موقعیت، هویت و جایگاه زن در جامعه
رؤیای سهیم شدن زنان در پیشرفت جامعه
درباره سبکزندگی که حرف میزنیم، فکر میکنیم منظور بیشتر رفتار و انتخابهای شخصی است و هر کسی در هر موقعیتی میتواند خودش برای کار و زندگیاش تصمیم بگیرد. خبر بد اینکه این اتفاق اغلب اوقات نمیافتد. هرکدام از ما متأثر از محیط، خانواده، جامعه و هرآنچه که بیرون از ما وجود دارد، دست به انتخابهای مختلف در زندگی میزنیم. شاید باید اینطور شروع میکردم که خب، ما هم انسانهایی هستیم که در کنار هم و در اجتماعات مختلف و در جامعه زندگی میکنیم. پس مجموعه رفتارها، باورها، اعتقادات و انتخابهای ما متأثر از همین جامعه است. اصلاً در تعریف انسان داریم که یک موجود اجتماعی است. گاهی اوقات این انتخابهای فردی در زندگی اجتماعی چیزی شبیه یک موفقیت مورد تأیید همه میشود و گاهی آن انتخاب برآمده از اجبار و پذیرفتن موقعیتی شبیه شکست میشود که خودمان دوست نداریم و راستش، عقلانیت هم موافق آن نیست. شاید باورتان نشود که بگویم این مسأله تجربه حداقل نیمی از مردم جهان بوده و هست؛ زنان. زنان همان کسانی هستند که موقعیت، جایگاه، هویت و زندگی آنها بیشترین میزان اثر و حتی آسیب را از محیط و جامعه گرفته است. به قدری که فارغ از روزهای نامگذاری شده مادر، دختر، خانواده و غیره، روزی را به نام روز مبارزه با خشونت علیه زنان نامگذاری کردهاند. میخواهم مشخصاً درباره موقعیت و جایگاه اجتماعی زنان و خشونتهای پنهان، پذیرفتهشده و آشکاری که در نسبت با آنها میشود، بنویسم. خشونتهایی که باعث میشود انتخابهای آنها برای زندگیشان بیش از آنکه مفهوم انتخاب داشته باشد، مفهوم اجبار دارد.
سارا مؤمنی
دانشجوی دکترای مدیریت رسانه
امکان تجربه شبیه خود بودن
همه تجربه کردهایم که از کودکی مرزهایی میان علایق و تواناییهای پسر و دختر ایجاد شده که با پا گذاشتن فطری هرکدام از ما به آنسوی مرز، عباراتی مانند «شبیه پسرا شده» یا «تو نمیتونی این رشته رو پیش ببری» را شنیدهایم. همین باعث شده که فکر کنیم، اگر مثلاً به فوتبال علاقه داریم، برای اینکه پذیرفته شویم، باید شبیه مردها باشیم. کافی است تصویر مربی زن بسکتبال ترکیه را به خاطر بیاورید که چند وقت پیش در فضا مجازی دست به دست میشد و نوع مردانگی او در رفتار و پوشش برای مردم جذاب و حتی قابلتحسین بود. درحالی که یادمان رفته، فوتبال یک ورزش است، ما یک انسان هستیم که اتفاقاً زن هستیم و در کنار ما زنهای دیگری هم هستند که به فوتبال یا هر ورزش دیگری علاقه دارند. پس برای چه کسی و چرا به لحاظ روانی دیگران و خودمان، خودمان را ملزم کردیم که رفتاری مردانه داشته باشیم؟ یا اینکه چرا اگر نمیخواهیم مردانه عمل کنیم، نباید این رشته ورزشی را انتخاب کنیم؟ همین مسأله درباره انواع مختلف علایق و انتخابهای ما برای شکوفایی استعدادهایمان وجود داشته است. اینکه خودمان به این نتیجه برسیم که مثلاً توانایی بدنی ما برای فلان رشته ورزشی پاسخگو نیست، با اینکه از کودکی در گوشمان خوانده باشند که تو نمیتوانی، فرق میکند. در واقع امکان و فرصت تجربه برای زنان از کودکی تا زمان مرگ محدود است. این یکی از مصداقهای خشونت پنهان و حتی پذیرفتهشدهای است که در واقع در ذهن اغلب ما غالب است و به آن عادت کردهایم.
رؤیای پیشرفت شغلی و تحصیلی زنان همزمان با مردان
تجربه یکی از دوستان را روایت میکنم. میگفت همراه همکلاسی خود که مرد بود، بهطور همزمان دوره کارشناسی ارشد را به پایان رساندند. بعد از چندسال خبردار شد که این دو همزمان ازدواج کردند و فرزندانشان در یک سال و ماه به دنیا آمدند. اما، همکلاسیاش دوره دکترایش را تمام کرده بود و او تازه در مقطع دکتری دانشجو شده بود. همکلاسیاش کاری خوب داشت و او هنوز دنبال کار میگشت. همکلاسیاش استاد دانشگاه شده بود و او هنوز دانشجو بود. تمام این اتفاقات در یک بازه 5 تا 8 ساله اتفاق افتاده بود. حالا تفاوت چه بود؟ او زن بود و همکلاسیاش مرد. او برای اینکه به 4 سال وظیفه مستقیم و تماموقت بارداری و بچهداری برسد، از کارش استعفا داده بود و دوره دکترا را هم دیرتر شروع کرد.
