«پدرگواردیولا»
معجونی ناهمگون از سینمای وسترن، فیلم فارسی و فیلم هندی!
پدرگواردیولا سریالی است که در نمایش خانگی و پلتفرم تماشاخانه پخش میشود. این سریال به نویسندگی و کارگردانی سعید نعمتالله ساخته شده و محصول سال ۱۴۰۲ است. این مجموعه دومین ساخته نعمتالله در شبکه نمایش خانگی است؛ سعید نعمتالله پیش از این سریال خوابزده را هم برای نمایش خانگی ساخته بود که مخاطب را جلب نکرد و دیده نشد. این بار اما او از بازیگران تراز اول و گرانقیمتی چون مهران مدیری و حمید فرخنژاد بهره میبرد، البته الباقی تیم هم آنقدر در بازیگری ممتاز هستند که مخاطب با دیدنشان در تیزر و پوسترهای تبلیغاتی کار به اثر اعتماد کرده و برای دیدنش ترغیب شود؛ ستارگانی چون ستاره اسکندری، سیامک صفری، علیرضا خمسه، مرجانه گلچین، هنگامه قاضیانی، مهدی سلطانی سروستانی، محمدرضا علیمردانی، سارا خوئینیها، امیرمهدی ژوله و... تا آرش عدلپرور.
مریم اسدزاده
نویسنده
همین طور آلبومهای موسیقی سریال با خوانندگانی چون سالار عقیلی، رضا یزدانی، آرش و مسیح عدلپرور که البته آرش در فیلم هم نقش خواننده را بازی میکند و ترانههای خودش را با گیتار مینوازد و خوانندهای دورهگرد است. تمام این موارد باعث میشود مخاطب کنجکاو شود و مترصد آغاز پخش این سریال باشد، اما با همان قسمت اول این ذوق کور شده و پشیمان از وقت تلف کرده برای این سریال میشود. اما کارگردان ترفندی دیگر دارد، گویا خود سازندگان هم به نقایص سریال واقف بودند، لذا یک قسمت به سریال اضافه شده است به نام قسمت صفر. جالب است که نحوه بیان داستان و حتی کارگردانی در قسمت صفر با کل سریال تفاوت دارد و البته قابل قبولتر است. اگر قسمت صفر وجود نداشت، مخاطب سرگردان میماند و برای سرگردانیاش تا قسمت ششم پاسخی وجود نداشته است.
روابط علت و معلولی و چرایی مشکلات شخصیتهای سریال بسیار دم دستی و نخ نما هستند. البته که میدانیم طبق یکی از روایتهای رایج در دنیا، داستان جدیدی وجود ندارد و قصهها تکراری هستند اما بعد از این همه سال تجربه، نعمتالله باید بداند که همان قصههای تکراری را با روایتی نو به مخاطب ارائه کند زیرا در غیر این صورت مخاطب امروزی که بسیار باهوش است و سریالهای الف ویژه خارجی را در همین بستر نمایش خانگی، برای تماشا در دسترس دارد، وقت و هزینه خودش را هدر نداده و بیش از یکی دو قسمت، تماشای این سریال را ادامه نمیدهد.
تیم خوب و بازیگران حرفهای و آلبومهای موسیقی سریال، ویترینی را به نمایش میگذارد که مخاطب به دیدن سریال ترغیب شود اما بعد از چند قسمت مخاطب دلزده میشود از این همه سهلاندیشی در قصهپردازی، با فیلمنامهای که گویی بازگشتهایم به دوران فیلمفارسی، آن هم ابتدای آن، که اهالی سینما در حال آزمون و خطا بودند و از قواعد سینمایی برای پرداخت قصهشان اطلاعی نداشتند. نعمتالله بشدت تحت تأثیر مسعود کیمیایی و سینمای اوست، اما نه کیمیایی دوران قیصر و گوزنها بلکه کیمیایی معکوس و خون شد و خائنکشی، شاهد مثال ما تنها دیالوگها و قصهپردازی بدون پیرنگ مشخص سریال پدرگواردیولا نیست بلکه خود نعمتالله قصد دارد بدانیم که او شیفته سبک کیمیایی و آثار اوست. او در قسمت چهارم وقتی مازیار(آرش عدلپرور) در حال بستن چمدان سفر برای رفتن از کشور است، سلیقه خودش و این ادعای ما را با این تصاویر که مازیار از میان قفسه کتابها، کتاب جسدهای شیشهای نوشته مسعود کیمیایی را برگزیده و در کولهاش میگذارد، نشان میدهد.
