به بهانه سالروز تولد جلال آل احمد

نقش مذهب در مواضع جلال

جلال آل احمد در یازدهم آذر ۱۳۰۲ در محله پاچنار تهران در خانواده‌ای روحانی چشم به جهان گشود. پدربزرگ جلال سید محمد تقی طالقانی در ۱۴ سالگی اورازان را به قصد تحصیل به سوی قم ترک می‌کند و پس از چندی رهسپار نجف اشرف می‌شود و پس از سال‌ها تحصیل و دریافت اجازه اجتهاد به تهران بازمی‌گردد و رحل اقامت می‌افکند. پدر جلال، سید احمد الحسینی طالقانی نیز در سال ۱۲۶۵ هجری شمسی چشم به جهان گشود و تحصیلات خود را در حوزه مروی تهران به سرانجام رساند و در ۲۲ سالگی پس از مرگ پدر جانشین اداره مسجد پاچنار شد. مرحوم آیت‌الله سید محمود طالقانی می‌گوید،«پدر‌ایشان پیش‌نماز خوش بیان و متعهد و آدمی‌اهل دعا بود و در محله‌‌های جنوب تهران می‌نشستند».

 دوران لامذهبی!
 به هر تقدیر جلال پس از ختم دوره دبیرستان در سال ۱۳۲۲ به اصرار پدر برای تحصیل علوم دینی رهسپار نجف می‌شود اما دیری نپایید که او «کله خورده و کلافه» به ‌ایران باز می‌گردد و‌این آغازی بود برای تشکیک در مبانی دینی و مذهبی و البته پیش از آن جلال در «سال‌های آخر دبیرستان با حرف و سخن‌‌های احمد کسروی آشنا» شده بود و‌ای بسا تحلیلی که او از زادگاه روشنفکری در کتاب خدمت و خیانت ارائه می‌دهد حدیث نفس و تجربه‌ای شخصی است. وی می‌نویسد:«سختگیری‌‌های مذهبی و بکن نکن‌‌های شرعی کار را برای فرزندان گاهی چنان سخت می‌کرد که از کوره در بروند و اصول و فروع مذهبی را با هم انکار کنند. شخص من که نویسنده ‌این کلمات است در خانواده روحانی خود همان وقت لامذهب اعلام شد که دیگر مهر نماز زیر پیشانی نمی‌گذاشت. در نظر خود من که چنین می‌کردم بر مهر گلی نماز خواندن نوعی بت پرستی بود که اسلام هر نوعش را نهی کرده ولی در نظر پدرم آغاز لامذهبی بود. و تصدیق می‌کنید که وقتی لامذهبی چنین به ‌این آسانی به چنگ آمد، به خاطر آزمایش هم شده، آدمیزاد به خود حق می‌دهد که تا به آخر براندش.»
حضور در حزب توده
 جلال ‌این لامذهبی را تجربه کرد و در سال ۱۳۲۲ سر از حزب توده در آورد و همزمان تحصیل در دانشسرای‌عالی که تا سال ۱۳۲۵ ادامه داد و در تیرماه سال ۱۳۲۶ به خدمت وزارت فرهنگ در آمد. جلال در حزب توده به قلم‌زنی در روزنامه بشر که مدیریت داخلی آن را به عهده داشت پرداخت. بشر ارگان دانشجویان حزب توده بود که در سال ۱۳۲۵ و به طور هفتگی انتشار می‌یافت. او پس از آن مدیریت داخلی ماهنامه «مردم» را که مجله تئوریک حزب توده بود، به عهده گرفت. آل احمد از نیمه دوم تیر ماه ۱۳۲۶ به خدمت وزارت فرهنگ درآمد و معلم شد و‌این شغل را تا پایان عمر حفظ کرد.
عضویت جلال در حزب توده دیر زمانی نپایید. مدتی بود که او از حزب سرخورده شده بود. تبعیت بی چون و چرای رهبری حزب از اتحاد جماهیر شوروی واکنش‌‌هایی را درون حزب برانگیخته بود و عده‌ای در برابر‌این سیاست‌های رهبری؛ گروه «آوانگاردیست‌ها» (پیش روها)، به قصد اصلاح حزب تشکیل دادند.
