به صرف یک فیلم جذاب و خوشمزه

نوش‌جان ! Bon appétit

نوشین تقیلی
 نویسنده

به نظر من در این دنیا دو دسته انسان وجود دارد: کسانی که به آشپزی علاقه دارند و کسانی که از آن متنفر هستند! این دسته‌بندی نتیجه چندین سال زندگی کردن در خوابگاه با تعداد زیادی از هم‌سن و سال‌هایم است. برای تعداد زیادی از آدم‌ها، آشپزی یک کار زمانبر و خسته کننده است که وقتشان را تلف می‌کند و برای بقیه آشپزی مانند مدیتیشن عمل می‌کند.

 من جزو دسته دوم هستم. 14-15 ساله بودم که یک دفتر چهل برگ را جلد کردم و رویش نوشتم دفتر آشپزی‌های من! و از مادرم خواستم دستور برخی از غذاهایی که دوست داشتم را بگوید تا در آن بنویسم. اولین قیمه زندگی‌ام را هم در 16 سالگی پختم. هجده ساله بودم که دانشگاه تبریز قبول شدم و از خانواده دور شدم. برای بسیاری از هم‌سن و سال‌های من که در این سن از خانه و خانواده دور می‌شوند، مشکل اصلی دلتنگی و تنهایی است ولی من معضل دیگری داشتم؛ معده‌ای بدادا و حساس که به هیچ‌وجه غذاهای سلف دانشگاه را نمی‌پذیرفت (اینکه در آن دوران دانشگاه تبریز یکی از بدترین سلف‌ها را داشت و بدطعم‌ترین غذاها را عرضه می‌کرد موضوع دیگری است). چاره‌ای جز آشپزی نداشتم. مادر من از مخالفان سفت و سخت غذای یخ‌زده و فریزری بود. از طرفی هم نمی‌توانستم هر روز به رستوران بروم. با غذاهای ساده‌ای که بلد بودم شروع کردم. کوکو سیب زمینی، استامبولی، ماکارونی، عدس پلو و قیمه. ولی از آنجایی که هیچ وقت انسان کم‌غذا و کم‌اشتهایی نبودم، تکراری بودن غذاها هم اذیتم می‌کرد. این خاطرات من مربوط به سال 88 می‌شود که خبری از پیج‌های اینستاگرام و اپلیکیشن‌ها و سایت‌های‌ آموزش آشپزی نبود. معلم راه دور من مادرم بود که پشت تلفن دستور غذا را می‌گفت و من بعد از چندبار آزمون و خطا، بالاخره موفق می‌شدم غذای مورد نظرم را درست کنم. قطعاً بعد از خواندن این دو پاراگراف از علاقه من به غذا و آشپزی باخبر شده‌اید، پس تعجب نمی‌کنید اگر بگویم یکی از فیلم‌های سینمایی مورد علاقه‌ام یک فیلم بیوگرافی از زندگی دو آشپز مشهور است: جولیا چایلد و جولی پاول. نویسنده و کارگردان فیلم «جولی و جولیا»، نورا افرون، به‌شدت علاقه‌مند به غذا بود. بنابراین برای هیچ کس تعجب‌آور نخواهد بود که فیلم او تعدادی از عالی‌ترین سکانس‌های آشپزی و حتی غذاخوردن را در سینمای مدرن نشان می‌دهد. یک سمت داستان، جولیا چایلد را در دهه 1950 می‌بینیم. جولیا زنی ‌امریکایی و پرشر و شور بود که در سال 1948 با همسرش پاول چایلد به پاریس نقل مکان کردند و این مهاجرت، شروع زندگی جدید جولیا بود. مریل استریپ به بهترین شکل ممکن نقش این زن قدبلند، پرهیجان و خنده روی‌ امریکایی را بازی کرده است. جولیا در امریکا یک کارمند دولتی بود و بعد از نقل مکان به پاریس دیگر نمی‌خواست کارمند باشد.
به دنبال کاری می‌گشت که با علایق و روحیاتش سازگار باشد. در یکی از سکانس‌های ابتدایی فیلم، وقتی با همسرش راجع به کار حرف می‌زند، پاول از او می‌پرسد چه کاری را بیشتر از همه چیز دوست داری؟ و جولیا با جدیت می‌گوید خوردن! و این آغاز راه است. جولیا به کلاس آشپزی در مؤسسه کوردن بلو می‌رود و این کلاس منجر به آشنایی او با دو سرآشپز دیگر و در نهایت، نوشتن کتاب معروف «تسلط بر هنر آشپزی فرانسوی» می‌شود.
سمت دیگر داستان جولی پاول است، زنی 30 ساله در زمان حال و کارمند که مسئول پاسخگویی به کسانی است که در حادثه 11 سپتامبر دچار آسیب شده‌اند. جولی هر شب برای فرار از شغل غم‌انگیز و خسته‌کننده خود به آشپزی پناه می‌برد. جولی به پیشنهاد همسرش اریک که سردبیر یک مجله باستان‌شناسی است تصمیم می‌گیرد تا یک وبلاگ آشپزی درست کند. او اعلام می‌کند که می‌خواهد تمام دستورالعمل‌های کتاب آشپزی جولیا چایلد را ‌امتحان کند و در وبلاگش بنویسد، 524 دستور‌العمل در 365 روز. ‌امی‌ آدامز نقش جولی را آنقدر خوب بازی کرده است که در برخی از سکانس‌های فیلم احتمالاً از جولی متنفر خواهید شد چون برخی رفتارهایش واقعاً آزاردهنده است! ولی شخصیت جولی برای من از یک نظر بسیار قابل درک است، آرامش گرفتن از آشپزی.