پدرگواردیولا داستان فوتبالیستی(حمید فرخ نژاد) است که داراییاش را برای رفتن به خارج از دست داده، الکلی شده و برای خلاصی از ورشکستگی با زنی متمول که طرفدار و عاشق اوست، همکاری میکند. او برای محصول کارخانجات بنفشه(فریبا نادری) تبلیغ میکند و بنفشه هم برایش خانهای ویلایی اجاره کرده اما به نام خودش و این اهرم فشار است تا هر زمان گواردیولا به خواست او عمل نکرد، او را از خانه بیرون کند.
او مشکل روانی دارد و در نهایت تهدیدش را عملی و آنها را از خانه بیرون میکند. گواردیولای مست در تصادف، باعث مرگ فرزندش میشود و همسرش ریحانه (سارا خوئینیها) در اثر این اتفاق به بیمارستان روانی میرود و گواردیولا زنی به نام زری(ستاره اسکندری) را صیغه میکند تا صاحب فرزندی شود و ریحانه را دوباره به زندگی طبیعی باز گرداند. اما فردی به نام بیوک(مهران مدیری) که اکنون در زندان است، عاشق زری بوده و به او گفته بمان تا از زندان برگردم. خود بیوک البته زن دارد، زنی که قبلاً عاشقش بوده نابیناست و چون پرستارش بوده عاشقش شده و او را به همسری گرفته است اما با زری سوار بر موتور به بیرون میزند و جگر به نیش میکشد، داستان و خرده روایتهایی دمدستی و کپی شده از فیلمفارسیهای پیش از انقلاب. اما فقط این مشکل سریال نیست، سریال با تعدد شخصیتها و نشان دادن سینمای متروکه که نمادی از سرزمین است، فراموش میکند که قهرمان قصهاش که بود و داستان بیوک پررنگتر میشود، البته بین بیوک و گواردیولا، این بیوک است که مخاطب طرفدار اوست چون برای عشقش میجنگد برعکس گواردیولا که حتی با کشته شدن فرزندش علاوه بر الکل به شیشه و مواد دیگر هم معتاد شد و تنها تلاشش باردار کردن زنی دیگر و سوءاستفاده از او فقط بهعنوان ماشین جوجهکشی است. هر دو مرد خواهان زری، خودشان همسری قانونی دارند، بین بیوک که هم احترام همسرش را دارد و هم عشق زری را و گواردیولا که فقط به خاطر دادن فرزندی به همسری زری را میخواهد، این بیوک است که مردتر است.
علاوه بر این موضوع از همین روایتها حتماً خواننده این مطلب به بیمایه بودن سریال پی برده است. البته در این میان آشفتهبازاری از قصههای فرعی هم وجود دارد. از روایتی هندی که عشق دو میانسال را که اتفاقاً جرقه عشقشان هم از دیدن فیلم هندی خورده است تا داستان عشق میان کنترلچی سینما پوری (سیامک صفری) و همسرش که با دیالوگی کلیشهای و یادگار از فیلمفارسی این گونه خود را معرفی میکند که: «امانت دارم، امانتدار زنم و یه سینما که سقفش صدقه سری من هنو سرجاشه.» روی این تصاویر ترانه آسمان چشم او از آرتوش پخش میشود و تنها ربطش به این صحنهها ملودی غمگیناش است والا محتوای ترانه هیچ ارتباطی با صحنه ندارد، (آسمان چشم او آینه کیست؟... درد و نفرین، درد و نفرین بر سفر باد). در دیالوگی دیگر میگوید: «هر که با ملوک(همسرش با بازی پریوش نظریه) در افتاد، ور افتاد، چرا؟ چون این سینما شده یه هتل بیستاره که ملوک به کلیه برسه.» از این دست دیالوگهای مطنطن که هیچ معنایی پشت آن نیست، در این سریال بیش از حد تحمل وجود دارد.
در کل سریال ترانهها اصلاً با تصویر همخوانی ندارند و فقط آنچه کارگردان دوست داشته پخش میشود؛ مثلاً در قسمت ششم، یکی از ترانههای فیلم سلطانقلبها در ماشینی که پدرگواردیولا و صاحب کارش در آن نشستهاند، پخش میشود. موضوع درباره این است که برای تغذیه زن باردار چه چیزی خوب است و ترانه «یه دل میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم» پخش میشود! که باز هم مانند مصداق قبل هیچ ربطی به این صحنه ندارد.
