نگاهی به وضعیت سلبریتیهای مهاجر در خارج از کشور
پایان یک احساس فلاکت «کاذب»
فاطمه کهربایی
دبیر فرهنگی
چندی پیش ویدیویی از اشکان خطیبی منتشر شد که از سرخوردگی و پریشان احوالی او در روزگار بعد از مهاجرت حکایت داشت ؛ آنجا که میگفت: «امروز درست یک سال میشود که از هرچه داشتم و نداشتم گذشتم و بعد از 43 سال خاک ایران را برای همیشه ترک کردم. در اوج دوران حرفهایام از زندگی، کارم و خانوادهام و بچههایم گذشتم. روزهای سخت و تلخی است. کسانی که مثل ما مهاجرت کردهاند خوب میدانند که وقتی به این نقطه میرسی یعنی دیگر ته خط است. یعنی راه دیگری نمانده است و همین اجبار است که مهاجرت را یک جورایی تبدیل به تبعید میکند. خودمان و خدای خودمان میدانیم که چه لحظات دردناکی را تجربه کردیم. چند بار تصمیم گرفتیم همه چیز را تمام کنیم.»
حرفهای خطیبی از جانب یک سلبریتی مهاجرت کرده چندان برایمان تازگی نداشت چون پیش از آن نیز مشابه آن را از پرستو صالحی شنیده بودیم، وقتی گفته بود: «چند وقتی بود که خسته شده بودم. داشتم کارهایم را میکردم برگردم ایران. گفتم فوقاش میروم زندان یا هر حکمی که بدهند. دیگر نمیتوانم تحمل کنم غربت را، تنهایی را و خیلی چیزهای دیگر را...»
حرفهایی که از زبان مهناز افشار هم مشابه آن تکرار شده بود. اما سؤالی که در این بین مطرح میشد این بود که مگر غرب مدینه فاضله غرب پرستان نیست؟ پس چگونه است که رفاه و آسایش حاکم بر آن هم نمیتواند حال مهاجران ایرانی را خوب کند و حتی اگر وانمود کنند همه چیز عالی است اما باز هم حس ندامت و پشیمانی است که درونشان را رها نمیکند. شاید بهتر باشد به جای هر تحلیلی جواب این سؤالات را از کسی بشنویم که چنین شرایطی را زیست کرده است. کسی که این راه را تا آخر رفته است.
چه میخواهم در پاریس بگویم که صادق زیبا کلام در صدا و سیما نمیگوید؟
حمزه غالبی محکوم و زندانی سیاسی در جریان فتنه 88 بوده است که پس از صدور حکم از سوی مراجع قضایی به کشور فرانسه پناهنده میشود. او در این باره در مستند «الف، الف، پاریس» ساخته حسین شمقدری میگوید:« هر کسی که مهاجرت میکند منابع اجتماعیاش را پشت سرش میگذارد و از جامعهای که برایش مهم بوده است و در آن ریشه داشته دور میشود. برای کسی که هنرمند یا سیاستمدار است اینها خیلی حیاتی است. یعنی هنرمند زبانش را از دست میدهد. جامعهای را که از آن الهام میگرفته است از دست میدهد. مخاطبش را از دست میدهد. سیاستمدار هم همه اینها را از دست میدهد به اضافه اینکه فاصله میگیرد از جایی که میخواسته است تأثیر بگذارد.
اینکه کسی برای زدن حرفهایش به شبکههای خارجی روی بیاورد مال وقتی است که خیلی فضا در ایران بسته باشد. وقتی فضا خیلی خفقان باشد این حرف میتواند درست باشد که در خارج حرفهایی میتوان زد که در ایران نمیشود. اما واقعیت این است که حرفهایی در اینجا زده میشود در ایران هم زده میشود. در تهران هم زده میشود. مثلاً من نوعی چه میخواهم بگویم که علی مطهری نمیگوید؟ یا تحلیلگر جدی الان چه
میگوید که صادق زیبا کلام در تهران و در صدا و سیما نمیگوید؟»
او در ادامه میگوید: «تصمیم به مهاجرت تصمیم پر هزینهای است. برای همین اصلاً به آدمها توصیه نمیکنم و به نظرم تصمیم سختی است حتی اگر یک طرفش زندان باشد!»