انتقاد از عملکرد حزب
در سال ۱۳۲۶ آل احمد با همکاری یکی دیگر از اعضای حزب به نام اسحاق ابریم جزوه‌ای تحت عنوان «حزب توده سر دو راه» منتشر کرد که تحلیلی بود بر شکست‌های پیاپی حزب در مجلس چهاردهم کابینه قوام و حوادث فرقه دموکرات آذربایجان. آل احمد در کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» زمینه انشعاب از حزب توده را چنین بیان می‌کند:«روزگاری بود و حزب توده‌ای بود و حرف و سخنی داشت و انقلابی می‌نمود و ضد استعمار حرف می‌زد و مدافع کارگران و دهقانان بود و چه دعوی‌های دیگر و چه شوری که انگیخته بود و ما جوان بودیم و عضو آن حزب بودیم و نمی‌دانستیم سر نخ دست کیست و جوانی‌مان را می‌فرسودیم و تجربه می‌اندوختیم.»
جلال در مطلبی اشاره به اصلاح حزب می‌کند که ‌این موضوع به تهران ارسال می‌شود اما به مزاج تهران‌نشینان خوش نمی‌آید و وی را  محاکمه می‌کنند که باعث دلخوری و فاصله گرفتن بیشتر می‌شود و بعد‌‌ها به همراه آقایان خامه‌ای و ملکی بیانیه‌ای صادر و از حزب انشعاب پیدا می‌کنند .
گرایش به سنت و نقش مذهب
سرخوردگی از حزب توده چنان در ذهن و ضمیر آل احمد تأثیر نهاد که در آثار گوناگون خود آن را بازتاب می‌بخشید و بی گمان باید ریشه‌‌های تغییرات بعدی او، خصوصاً گرایش به سنت و نقش مذهب در جامعه را در‌این سرخوردگی‌ها کاوید، زیرا او به نیکی دریافته بود «...اگر حزب توده شکست خورد و جبهه ملی نیز... به‌این دلیل اصلی است که تمام‌ این حضرات با افکار وارداتی به میدان سیاست رفتند، دم از کمونیسم و سوسیالیسم زدند (و تازه در خفا و نه به صراحت) و هیچ کوششی برای تطبیق آن‌ایسم‌‌ها بر شرایط محل به کار نبردند و با اساس معتقدات سنتی خلق در افتادند و در مجموع، اوضاع سیاسی روحانیت را به هیچ گرفتند».
آل احمد اگر چه در نقد شکست‌‌های حزب توده و یا عدم توفیق «حزب سوسیالیست توده ‌ایران» دلایلی چند بر می‌شمارد اما نگاه نافذ او دریافته است «به شعارهای وارداتی فرنگ دلخوش کردن و الگوی اصلاح اجتماعی را در‌ایران طبق فرموده حکمای فرنگی تهیه کردن چه عاقبتی جز‌این می‌توانست داشته باشد؟» و اتفاقا‌ً این همان نکته‌ای است که برخی از روشنفکران جهان سوم چون فرانس فانون، أمه سه زر و ... بدان توجه داشتند.
تأسیس «حزب زحمتکشان ملت‌ ایران»
به‌هر تقدیر صرفنظر از آن نوع داوری که نورالدین کیانوری آخرین رهبر حزب توده درباره صداقت آل احمد و عدم صداقت ملکی در قضیه انشعاب بیان می‌دارد «ملکی سرکرده» آنان بود و اصولاً آشنایی آل احمد «با ملکی در‌این داستان انشعاب جدی شد» بدین خاطر است که بعدها وی نقطه اتصال ملکی و بقایی می‌شود.
«اواسط ۱۳۲۹ بود و من تازه با سیمین ازدواج کرده بودم و حقوق دو نفری‌مان کفاف معاش را نمی‌داد و در جست وجوی کار دیگری بودم که سید میر صادقی پیدا شد با یک پیشنهاد که بیا و برای شاهد کار کن به ماهی ۳۰۰ تومن، جبهه ملی داشت روی کار می‌آمد و شاهد نیمه ارگانی بود و احتیاج هم که بود و شدم روزنامه نویس.....این بود که به توافق سید یک روز رفتم سراغ ملکی. که دکانی است و‌این جوری است و مزدش نمی‌رسد. اما دست کم تریبونی که هست پس چرا معطلید؟ که ملکی شروع کرد. اول بی‌امضا مقاله می‌داد. و بعد یک روز مقاله‌اش آمد در باب ملی کردن صنعت نفت که سید و من دادیم چیدند. اما ستون‌های چیده شده مقاله یک هفته‌ای روی میز مطبعه موسوی ماند. چرا که قضیه جدی بود و مسائل جدی را خود دکتر آخر شب که می‌آمد می‌دید. درست یادم نیست اما گویا رزم آرا ترور شده بود و علاء سر کار بود. مقدمات روی کار آمدن دکتر مصدق فراهم می‌شد. ولی دیدی که شتر سواری دولا دولا نمی‌شود.‌این بود که به سیمین گفتم شبی لقمه نانی فراهم کرد و در خانه‌ای که اجاره‌ کرده بودیم (اول حشمت الدوله) ملکی را با دکتر بقایی و زهری دعوت کردیم. و بگو و مگو و خوش و بش و رسمی‌کردن ماجرای قلم زدن ملکی و فردایش ملی کردن صنعت نفت در شاهد در آمد.»‌ این نشست و برخاست به تأسیس «حزب زحمتکشان ملت‌ایران» انجامید.
