در باب سن‌گرایی و کلیشه‌هایی که سد راه‌مان شده

سن فقط یک عدد است؟

شاید خیلی از ما درباره این مسأله توافق داشته باشیم که آنجایی که به سن بلوغ می‌رسیم، دیگر بزرگ شده‌ایم و این «بزرگ شدن» نه به این معنا که قرار است دنیای دیگری را جلو راه‌مان بگذارد، بلکه به این معناست که ما را از دنیایی که بودیم، جدا می‌کند. از اینجا به بعد رفتار، انتخاب، سلیقه و به طور کلی وجود خود ما مورد قضاوت قرار خواهد گرفت. آدم‌ها آنچه که هستیم و داریم می‌شویم را تا پایان عمرمان، برمبنای این «بزرگ شدن»، «سنی گذشتن»، «دیگر بچه نبودن» و غیره قضاوت می‌کنند و انتظار دارند شبیه آدم‌بزرگ‌ها رفتار کنیم. اما واقعاً آدم بزرگ‌ها چه کسانی هستند و چکار می‌کنند؟ و آیا همه آنها شبیه هم هستند که ما هم باید شبیه آنها رفتار کنیم؟ اصلاً کجا، کی و چطور فهمیدیم که «دیگر بزرگ شدیم؟» و اگر قرار است نوع انسان و بشر بودن ما و جهان ما با این بزرگ شدن تغییر نکند، پس چرا بر مبنای سن، این همه اما و اگر و چرا در ادامه زندگی هرکدام از ما وجود دارد؟

سارا مؤمنی
 دانشجوی دکترای مدیریت رسانه

30 ساله هم 30 ساله قدیم!
من و برادرم در سن 30 سالگی مادرم، به ترتیب 8 و 13 سال سن داشتیم. مادر در کنار پدرم کار می‌کرد، خانه و زندگی داشت، تحصیل می‌کرد، میهمانی‌های بزرگ خانوادگی را برگزار می‌کرد و تمام مناسبات و رفتارش شبیه یک آدم بزرگسال بود. وقتی با خودم و برادرم مقایسه می‌کنم، می‌بینم که سی سالگی‌ای که مادرمان گذرانده، هیچ شباهتی به سی سالگی‌ای که ما گذراندیم، ندارد.
 البته در این بازه، عوامل بیرونی مانند تغییرات نسلی، مسائل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جامعه را نباید نادیده گرفت. با اینکه این تفاوت‌ها وجود دارد، اما بازهم نگاه فعلی جامعه، مردم و حتی خودمان (برخلاف آن‌چیزی که واقعاً هستیم) به یک آدم سی‌ساله، همان نگاه کامل، عاقل، بالغ و اصطلاحاً سروسامان گرفته است. در این میان دو گفتمان متضاد مقابل هم شکل می‌گیرد، گفتمان اول این است که سی ساله‌های قدیمی «زود بزرگ شدند»، جوانی نکردند و زود خود را وارد مسائل زندگی کردند. گفتمان دوم اما این است که سی ساله‌های قدیمی، همان آدم‌های درست، منطقی و مقبول جامعه هستند؛ کسانی که بحران‌های ازدواج، فرزندداری و سایر مسائل را زمانی تجربه کردند که جوان، پویا، پرانگیزه و باحوصله بودند و نسل جدید این همه حوصله و توان و زمان ندارد.
 باید بگویم این دو گفتمان هر دو بدون در نظر گرفتن عوامل بیرونی که یک فرد از آن تأثیر می‌گیرد، تنها یک قضاوت فردی هستند که نمی‌توان به آنها تکیه کرد. همچنین جامعه، محیط، سیاست، فرهنگ و اقتصاد بلوغ عقلی و سنی و اصطلاحاً بزرگ شدن را تحت تأثیر قرار داده است. هرچند خود این فرضیه را نمی‌توان به کل افراد تعمیم داد. اما در نظر بگیریم که مقایسه سنی بازه‌ای زمانی مختلف از ما فقط یک قاضی با قضاوت‌های غیرمنصفانه می‌سازد.

