روایتی از زندگی دوست دیرین

حاج اصغر حاج اصغر

معروف بود به حاج اصغر؛ مردی خوش‌اخلاق اما قاطع. حاج اصغر رخ صفت را شاید خیلی از جوانان نشناسند ولی در طول قبل و بعد از انقلاب بسیار مجاهدت کرد و بین پیشکسوتان انقلاب جایگاه محبوبی دارد. یکی از بهترین وصف‌ها را حجت‌الاسلام ناطق نوری در مراسم تشییع وی به این مضمون روایت کرد که حاج اصغر مردی بود بی‌ادعا که خود را بسیار خرج انقلاب کرد اما هیچگاه از انقلاب توقع یا خواسته‌ای برای خود نداشت. افرادی که با حاج اصغر برخورد داشتند روایت می‌کنند که قاطعانه در مواضع حق استوار بود. هیچ گاه ترسی به خود راه نمی‌داد و وظیفه و تکلیف خود را بدون هیچ ملاحظه‌ای انجام می‌داد.

صادق رخ فرد
دبیر گروه تاریخ

 

از دوستان دیرین مقام معظم رهبری بود
مقام معظم رهبری به مناسبت در گذشت این مجاهد بی‌ادعا پیام تسلیتی صادر فرمودند که حاج اصغر را از دوستان دیرین خود نامیدند.
متن پیام رهبر انقلاب به این شرح است:
بسم‌الله الرّحمن الرّحیم
خاندان محترم رُخ‌صفت
درگذشت مرحوم مغفور حاج سیدعلی‌اصغر رُخ‌صفت رحمةالله‌علیه را که از مبارزان قدیمی و از دوستان دیرین اینجانب بودند به خانواده گرامی ایشان و به دوستان و همکاران ایشان در امور خیر، تسلیت عرض می‌کنم و قبولی خدمات و رحمت و مغفرت الهی را برای ایشان مسألت می‌نمایم.
سیدعلی خامنه‌ای 18/۶/1402

 

نگاهی به مواضع
در ادامه به برخی از مواضع حاج اصغر رخ صفت می‌پردازیم.

قتل عام مردم در قیام 15 خرداد
قیام 15 خرداد اتفاق تاریخی بود که در ایام محرم روی داد. رژیم از سخنرانی امام راحل در آن ایام واهمه داشت و احساس خطر کرده بود. به این دلیل در سحرگاه 15 خرداد 1342 امام را دستگیر کرد. در روز دستگیری امام خاطرم نیست که چه کسی خبر دستگیری حاج آقا روح‌الله (امام) را به من اطلاع داد. من در بازار، حجره فرش‌فروشی داشتم. پس از انتشار خبر، سر و صدا در بازار کفاش‌ها زیاد شد. آن روزها مؤتلفه‌ای‌ها انسجام خوبی داشتند. در آن زمان حاج اسدالله بادامچیان در انتهای بازار کفاش‌ها سر پامنار مغازه داشت، آقای لاجوردی، حاج اسدالله و مرتضی لاجوردی و حاج لولاچی نیز نزدیک شمس‌العماره مغازه داشتند. بازار در قبضه ما بود. مؤتلفه‌ای‌ها پس از شنیدن خبر دستگیری امام جمع شدند. هیأت‌های مذهبی هم برای عزاداری آمده بودند که یک مرتبه شهر به هم ریخت. حاج محسن رفیق‌دوست در میدان بودند و بلافاصله میدانی‌ها را تجهیز کردند. خبر دستگیری امام دهان به دهان و سریع به ورامین، پیشوا و در نهایت همه تهران رسید. مردم و علاقه‌مندان مرجعیت و امام به خیابان‌ها آمدند تا اینکه نهضت اعتراض به سراسر ایران کشید. من در بازار کفاش‌ها همراه با مردم شعار می‌دادم. اوضاع خیلی بهم ریخته بود، میدان ارک شلوغ بود و تظاهرکنندگان قصد داشتند رادیو را تسخیر کنند. جوانان از خیابان‌های اطراف بازار و میدان ارک بخصوص جنوب شهر با چوب، چماق و فریاد «یا مرگ یا خمینی» تظاهرات را آغاز کردند. شهر یک مرتبه تعطیل شد. خاطرم می‌آید آقایی به نام شرف‌الاسلامی نبش سبز میدان بستنی‌فروشی داشت. شیشه‌های مغازه‌اش را شکستند و وسایلش را وسط خیابان ریخته بودند. مشخص نشد که کار ساواک بود یا افراد دیگری که می‌خواستند شهر را به آشوب بکشند. یک آجیل‌فروشی هم آن نزدیکی بود که تمام لوازمش را پخش زمین کرده بودند. من هم به او کمک کردم به این بهانه که ساواک با ما کاری نداشته باشد، خلاصه قتل عام شروع شد. حتی حدود ساعت‌های 9 که سر بازار سبزه‌میدان آمدم جنازه‌هایی روی زمین افتاده بود که معترضان برخی جنازه‌ها را برمی‌داشتند و فریاد می‌زدند و شعار می‌دادند. هرگز فراموش نمی‌کنم که تیر‌ها از کنار گوشمان زوزه‌کشان رد می‌شدند شانسی بود، تیر به برخی می‌خورد و به برخی نمی‌خورد.