خلق آثار معروف
آل احمد در‌این دوران پرتلاطم سیاسی دلمشغولی‌‌های خود را به عنوان یک روشنفکر داشت در سال ۱۳۲۷ مجموعه قصه‌‌های کوتاه او به نام «سه تار» انتشار یافت. و همچنین «قمارباز» اثر داستایوفسکی را ترجمه و به چاپ رساند. در سال ۱۳۲۸ «بیگانه» اثر آلبر کامو را ترجمه و چاپ کرد. در سال ۱۳۲۹ اثر دیگری از کامو به نام «سوء‌تفاهم» را ترجمه و منتشر ساخت. در سال ۱۳۳۱ در حالی مجموعه قصه «زن زیادی» و ترجمه «دست‌های آلوده» اثر ژان پل سارتر از او منتشر می‌شود که در آخرین روزهای آن سال یعنی نهم اسفند آن هنگام که اوباش به سرکردگی شعبان جعفری به بهانه ممانعت از عزیمت شاه به خارج قصد جان مصدق را کرده و به منزل او حمله‌ور شدند آل احمد در روز حادثه به تحریک و تهییج کسانی پرداخت که به دفاع از مصدق آمده بودند و همین امر موجب نزدیکی بیشتر خلیل ملکی با مصدق شد.
در اردیبهشت ماه ۱۳۳۲ آل احمد به علت اختلاف نظر با دیگر رهبران نیروی سوم ازشان کناره گرفت. وی از‌این سال‌های پرتکاپو چنین داوری به دست می‌دهد: «مبارزه‌ای که میان ما از درون جبهه ملی با حزب توده در‌این سه سال دنبال شد به گمان من یکی از پربارترین سال‌های نشر فکر و اندیشه و نقد بود. بگذریم که حاصل شکست در آن مبارزه به رسوب خویش پای محصول کشت همه‌مان نشست.»
کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ فرصتی فراهم آورد تا آل احمد به «سیر آفاق و انفس» بپردازد. وی سفر خود را به دور مملکت آغاز کرد که برای او «فرصتی بود برای به جد در خویشتن نگریستن و به جست وجوی علت آن شکست‌ها به پیرامون خویش دقیق شدن.» و نتیجه آن سفرنامه‌‌های اورازان در اردیبهشت ۱۳۳۳ «تات‌نشین‌‌های بلوک زهرا» در مهر ۱۳۳۷، «در یتیم خلیج، جزیره خارک» در خرداد ۱۳۳۹ بود.‌این  تک نگاری‌ها موجب شد که مؤسسه تحقیقات اجتماعی وابسته به دانشکده ادبیات از او دعوت به همکاری به عمل آورد که حاصل آن نشر پنج تک نگاری بود اما سرانجام آل احمد آنجا را ترک کرد.
 دلزدگی از سیاست
آل احمد اگر چه نمی‌داند چرا اما می‌داند که در او «نسبت به ملکی کششی هست»، از‌این رو هنگامی‌که ملکی جامعه سوسیالیست‌‌های نهضت ملی‌ایران را تأسیس می‌کند جلال نیز «نوعی رفت و آمد موسمی»به جامعه داشت و بیشتر از آن بابت «که احساس می‌کرد در صفی که ملکی نگهبانی می‌کند احتیاجکی به وجودش هست.» دلزدگی آل احمد از فعالیت‌های سیاسی به معنای مرسوم را می‌توان از خلال پاسخش به چند نفر از اعضای حزب که راجع به تجدید تشکیلات جامعه سوسیالیست در سال ۱۳۴۴ با او مذاکره می‌کردند دریافت: «من به تشکیلات جامعه کاری ندارم و کنار کشیده‌ام و اصولاً معتقدم برای کدام روشنفکر نادان خودفروش زحمت بکشم‌ اینها می‌آیند چیزهایی یاد می‌گیرند و بعد به من فحش می‌دهند. من فقط از نظر علاقه‌مندی به ملکی اخیراً کارهایی کرده‌ام و برای شخص او هر کاری می‌کنم ولی در عین حال نمی‌خواهم عاقبتم مثل ملکی باشد‌ این روشنفکران لایق همین حکومتی هستند که دارند.»
