نگاهی به سلسله نشست­‌های مستند «بر سینمای ایران چه گذشت؟»

تندروهای دیروز معترضین امروز!

هانیه شجاعی‌­زند
نویسنده
مجموعه مستند هشت قسمتی «بر سینمای ایران چه گذشت» اثر سهراب میراب، بهانه­‌ای شده است تا جمعی از کارگردانان، مدیران و اهالی سینما به همت سازمان سینمایی سوره با هدف واکاوی شیوه شکل­‌گیری و مدیریت سینمای ایران پس از انقلاب گردهم بیایند.
 در این نشست سینمای دهه 60 مورد بررسی قرار گرفت؛ دهه‌ای که امیر قادری، منتقد سینما، به آن نگاه منتقدانه دارد و در مقابل، فریدون جیرانی نگاهش را به سینمای دهه 60 عاشقانه توصیف می‌کند.
دورانی که ریل‌گذاری سینمای ایران را رقم زدند و امروز نسل جدید محصول همان دوران را به نظاره نشسته‌ است.
 مهدی سجاده‌چی فیلمنامه‌نویس، سینمای دهه 60 را سینمای افراط ‌و تفریط می‌خواند. او در تفسیر نگاه انقلاب به سینما بر بنیان‌های عقیدتی تأکید می‌کند و مدعی است که در آن دوره هر کاری که موجب غفلت از یاد خدا می‌شد به ‌نوعی لهو و لعب محسوب می‌شود و چرا مردم نباید سرگرم چیزی مانند سینما باشند.
وی در پاسخ به این سؤال قادری که روشنفکران هم در آن دوره سرگرمی را حرام می‌دانستند، می‌گوید: سینما و تلویزیون دوپینگ حکومت‌ها برای تحمیق توده‌ها است.
سجاده­‌چی معتقد است حکومت برای کنترل سینما و وجود اجتناب‌ناپذیر آن در جامعه نیاز بود تا با سینما کنار بیاید و آن را بپذیرد. او با اشاره به دوران مدیریت بهشتی یادآور می‌شود که سینمای ایران با نزدیک شدن به سینمای سوسیالیسم راه خود را ادامه داد.
در تشریح اوضاع آن زمان سید ضیا هاشمی جهت‌گیری سجاده‌­چی را پی می‌گیرد و معتقد است مدیران سینما در دهه 60 از ترس گروه فشار به سینماگران فشار می­‌آورند تا بتوانند به حیات خود ادامه دهند.

سینمایی به اسم نظام و به کام دیگران
مدیران و سینماگران آن دوره در حالی معترض به مدیریت سینمایی آن دوره‌اند که متذکر نمی‌شوند دهه 60 آغاز مسیر سینمایی در ایران بود و قرار بود وام‌دار نظامی باشد که برای اولین بار در دنیا پا به عرصه وجود می‌گذاشت؛ حکومتی که هنرش در هنر اسلامی تعریف می‌شود و اینکه یک نظام سینمایی درست در چنین شرایطی چه مختصاتی باید داشته باشد، در حقیقت برخلاف آنچه سجاده‌چی و ضیاء هاشمی آن را به حاکمیت ربط می‌دهند، حیاط ‌خلوتی است که سیم اتصالش با ارزش‌ها و قواعد اخلاقی مورد توافق در آن دوره متفاوت است و هیچ کدام از تعاریف نظام جمهوری اسلامی را در خود ندارد.
در همان دوره‌ای که دولت میرحسین موسوی معتقد بود همه باید دولتی باشند، گروهی به واسطه نفوذ خود حیاط‌ خلوتی را ایجاد کردند و به بهانه اینکه فیلم ساختن هزینه دارد، بنیاد سینمایی فارابی را شکل دادند و خیلی راحت در این فضا، خلوتی در دل دولت ایجاد شد و ریل‌گذاری فرهنگی را ایجاد کردند تا آنجا که تنها مدیرانی که حامی تفکرات آنها بودند، اجازه کار در سینما را داشتند.
فضایی را که سجاده‌­چی به نظام ایدئولوژیک اسلامی انقلاب ربطش می‌دهد در دست دولت میرحسین موسوی و فارابی بود و تمام فیلم‌ها باید امکانات­شان را از فارابی می‌گرفتند و تجهیزات را به‌ شرط می‌دادند و همان‌هایی که بهشتی را تحت فشار می‌خوانند تنها پای درد دل مدیرانی نشسته‌اند که خودشان عامل اصلی اوضاع آن زمان سینما بودند.