سن فقط یک عدد است(؟)
بعضی وقت‌ها عامل «سن» به قدری مهم است که شناخت، تصمیم‌گیری، انتخاب و ارزیابی ما را درباره یک مسأله یا فرد تعیین می‌کند. مثلاً اگر خانمی حدوداً 70 ساله را در مترو یا اتوبوس ببینیم، بدون توجه به دیگر ویژگی‌های او، ممکن است نسبت به او حس احترام، دلسوزی یا همراهی داشته و مثلاً از صندلی‌مان بلند شویم و از او بخواهیم جای ما بنشیند، در حالی که آن خانم 70 ساله، خانمی شاداب، سالم و سرحال است که اتفاقاً در حال بازگشت از باشگاه ورزشی، پیاده‌روی و غیره بوده. اما در همان زمان ممکن است جوانی را ببینیم که ضعف دارد، فشارش افتاده و نیاز دارد که بنشیند؛ مشخصاً اغلب توجهی به او نداریم و انتظار داریم سن جوانی او، او را سرپا نگه دارد و نیاز به کمک نداشته باشد. این قضاوت و تبعیضی که عقل و شناخت ما فقط به خاطر سن افراد انجام می‌دهد، درست نیست. می‌خواهم بگویم که فقط سن معیار خوبی برای شناخت آدم‌ها و به تبع این شناخت، قضاوت و رفتار کردن با آنها نیست.

میانسالی؟ یک نوشیدنی بدون قند!
بحران سن‌گرایی در میان ما تا جایی گسترده و عمیق است که تقریباً بعد از سی‌سالگی اغلب ما فکر می‌کنیم دیگر تمام شد! دیگر هر فرصتی که برای یادگیری، رشد، پیشرفت و حتی لذت بردن از زندگی داشتیم، تمام شد. دیگر برای رسیدن به علایق و آرزوهایی که داشتیم، دیر است. حالا باید به انتظار پیری بنشینیم و فقط سعی کنیم رفتار عاقلانه‌ای داشته باشیم که بقیه قضاوتمان نکنند و مورد تمسخر قرار نگیریم و این گفت وگوی ذهنی اغلب ما با خودمان است که گاهی در گفت‌و‌گو با دیگران هم آن را تأیید می‌کنیم، حتی اگر خیلی دوست نداشته باشیم. در حالی که می‌دانیم این نوع تفکر چقدر می‌تواند ما، نسل بعد از ما و جامعه را به خطر بیندازد. این سن‌گرایی از طرفی به طور فردی در ذهن تک تک ما درباره خودمان نقش بسته و از طرف دیگر باعث می‌شود دیگری را قضاوت کنیم و مانع رشد و شکوفایی او شویم. شرکت فوردموتور را به یاد بیاورید؛ هنری فورد وقتی این شرکت را تأسیس کرد، 40 ساله بود. آیا اگر به سن‌گرایی توجه داشت، ممکن بود که به چنین موفقیتی برسد؟ مثلاً بعد از 30 سالگی زانوی غم بغل می‌گرفت و می‌گفت دیگر دیر شده. من همیشه درباره این مسأله یکی از ورزشکاران و هنرمندانمان را مثال می‌زنم؛ کسی که در جوانی بازیگر فوتبال بود و در دوران میانسالی، خانه‌نشین نشد، بلکه وارد بازیگری و تبلیغات شد. بنابراین اگر این گزاره‌های سنی پراکنده را که مانند ویروس ذهنمان را پر کرده‌اند، از ذهنمان حذف کنیم، می‌بینیم که با دو مفهوم مهم مواجهیم: ما و زندگی. ما هنوز زنده‌ایم و زندگی می‌کنیم و تا زمانی که آدمی زنده است، توان و امکان رسیدن به آرزوها و موفقیت‌ها را دارد.
یادمان می‌رود که میانسالی هنوز هم مانند نوشابه است و به جای حذف کردن آن و تشنه ماندن، باید آن را نوشید و از آن لذت برد. حالا شاید بعضی وقت‌ها نوشابه‌اش بدون قند باشد که اتفاقاً به مذاق فعلی‌مان خوش می‌آید.