دوران سفرها
آل احمد در‌این سال‌ها بیشتر به گشت و گذار به اقصی نقاط کشور و جهان می‌پردازد. در سال ۱۳۳۶ به همراه همسرش به اروپا سفر می‌کند. در سال ۱۳۳۷ به خوزستان و پیاده‌روی از بهبهان تا کازرون در تابستان ۴۳ به دعوت هفتمین کنگره بین‌المللی مردم‌شناسی به شوروی و مهمتر از آن سفر حج و در سال ۱۳۴۴ به دعوت سمینار بین‌المللی و ادبی سیاسی دانشگاه‌‌ هاروارد به امریکا.
آل احمد که تجربه تلخ حزب توده را آزموده بود و از نالایقی روشنفکران نیز به ستوه آمده بود ‌اینک عدم توفیق برای هرگونه اصلاح در چهارچوب حکومت را بر تجارب پیشین خود می‌افزود. از‌این جهت است که توجه او به مذهب اندک اندک آشکار می‌شود. انتشار سفرنامه حج به نام «خسی در میقات» در سال ۱۳۴۵ به وضوح بیانگر رویکرد جدید آل احمد است.
علیه بهائیت
جلال چنان به دفاع از فرهنگ اسلامی‌انگیخته می‌شود که بهائیت را بر نمی‌تابد.
آل احمد در نامه‌ای به تاریخ آبان ۱۳۴۵ خطاب به ‌ایرج افشار مدیر مسئول مجله راهنمای نقد کتاب در پاسخ به شاپور راسخ که بهائیت را جنبش مهم مذهبی‌ایرانی که جهان‌گیر شده است می‌نویسد:
« وقتی دارند مذهب رسمی ‌مملکت را می‌کوبند و غالب مشاغل کلیدی در دست بهایی‌‌ها است... از سر کار قبیح است که زیر بال ‌این اباطیل را بگیرید... آخر‌این حضرت چه طور جرأت می‌کند در دنیایی که هنوز سوسیالیسم و کمونیسم را با آن کبکبه و دبدبه (از روس و اروپای شرقی تا چین و ماچین) نمی‌توان مذهب جهانگیر دانست‌ این مذهب سازی بسیار خصوصی و بسیار در بسته و بسیارقرتی ساز و زداینده اصالت‌های بومی ‌را «مذهب جهان‌گیر» بنامد؟
تحریم کنگره مهم
در سال ۱۳۴۶ اخباری به گوش می‌رسد که رژیم پهلوی مترصد است به منظور ارائه یک چهره فرهنگی از خود کنگره‌ای با حضور شاعران و نویسندگان برگزار کند و قرار است‌ این کنگره در حضور فرح پهلوی کار خود را آغاز کند.‌این خبر به آل احمد می‌رسد او بی‌درنگ دست به کار می‌شود تا‌ این کنگره تحریم شود. او به محافل و پاتوق‌های شعرا و نویسندگان سرک می‌کشد تا بتواند آنان را متقاعد سازد تا در قالب یک حرکت جمعی - صنفی کنگره تحریم شود. بالاخره پس از فراز و نشیب‌‌های بسیار بیانیه تحریم کنگره تدوین می‌شود و گروهی آن را امضا می‌کنند و بدین‌سان سیاست رژیم با شکست مواجه می‌شود. البته بعدها عده‌ای از امضا کنندگان بیانیه کوشیدند فکر تحریم کنگره را به خود نسبت دهند اما نام آل احمد با‌ این تحریم پیوند یافت.‌این اقدام گروهی و پیروزی نسبی، جلال آل احمد را به صرافت تشکیل یک اتحادیه صنفی از شاعران و نویسندگان انداخت. در اسفند ۱۳۴۶ گروهی را در خانه‌اش جمع کرد و قصد خود را با آنان در میان گذاشت. در آن جلسه مقرر شد برای‌این منظور اساسنامه‌ای تدوین شود. در روز اول اردیبهشت ۱۳۴۷ و باز در منزل آل احمد متنی ذیل عنوان «یک ضرورت» به تصویب رسید و بدین‌سان «کانون نویسندگان» با مساعی و جدیت آل احمد تأسیس شد.
