در باب مطالعه و کتاب در خانواده

شما واقعا چه کسی هستید؟

کاغذهای کتاب علاوه بر بو، صدا هم دارند یکی از راهکارهای روزمره‌ای که افراد را از بچگی به سمت کتاب جذب می‌کند، مشاهده کتاب در گوشه گوشه خانه و دیدن افرادی است که گاه و بیگاه در حال کتاب خواندن هستند؛ یعنی والدین و فرزندان بزرگتر. نیازی به نمایش یا تظاهر نیست، همین‌که باور کنیم راهکار رشد ما و جامعه ما در کتاب خواندن و دنبال کردن درست علایق‌مان است، کودک این باور را می‌فهمد و در مسیر آن قرار می‌گیرد. اما ممکن است بیرون از خانه و در شرایط مختلفی مثل گرانی کتاب، سرشلوغی و نبود امکان تمرکز چندساعته برای مطالعه یا حتی امکان گرفتن کتاب در دست یا در کیف را نداشته باشیم. همین عصر و جهان ارتباطاتی که گله و غر از پیامدهای منفی آن زیاد است، برای ما امکان‌های زیادی فراهم کرده است. کتاب‌های صوتی گوش بدهیم و گفت وگوهایی که درباره کتاب و موضوع مورد علاقه‌مان است را دنبال کنیم. در مترو وقتی ایستاده‌ایم یا در ماشین شخصی وقتی رانندگی می‌کنیم یا روی موتور وقتی در ترافیک مانده‌ایم، به کتاب و شنیدن علایق‌مان برگردیم، در واقع به روح‌مان غذا بدهیم. روحی گرسنه و سیری‌ناپذیر که هرچه می‌داند و می‌فهمد و جلوتر می‌رود، بیشتر کنجکاو می‌شود. یاد گفته یکی از صاحبنظران افتادم که می‌گفت آدم‌ها را دو چیز می‌سازد، «کتاب‌هایی که در طول زندگی خود مطالعه کرده‌اند و آدم‌هایی که در طول زندگی خود دیده‌اند.»

سارا مؤمنی
 دانشجوی دکترای مدیریت رسانه

 

حتماً برای خودتان پیش آمده یا مشاهده‌گر این مسأله که می‌خواهم بگویم، در دیگران بوده‌اید؛ اینکه کسی در 72 سالگی ناگهان کنکور بدهد و تحصیلاتش را ادامه دهد یا کسی در 64 سالگی موسیقی یاد بگیرد یا اینکه کسی در 51 سالگی بخواهد گواهینامه راهنمایی و رانندگی بگیرد و در مسابقات ورزشی رانندگی شرکت کند یا اینکه کسی بخواهد در 43 سالگی علم نجوم بیاموزد و غیره. حتی افرادی را به خاطر می‌آورید که مثلاً در دوره کارشناسی، پزشکی، وکالت، فیزیک، معماری و غیره خوانده‌اند، اما ادامه تحصیل خود در دوره کارشناسی‌ارشد یا دکتری را در رشته‌های نامرتبطی با دوره کارشناسی مانند ارتباطات، سینما، رسانه، تصویرگری و نقاشی و غیره گذرانده‌اند یا اصلاً ادامه تحصیل نداده و مثلاً یک کافه زده‌اند یا گلفروشی یا کتابفروشی.
مواجهه دیگران با ما در این موقعیت و مواجهه خود ما با دیگران در همین موقعیت همیشه در لحظه اول تعجب‌برانگیز است که چرا، چطور و از کجا تغییر شروع شد و چرا اصلاً زودتر این اتفاق نیفتاد. می‌خواهیم درباره این حرف بزنیم که اگرچه هیچ‌وقت برای گرفتن ماهی از آب دیر نیست، اما برای اینکه حسرت عمر گذشته و تصور اینکه اگر زودتر شروع می‌کردیم، ممکن بود چقدر نسخه بهتری از خود الان‌مان باشیم، به این نیاز داریم که کودکی و نوجوانی‌مان متعلق به خودمان باشد. چطور؟ همه چیز با یک کتاب شروع می‌شود.