یادگیری: پاشنه آشیل هیولای سن‌گرایی
سن‌گرایی یک دشمن بزرگ دارد و آن یادگیری و لذت بردن از آن است. مثلاً افراد سالخورده‌ای را به خاطر بیاورید که به‌دنبال علایقشان رفته‌اند. پیرترین دانشجو، پیرترین نقاش، پیرترین مهندس، پیرترین مخترع، پیرترین داماد و غیره. «آنا مری رابرتسون موزس» با آن چهره آرامی که اغلب سالخوردگان دارند، تنها 5 سال پیش از درگذشتش تصمیم گرفت به سمت علاقه‌اش قدم بردارد. او دست به قلم شد، نقاشی کشید و محبوب و مشهور شد. اگرچه زندگی سخت او، شرایط و عواملی بیرونی که بر او و انتخاب‌های او در زندگی‌اش اثر داشتند را نادیده نمی‌گیریم، اما می‌خواهم بگویم مسأله سن حتی زمانی که دست‌هایش داشت می‌لرزید و به چشمانش عینک داشت، برای او مسأله نبود. او به سمت علاقه‌اش رفت، یاد گرفت، لذت برد، خالق اثر شد و در کنار مرباهایی که درست کرده بود، تابلوهای نقاشی‌اش را به نمایش گذاشت و در نهایت مشهور شد. اینکه فردی در سنین میانسالی یا کهنسالی بخواهد دنبال علاقه‌اش برود، سواد بیاموزد، موسیقی و نقاشی و هنر و رانندگی و... را بیاموزد و در واقع به «یادگیری» فکر کند، چیزی نیست که به خاطر تصورات تبعیض‌آمیز ذهنی ما که ناشی از سن‌گرایی است، مسخره شود؛ بلکه همان چیزی است که جامعه را نسل به نسل، موفق، امیدوار و روبه رشد، تربیت می‌کند.

آدم بودن آدم‌بزرگ‌ها
تمام اینها را گفتم که بگویم آدم‌بزرگ‌ها هم آدم هستند. آنها از زمانی که کودکی بودند که چهاردست و پا راه می‌رفت تا زمانی که دوچرخه‌سواری یاد گرفتند و تا زمانی که با اتومبیل‌شان تصادف کردند، تا زمانی که تغییر رشته دادند، تا زمانی که دوست داشتند برای جشن ازدواج برادر کوچکشان به جای رنگ مثلاً زرشکی، لباس نارنجی بپوشند، تا زمانی که همراه کودکشان شنا یاد می‌گیرند، تا زمانی که پس از ازدواج کودکشان سراغ کوهنوردی می‌روند و تا زمانی که این دنیا را ترک می‌کنند، آدم هستند.
آدمی با یادگیری، امید، لذت، رشد و تغییر عجین است. به این فکر کنیم که اگر این تصور اشتباه سن‌گرایی را نداشتیم، ما هم کنار «هنری فورد» و «آنا مری رابرتسون موزس» و دیگر افراد موفق که از علایقشان در هیچ سنی دست نکشیدند، خالق و تولیدکننده چیزی می‌شدیم. این لزوماً به معنای خلق اثر نیست، بلکه به این معناست که نسل به نسل به جای اینکه به توقف در 30 و 40 سالگی فکر کنیم، به شروع، رشد، پیشرفت و لذت فکر می‌کردیم. هرچند نمی‌خواهم این به آن معنا باشد که ماهی‌ها همیشه در آب تازه هستند و هر زمان آنها را از آب بگیریم، تازه هستند؛ اما نکته مهم این است که همه ما ماهی‌هایی داریم که منتظرند آنها را از آب بگیریم، چه زمانی که نوجوان هستیم و سودای تغییر جهان را داریم، چه زمانی که با دستمان که می‌لرزد موی سفیدمان را پشت گوشمان می‌اندازیم و برای میهمان‌مان در فنجان چای می‌ریزیم.