کدام ترجمه از کدام مترجم؟ (قسمت اول)
کتابهایکدام مترجم را در سبد خریدم بگذارم؟
فاطمه منصوری نصرآباد
مترجم
اکثر مخاطبهای جدی کتاب موقع انتخاب کتاب که میشود دنبال بهترین ترجمه ممکن میگردند. خیلیها چند مترجم خوب را انتخاب کردهاند و هرجا کتاب ترجمه شده از آنها به چشمشان خورد بدون لحظهای تردید آن را میخرند. تکلیف این دسته کتابخوان که مشخص است؛ هم مترجم را میشناسند هم کتاب را! اما خوانندگان جدید چه؟ خواننده تازه که در کتابفروشی کلی اسم جدید و مختلف بهعنوان مترجم میبیند چه کند؟ ایده اینکه مطلبی بنویسم که چند مترجم به نام را به خواننده جدید معرفی کنم از آنجایی در سرم افتاد که دیدم کسی بابت اینکه محمد قاضی را نمیشناسد و نمیداند که جزو کاردرستهای کتاب بوده مسخره میشود. طبیعی است که این لیست به دید مخاطب جدی و قدیمی کاملاً بدیهی باشد؛ اما مطمئنم برای خواننده نوپا مفید خواهد بود.
پدر ترجمه نوین فارسی
این لقبی است که اهالی ترجمه و ادب به محمد قاضی نسبت دادهاند. مطالعه ترجمههای قاضی نشان میدهد که او به زبان فارسی اشراف کامل داشته و بهخوبی با نگارش و بیان و لحن آشنایی داشته است. جدا از زبان فارسی، قاضی به فرانسوی تسلط خیلی خوبی داشت به همین دلیل ترجمههایش از نویسندگان فرانسوی مورد توجه زیادی قرار گرفته است. طبق گفتههای خودش، انگلیسی نیز بلد بوده و همین اشراف داشتن به زبانهای مختلف راه را برای ترجمه و البته انتخاب کتابهای مهم هموار کرده است. معروفترین کتاب ترجمه شده توسط قاضی «زوربای یونانی» است که از متن ترجمه شده فرانسوی به فارسی درآمده است و در خلل کار هرجا متن فرانسوی گویا نبوده یا نیازی به مقابله بوده از متن انگلیسی هم کمک گرفته شده است. در واقع در ترجمه کتابهایی مثل زوربای یونانی یا حتی دنکیشوت (که متن اصلی اسپانیایی بوده و قاضی از فرانسوی و انگلیسی آن را برگردانده است) قسمت چالشبرانگیز کار همین دقیق بودن و کاملبودن کار است. اینکه مترجم علاوه بر دانشاش از زبان فرانسوی به انگلیسی نیز آگاهی داشته و بخشبخش کتاب را با هر دو متن مقابله کرده تا اشتباه و کم و کاستیها جبران شود و درعینحال در پاورقیها اطلاعات لازمه را برای خواننده آورده است، باعث شده ترجمه محمد قاضی هنوز هم که هنوز است برای خواننده جذاب و روان باشد. خلاصه کلام آنکه دقت و ظرافت و توجه به جزئیات که قاضی در ترجمههایش به زبان فارسی به خرج داده و البته که انتخابهای مناسب برای ترجمه باعث شده آثارش ماندگار بمانند. اگر هم کنجکاو شدی کتابهای دیگری از قاضی بخوانید پیشنهادم «آخرین روز یک محکوم»، «سپیددندان»، «قلعه مالویل»، «شازده کوچولو» و «کلود ولگرد» است.