 

ورود به عرصه سیاست
در بخشی از کتاب «وکیل تا پای اعدام» که به زندگی و فعالیت‌های سیاسی و انقلابی وی می‌پردازد، آمده است: «سید اصغر رخ‌صفت در سال 1316 در خیابان لرزاده در تهران به دنیا آمد. پدرش سیدابوطالب از ارادتمندان آیت‌الله حاج علی‌اکبر برهان بود که مسجد وی به نام لرزاده از مراکز فعالیت شهید نواب و فدائیان اسلام به شمار می‌رفت. وی نیز از دوران نوجوانی در مسجد لرزاده به جمع مریدان حاج شیخ علی‌اکبر برهان پیوست و در همین دوران با فعالیت‌های نواب صفوی و فدائیان اسلام نیز آشنا شد و در جریان تحصن فدائیان اسلام در زندان قصر به همراه 40 تا 50 نفر از نمازگزاران مسجد لرزاده به دیدار آنها رفت. در مدت حضور در مسجد لرزاده با حاج مهدی عراقی آشنا شد و پس از آن نیز با مبارزانی چون حبیب‌الله عسکراولادی، اسدالله لاجوردی، صادق امانی و... آشنا شد...» مرحوم حاج سید علی اصغر رخ‌صفت یکی از اعضای مؤسس جمعیت مؤتلفه اسلامی (حزب مؤتلفه اسلامی) بود که در مبارزات قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بخصوص در واقعه 15 خرداد نقش مؤثری داشت.

 

تا پای اعدام
یک روز رویم به مغازه و پشتم به بازار بود و داشتم فرش‌ها را شماره می‌کردم که دیدم یکی زد به پشتم. برگشتم دیدم شهید اسلامی است. پنج دقیقه نشد که گفت: «حاجی! می‌خواهم امضایت را بگذارم برای ختم حاج‌آقا مصطفی. بگذارم یا نه؟» یک لحظه برگشتم، نگاهش کردم و پرسیدم: «تا کجا؟» گفت: «تا اعدام». بلافاصله گفتم: «وکیلی!» پنج دقیقه هم طول نکشید که این حرف را زد و تأییدیه را گرفت و رفت! پیگیر هم بود. شب او را دیدم و پرسیدم: «چه شد؟» جواب داد: «پنجاه تا امضا گرفتم». حالا شما ببینید این چقدر نیرو و تلاش می‌خواست که در آن بحبوحه درگیری‌ها بتوانی با این سرعت 50 تا امضا جمع کنی. بعد هم ختم را گذاشتیم مسجد ارک. قرار بود آقای ناطق سخنرانی کند. فردای همان روز اعلامیه را با 50 تا امضا توی روزنامه‌ها چاپ کردیم. دورتادور مسجد پر از کماندو بود و مردم هم می‌آمدند و گوش‌شان بدهکار رژیم نبود. ما هم دور مسجد دور می‌زدیم. حاج‌مهدی عراقی و همه برادرها بودند. خود شهید اسلامی می‌رفت بالا، می‌آمد پایین. دور و بر مسجد بودیم که کماندوها ریختند. شیخ حسن روحانی به‌جای ناطق رفت منبر. او را هم از منبر کشیدند پایین و خلاصه مجلس را ریختند به هم. از فردا ساواکی‌ها ریختند توی بازار. هفت، هشت نفر بودیم که اولین صندوق قرض‌الحسنه را در مسجد لرزاده تأسیس کردیم. خدا رحمت کند حاج‌آقا تقی خاموشی را که همیشه سخنرانی می‌کرد و خیلی هم قشنگ حرف می‌زد. با ایشان صندوق «اندوخته جاوید» را زدیم که دومین صندوقی در بازار بود. من توی صندوق نشسته بودم که یک وقت دیدم اخوی من، خدا رحمت کند حاج‌ممّد، پریشان و سراسیمه دارد می‌دود به طرف صندوق. آمد و گفت: «حاجی! آبرویمان می‌رود». گفتم: «نترس! آبرویمان نمی‌رود». گفت: «ساواکی‌ها آمدند. در صندوق را ببندید». آمدم توی بازار و دیدم ساواکی وول می‌زند. ما هم از همه جا بی‌خبر و نمی‌دانیم چه هست، چه نیست. آمدم دم حجره و دیدم جوانکی سبیلو دارد با قفل مغازه من ور می‌رود. پرسیدم: «داری چه کار می‌کنی؟» جواب داد: «آمده‌ام اینجا را ببندم». گفتم: «امکان ندارد بتوانی ببندی». گفت: «می‌بندم». گفتم: «مگر از روی جنازه من رد شوی». برگشت و نگاهم کرد و گفت: «عجب پررویی!»