کتاب، کودک، زندگی
ممکن است در یک مهد مشغول به کار باشید یا در خانه چند فرزند داشته باشید و تجربه مشاهده فرزندان اقوام‌تان را هم داشته باشید که چطور هر کدام‌شان یه یک چیز خاص علاقه دارند. چطور بعضی‌هایشان جذب گل و گیاه می‌شوند و حتی در نقاشی کشیدن اولویتشان با گل و درخت است و در کتاب‌ها جذب رنگ‌ها و شکل‌های مختلف گل‌ها و درختان و گیاهان می‌شوند و چطور بعضی دیگر محو صدا در موسیقی می‌شوند و هرجا موسیقی نواخته شود، آرام می‌گیرند و گویی کنجکاوند ضرباهنگ موسیقی را کشف کنند. یا اصلاً با ماشین‌ها بازی می‌کنند و از پدر و مادر تقاضا می‌کنند برای آنها ماشین و روبات‌هایی بگیرند که قابل جدا شدن و دوباره متصل شدن باشد و بسیاری از نمونه‌های دیگر. این برای زمان کودکی است که تقریباً اغلب ما در میان انواع پدیده‌ها و موضوع‌ها رها بودیم و هرکدام به سمت چیزی جذب می‌شدیم که کنجکاو بودیم بیشتر از بقیه آنها را کشف کنیم. همین‌جا زمان خوبی بود و زمان خوبی است که برای کودک دقیقاً آنچه را که می‌خواهد، بیشتر فراهم کنیم و او را به سمتی ببریم که یا از کشف آن موضوع مورد علاقه سیر و اشباع شود یا اینکه عطش‌اش بیشتر شود. بهترین چیزی که این امکان را فراهم می‌کند، کتاب است. فارغ از ماهیت وجودی کتاب که انسان‌ساز است، قرار دادن کودکان در معرض متون چاپی و کتاب‌هایی که به موضوع آن علاقه دارند، به آنها کمک می‌کند که بنیان انتخابی خود برای علاقه اصلی‌شان در حوزه علم، شغل و اصلاً شخصیت‌شان را خودشان آزادانه ایجاد و خلق کنند.
 
کتاب، نوجوان، آینده‌سازی
بزرگ‌تر که شدیم و زمان انتخاب‌رشته شد، اغلب کتاب‌ها و عروسک‌ها و وسایل‌ بازی کنار رفت و جای همه آنها را فقط یک گروه کتاب مشخص گرفت. اینجا چالش‌های ما با علایق ذهنی‌مان و آنچه که به نظر می‌رسید در واقعیت بهتر است، شروع شد. اینجا همان‌جایی است که می‌بینیم یک خانواده نسل‌اندرنسل فرش فروشند، یک خانواده نسل‌اندرنسل کفاشند، یک خانواده نسل‌اندرنسل دکترند و طوری این گزاره تقدس دارد و باید در تمام نسل‌ها و افراد ادامه داشته باشد که کسی نمی‌تواند خلاف آن، مسیر دیگری برای زندگی‌اش انتخاب کند.
مثلاً پیداشدن کتاب‌هایی درباره رسانه و نقاشی در کتابخانه نوجوانی که پدر و مادرش دکترند، گاهی چالش‌هایی ایجاد کرده که نوجوان فقط برای رهایی از آن چالش، باوجود میل باطنی‌اش کتاب‌ها را حذف کرده و پای درسی نشسته که علاقه‌ای به آن ندارد، هرچند با فشار و اجبار والدین به ظاهر در آن موفق شده و مثلاً رشته پزشکی قبول شده و در نهایت پزشک می‌شود. گاهی این انتخاب به میراث خانوادگی برنمی‌گردد. مسائل دیگری مثل درآمد و پول، تجربه منفی یا مثبت والدین از علایق‌شان، نگاه جنسیتی و شرایط جامعه باعث می‌شود یک باور و نگرش درباره یک محور علمی و شغلی بر همه چیز غالب شود. کودک یا نوجوانی را تصور کنید که مثلاً از کودکی منع شده از خواندن درباره ستاره‌ها و قرار است دکتر شود! دکتری را می‌بینیم که بی‌حوصله و بی‌علاقه وارد مطبش می‌شود، دیر می‌رسد، دل‌سرد است و ممکن است در تشخیص پزشکی نیز بیشتر دچار اشتباه شود. وارد ذهنش که می‌شویم، آسمان شب و کویری را می‌بینیم که دوستانش دور آن جمع شده و در کار نجومند. می‌بینیم که همین منع کردن معمولی که هر والدی فکر می‌کند حق طبیعی اوست که فرزندش را اصطلاحاً هدایت کند، چه تبعات فردی و جمعی مختلفی روی خود فرد و افرادی دارد که با او در ارتباط هستند. این اتفاق هر علتی که داشته باشد از منع کتاب‌ها شروع شده؛ در واقع بستن راه چشمه شکوفاکننده و سیراب کننده‌ای که در کنار انسان‌سازی، آینده می‌سازد.

