما بعد از آن با نشریه‌ها همکاری کردم. حدود پانزده سال در نشریه دوچرخه بودم که برای نوجوان‌ها چاپ می‌شد و تا الان هم کتاب‌هایم چاپ شده و فکر کنم به حدود ۲۰۰ اثر رسیده.
 
    دانش‌آموزان: چرا برای نوجوان‌ها می‌نویسید؟ اصلاً چی باعث می‌شود به نوجوان‌ها علاقه داشته‌ باشید؟ چون ما گاهی خودمان هم حوصله خودمان را نداریم.
من خیلی نوجوان‌ها را دوست دارم، خارج از چیزهای معمولی که می‌گویند وقتی در جمع نوجوان‌ها هستم احساس خوبی پیدا می‌کنم. یک بار جایی رفتم که نوجوان‌ها گروهی سرود می‌خواندند و من همین‌طور اشک می‌ریختم. نمی‌دانم چرا، شاید باید پیش یک روانکاو بروم و بفهمم چرا من با دیدن بچه‌ها و این حس‌های جمعی، احساساتی می‌شوم؟ و دوست دارم به این مسأله بپردازم‌؟ شاید یک چیز درونی است که خودم دوست دارم به آن بپردازم.
 
    دانش‌آموزان: خیلی از کتاب‌های شما مثل هستی، عقرب‌های کشتی بمبک، میهمان مهتاب در حال و هوای انقلاب و زمان جنگ است؟ چنین نوشته‌هایی حاصل تجربیات خودتان است؟
من متولد آبادان هستم و درست دوره نوجوانی من با انقلاب و جنگ همراه شد و همه این اتفاقات را به‌عنوان یک پسر نوجوان مشاهده کردم و برای همین هم این را توی داستان‌هایم ذکر می‌کنم.
 
    دانش‌آموزان: ما خیلی از کتاب‌های شما را خواند یم، امروز بحثمان در کلاس این بود که شما با اینکه هیچ‌وقت احساسات دخترانه را تجربه نکردید، چطور شخصیت‌های دختر داستان‌هایتان این‌قدر باورپذیرند؟ مثل هستی و زیبا صدایم کن.
 علاوه بر هستی و زیبا صدایم کن، شخصیت داستان «این وبلاگ واگذار می‌شود» هم یک دختر بود، خیلی از شخصیت‌های داستان کوتاه‌ها هم دختر هستند. البته خوب است بدانید که شخصیت اصلی داستان هستی در ابتدا پسر بود، در حقیقت پسر خودِ من بود که توی مدرسه قیچی‌برگردان زده‌ و دستش شکسته‌ بود و من یک شب توی بیمارستان بالا سرش بودم اما یک‌مرتبه ذهنم جرقه‌ای زد که این شخصیت را تبدیل به یک دختر کنم، یک پسر می‌تواند در شرایط جنگی سوار موتور شود و عادی هم هست اما این برای یک دختر خیلی خاص است و ما نویسنده‌ها دنبال افراد عادی نمی‌گردیم، آن‌هایی برای ما مهم‌اند که کنش‌گر باشند و چیز خاصی در وجودشان باشد، خرده شیشه‌ای، شخصیت مثبت یا منفی، داشته‌ باشند. آنجا بود که شخصیت داستان را تبدیل به دختر کردم. بعد از آن هم در هر موقعیتی اگر بشود شخصیت داستان، دختر باشد، این برای من اولویت دارد، چون به نظر دخترهای ما باید کنشگری بیشتری نسبت به فضای پیرامون‌شان داشته‌ باشند.
شاید هم یک دلیلش این باشد که من عمو و دایی برادرزاده و خواهرزاده‌هایی بودم که اغلب دختر بودند و شخصیت‌هایشان را می‌دیدم و مسائل‌شان را درک می‌کردم که این هم روی من تأثیر گذاشت و وقتی هم قصه‌هایی نوشتم که بازخورد خوبی داشتند، همین باعث شد که بچه‌ها من را به سمت نوشتن داستان‌های دخترانه بیشتری سوق بدهند.
 
