تأسیس حزب با چراغ خاموش

به نام توده هم‌پیمان با دشمن

در 15 مهر ١٣٢٠، جلسه هیأت مؤسسان حزب توده با شرکت بیش از ٨٠ نفر در منزل سلیمان محسن اسکندری تشکیل شد. از این تعداد حدود ٣٧ نفر از کمونیست‌های زندانی بودند. عناصر هوادار انگلیس نیز، در چهارچوب سیاست «جبهه واحد ضدفاشیستی» در این جلسه شرکت داده شدند. حیدر علی اوف نیز، که ایرانی‌الاصل بود در جلسه شرکت داشت، ولی اکثر شرکت کنندگان او را نمی‌شناختند و چند نفری که می‌شناختند، او را معرفی نکردند.
در جلسه، از سوی برخی از کمونیست‌های قدیمی، که از تصمیمات کمینترن اطلاع نداشتند پوشش غیرکمونیستی حزب مورد اعتراض قرار گرفت. آنان خواستار احیای نام «حزب کمونیست ایران» بودند. علی اوف به‌عنوان یک کمونیست ایرانی، که ازجمهوری آذربایجان آمده، به سخنرانی پرداخت و چنین استدلال کرد: «... با توجه به شرایط و اوضاع و احوال ایران، حزبی باید تأسیس شود که معتدل و میانه‌رو باشد تا بتواند همه طبقات را در خود جمع‌آوری کند، بدین لحاظ نام حزب کمونیست در شرایط فعلی برای ایران مناسب نیست...»

بدین‌سان، نام «حزب توده ایران» برای حزب فوق انتخاب شد. جلسه پس از ١٣ ساعت بحث و انتخاب ١٥ نفر از اعضای کمیته مرکزی موقت و کمیسیون تفتیش، که مسئولیت تشکیلات تهران نیز به آنها محول شده بود، به کار خود پایان داد و رئوس «اولین مرامنامه» حزب را تصویب کرد. این مرامنامه بعدها در نخستین کنفرانس ایالتی تهران (١٧ مهر ١٣٢١) مبسوط و مدون‌تر شد. اسامی اعضای موقت کمیته مرکزی، که مسئولیت «کمیته ایالتی تهران» را نیز به عهده داشتند، به شرح زیر است:
١. سلیمان محسن اسکندری (رئیس حزب) ٢. عباس اسکندری ٣. ایرج اسکندری ٤. دکتر رضا رادمنش ٥. دکتر مرتضی یزدی ٦. دکتر محمد بهرامی ٧. نورالدین الموتی ٨. عبدالصمد کامبخش ٩. رضا روستا ١٠. آرادشس آوانسیان، ١١. عبدالحسین نوشین، ١٢. محمود بقراطی، ١٣. علی امیرخیزی، ١٤. محمدعلی شریفی، ١٥. ابوالقاسم اسدی.