سینمای سوسیالیسمی یا دعوت از توابین سوسیالیستی به سینما
سجاده­‌چی در اظهارات خود مدعی است که هنر اسلامی میان سوسیالیسم و سرمایه‌داری به سمت الگوی سوسیالیسم نزدیک بود. شاید این اظهارنظر از آن جهت است که مدیران آن دوره ترجیح می‌دادند با توابین توبه کرده از کمونیسم کار کنند؛ کسانی که به‌دلیل سابقه خود برای آنها تهدید محسوب نمی‌شدند. اما گزینش از میان توابین در آن دوره هم برای خود قاعده و قانون داشت.
محدوده سینما، حیاط‌ خلوتی بود که برای حفظ آن ابتدا تمام متخصصان و حتی بازیگران توبه کرده از دنیای فیلمفارسی باید حذف می‌شدند.
 همان اتفاقی که برای فیلم «برزخی‌ها» رخ داد و به پای نظام نوشته شد. همان کاری که قطب‌زاده بعد از ورود به تلویزیون انجام داد و بسیاری از ذخایر انقلاب و افراد مؤثر را از تلویزیون اخراج کرد.
بنابراین تذکر قادری مبنی بر اینکه جریان روشنفکری هم سینما را حرام می‌دانست دقیقاً به فضایی اشاره دارد که چپ‌ها و روشنفکران در جامعه ایجاد کرده بودند. اختناقی که طی یک دهه بر جریان فرهنگی و سینما توسط چپ‌ها حاصل شده بود در دهه دوم طلبکاران معترض شدند. همچنین شک‌هایی در جامعه شکل گرفت که ذائقه‌سازی و فرهنگ‌سازی توسط آنها در جامعه برای آینده طرح‌ریزی شد.
هوشنگ گلمکانی در حالی از نبود امنیت شغلی برای هنرمندان گلایه می­‌کند که سرنوشت شغلی خود را مرور می‌کند و کنایه او به بحث حاکمیت و سانسور نیز به‌گونه‌ای است که به درستی مشخص نمی‌کند چه کسانی این شرایط را رقم زده‌اند. او سینمای پس از انقلاب را فرایندی یواشکی می‌خواند که در آن دوره گلمکانی مجبور بود در شرایطی مجله سینمایی خود را منتشر کند که اعتبار و اجازه انتشار شماره بعد آن منوط به تأیید شماره قبل می‌بود. یعنی اگر مدیران فرهنگی از محتوای شماره قبل راضی بودند، اجازه انتشار و مجوز شماره بعد را صادر می‌کردند. کسانی که خودشان امروز از شرایط بسته سینما در دهه 60 گلایه می­‌کنند، کسانی‌­اند که خودشان سیاست‌ها و قوانین دیکتاتور شیب آن دوره را تصویب می‌کردند.

مقصر عدم اکران فیلم برزخی­‌ها نه یک فرد بود نه حکومت
 در حالی گلمکانی پایین کشیدن فیلم برزخی‌ها را از روی پرده سینما به حاکمیت ارجاع می‌دهد که سینما در آن دوره در دست کسانی بود که آن را به حیاط خلوت خود تبدیل کرده  و به کسی اجازه ورود به محدوده آن را نمی‌دادند. کسانی که سینما را شخصی تصور می‌کردند و برای امن ماندن این حریم شخصی دیگرانی را که سینما را بیشتر از خودشان بلد بودند از عرصه سینما حذف می‌کردند. اما این حیاط ‌خلوت تنها روی شخص بنا نشده بود بلکه جریانی بود که شاید مخملباف در آن پیش‌رو بود.
بنابراین برخلاف آنچه گلمکانی آن را حاکمیتی می‌خواند و مهدی مسعودشاهی سینماگر و از پایه‌گذاران بنیاد سینمایی فارابی آن را تنها به فرد نسبت می‌دهد، یک نگاه ساده لوحانه است که برای تطهیر دهه 60 کفایت نمی‌کند.
محمد خاتمی: اگر هنرپیشه قبل از انقلاب، نماز هم بخواند قبول نیست!
داستان پایین کشیدن فیلم برزخی‌ها با انتشار نامه تند مخملباف که با نام مستعار نوشته شده بود در روزنامه کیهان شروع شد. روزنامه‌­ای که در آن زمان مدیرمسئولش محمد خاتمی بود. مقاله‌ای که با نام مستعار به چاپ رسید. شکایت مخملباف و دوستانش در عرصه مدیریت فرهنگی تا آنجا پیش رفت که مقامات مذهبی هم بر مخالفت بلاوجه مخملباف معترض شدند.
 حتی رهبری هم در آن دوره متذکر شدند که بازی بازیگران قبل از انقلاب اشکالی ندارد اما در نهایت آن‌هایی که همه‌کاره عرصه هنر بودند، حرف خود را به کرسی نشاندند تا آنجا که وزیر ارشاد وقت، محمد خاتمی می‌گوید اگر هنرپیشه قبل از انقلاب نماز هم بخواند قبول نیست! اما داستان فیلم برزخی‌ها برخلاف گفته مسعود شاهی تنها یک مقصر نداشت، او می‌گوید: « من می‌خواهم بگویم که فیلم «برزخی‌ها» را محسن مخملباف از پرده پایین کشید. حاکمیت آن زمان از مخملباف حمایت می‌کرد و همان زمان در سینما نقش گرفت».