    دانش‌آموزان: می‌شود توضیح بدهید ایده کتاب روزنامه سقفی همشاگردی از کجا به ذهنتان رسید؟
کتاب روزنامه سقفی همشاگردی اول توی مجله چاپ می‌شد، تو کیهان بچه‌ها. آن زمان کیهان بچه‌ها وضعیت خوبی نداشت، به اسم بچه‌ها داشت منتشر می‌شد اما هیچ مطلب جالبی نداشت. من به سردبیر گفتم که کمی طنز به مجله اضافه کنید. گفتند که ما لطیفه داریم، گفتم لطیفه که طنز نمی‌شود، گفتند نویسنده طنز نداریم، گفتم خب می‌خواهید من بنویسم؟ استقبال کردند. یعنی برای این کار همیشه یک چیزهایی در ذهنم بود. من یک زمانی برنامه صبح جمعه با شما را از رادیو می‌شنیدم که قصه‌ها و بازی‌های طنز و بازی با ضرب‌المثل‌ها و... را داشت، دوست داشتم چنین محتوای طنزی برای بچه‌ها هم تولید شود. چون قصه‌های صبح جمعه با شما، بیشتر به مسائل بزرگسالان مثل مادرشوهر و کوپن و... می‌پرداخت. دوست داشتم این طنز با دغدغه بچه‌ها باشد. همان زمان مشغول به نوشتن روزنامه سقفی شدم که هر ماه در کیهان بچه‌ها چاپ می‌شد و بعد هم تبدیل به کتاب شد.
 
    دانش‌آموزان: می‌خواستم بپرسم چرا داستان‌های کتاب هویج بستنی را ادامه ندادید تا هر کدام تبدیل به یک رمان شوند؟ چون به نظرم خیلی از داستان‌های این کتاب این قابلیت را داشتند.
ما یک ژانری داریم به اسم داستان کوتاه. ما به خواندن رمان عادت داریم، رمان فرصت زیادی به ما می‌دهد که زندگی را ببینیم، شخصیت‌ها را باز کنیم و بشناسیم، اما داستان کوتاه این‌طور نیست، اصطلاحاً می‌گویند داستان کوتاه برشی از زندگی است. حالا این داستان کوتاه‌های ما 10 صفحه‌اند اما بعضی از داستان‌های کوتاه ۵۰ کلمه‌اند و نوشتن چنین داستانی خیلی هنر می‌خواهد. من یکی از نویسنده‌هایی بودم که همیشه از داستان کوتاه استقبال می‌کردم، چون اعتقاد دارم هر اتفاقی ممکن نیست تبدیل به رمان شود و بعضی اتفاق‌ها در حد یک داستان کوتاه‌اند، با اینکه می‌دانم که ناشرها و مخاطب‌ها خیلی از داستان کوتاه استقبال نمی‌کنند.
 
   دانش‌آموزان: از بین کتاب‌هایتان کدام را بیشتر دوست داشتید؟
این سؤال مثل این است که از یک پدر و مادر بپرسی کدام بچه‌شان را بیشتر دوست دارند اما اگر بخواهم جواب بدهم از بین کتاب‌هایم، هستی، زیبا صدایم کن و قطار جک لندن را بیشتر دوست داشتم، چون مدت زمان زیادی درگیرشان بودم، حتی گاهی به خاطر شخصیت‌های این داستان‌ها اشک می‌ریختم.
 
    دانش‌آموزان: آخرین کتابی که نوشته‌اید، چیست؟
فعلاً یک رمان نوجوانانه می‌نویسم که اسمش خیابان ویلاست. اما شاید اسمش تغییر کند.
 