حزبی محکوم به شکست
حزب توده که به‌عنوان وارث سوسیال دموکراسی عهد مشروطه و سپس «حزب کمونیست ایران» در مهرماه 1320 پایه‌گذاری شد، در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، که اتحاد شوروی در صحنه بین‌المللی حضور خود را به‌عنوان یک «ابرقدرت» اعلام داشت، توانست بسرعت به‌عنوان یک حزب منسجم در صحنه سیاست و فرهنگ ایران حضور یابد و در کشمکش با جریان‌های وابسته به بریتانیا و امریکا، تصویرهای پرآشوب از این دوران تاریخی را رقم زند. پس از کودتای 28 مرداد 1332 و تثبیت ایران در حریم نفوذ غرب، که از سوی اتحاد شوروی به طور قطعی به رسمیت شناخته شد، حزب توده به تبع وابستگی خود به سیاست منطقه‌ای شوروی، هر چند هرگونه نقش و حضور در حیات سیاسی ایران را از دست داد، با این حال به‌عنوان یک جریان فکری به موجودیت خود ادامه داد، به نحوی که می‌توان فرهنگ لائیک و غربگرایی را که در دهه 1340 در ایران شکل گرفت، برآیند کنش متقابل سه خرده فرهنگ انگلوفیلی، مارکسیستی و امریکایی، در سیمای سخنگویان ایرانی آن ارزیابی کنیم.
این تأثیر بویژه از طریق روشنفکرانی که در دهه 1320 در مکتب فکری و مطبوعاتی حزب توده پرورش یافتند و در دهه 1340، طبق یک برنامه سنجیده از سوی نواستعمار غرب و رژیم پهلوی، در ساختار نظام گذشته جذب شدند و در نهادهای فرهنگی کشور به کار گرفته شدند، اعمال شد.
بنابراین، هر چند در سال‌های 1357-1332، حزب توده به‌عنوان یک نیروی سیاسی در ایران حضور نداشت، ولی به‌عنوان یک جریان فکری در پی‌ریزی شالوده‌های فرهنگ لائیک و غربگرای موجود نقشی مؤثر ایفا کرد. و بالاخره با پیروزی انقلاب اسلامی ایران و فروریختن معادلات سیاسی گذشته در منطقه، مجدداً حزب توده را در سال‌های 1361-1358 به‌عنوان کارگزار اتحاد جماهیر شوروی و سخنگوی سیاسی و فرهنگی آن در درون کشور فعال می‌یابیم و در این دوران، حزب توده به‌دلیل شرایط سیاسی نوین ایران، موفق شد بر پایه تجربه غنی تشکیلاتی احزاب مارکسیستی جهان و با اتکا بر کادر ورزیده و مجرب خود، که سال‌های مدید در اتحاد شوروی و اروپای شرقی، عالی‌ترین دوره‌های آموزشی را طی کرده بودند و بالاخره با حمایت مادی اتحاد شوروی به ایجاد تشکیلاتی منسجم دست زند و بکوشد با عنوان یک نیروی سیاسی در جامعه انقلابی، وزن و اهمیت کسب کند و در کنار جریان‌های ضدانقلابی راست و میانه طرح‌هایی توطئه‌گرانه و مخربی را علیه انقلاب اسلامی پی‌ریزی نماید. با انحلال حزب توده در سال 1362، این تلاش نافرجام ماند و از آن پس، حزب توده مجدداً به یک جریان محدود و بی‌رمق در خارج از کشور بدل شد، که بقایای فروپاشیده آن امروز با طوفانی که جهان مارکسیسم را به کام خود برده و با بازتاب‌های ایدئولوژیک و فرهنگی آن دست به گریبانند.

 رابطه کمیک با شوروی
رهبری حزب پس از پیروزی کودتای سیا در 28 مرداد، درصدد جبران شکست بر می‌آید. ولی همین تلاش‌های خرابکارانه‌اش منتهی به کشف سازمان نظامی و لو رفتن قریب 700نفر افسر و دانشجوی افسری و درجه‌دار و نیز دستگیری برخی از رهبران (بهرامی، یزدی، علوی) و سرانجام فرار دو نفر دیگر به خارج (کیانوری و جودت) می‌شود. موج تنفر نامه‌نویسی از حزب، صفحات روزنامه‌های دولتی را پر می‌کند. اعضا در مجله عبرت، حزب را مورد حملات شدید به سود ارتجاع و شاه قرار می‌دهند. 15 مهر 1333، در سالروز تأسیس حزب توده، دادگاه فوق‌العاده نظامی پس از ١٠ سـاعت شور، حکم اعدام ١٢ نفر از افسران عضو شاخه نظامی حـزب توده را صـادر کرد.
26 مرداد 1334، در دومین سالگرد تلاش حزب توده برای قبضه قدرت پس از فرار شاه، در حالی که شش نفر از افسران به میدان تیر برای اعدام اعزام می‌شوند، شاه و زنش ثریا، بنا به دعوت دولت شوروی، به مسکو وارد شدند. شوروی با نشان دادن بی‌اعتنایی به سرنوشت ستایندگان توده‌ای خود، نشان داد که منافع خود را بر آبروی سیاسی ترجیح می‌دهد.