 

حرکت شهدای مؤتلفه از روی غرور و احساسات نبود
تمام اقداماتی که در جریان اعدام انقلابی منصور صورت گرفت، بر اساس رویه موازین شرعی و اسلامی بود و بدون مجوز مراجع تقلید، این افراد یک قدم بر نداشتند. این حرکات نه از روی احساسات این افراد بود و نه از روی غرورشان؛ بلکه فقط از روی وظیفه شرعی خود اقدام به این کار کردند. آنها وقتی دیدند که یک فردی می‌آید و در مجلس به یک مرجع تقلید توهین می‌کند، وظیفه خود را نابودی او دانستند؛ در دادگاه وقتی از محمد بخارایی رحمه پرسیده بودند که چرا از میان این همه عضو، گلوله را به گلوی منصور زده‌اید، در جواب گفته بود حلقومی که به مرجع تقلید جسارت بکند باید دریده شود. بنابراین این حرف‌هایی که گفته می‌شود مربوط به توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها بود که مطرح می‌کردند، وگرنه تمام حرکات آنها بر اساس وظیفه شرعی بود و اینگونه نبود که خودشان بنشینند و تصمیم بگیرند؛ از بین بردن آن جرثومه فساد با مجوز یکی از مراجع تقلید صورت گرفت. شهدای مؤتلفه جز انجام حکم الهی چیز دیگری در نظر نداشتند.

 

روایتی از علاقه امام خمینی  به شهید عراقی

مدتی در اروپا خدمت شهید بهشتی بودم. وقتی خواستم به ایران برگردم، شهید بهشتی گفتند: «شما کجا می‌روید؟» گفتم: «می‌خواهم به کربلا بروم.» گفتند: «اگر به عراق می‌روید برای حضرت امام پیغامی دارم. پیغام مرا به حضرت امام برسانید.» گفتم: «در خدمتم» و پیغام را گرفتم و به عراق رفتم. ایشان به من سپرده بودند به عراق که رفتید با هیچ‌کس صحبت نکنید، چون ممکن است برایتان پاپوش درست کنند. به مسجدی نزدیک بیت حضرت امام برای نماز رفتم. یک نفر جلو آمد و با من صحبت کرد که از کجا و برای چه کاری آمده‌ام. این فرد سیدی فراری بود که تغییر لباس داده و معمم شده بود. از من پرسید: «آقای اسلامی و حاج مهدی عراقی را می‌شناسید؟» جواب دادم: «تقریباً با اینها آشنایی دارم.» به من گفت: «می‌خواهید به ایران بروید؟» گفتم: «بله، ولی پیغامی از آقای بهشتی دارم و می‌خواهم خدمت حضرت امام بروم و پیغام را به ایشان برسانم.» گفت: «با هیچ‌کس صحبت نکنید. فردا برایتان وقتی می‌گیرم که امام را ببینید.» وقت گرفتن برای دیدار با امام خیلی سخت بود. فردای آن روز ساعت 9 صبح از دم مسجد ـ به نظرم مسجد آیت‌الله بروجردی بود ـ به منزل حضرت امام رفتیم. به منزل حضرت امام رسیدم و وارد شدم. حضرت امام که تشریف آوردند، به محض اینکه نشستند، پرسیدند: «از حاج مهدی چه خبر؟» گفتم: «مدتی است در ایران نبودم و از آلمان می‌آیم و از طرف آقای بهشتی آمده‌ام و پیغامی برای شما دارم.» حضرت امام توجهی به حرف‌های من نفرمودند و دوباره فرمودند: «از آقای عراقی چه خبر دارید؟» آقای عراقی در زندان مشغول امور آشپزخانه زندان شده بود. قبلش نمی‌دانم چه کار کرده بود که او را گرفته و به انفرادی انداخته بودند. اینکه ایشان را به انفرادی انداخته بودند به گوش حضرت امام رسیده بود. مدتی که آنجا نشسته بودم حضرت امام از آقای عراقی احوالپرسی می‌کردند و تمام فکر و حواسشان جویا شدن از احوال حاج مهدی عراقی و اوضاع ایشان در زندان بود. به امام عرض کردم: «ایشان از انفرادی به‌ بند آمده و مشغول امور آشپزخانه زندان است. مشکلی ندارند.» در این اثنا پیغام شهید بهشتی را هم رساندم و حضرت امام فرمایش‌های لازم را به من کردند. در دقایق آخر امام گفتند: «نگران حال حاج مهدی عراقی هستم. شما را خیلی دعا می‌کنم. وقتی به ایران رفتید سلام مرا به دوستان برسانید، مخصوصاً حاج مهدی عراقی.»