احساس فلاکتی که یک ایرانی میکند برایم
عجیب است!
غالبی به دلایلی که منجر به مهاجرت افراد میشود اشاره میکند و
میگوید: «چند سال در اروپا زندگی کردهام. یک مدت در امریکا زندگی کردهام. در اروپا جا به جا شدم. دانشجو بودم شغلهای مختلف داشتم. از سطح پایین تا سطح بالا. فعالیت اجتماعی داشتم. با گروههای ایرانی از ملیتهای مختلف دوست بودم. الان که اینها را دیدم دیگر نمیپذیرم کسی بگوید که ایران خیلی بد است! بدیهای خود را دارد و حتی گاهی میتوانم آن را بشمرم اما این احساس فلاکتی که یک ایرانی میکند برایم عجیب است! با هیچ شاخصی نمیگنجد. GDP ایران به نسبت قدرت خرید پول در جهان هجدهم است. یعنی تولید ناخالص ملی. یعنی حجم اقتصاد. میزانی که ما تولید میکنیم. 180-190 کشور در دنیا داریم و رتبه هجدهم یعنی ما جزء 5-6 درصد ثروتمند جهان هستیم. شاخصها را که مقایسه میکنیم میبینیم حتی به لحاظ شاخصهای اقتصادی از بعضی از کشورها مثل یونان و اسپانیا وضع ما بهتر است. این میزان از احساس فلاکت که هست واقعی نیست! اینکه چرا این احساس به وجود آمده است میشود دربارهاش حرف زد. تو ایران جاده داریم. زیرساختهای خوب داریم. بهداشت داریم. امنیت داریم. البته اروپا هم منطقه امنی است. فقط 20 درصد کشورها هستند که شبها هم امنیت برقرار است. خیلی از کشورهای دنیا دیگر شبها امنیت ندارند و شب باید به خانهات بروی. مثل امریکای جنوبی، مکزیک، برزیل که کشورهای پولداری هم هستند. شمال آفریقا شبها خطرناک است بیرون بمانی و ریسک دارد.»
سردار سلیمانی: والله هرکس تیر به سمت این نظام انداخت آواره شد
سؤالی که اینجا مطرح میشود این است که حقیقتاً این احساس فلاکت کاذب ناشی از زندگی در ایران از کجا و چطور ایجاد میشود؟ سهم رسانههای خارجی فارسی زبان در ایجاد این حس فلاکت چقدر است؟ حکومتهایی که تلویزیون رسمی خود را با دریافت حق اشتراک در اختیار شهروندان خود قرار میدهند چگونه و بر چه مبنایی برنامههایی را که با هزینههای هنگفت تولید میشود، به رایگان در اختیار مخاطب ایرانی قرار میدهند؟ آیا جز این است که آنها طبق سیاستهای رسانهای خود قصدشان دقیقاً همین ایجاد سیاه نمایی و تلقین احساس بدبختی است و خدشه وارد کردن به همدلی مردم برای همراهی با نظامی است که با رأی خود آن را روی کار آوردهاند؟ آیا جز این است که این رسانهها در پی احساس فلاکت، قصد برآشفتن مخاطب خود را برای سنگاندازی نسبت به حکومت دارند؟ مخاطبی که وقتی در این بن بست کاذب به دام افتاد و وقتی دید
لگدپرانیهایش راه به جایی نمیبرد در پی تحقق رؤیای خود، تصمیم به مهاجرت میگیرد غافل از اینکه سرابی بیش در انتظار او نیست و چه درست و متقن گفت حاج قاسم سلیمانی عزیز: «والله هرکس تیر به سمت این نظام انداخت آواره شد...»