 تلاش‌های بی‌حاصل
خسرو روزبه تنها افسر از 12 نفر اعضای «هیأت اجرائیه سازمان نظامی» است که زنده مانده بود. ولی کوشش خسرو روزبه در این باره محکوم به شکست بود. در میان همکاران او کسانی مانند متقی و ثابت، خود را به پلیس بختیار فروخته بودند و همین مسأله موجب لورفتن خسرو روزبه شد.
رادمنش در خارج، به‌عنوان دبیر کل حزب، مسئول «تشکیلات ایران» می‌شود و روابط خود را با متقی برقرار می‌سازد. متقی در جلسه‌ای که به نام «جلسه کرج معروف است، آن توده‌ای‌هایی را که مایل به ادامه کار بودند (و البته در میان آنها افراد فروخته شده نیز کم نبودند) گرد آورد. ولی افشای متقی توسط خسرو روزبه از زندان، کار او و مدافعانش را در رهبری خارج (در درجه اول قاسمی و فروتن) دشوار می‌سازد. نوبت «سلطنت» در مخروبه منقرضه حزب توده، این بار به یک عامل مستقیم ساواک به‌نام قدرت‌الله نادری (دانش) می‌رسد، که موفق می‌شود با رادمنش ارتباط برقرار کند. پس از افشای او نزد رادمنش، عامل دوم ساواک، عباس شهریاری، با «جسارت» به برلین شرقی می‌آید، ولی با وجود مخالفت کیانوری و فروتن - اعضای کمیسیون ایران - به کسب اعتماد رادمنش نائل می‌شود و بر رأس «تشکیلات تهران» تا عزل رادمنش از دبیر کلی می‌ماند... ولی در کنار این شاخه خشکیده و معوج تشکیلاتی متقی - نادری - شهریاری، سازمان‌هایی هم در سنت و نام حزب توده و فرقه دموکرات و پارتی دموکرات کردستان در شهرستان‌ها تشکیل می‌شوند. این سازمان‌های «موریانه خورده» که همگی دستخوش رخنه عمال شناخته نشده ساواک بود، یکی پس از دیگری لو رفتند و از هم پاشیدند. در تبریز، گروه حسن زهتاب، ایوب کلانتری، علی عظیم‌زاده، جواد فروغی، علی آذری در سال 1339 اعدام شدند.
سازمان‌های اصفهان و خوزستان و شیراز فرو ریختند و از میان تشکیلات خوزستان، خائن بزرگی مانند عباس شهریاری، ماجراهای بسیاری برپا کرد. ولی عده‌ای از دانشجویان که از راهیابی رهبران حزب توده سرانجام مأیوس شدند، در خارج (در کنفدراسیون محصلان ایران و در داخل در گروهک‌های مختلف در صدد پیدا کردن «راه‌های قاطع» و راه‌های «قهرآمیز» شدند. آنها اشکال را تنها در بی‌عرضه بودن رهبری حزب توده در خارج، در خیانت و سرسپردگی عناصری از این رهبری در داخل ایران می‌دیدند. آنها در واقع «اشتباهی» درباره ایدئولوژی نکرده بودند، ولی اشتباهشان در خود راه عمل بود. راه مارکسیسم (خواه تراز شوروی و خواه تراز چینی) چاره کار نبود و آزمایش با آن دائماً به بن‌بست رسید. گویا تجربه رادمنش‌ها، اسکندری‌ها، کامبخش‌ها، کیانوری‌ها، قاسمی‌ها، شرمینی‌ها، زاخاریان‌ها، ملکی‌ها، قاسملوها، خنجی‌ها، متقی‌ها، شهریاری‌ها، که هر کدام این راه ضد مردمی را پیمودند و با شکست مواجه شدند، بس نبود و لذا وجود نیکخواه‌ها، تهرانی‌ها، پارسانژادها و سیروس نهاوندی‌ها لازم بود که معلوم شود معجزه‌ای از تلاش مارکسیستی با هر مارک و مدلی که باشد، در ایران روی نخواهد داد.
در تمام این دوره طولانی، که از سال 1330 آغاز و به سال 1357 ختم می‌شود، کار حزب توده در داخل ایران بازی با عمال ساواک به‌نام «سازماندهی» و در خارج، ستیزه ایدئولوژیک با گروهک‌های ملی‌گرا و «چپ» در کنفدراسیون بود. حزب توده تمام مساعی خود را صرف اثبات مدل شوروی سوسیالیسم به مدل‌های دیگر، بویژه مدل چینی، می‌کرد و رادیوی «پیک ایران» حرارت خود را در این زمینه نشان می‌داد. این اعمال پوچ و زیان بخش، درست در دورانی بود که انقلاب اسلامی در بطن جامعه، در میان کوخ نشینان به رهبری روحانیت مجاهد، نضج می‌یافت.