 

مخالفت میرحسین با صندوق قرض‌الحسنه
حدود 50 سال است که ما به همراه چند نفر از دوستان، در مسجد لرزاده صندوق قرض‌الحسنه تأسیس کرده‌ایم. از روز اول تشکیل صندوق، مخالفت‌هایی با ما صورت گرفت.  در زمان رژیم پهلوی که با اصل صندوق‌های قرض‌الحسنه مخالف بودند. بعد از انقلاب و جمهوری اسلامی نیز متأسفانه برخی از دولتمردان، یک تنه در مقابل صندوق‌های قرض‌الحسنه ایستادند؛ افرادی مثل آقای میرحسین موسوی و برخی‌های دیگر، با صندوق‌های قرض‌الحسنه مخالف بودند.  میرحسین موسوی رسماً طی یک شب، تعداد 30 صندوق قرض‌الحسنه را در یکی از شهرها تعطیل کرد. ما مقاومت کردیم و صندوق‌ها را باز کردیم. علت مخالفت آنها با صندوق‌های قرض‌الحسنه هم این بود که اعتقاد داشتند که باید همه کارهای مملکت، دولتی باشد.  مخصوصاً میرحسین موسوی که می‌خواست همه امور را کوپنی کند، حتی صندوق‌های قرض‌الحسنه را هم می‌خواست کوپنی کند که الحمدلله موفق نشد. الان هم بانک‌های دولتی با صندوق‌های قرض‌الحسنه همکاری نمی‌کنند و من نمی‌دانم صندوق‌های قرض‌الحسنه چه مزاحمتی برای بانک‌ها ایجاد کرده‌اند.

 روایتی از احترام امام به رأی مردم
در زمان حضرت امام ما خدمت ایشان رفتیم و گفتیم به بنی صدر مشکوک هستیم. یکی از رفقای ما پیش امام گریه کرد که ما از دین و نوامیس مردم در وحشت هستیم، که اینها در معرض خطر هستند. حضرت امام فرمود من هر وقت تشخیص دادم که عزلش کنم، گوشه حیاط حبسش می‌کنم. حضرت امام می‌گفت من باید به 11 میلیون رأی مردم احترام بگذارم.

 