جولیا و جولی شباهت‌های زیادی به هم دارند، ولی مهم‌ترین شباهتشان به چالش کشیدن خودشان است حتی اگر دلیلشان برای این چالش متفاوت باشد. جولیا چایلد یک زن مرفه است که از سر تفنن به سمت آشپزی می‌رود، ولی جولی پاول یک کارمند تمام وقت است که وقتی عصرها به آپارتمان کوچکشان بازمی‌گردد، در آشپزی دنبال آرامش است. یکی از دیالوگ‌های جذابی که بین جولی و همسرش رد و بدل می‌شود این است: «می‌دونی تو آشپزی کردن چی آرام بخشه؟ اینکه بعد یک روز کاری که در اون هیچ چیز، مطلقاً هیچ چیز قابل پیش‌بینی نیست، میای خونه و میدونی که اگه شکر و کاکائو و تخم مرغ رو خوب هم بزنی، قطعاً یه کرم کاکائویی خوشمزه به دست میاد.»
اگر عاشق غذاخوردن هستید، باید آشپزی را یاد بگیرید. این واقعیت به قدری ساده است که گاهی اوقات درک آن برای مردم سخت می‌شود به خصوص زمانی که تهیه غذاهای جذاب‌تر بسیار سخت به نظر می‌رسد. برای درست کردن غذای خوب لازم نیست به مدرسه آشپزی بروید یا یک آشپز حرفه‌ای باشید. مراحل درست کردن غذای خوب می‌تواند یک فرایند درمانی فوق‌العاده باشد. این موضوع اصل داستان جولی است. داستانی که برای بیشتر ما قابل درک است. زندگی گاهی اوقات بد است. ممکن است احساس کنید دچار رکود شده‌اید ولی شرایط لازم برای فرار از این زندگی را نداشته باشید. بنابراین باید دنبال گریزهای کوچک باشید. جولی و جولیا می‌گویند که آشپزی بهترین راه فرار است. در دنیا پر از هرج و مرج، آشپزی چیزی است که تقریباً می‌توانید کنترل کاملی بر آن داشته باشید. اعمال شما تنها چیزی است که نتیجه غذا را تغییر می‌دهد. حتی اگر آن روز هیچ کاری انجام نداده باشید، زمانی که یک ظرف غذا خوش طعم و جذاب برای خود ‌آماده می‌کنید، می‌توانید از آن حس موفقیت لذت ببرید. چند پاراگراف قبل گفتم که در برخی سکانس‌ها ممکن است از جولی متنفر شوید. این تنفر به خاطر این نیست که او بدذات است یا کارهای وحشتناکی می‌کند. چون رفتار او در قبال همسرش خودخواهانه به نظر می‌رسد. اگرچه جولی در این فیلم ازدواج کرده و بخشی از خط داستانی او رابطه جنجالی‌اش با همسرش (کریس مسینا) بر سر پیگیری مجردانه‌اش برای پروژه‌اش است (به ‌ویژه وقتی که این پروژه محبوبیت پیدا می‌کند)، ‌اما این فیلم داستان عاشقانه جولی و اریک نیست. این داستان جولی است. جولی کسی است که به دنبال چالشی بود که خلأ درونی‌اش را پر کند. او تصمیم گرفت خودش را به چالش بکشد و بعد از یک سال تمام تلاش بدون وقفه، موفق به انجام این کار شد. راستش من به جولی به خاطر آنچه توانست به دست آورد حسادت می‌کنم. حفظ پروژه‌های بلندمدت برای بسیاری از ما یک نبرد دشوار است. وبلاگ او در ابتدا نه برای شهرت و نه برای چاپ کردن کتاب، بلکه برای پیگیری یک هدف بود. او تجربیات خود را به طور واقعی و بدون تظاهر به یک سرآشپز حرفه‌ای بودن به اشتراک گذاشت.
از طرف دیگر دلبستگی او به جولیا چایلد چیزی است که همه ما می‌توانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. همه ما قهرمانان خود را داریم، کسی در زندگی‌مان که ارتباط عمیق و معناداری با او داریم. داستان جولیا در واقع منعکس‌کننده داستان جولی است. او نیز یک کارمند دولتی بود که با شوهرش به پاریس نقل مکان کرد و آشپزی را‌ آموخت تا خودش را به چالش بکشد، چیزی را پیدا کرد که او را به حرکت درآورد، و بیش از هر چیزی عاشق غذا بود. او از ابتدا شروع به نوشتن یک کتاب آشپزی نکرد، همان‌طور که جولی این چالش را با تمایل به معروف شدن شروع نکرد. اما اگر واقعاً با خودمان صادق باشیم، این مسأله در پس ذهن هر خالقی وجود دارد. آنها یک چالش می‌خواستند و می‌خواستند غذای خوبی درست کنند.
جولی و جولیا به ما نشان می‌دهد که چگونه غذا می‌تواند مردم، و حتی شهرها و کشورهایی را که از هم فاصله دارند به هم متصل کند. جولی پاول با نوشتن وبلاگش کار بسیار جذابی را شروع کرد. این وبلاگ به او کمک کرد تا جایگاه ادبی خود را پیدا کند (و به آرزوی نویسنده شدن خود برسد) و قرار دادن آن در مقابل مخاطبانش به او انگیزه داد تا به‌رغم هر فروپاشی و بهم ریختگی، برای اتمام چالش پافشاری کند. این مسأله به من یادآوری می‌کند که چرا نوشتن را شروع کردم. جولی و جولیا به همه ما می‌آموزد که به اشتیاق‌ها و چالش‌های خود متعهد باشیم، حتی اگر حالمان خوب نباشد.