 حزب توده پس از انقلاب اسلامی
زمان نهایی حزب توده از آغاز سال 1357 تا سال 1361 فرا می‌رسد و بنا بر اراده دبیر شوروی و سردمداران ک.گ. ب، سرانجام کیانوری دبیری حزب توده را به‌دست گرفت.
او که در تحلیل خود از وضع ایران و حوادث سال انقلاب، موقعیت جنبش را بهتر از اسکندری می‌دید، سرانجام ابتکار رهبری حزب توده را از چنگ اسکندری بیرون کشید. اسکندری ترجیح می‌داد با ادامه سلطنت بدون حکومت و استقرار عناصر لیبرال، مرکز حزب توده را، که با آن می‌توانست در بازی‌های دیپلماسی ایران شرکت کند، به ایران منتقل سازد. او به شکست نهضت روحانیت اطمینان داشت. بعد از اینکه این نهضت به پیروزی درخشانی نائل آمد اسکندری اطمینان داشت که به‌قول او «حکومت آخوندها دوامی ندارد و کار به دست سیاستمداران کهنه کاری که همه با او آشنایی و دوستی داشتند، خواهد رسید.» ولی حکومت مردم به رهبری روحانیت با پیگیری در راه پیروزی امام مستقر شد و اسکندری پس از یک مصاحبه بی‌توفیق با تهران مصور صحنه ایران را ترک گفت.
اما کیانوری با استفاده از اطلاعاتی که از منابع شوروی و محافل سازمان مخفی «نوید» به دست می‌آورد توانست سمت حوادث را حدس بزند. منتها این «سیاستمدار کهنه کار» هم، در دل به شکننده بودن رژیم جمهوری اسلامی عقیده داشت و سازمان مخفی و نظامی را برای ورود در آخرین کارزار آماده می‌ساخت. نتیجه این زیرکی روشن است. کیانوری و رهبری حزب توده و تمام سازمان مخفی و علنی او به دام می‌افتند، پیش از آنکه کاری از پیش ببرند. او در ظاهر، حامی «خط امام» بود. حزبش در رفراندوم جمهوری اسلامی رأی «آری» داد. حزبش قانون اساسی اسلامی را تأیید کرد. حتی از رأی دادن به بنی صدر خودداری ورزید. ولی در خفا با خائنانی مانند ناخدا افضلی و سرهنگ عطاریان و سرهنگ کبیری و سرهنگ آذرفر و دیگران همکاری داشت و فعالیت پرجوش جاسوسی به سود شوروی را رهبری می‌کرد و تدارک سرنگونی جمهوری اسلامی را می‌دید. اما دیری نپایید که با هوشیاری انقلابیون، اعتراف به جاسوسی برای شوروی کردند. وقتی اولین برنامه از این سری برنامه‌ها در اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ و با حضور کیانوری و همچنین به آذین برگزار شد؛ همه فهمیدند که حتی اگر اسمی از حزب باقی بماند، دیگر در عالم واقع مرده است.