دغدغههای یک کتابفروش
این یکبار را گول بخورید خوشمزه ست
علی غنی
نویسنده
از اول هفته یکریز در گیر و دار تمهیداتی بودم که برای تخفیفهای مناسبتی در هفته کتاب اندیشیده بودیم. امروز هم از صبح داشتم میدویدم که به چاپ تابلوها و تبلیغات طرح بپردازم. حالا کل این طرح تخفیف مگر چند درصد میشد؟ اصلاً این 10 درصد تخفیف ناقابل، در نهایت چه دردی از مشتری کتابخوان دوا میکرد که من بهعنوان کاسب کتاب، اینقدر اصرار داشتم آن را در بوق و کرنا کرده و از همه برای کتاب خریدن دعوت کنم؟
سؤال دیگر هم این بود که طرحی اینچنینی چقدر میتوانست بر افزایش خرید و بزرگتر شدن سبد فرهنگی مشتری تأثیر داشته باشد؟
این سؤالات مدام در ذهنم میرفت و میآمد و همین عبور و مرور قدری آشفتهخاطرم کرده بود اما جوابش را خیلی سال بود که میدانستم. هرچند زیاد به گفتنش نمیپرداختم، ولی خیالم از عبث نبودن کار خودم راحت بود.
مسأله کتاب، لااقل برای من بهعنوان یک کتابفروش، چیزی فراتر از یکجور کاسبی و ایجاد درآمد بود. من از سالهای دانشجوییام با خود عهد کردم که در این مسیر، هرچند اگر از لحاظ مادی کمبازده یا دیربازده باشد، ثابتقدم بمانم. نه برای اینکه صرفاً به توفیق مادی برسم، بلکه برای اینکه طعم واقعی تجربیات مطالعاتی را به آنها که ظرفیت دیدن چنین دنیایی را دارند، بچشانم. من طعم زندگی با کتاب را در روزهای اوج نوجوانی مزمزه کردم و از همان روزها هم تصمیم گرفتم این لذت را با هیچ لذت دیگری عوض نکنم. این تجربه، برای من آنقدر تأثیرگذار بود که پس از آن نگاهم به خیلی از مسائل دنیایی تغییر کرد. یادم میآید که شروع ورود به دنیای رمانها و کتابها هم برایم از «منِ او» رضا امیرخانی اتفاق افتاد. اما حتی پس از کنکور هم اصلاً احتمال نمیدادم که یکروز فرصتی پیدا کنم تا بتوانم درباره دنیای کتابها با آدمهایی مثل خودم مشتاق، همکلام شوم. ولی دست روزگار آنقدر من را چرخاند تا بالاخره باز هم به کتابها برسم.
و حالا بعد از حدود 10 سال زندگی در اتمسفر کتاب، هنوز هم با شنیدن اسمش، چشمهایم برق میزند. همان که برای خیلیها شاید تنها یکدسته کاغذ صحافی شده باشد، برای من گاهی به اندازه یک دنیا جذابیت دارد چون با هرکدام از اینها زندگی کردهام و سطر به سطر و صفحه به صفحه با هر فراز و نشیبی از کتاب، مسیر را پیموده و تجربه جدیدی به دست آوردهام.
من میدانم وقتی کتاب خوب میخوانی، چه اتفاقی در ذهنت رخ میدهد. یک کتاب خوب میتواند نگاهت را به تمام آنچه در اطرافت میگذرد، تغییر دهد. برای همین است که از هر مناسبت و رویداد خاصی که در تقویم باشد، برای دعوت از دوستانم به خواندن استفاده میکنم. این ذات عمل مطالعه نیست که من را به چنین دعوتی از آدمها تشویق میکند. در واقع، تأثیرات حاصل از کتابخوانی است که همیشه در من برای اضافه کردن حتی یکنفر به گروه نهچندان پرجمعیت کتابخوانها، شور و شوق ایجاد میکند. بارها و بارها در اثر دیدن یک تئاتر یا فیلم سینمایی یا حتی گوش کردن یک پادکست، در خود اثراتی از تحول دیدهام که همیشه برایم ارزشمند بوده است. اما این اثرات، در مقایسه با احساسی که پس از خواندن یک کتاب خوب و تأثیرگذار در من پدید میآید، غیرقابل قیاس است. برای همین است که اغلب اوقات، کتاب را در میان سایر آثار فرهنگی در انواع مختلف، برای تبلیغ و گفتوگو ترجیح میدهم.
این، همان انگیزهای است که یک کتابفروش را پس از مدتهای مدید کار در دنیای کتاب، باز هم ترغیب میکند تا حتی برای معرفی کتاب خوب اضافهتر به مشتری، تمام تلاش خود را به کار گیرد. واقعیت این است که در میان کتابفروشهای یک شهر شاید تنها به تعداد انگشتان یک دست بتوانید کتابفروش با چنین انگیزههایی بیابید، چنین حرفی، بیشتر از اینکه یکجور خودستایی یا تعریف از خود باشد، یک واقعیت است. نمیخواهم بگویم کتابفروشهای کتابخوان و دلباخته کتاب در حال انقراض هستند، اما باید اعتراف کنم که همیشه کم بودهاند و حالا به لطف مدرنیته و دنیای دیجیتال، شاید کمتر از همیشه!
اما خوبی اینجور کتابفروشها این است که معمولاً پیش از انقراض، تمام تلاش خود را بهکار میبندند تا از میان جوانترها، حداقل به یکنفر شبیه خودشان تمام ملزومات دیوانگی در دنیای کتابها را بیاموزند. اصلاً برای همین هم هست که همیشه کم بودهاند، ولی تمام نشدهاند!
خلاصه اینکه اگر این روزها در سردر کتابفروشیها و ویترینهایشان تبلیغات تخفیف برای فروش ویژه هفته کتاب را دیدید، یکوقت با خود نگویید «مگر 10 درصد ناقابل تخفیف هم ارزش اینهمه جار و جنجال را دارد؟» این یک بهانه است صرفاً برای اینکه اگر چند وقتی از عالم کتاب و مطالعه دور ماندهاید، با بهانه همین تخفیف ناقابل شاید قدری قلقلکتان بیاید که وارد کتابفروشی شده و حتی شاید در همان دقایق کوتاه، سری به دنیای کتابها بزنید.
بگذارید یکوقتهایی با همین دلخوشکنَکهای کوچک، برای خواندن گول بخورید...