این تجربه زیسته و موارد مشابه دیگر من را به این نتیجه رساند که توانایی و موقعیتهای مشابه و تقریباً یکسانی که زنان از مردان دارند، اغلب نتایج یکسانی برای آنها به دنبال ندارد. در بهترین حالت و بدون درنظر گرفتن شرایطی مانند بالارفتن سن، پایین آمدن انگیزه و دور شدن از شبکه کاری و اجتماعی خود، زنان متأهل بچهدار که دوست دارند ادامه تحصیل بدهند و انتخابشان این است که بیرون از خانه کار کنند، حدود 10 سال در مسیر پیشرفت، عقبتر از مردان هستند. این موضوع درباره زنان مجرد در حوزه مشاغل هم صدق میکند. امکان پیشرفت شغلی برای مردان مجرد بیش از زنان مجرد است و علتهای آن به تبع انواع مشاغل و انواع افراد در ردههای بالا مدیریت تفاوت دارد، اما چیزی که هست، این است که ترجیح کار با مردان، چیزی است که در فضای شغلی جامعه کنونی بسیاری از کشورها وجود دارد.
چرا مطالعات زنان «و» خانواده؟!
چند روز پیش به این فکر میکردم که چرا هر مرکز مطالعات و تحقیقاتی که درباره زنان است، با یک «و» متصل و البته جدا از «خانواده» است؟ چرا اصلاً برای زنان اینهمه مرکز مطالعات و مراقبت و تحقیق و غیره تأسیس شده و چرا در این موارد با زنان، شبیه نیم دیگر جامعه رفتار نمیشود. از طرف دیگر ریشه کلمه زن در چند زبان را بررسی کردم و در زبان خودمان و زبان انگلیسی دیدم که «زندگی» از ریشه کلمه «زن» در هر دو زبان گرفته شده است. «زندگی و زن»، «life & wife». مشخصاً اینجا منظور از زن، زن متأهل است. یعنی کسی که در محوریت یک خانواده است، زندگی از او شروع میشود و به نظر میرسد که حیات نوع بشر به او وابسته است. در آموزههای دینی هم چیزی مخالف این گزاره ندیدم. پس این همه تأکید و جداسازی به خاطر اهمیت حیاتی زن در جامعه بشری است. نکته ظریفی که در این اهمیت و ضرورت زن برای بقا بشریت وجود دارد این است که وقتی اسم یک مرکز میشود «مرکز مطالعات زنان و خانواده»، در واقع ما آن را به اشتباه از خانواده جدا میکنیم. همین میشود که در عمل و در زندگی روزمره تکتک ما زنان و مادران اغلب جدا از خانواده دیده میشوند. در انجام کارهای روزمره خانه، در سفر، در میهمانیها، در فراغتها انگار سبکزندگی زنان را که درواقع زندگی از آنها شروع میشود، جدا میکنیم. خب، این مسأله در تئوری و تحقیق و در عمل و زندگی روزمره همان چیزی میشود که میبینیم، به جای اینکه زن در خانواده در محوریت اهمیت باشد، در حاشیه است و ذهن اغلب ما مردان و زنان پذیرفته که بیشتر امور خانه به عهده اوست. در واقع غیبت او را در زمان فراغت، استراحت و زحمت نکشیدن میدانیم. این همان خشونت پنهانی است که ذهنهای ما آن را باور کرده و پذیرفته و حتی تحسینش میکند.
رویا سهیم بودن زنان در پیشرفت جامعه
بیش از نیمی از جامعه زنان هستند. پیشرفت نیمی از جامعه به عهده آنهاست. فارغ از مشاغل و سمتهای مختلفی مانند معلمی، پرستاری، دکترا، مهندسی، خبرنگاری و غیره که زنان در جامعه بهعهده گرفتهاند، خلأ حضور آنها در مسئولیتهای عالی و اصطلاحاً مدیریت عالی بخش فرهنگی جامعه مشاهده میشود. یکی از دوستانم چند وقت پیش توئیت کرده بود که وزاری فرهنگ سوریه، روسیه، تاجیکستان و غیره خانم هستند. واکنشها و گفتوگوها درباره این توئیتها خودش یک مطلب جداگانه نیاز دارد. اما مسأله روشن و البته جدی است. حوزه فرهنگ که شامل رسانه، فیلم، هنر، تعلیم و تربیت کودک، سینما و غیره میشود، برای پیشرفت کردن به نگاه، ظرافت، تجربه و مدیریت زنانه دارد. این جدیت در مقابل اتفاقات عجیب و کنایی وجود دارد که در همین روزها میبینیم؛ مثلاً تصویر جلسهای که درباره مسأله زنان تشکیل شد و تمام حاضران جلسه مرد بودند را به خاطر بیاورید. این نوع نگاه و عدم حضور زنان در اداره کشور یا خیلی بخواهم لطافت به خرج بدهم بگویم، حضور کمرنگ زنان در اداره کشور، همان چیزی است که خشونت دو طرفه هم علیه زنان را به دنبال دارد و هم علیه جامعه. مانع رشد و پیشرفت جامعه شدن در کنار مانع رشد و پیشرفت زنان در عرصههای مدیریتی به هم وابسته هستند و همزمان با هم در حال اتفاق افتادن است.