کتاب، جوان، آینده‌پروری
ما با آن کودکی و نوجوانی‌ای که گذراندیم،
حالا جوان شده‌ایم. دکتر و بازاری و رسانه‌ای و مهندس و معمار شده‌ایم که پول و موقعیت و شغل و علم داریم، اما دل‌سردیم. در حالی‌که می‌شد همه اینها را هم داشته باشیم، اما دل‌سرد نباشیم. نه اینکه بخواهم حرف‌های اغراق‌آمیز امیدبخش بزنم. اما حالا که ما همان کودک و نوجوانیم، چه اشکالی دارد که سیر مطالعه‌مان را تغییر دهیم و به علاقه اصلی خودمان برگردیم و پا به آن مسیر بگذاریم؟ برای رضای خدا هم که شده، مطب را تعطیل کنیم و به جمع دوستان‌مان در کویر بپیوندیم و با تصمیم و انتخابی بهتر به زندگی روزمره برگردیم و برای ادامه راه تصمیم بگیریم. آدم‌هایی که در شبکه ما هستند، از ما تغذیه می‌کنند؛ اگر خبرنگار باشیم از عینیت و توجه و سرعت و دقت ما در خبرها، اگر دکتر باشیم از تشخیص درست و نظم ما، اگر معمار باشیم از طراحی دقیق و درست خانه‌ها بدون اشکال، اگر وکیل باشیم، از حق‌طلبی دقیق و درست و غیره.
نیازی نیست به معکوس یکی از اینها فکر کنید، خیلی‌ها متأسفانه در همین وضع معکوس هستند و در حالی که اثرگذاری و اثرپذیری منفی از خود و جامعه دارند، زندگی را به پایان می‌برند. ما همه در حال تغذیه از هم هستیم و مجموع ما جامعه‌ای می‌شود که می‌توان نام آن را شکوفاشده و پیشرفته نامید یا سرخورده و همچنان در مسیر. ماده اولیه این تغذیه از کتاب‌های مورد علاقه هر کدام از ما تشکیل می‌شود. اگرچه فکر می‌کنیم دیر شده و انرژی و انگیزه سال‌های گذشته را نداریم، اما شاید این مشاهده‌گری و چند پیراهن بیشتر پاره کردن و پختگی نسبی، کمک کند که چندسالی را که دیر شروع کرده‌ایم، جبران کنیم. به کتاب‌ها برگردیم. هیچ‌چیز اندازه کتاب و کتاب‌خواندن تکلیف ما را با خودمان، علایق‌مان، هویت‌مان و آن‌ چیزی که واقعاً می‌خواهیم باشیم، روشن نمی‌کند. در کنار اینکه خودمان به کتاب‌ها با موضوع گمشده موردعلاقه‌مان برمی‌گردیم به فرزند دختر و پسر خودمان نیز اجازه بدهیم انتخاب کنند که زمان، هزینه و عمر و تجربه رفته ما برای آنها تکرار نشود.