    در ادامه از آقای حسن‌زاده خواستیم تا نظراتشان در مورد وضعیت بازار کتاب نوجوان امروز را توصیف کنند که آیا میزان تولیدات ادبی به اندازه نیاز نوجوان امروز است؟ و آیا تعداد کتاب‌های تألیف شده در ایران و کتاب‌های ترجمه‌شده، نسبتی مطلوب و منطقی است؟
وقتی می‌گوییم کفه ترجمه از تألیف سنگین‌تر است باید به یک‌ نکته توجه کنیم، تألیف یعنی کجا؟ یعنی ایران. ترجمه یعنی کجا؟ یعنی کل دنیا. طبیعی است که کفه کل دنیا سنگین‌تر است و عمدتاً مترجمان می‌روند و بهترین کتاب‌ها را انتخاب می‌کنند، مثل کتاب‌هایی که جایزه گرفته‌اند، یعنی این کتاب‌ها از یک فیلتری گذشته‌اند و بهترین‌های آنها انتخاب شدند.
علاوه بر آن بدنه ادبیات تألیفی ضعیف است، این یک چیز دستوری هم نیست که بگوییم خب امروز ابلاغ شود که بدنه ادبیات تألیفی نوجوان تقویت شود، وقتی زندگی نویسندگان تأمین باشد و نویسندگی یک حرفه و یک شغل باشد و نویسنده از طریق آن زندگی‌اش را بگذراند، طبیعی‌ است که به نتیجه بهتری هم خواهیم رسید. الان مثلاً با تیراژ ۵۰۰ یا ۱۰۰۰ تا نسخه نمی‌شود به چنین جایی رسید.
من به بچه‌ها هم گفتم، برای نوشتن یک رمان حداقل یک سال زمان لازم است، حالا تا زمانی که این کتاب مجوز بگیرد و منتشر شود تقریباً سه سال طول می‌کشد و بازده اقتصادی ندارد و نویسنده‌های ما صرفاً به خاطر عشق و علاقه‌شان کار می‌کنند و فکر می‌کنم که این مسأله بستگی به سیاست‌های فرهنگی ما دارد، اینکه مستقیم‌ حمایت کنند. نه اینکه به نویسنده پول بدهند، همین‌که کتاب‌هایی که از یک‌ نویسنده چاپ می‌شود را به کتابخانه‌های سراسر کشور ببرند و حتی یک نسخه آن به‌صورت عادلانه خریداری شود، نه براساس رفاقت و…. تیراژ پنجاه هزار نسخه‌ای کتاب چاپ می‌شود و خود‌به‌خود زندگی نویسنده هم تأمین خواهد شد. یک بخشی‌اش هم نبود کتابخانه‌های خوب در مدارس و شغل کتابداری به‌عنوان یک شغل اصلی در سیستم آموزش و پرورش است. این شغل اصلاً رسمیت ندارد و هر مدرسه‌ای بنا به توان خودش کاری انجام می‌دهد و به طور کلی بچه‌های ما هم بچه‌های کتابخوانی نیستند و این هم به خودی‌ خود روی تیراژ و تألیف تأثیر می‌گذارد و بازار را به سمت کتاب‌های ترجمه می‌برد.
ما بحث ممیزی را هم داریم، در ممیزی، وزارت ارشاد روی کار تألیف حساسیت بیشتری دارد و از کارهای ترجمه راحت‌تر عبور می‌کند، بنابراین خواننده و بچه‌های هوشیار وقتی کتاب را می‌خوانند می‌بینند و احساس می‌کنند دارند نصیحت می‌شنوند، انگار بچه دارد دست‌کم و کوچک شمرده می‌شود بنابراین ترجیح می‌دهد که کارهای ترجمه را بخواند.
ما در سال‌های اخیر در کلاس‌ها و کارگاه‌های نویسندگی متقاضیان زیادی داریم که مشغول نوشتن و آزمون و خطا هستند. آنها می‌نویسند اما به یک‌ جایی می‌رسند و متوقف می‌شوند، چون نمی‌توانند چاپ کنند. با توجه به وضعیت کاغذ و … ناشران دنبال نویسندگان نامدار هستند و نویسندگان جوان را جدی نمی‌گیرند که بتوانند خود را تأمین کنند. در یک دوره‌ای عموماً در دهه هفتاد، نهادهایی مثل کانون پرورش، مثل سروش، مثل حوزه هنری بدون اینکه اسم نویسنده برایشان مهم باشد حمایت می‌کردند، اما الان آنها هم این‌طور نیستند، فعالیت اقتصادی می‌کنند تا به سوددهی برسند.
به طور کلی اینکه امروز تعداد کتاب‌های تألیفی خوب نوجوان ما کم است به خاطر این است که تربیت نویسندگان رشد طبیعی ندارد و یک زیست گلخانه‌ای داشته، در دوره‌ای نویسنده‌ها حمایت شدند و نتیجه‌اش هم دیده شده است. این نسل جدید نسل خلاقی هم هستند، اما مشکل‌شان نشر است.