به مناسبت 24 مهر، روز جهانی غذا
نان و نــــمک و این همه داستان؟!
سارا مؤمنی
دانشجوی دکترای مدیریت رسانه
شاید پیش از اینکه مفهوم سبک زندگی پررنگ شود، خیلی حواسمان به این نبود که اغلب کارهای روزمره ما جزئی از سبک زندگی ما هستند. کارهایی که حتی ممکن است به چشممان نیاید یا آنقدر تکرار شده که عادی به نظر برسد. یکی از اینها غذا و غذا خوردن است. بیایید همین الان تمرین کنیم و پیش از اینکه خوراک یا غذایی تهیه کنیم و بر دهان ببریم، به این فکر کنیم که چه زمانی و چطور و اصلاً چرا باید آن را بخوریم. تصور اینکه پاسخ تمام این سؤالها به انتخابهای خودمان برمیگردد، جالب و کمی هم نگرانکننده است. اصلاً به همین دلیل که غذا و غذا خوردن یک امر عادی روزمره، پرتکرر و مستمر است، توصیههای مختلفی درباره آن وجود دارد. حتماً شما هم توصیههای غذایی مختلف را از متخصصان تغذیه، روانشناسان، مربیان ورزشی و همینطور توصیههای دینی غذایی شنیدهاید. همین مسأله دارد به ما میگوید که چقدر این انتخاب ما در «چه چیزی» را «چه زمانی»، «چطور» و اصلاً «چرا» خوردن مهم است.
چرخش سبک زندگی روی انگشت خوراک!
مسأله تغذیه و خوراک به قدری مهم است که گاهاً سایر ابعاد سبک زندگی را تحتتأثیر خود قرار میدهد. مثلاً خیلی پدیدارشناختی بخواهم نگاه کنم و آن را از بقیه ابعاد مهمتر بدانم، این مثال را میزنم که ما وقتی میهمان را دعوت میکنیم به او پوشاک و مسکن نمیدهیم، اصرار نداریم بخوابد یا دنبال رعایت نکات بهداشتی نیستیم یا قرار نیست با او خانواده تشکیل بدهیم یا سفر برویم! او به خانه ما آمده یا در جلسهای میزبانش هستیم؛ نخستین و آخرین چیزی که مهم است، خوراک است؛ یک نوشیدنی، دعوت به صرف شام، حتی قرارهای عاشقانه هم در بعد مکان و زمان طوری تنظیم میشود که در طول آن قرار نوشیدنی یا غذایی بخوریم. اصلاً گفتمان معرفت و حرمت در ارتباطات میانفردی با همین ضربالمثل غذایی تعریف میشود که «ما نان و نمک هم را خوردهایم.» یا اینکه تنظیم زمان خوابمان با مقدار و زمان غذایی است که خوردهایم. این مسأله تا حدی مهم است که ممکن است بسیاری از میهمانیهای بدون سرو غذا یا نوشیدنی را بیاحترامی بدانیم و در آن شرکت نکنیم، اگرچه همیشه اینطور فکر کردن درست نیست. بحث را منحرف نمیکنم، فقط خواستم بگویم این بعد سبک زندگی در دو شکل فردی و جمعی خیلی مهم است. بنابراین اینکه چه چیزی بخوریم، چه زمانی با چه کسانی و چطور بخوریم و اینکه چه غذایی را انتخاب کنیم روی دیگر مسائلی که پیرامون ما وجود دارد، اثرگذار است.
کم بخور همیشه بخور
برای رسیدن به پاسخ سؤالهایی که با «چ» شروع شدند، یکی از راههای مطمئن توجه به توصیههای دینی است. مثلاً یکی از پاسخهای «چطور غذا خوردن» شستن دستها پیش از خوردن غذا و بعد از آن است که گفته شده باعث کم شدن فقر و افزایش عمر میشود یا اینکه توصیه شده در وعدههای اصلی غذایی کنار هر غذا حتماً سبزی هم خورده شود. این چیزی متعادل است که البته امروزه رژیمهای غذایی و متخصصان تغذیه، کم و بیش در مدلهای افراطی و تفریطی مانند گیاهخواری آن را توصیه کردهاند.
یکی دیگر از پاسخهای «چه چیزی» و «چه زمانی» درباره خوردن نمک است که توصیه شده برای سلامتی بدن و دوری از بیماریها، نمک در ابتدا و انتهای غذا خورده شود. خوردن غذا زمانی که حتماً گرسنهایم توصیه شده است که البته امروزه با محبوبیت انواع غذاهای فستفودی، مسأله «هوس» و اصطلاحاً «هوس چیزی را کردن» در میانمان برجسته شده که لزوماً به گرسنگی ربطی ندارد؛ دلمان میخواهد موقع تماشای تلویزیون یا فیلم دیدن، سیبزمینی سرخ کرده با سس و پنیر فراوان بخوریم یا یک نوشیدنی پرقند را در تمام وعدههای غذایی داشته باشیم یا توصیه شده غذا را تا زمانی که گرم است بخوریم یا لقمهها (قاشق و تکههای کوچک) از غذا برداریم و خوب بجویم و آرام غذا بخوریم. همه اینها خوب و پسندیده و مطلوب است و در صورت تکرار وارد روزمره ما میشود، همینطور که خوردن قورمهسبزی سرد، تندتندغذا خوردن، کم جویدن و خوردن باقیمانده پیتزای دیشب در صبح فردا به غلط وارد عادت ما شده است.