فعالیت‌های فرهنگی در شرکت سبزه و فیلم در خدمت دین

«شرکت سبزه» را برای خانواده شهدا و زندانیان راه انداخته بودیم. این هم از برکات افکار شهید بهشتی بود. «باغ سبزه» را خریدیم و آنجا دو تا سالن زدیم. آقای چهپور و رفقا خیلی تلاش کردند. حاج‌احمد قدیریان هم بود و بعد آنجا را فروختند و من و حاج‌احمد رفتیم کرج و یک جایی را خریدیم. بعد هم سهم‌مان را به حاج‌احمد واگذار کردیم که هنوز هم آن باغ هست. دوستان جمعه‌ها به «باغ سبزه» برای اردو می‌آمدند که خیلی برایشان خوب بود. خانواده‌ها همدیگر را می‌دیدند، ارتباط برقرار می‌کردند، از صبح تا عصر جمعه درس بود، بحث بود، کارهای فرهنگی بود. خود آقای بهشتی هم سخنرانی می‌کرد. دوستان دیگر نیز سخنرانی می‌کردند. اصل قضیه کار فرهنگی برای خانواده شهدا و زندانیان و مبارزان بود. برای تفریح بچه‌ها استخر درست کرده بودند که می‌رفتند و شنا می‌کردند. کارهای تبلیغی نیز زیاد می‌کردند. عصرها هم نمایش می‌دادند که خیلی خوب بود. خانواده‌های زندانی‌ها و کسانی که در مبارزه بودند، نه تلویزیون داشتند، نه تئاتر و سینما می‌رفتند، چون همه اینها تحریم بود. فیلم در خدمت دین کار بسیار جالبی بود. شب‌ها توی مدرسه رفاه فیلم نشان می‌دادیم  که از جمعیت غلغله می‌شد. فیلمی هم داشتیم که اسمش یادم رفته که خیلی طرفدار داشت و خیلی قشنگ بود و به فارسی دوبله کرده بودیم. فعالیت‌های زیادی بود و یک بار هم ساواک مرا گرفت و برد راجع به فیلم در خدمت دین سین‌جیم کرد و گفت: «پدرتان را در می‌آوریم. شماها جمع شده و فیلم در خدمت دین درست کرده‌اید؟ این مسخره‌بازی‌ها یعنی چه؟» در آنجا به عطایی هم خیلی فحش دادند و گفتند پدر عطایی را در می‌آوریم.

 


 اثر لقمه حرام خواص
امام حسین(ع) در روز عاشورا جهت هدایت و ارشاد مردم سخنرانی‌های بسیاری کرد، اما هیچ یک تأثیری بر مردم نمی‌گذاشت که حضرت در آخر فرمودند: «فَقَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکمْ مِنَ الْحَرَامِ.» از آنجایی که شکم‌های شما از حرام پر شده است از این‌رو حرف‌های من در شما اثر نمی‌گذارد.لقمه حرام بر دل‌ها و ظاهر انسان‌ها تأثیر مستقیم می‌گذارد، لقمه حرام باعث به انحراف و انحطاط کشیده شدن انسان‌ها از مسیر درست و انسانی می‌شود و افرادی که مسئولیت تأمین مایحتاج زندگی دارند همواره باید مراقب باشند تا لقمه حرامی وارد سفره‌هایشان نشود، چرا که اولین کسانی که به انحراف کشیده شده و از میان می‌روند زن و فرزندان خانواده است. در کربلا افرادی بودند که جز خواص آن زمان محسوب می‌شدند اما رو در روی امام حسین(ع) ایستادند، لقمه حرام بر افراد خاص و عام به یک صورت تأثیر می‌گذارد اما اگر اشخاص خاص به انحراف کشیده شوند به غیر از خانواده مردم نیز باید هزینه لقمه حرام وی را پرداخت کنند، اما در افراد عام تنها خانواده‌های آنان متضرر می‌شوند.

 از گذشته خودتان پشیمان هستید؟
 جوان‌های امروزی خفگان دوران ستم شاهی را ندیده و درک نکرده‌اند؛ جنایت‌هایی که در این مملکت می‌شد قابل توصیف نیست به‌عنوان مثال هنگامی که می‌خواستیم از در خانه خارج شویم باید همواره مراقبت می‌کردیم تا هدف گلوله ساواکی‌ها قرار نگیریم. من خودم شاهد این جنایت بودم که ساواکی که با گلوله مغز بچه‌ای را هدف قرار دادند و به پدر و مادر آن بچه گفتند که باید پول گلوله‌هایی را که با آن بچه‌ات را زده‌ایم به ما پرداخت کنید. متأسفانه جوان‌های امروزی این جنایات را نمی‌دانند و بعضی‌هایشان می‌گویند که ما آزادی نداریم! خفگان در آن دوره به حدی بود که به همسرمان نمی‌توانستیم بگوییم که مخالف شاه هستیم چون ممکن بود با برخی از عوامل ساواک همدست باشند به طوری که بچه‌ها و شوهرشان دستگیر نشوند و خودشان به جای آنها به زندان بروند. ما باید به نسل جوان خودمان درباره وضعیت تأسف بار آن زمان آگاهی بدهیم، البته هنوز هم جوان‌هایی مانند حججی‌ها هستند که پای این نظام بایستند و اجازه ندهند که زیر بار ظلم و استکبار جهانی برویم.