مترجم محبوب من
عبدالله کوثری، مترجمی که دیدن نامش کافی است تا کتاب را در سبد خریدتان بگذارید. عبدالله کوثری جزو مترجمهایی است که بسیار به شعر علاقهمند است و به نظر من همین شعردوستیاش که با انتخاب درست واژهها و لحنها و... همراه شده میتواند بهدرستی سبک و منظور نویسنده را به مخاطب برساند. یکی از نویسندگانی که کوثری بسیار دوست دارد و آثار زیادی از او ترجمه کرده، کارلوس فوئنتس است. آشنایی او با فوئنتس در دورانی که به ترجمه بهعنوان یک شغل جدی نگاه میکرد منجر به انتشار ترجمههایی درخور توجه از ادبیات امریکای لاتین در ایران شد. شاید یکی از حرفهای قابل تأمل کوثری درباره ترجمه این باشد که مترجم جوان و جدید فقط یک نوع فارسی را میداند و هنگام مواجهه با متنهای مختلف نمیتواند آنطور که باید حق مطلب را ادا کند. از همین رو هم مترجم حتماً باید به لایههای مختلف زبان فارسی و اصطلاحات و کاربرد واژهها کاملاً آگاه باشد و وقتی به این موارد مسلط شد، دست به معادلیابی بزند. برخلاف محمد قاضی یا بهمن فرزانه که ادبیات جهان را به ادبیات ایران معرفی کردند، عبدالله کوثری معتقد است پراکنده ترجمهکردن حرکت صحیحی نیست. همین عقیده هم او را مصمم کرده تا آثاری غنی از ادبیات امریکای لاتین ترجمه کند و فکرش پیش کاملکردن مجموعه آثار ترجمه شده امریکای لاتین باشد. اما جدای از همه این حرفها، او هم مثل دو مترجم دیگر زبان واسط یعنی انگلیسی به فارسی ترجمه میکند و برخلاف خیلی از منتقدان معتقد است این ترجمه از زبان واسطه آسیبی به اثر اصلی نمیزند و گاهی خود این ترجمه میتواند کاملتر و گویاتر باشد. همین است که با وجود علاقهاش به ادبیات امریکای لاتین کماکان این آثار را از انگلیسی به فارسی برمیگرداند نه پرتغالی، اسپانیایی و امریکای لاتین! پیشنهاد میدهم اگر به ادبیات امریکای لاتین علاقه دارید با این ترجمههای عبدالله کوثری شروع کنید و «سور بز»، «آئورا»، «گرینگوی پیر»، «جنگ آخرزمان»، «مرگ در آند» را بخوانید؛ ولی از آثار خوب دیگری که ترجمه کرده هم میتوانید کتابهای «ویرژیل» و «ائوریپیدس» را بخوانید.
معرفی ادبیات جهان به ایرانیان
مطمئنم در هر کتابفروشی که پا بگذارید کتاب صدسال تنهایی گابریل گارسیا مارکز را میبینید. بهمن فرزانه مترجمی بود که این شاهکار را با ترجمه خود به ایرانیان معرفی کرد؛ نه فقط مارکز و صدسال تنهایی که رئالیسم جادویی را هم وارد بازار کتاب ایران کرد. بهمن فرزانه مترجمی بود که پنج زبان میدانست: فارسی، انگلیسی، ایتالیایی، اسپانیایی و فرانسوی! اصلاً خود این تسلط داشتن به چند زبان و داشتن دوستانی در این کشورها باعث شده بود با ادبیات کشورهای مختلف جهان آشنا باشد و بتواند آثار مهمی را انتخاب کند. فرزانه جزو مترجمهایی است که معتقدند تمام آثار یک نویسنده خوب نیست و در انتخاب اثر باید سختگیرانه وارد عمل شد؛ احتمالاً همین موضوع باعث شده کتابهایی که از بهمن فرزانه در ایران چاپ شده تا این اندازه بین مخاطبان فارسیزبان طرفدار داشته باشد. از نظر خوانندگان، فرزانه هنگام معادلیابی تمام تلاشش را کرده تا دقیقترین و درعین حال فارسیترین حالت ممکن را انتخاب کند که همین به ترجمههایش اعتبار بخشیده و آنها را روان و قابلفهم کرده است. فرزانه معتقد بود زبان فارسی و ادبیات ایرانی پایه ، اساس و اصطلاحاتی دارند برای همین نمیشود بهراحتی این آثار را به زبانهای خارجی ترجمه کرد و شاید به همین دلیل هیچگاه دست به ترجمه اشعار و کتابهای معروف نزد. پیشنهاد من از بین آثار مختلف بهمن فرزانه کتابهای «عشق در زمان وبا»، «مرشد و مارگاریتا»، «نامهای از پکن»، «یکعالم حرف با شما دارم»، «چشمهای سگ آبیرنگ»، «تازهعروس» و «هیچ یک از آنها باز نمیگردد» است.