برگردیم به مصادیق قصههای فرعی و کلیشهای بودن آنها، در صحنهای رمانتیک که گفتیم عاشقانهای میان دو میانسال شکل میگیرد، ورثه سینمای قدیمی یعنی یکی از پسران ننه مکروک (افسانه خانم) صاحب متوفی سینما، مکروک (محمد رضا علیمردانی) که گروگان گرفته شده و همسر دوم فضلی(هنگامه قاضیانی) که خود داستانی دیگر دارد، شکل میگیرد. روی پرده سینمای قدیمی فیلم میبینند و مکروک از عشرت میپرسد فیلم چی میبینی؟ میگوید سنگام. اما کارگردان فقط شنیده است که سنگام فیلمی قدیمی و نوستالژیک است و در صحنهای مصنوعی علیمردانی و قاضیانی به هم نگاه میکنند و باید باور کنیم با دیدن این فیلم عاشق هم شدند. از ضعف این صحنه که بگذریم اما چرا میگوییم کارگردان فقط نام فیلم را شنیده است، چون قبلاً هنگام معرفی خود به پوری از فیلمهای قدیمی یاد کرد و نام همین فیلم را برد و گفت: «سنگام، ویجی» اما ویجی(آمیتا باچان) هنرپیشه فیلم قانون بود که در دهه 60 بارها از تلویزیون پخش شده بود و اصلاً در فیلم سنگام بازی نکرده است.
در صحنهای از قسمت ششم عشرت با پیشنهاد خانه و داماد از طرف دشمن خونی خودش یعنی همسر اول فضلی(مرجانه گلچین) که ارث او و دخترش را بالا کشیده است در عرض چند دقیقه به دشمنش اعتماد کرده و میگوید: «دامادم کو باید بپسندمش.» اما سراغی از دختر خودش که به دست آنها دزدیده شده نمیگیرد و نمیگوید چرا اینجا و در خانه شما نیست و فقط میگوید حتماً گرسنه است و با شنیدن اینکه غذا پیتزا خورده میگوید خوب خوبه و نگرانیاش برطرف میشود و برمیگردد به خانه خودش یعنی سینمای متروکه!
کارگردان زمانبندی سریال را هم رعایت نمیکند. بهعنوان نمونه، قسمت پنجم زمان کمتری نسبت به قسمتهای قبل دارد و با آنچه گذشت و تیتراژ ابتدا و انتها فقط 44 دقیقه است و البته باز هم شخصیتی جدید وارد ماجرا میشود، بدون آنکه قصه اصلی حرکتی رو به جلو داشته باشد. در کانتینر محل زندگی علیرضا خمسه تلویزیونی روشن را میبینیم با نماهایی از بازی چارلز برانسون و ویس اور تصاویر و صدای او را میشنویم که کاراکتر مقابلش به او خیانت کرده و همزمان تصویر آستین خالی یک بارانی را میبینیم که دستی از درون آن بیرون میآید و دستی دیگر هم با انگشتان بسته و فقط انگشت اشاره به سمت چپ از آستین دوم و دست چپ بارانی بیرون میآید، بعد اسلحهای که به دست گرفته و همزمان با چارز برانسون در فیلم به سمت دشمنان شلیک کرده و با سر لوله تفنگ به سبک هنرپیشگان فیلمهای وسترن کلاهش را بالا زده و میگوید نشناختی نه؟... سبزعلیم... با لحنی که ما را یاد بابا پنجعلی میاندازد، نعمتالله اگر در مقابل سلیقه فیلمنامهنویسیاش مقاومت نمیکرد آنقدر درگیر نوستالژی بازی است که بعید نبود اگر نام او را به جای سبزعلی همان پنجعلی میگذاشت! این صحنهها پیش از آنکه خندهدار و کارتونی باشد، نشاندهنده سلیقه کارگردان و حرف دل اوست که عاشق سینمای وسترن، فیلمفارسی و فیلم هندی است و تمام آنچه را مربوط به گذشته است میپرستد و با آنها و درون آنها زندگی میکند. سینمای متروکه، مأوای اهالی این فیلم است و دولت با رد شدن اتوبان دارد آن را خراب و اهالی آن را آواره میکند، فیلم پر از ارجاعات سیاسی و شعارهای تودهای است و مدام از ساکنان فقیر سینما با نام خلق اسم برده میشود ولی حتی این سیاستزدگی هم در همین حد سیاهنمایی و بردن نام خلق باقی میماند. فرم سریال و قصهپردازی و دیالوگها آنقدر ضعیف است که ترجیح دادیم در این مطلب کوتاه به نقد فرم سریال بسنده کنیم، زیرا محتوای کار کامل روشن است؛ سینمایی که از رونق افتاده و روزگاری بسیار زیبا بوده، وطن و مأوای خلقی ندار است که علیه صاحب آن میشورند... امیدواریم دیده نشدن این سریال باعث شود سعید نعمتالله دست از کارگردانی بردارد و فقط به همان نویسندگی بسنده کند چون کارگردانی دیگر میتواند ضعف فیلمنامهاش را پوشش دهد و کاری بسازد در حد برادرجان و... که کمی قابل تحملتر باشد!