اگر چه کانون نویسندگان در راه مبارزه با اختناق منشأ هیچ‌گونه اثری نبود اما آل احمد به درستی دریافته بود که با «فریاد کشیدن بر سر نخست وزیر و مشت بر میز او کوبیدن» راه به جایی نخواهد برد.
در سال ۱۳۴۸ فشار ساواک روی جلال آل احمد افزایش می‌یابد. در خردادماه موضوع خواندن انشا در کلاس ادبیات هنر سرای‌عالی بهانه‌ای به ساواک داد تا درخواست برکناری آل احمد را بنماید.
جلال زیر نظر ساواک
8 مرداد بخش 312 ساواک- احزاب و دسته‌های سیاسی و مذهبی افراطی- گزارشی جامع درباره جلال تهیه و به اداره کل امنیت داخلی ارسال می‌کند. در‌این گزارش پس از ذکر سوابق سیاسی جلال، در تشریح اقدامات انجام شده می‌نویسد «در اجرای اوامر صادره اعمال و رفتار مشارالیه دقیقاً تحت مراقبت منابع و عوامل بخش 2 ساواک تهران بوده و به منظور جمع‌آوری مدارک کافی علیه او اقداماتی در جریان است.»سطور پایانی‌این گزارش، مسأله را‌ اینگونه جمع‌بندی می‌کند که «با توجه به مراتب فوق به نظر‌این بخش شخص مزبور فاقد صلاحیت تدریس در همه مراکز آموزش عالی کشور است. مستدعی است در صورت تصویب اجازه فرمایند از طریق اداره کل چهارم به وزارت علوم و آموزش عالی اعلام شود که از ادامه تدریس وی در هنرسرای عالی و همچنین سایر مراکز عالی آموزشی ممانعت به عمل آورند.»
 ریاست ساواک پس از دیدن‌ این گزارش نوشته بود «فعالیت‌های مضره او را در حال حاضر در دانشسرای عالی توضیح دهید.» 19 مرداد بخش 312 در پاسخ به‌ این پی‌نوشت، گزارشی از ماجرای قرائت انشا و تمجیدش از جلال و گزیده‌ای از سوابق سیاسی او را به دفتر ریاست ساواک ارسال می‌کند.
فاقد صلاحیت تدریس در همه مؤسسات عالی آموزشی
پای ‌این گزارش، امضای رئیس بخش 312 و رئیس اداره یکم عملیات و بررسی- ثابتی- دیده می‌شود. در‌این گزارش تأکید شده که «در اجرای اوامر صادره در تاریخ دهم اسفند 1346 با استخدام مشارالیه در دانشگاه تهران مخالفت شده و همچنین در حال حاضر نیز اعمال و رفتارش شدیداً تحت مراقبت منابع و عوامل بخش 2 ساواک تهران بوده و به منظور جمع‌آوری مدارک کافی علیه او اقداماتی در جریان است.»
25 مرداد مدیریت کل اداره چهارم در نامه‌ای به اداره کل سوم-امنیت داخلی- می‌نویسد «چون مشارالیه فاقد صلاحیت تدریس در همه مؤسسات عالی آموزشی است علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید از ادامه تدریس یاد شده فوق در هنرسرای عالی و همچنین سایر مراکز آموزشی ممانعت و نتیجه را به‌ این اداره کل اعلام نمایند.»
و بالاخره در ساعت چهار بعد از ظهر هجدهم شهریور ۱۳۴۸ هنگامی ‌که جلال در اسالم گیلان بود مرگی زود هنگام او را در ربود. و به تعبیر شریعتی، «مرگ جلال آل احمد برای‌این نسل و به ویژه برای روشنفکران راستین‌ این سرزمین نه تنها ضربه‌ای دردآور که زیانی سخت فاحش بود».

منابع
مؤسسه مطالعات و پژوهش‌‌های سیاسی
پژوهشکده تاریخ معاصر

ویژه نامه جمعه ۴۹
 - شماره  - ۲۵ آبان ۱۴۰۲