 

نقش بانوان در حماسه 17 شهریور

روز قبل‌ از ۱۷ شهریور در میدان‌ آزادی اعلام‌ شد که‌ فردا روز ۱۷ شهریور است‌ و دیگر راهپیمایی نداریم. بر سر شرکت در راهپیمایی۱۷ شهریور بحث‌ بود که‌ بعضی‌ها می‌‌گفتند ما در این‌ راهپیمایی شرکت‌ نمی‌کنیم‌، چون‌ گروه‌های دیگری هم‌ بودند که‌ فعالیت‌ می‌کردند و یک‌ مقداری از هدف اصلی‌ انحراف‌ داشتند و مخالف‌ افکار برادرها بودند. به هرحال‌ با همین‌ تردیدی که‌ داشتیم‌ مردم‌ متفرق شدند و ما هم‌ هیچ‌ تصمیمی برای راهپیمایی روز ۱۷ شهریور نداشتیم‌. منزل‌ ما نیز اول‌ غیاثی (شهید سعیدی فعلی)‌ و بر خیابان‌ ۱۷ شهریور بود. نیمه شب ارتش‌ اعلام حکومت نظامی‌ کرده‌ بود وگفته بود اگر کسی بیاید بیرون‌ ما می‌زنیم‌ و به‌ هیچ‌ کسی هم‌ امان‌ نمی‌دهیم‌. ظاهراً حکومت‌ نظامی را اعلام‌ کردند ولی مردم‌ توجهی نکردند.صبح‌ زود من‌ آمدم‌ بیرون‌ دیدم‌ که‌ دسته‌، دسته‌ اکثراً خانم‌ها هستند که‌ آمدند در خیابان‌ و آقایان‌ هنوز بیرون‌ نیامده‌ بودند.‌ حدود ساعت‌ 7/5، 8 صبح بود که‌ خیابان‌ ۱۷ شهریور(شهباز سابق‌) مملو از خانم‌ها بود. من‌ خودم‌ چون‌ مردد بودم‌ و نمی‌دانستم‌ جریان‌ چیست‌ و چه‌ کار باید کرد، همان‌ بر خیابان‌ ایستاده‌ بودم‌. خانم‌ها می‌رفتند و می‌آمدند شعارشان‌ این‌ بود که‌ شماها اگر خودتان‌ غیرت‌ راهپیمایی ندارید بروید در خانه‌ و به خانم‌هایتان‌ بگویید بیرون‌ بیایند و مردم‌ را تهییج‌ می‌کردند. مردم‌ کم کم آمدند و ما از همان‌ جا راه‌ افتادیم‌ از در منزل‌ آرام‌ آرام‌ آمدم‌ و همان‌ کنار خیابان‌ به‌عنوان‌ راهپیمایی نمی‌آمدم‌ ولی خانم‌ها مفصل‌ هم‌ شعار می‌دادند و هم‌ هیجان‌ زده‌ بودند. خیلی عجیب‌ روحیه‌ بالایی داشتند و هر کس‌ از آقایان‌ را می‌دیدند همین‌ شعار را می‌دادند که‌ اگر خودتان‌ راهپیمایی نمی‌کنید بروید خانه‌هایتان‌ خانم‌هایتان‌ را بفرستید بیرون بیایند. همه شعارها الان‌ در ذهنم‌ نیست‌ ولی می‌گفتند شما مردها غیرت‌ ندارید خانم‌هایتان‌ را بگویید بیرون‌ بیایند یک‌ شعارهایی خودشان‌ درست‌ می‌کردند اصلاً فی‌البداهه‌ شعار درست‌ می‌کردند. تقریباً تا نزدیک‌ میدان‌ شهدا آمدم‌ و راه‌ نبود‌ جلوتر بروم و انصافاً خیلی هم‌ وضع‌ خطرناک‌ بود. من‌ تقریباً یک‌ چهارراه‌ مانده‌ بود به‌ چهارراه‌ شهدا با خیابان‌ سقاباشی (شهید برادران قادری) فعلی ایستاده‌ بودم‌ که‌ آهسته‌ آهسته‌ شعار شروع‌ شد و جمعیت‌ هم‌ زیاد شده بود. ناگهان صدای تیراندازی آمد. تیراندازی خیلی شدید بود تقریباً حدود ۷، ۸ دقیقه‌ تیراندازی می‌کردند. جمعیت‌ شروع‌ کردند به‌ طرف‌ میدان‌ خراسان‌ بیایند که‌ فرار کنند، اما ارتش امان نمی‌داد و تیراندازی می‌کردند.