انقلاب اسلامی از سینما کمترین بهره را نبرد
انقلاب اسلامی از سینما کمترین بهره را نبرد. مخالفت با فیلم برزخی‌ها از سوی حاکمیت نبود بلکه از سمت کسانی بود که بعدها زمینه‌ساز جریانی شدند که مخملباف بخش کوچکی از آن محسوب می‌­شد. در حقیقت دلیل مخالفت با فیلم برزخی­‌ها نه حضور بازیگران قبل از انقلاب در آن بود و نه احساس ترس مخملباف از حضور هنرمندان کاربلد در این عرصه که خودش بعدها به آن اعتراف کرد بلکه دلیل این همه اختلاف و هیاهو چیزی فراتر از آن بود که می‌­توان از آن به‌عنوان جریان یاد کرد. البته جریانی که مخملباف در آن پیش‌رو بود.
 راز اصلی مخالفت با فیلم برزخی‌­ها پیام فیلم بود که در آن هنرمندان قبل از انقلاب با نظام اسلامی بیعت می‌کردند و کلیدواژه اصلی در مخالفت با این فیلم در بیعت هنرمندان قبل از انقلاب با نظام شکل گرفت. در حقیقت جریان مخملباف شخص نبود بلکه جریانی بود که این جریان در دهه هفتاد رنگ عوض کردند و تلاش داشتند تا انقلاب اسلامی از سینما کمترین بهره را نبرد. شاهد مثال این ادعا آنجایی است که وزیر امریکا بعد از خاتمی طی مصاحبه‌ای می‌گوید: «11 سال است نگذاشته‌ایم انقلاب ایران از طریق سینما به دنیا صادر شود.»

معترضان امروز در دهه شصت،
می‌خواستند سینما را به مسجد تبدیل کنند!
جیرانی هم همانند بسیاری از اهالی سینما و مدیران دیروز این عرصه، فضای فیلمسازی در دهه 60 را بسته توصیف می­‌کند و می‌گوید: «در دهه 60 تفکری در سینما جریان داشت که می­‌گفت سینما باید تبدیل به مسجد شود». وی به درستی شرایط و فضای آن روزها را توصیف کرده است چرا که دقیقاً در آن دوره گروهی در لباس مدیر فرهنگی با نمایش تصویری بسته در قالب اسلام‌گرایان تندرو، ارزش‌ها و نظام ایدئولوژیک انقلاب اسلامی را در اذهان به انحراف کشاندند. تفکراتی که بعد از یک دهه رنگ عوض کرد و لباس روشنفکران معترض را به تن کرد. همان‌هایی که فشار و تصمیمات دیکتاتوری آن دوره را به نظامی بسط می‌دهند که این نظام در در آن دهه به مدیران فرهنگی‌اش اعتماد کرد. همان گونه که مهدی فخیم‌زاده می­‌گوید: اواخر دهه پنجاه به طور کلی دولت غایب بود و نقش چندانی در شکل‌گیری سینما نداشت.
سینما در آن دوره در دست کسانی بود که در حلقه شکل­‌گیری انقلاب اسلامی هیچ نقشی نداشتند اما به یکباره بعد از انقلاب همه کاره سینمای آن شدند و به قول فخیم‌­زاده کسانی که بعد از جمهوری اسلامی انقلابی شدند.
ممنوع‌الکاری و درجه‌بندی، آثار دستاورد مدیریت تندروهای دیروز
تحلیل فخیم‌زاده روایت دقیقی است از فضایی که مدیران سینمایی به اسم نظام جمهوری اسلامی در عرصه فرهنگی فراهم کردند؛ روایتی که فخیم‌زاده آن را دهه ظلم می­‌خواند. او می­‌گوید: آقایانی که در دهه ۶۰ مدیریت سینما را برعهده گرفتند، دو کار انجام دادند؛ ممنوع‌الکاری که تا پیش از انقلاب آن را نشنیده بودیم و دیگری درجه‌بندی که هر دو از نظر من کنترل سینما بود که صدایی از کسی بلند نشود. در ممنوع‌الکاری مشخص بود که قوه قضائیه در قوه مجریه ورود می‌کند و دوستان می‌دانستند، اما آنقدر سرشان شلوغ بود که نمی‌خواستند وارد بازی شوند. با این تفاسیر مشخص است که گرداننده اصلی سینما در آن دوره همان مدیران معترض دیروز سینما هستند.
دور از واقع نیست اگر آن‌هایی که دهه 60 با لباس اسلام‌گرایان تندرو، مردم را از دین زده کردند و از دهه 70 به بعد در لباس روشنفکران مترقی به تمسخر ارزش‌های دینی مردم پرداختند را امروز کاسبان دوقطبی جامعه بنامیم. در حقیقت زمینه و شرایط دوقطبی امروز جامعه را تنها باید در عملکرد مدیران سینمایی دهه 60 دید. روند مدیریتی که امروز یک جامعه دو دست و چنددسته را ایجاد کرده است. نفاق رفتاری که فعالان عرصه فرهنگ و هنر دهه 60 آنقدر نقش خود را خوب بازی کردند که امروز با اقتدار مصاحبه می‌­کنند و همه‌چیز را به گردن شرایط سیاسی، اجتماعی آن دوره می‌اندازند اما حافظه تاریخی جامعه فراموش نمی‌کند که روشنفکران امروز جامعه همان کسانی‌اند که می‌گفتند هنرمند قبل از انقلاب اگر نماز هم بخواند قبول نیست.