حتی درباره «چقدر» غذا خوردن هم توصیه داریم که پیش از سیر شدن از غذا دست بکشیم که در رویکرد رژیمهای غذایی همان «کمتر بخور اما وعدههایت را بیشتر کن» یا ضربالمثل قدیمی «کم بخور همیشه بخور» است.
رژیم برای من یا من
برای رژیم؟
خوردن و اثرات ناشی از آن به قدری مهم است که برای آن تخصص و دکتر وجود دارد؛ به این معنا که یک دکتر با معاینه و ارزیابی شما از روی آزمایشات و قد و وزن و طبعتان به شما میگوید که چه چیزهایی را چه مقدار و چه زمانهایی مصرف کنید تا سالم بمانید. این همان رژیم غذایی است که گاهاً سخت و بیرحم است و ما اراده و توان انجامش را تا انتها نداریم و گاهاً بدون تأثیر و تغییرمان به پایان میرسد و ناامیدمان میکند. اما مسأله از این هم فراتر است؛ فقط سالم ماندن نیست که شما را به مطب دکتر متخصص تغذیه میکشاند، بلکه ممکن است شما لاغری باشید که بخواهید با کمک توصیههای مربی ورزشی و دکتر تغذیهتان وزن اضافه کنید یا اینکه تپلی باشید که به هردلیلی بخواهید وزن کم کنید. حتی صنعت پوشاک و مد هم به طور غیرمستقیم با غذا و خوراک در ارتباط است. سالهایی که مدلهای باربی مد بود را به خاطر بیاورید، چالشهایی که افراد درگیر مد داشتند تا شبیه عروسکهای باربی باشند. سالهایی که مدلهای تپل و چاق مد بود و بسیاری از افراد تلاش داشتند با تنظیم تغذیه و ورزش خود به مقدار ایدهآل وزنیشان برسند. لباسهایی که در کمد مانده و برایمان کوچک یا بزرگ شده. بارداریم و قند و چربی اضافه برای جنین خطرناک است. برای حل تمام این مسائل به سراغ رژیم میرویم؛ رژیمهای غذایی که باید حواسمان باشد به درستی برای ما طراحی شدهاند، نه اینکه بخواهند مشکل جدیدی به ما اضافه کنند.
مضرها و مفیدها،
خوشمزه و بدمزه
اغلب ما گلهمندیم از اینکه همه چیزهای خوشمزه مضر هستند. در ذهن اغلبمان شیرینیهای خامهای، بستنیهای شکلاتی، غذاهای فستفودی، غذاهای چرب ایرانی در مقابل سبزیجات آبپز شده و غذاهای بدون روغن قرار دارند. دسته اول را دوست و از دسته دوم انزجار داریم و تنها در صورتی به سمتشان میرویم که مریض شده باشیم و مجبور به مصرف آنها شده باشیم. در این میان از مواد خوراکی که ممکن است دوست داشته باشیم اما به آنها آلرژی و حساسیت داریم را فاکتور میگیریم، اما نکته قابل توجه این است که نوع مزهها، بوها و طعمها در ذائقه ما از تغییر شرایط زمانی و محیطی تأثیر میگیرند و تغییر میکنند. شما را ارجاع میدهم به زمانی که کودک بودید و پیاز (آنهم پخته) دوست نداشتید و از غذاها آنها را برمیچیدید و حالا با دیزی و کباب و به صورت خام پیاز میل میکنید یا اینکه بوی زیتون در نوجوانی اذیتتان میکرد و سمتش نمیرفتید و حالا در مسیر برگشت از سفر شمال، تمام مغازههای زیتونفروشی را رصد میکنید که زیتونهای مختلف را تجربه کنید و در نهایت خرید کنید. در واقع دوست نداشتن یک ماده غذایی بیش از اینکه یک مسأله فیزیولوژیک باشد، یک مسأله روانشناختی است. دختر 4 ساله من هر غذایی را که سیاه باشد دوست ندارد. مثلاً ذرت آبپز میخورد اما بلال نمیخورد. میدانم که در بزرگسالی قطعاً تجربه دیگری از همین ماده غذایی خواهد داشت و وقتی با دوستانش و در یک تفریح جمعی باشد، عاشق بلال میشود، هرچند برخی عادتهای غذایی هیچوقت تغییر نمیکند. خود من کرفس را تا 18 سالگی نمیخوردم،تا زمانی که به دانشگاه در یک شهر دیگر رفتم و مادرم با کرفس یک خوراک درست کرد و برایم فرستاد که نه تنها خودم عاشقش شدم که تمام هماتاقیهایم پیگیرش بودند و از آن به بعد خورش کرفس غذای مطلوب تمام فصلهایم شد.