نگاهی به ابعاد مختلف زندگی ابراهیم گلستان در نگاه دیگران
گلستانی که بود، گلستانی که میشناختند
ابراهیم گلستان متولد 26 مهر 1301 بعد از یک قرن در 31 مرداد 1402 چشم از جهان فروبست. گلستان عکاسی مستندساز و کارگردانی ادیب بود. مترجم بود و داستان مینوشت. دفتر فیلمسازی داشت و عضو حزب توده بود. با شاعران مینشست و با روشنفکران دمخور بود. اما کسی از نزدیکانش او را دوست نداشت؛ چرایی این موضوع را میتوان در کلام دیگران جست. از خانواده تا دوست و همکار، از فرزند تا همسر و از پیش از انقلاب تا پس از مرگش. اولین واکنش تنها فرزند بازمانده از خانواده چهار نفری او یعنی لیلی گلستان این بود: پدر رفتی، خداحافظ! البته دیگر هنرمندان هم درباره او نوشتند. اما اغلبشان گلستان را از تعریف و تمجیدهای جریان شبهروشنفکری سینما، شناخته بودند و شاید اگر گلستان را آن طور که بود میشناختند، اینچنین ادعای مریدی و شیفتگی او را نداشتند. گلستان واقعی اما ترکیبی است از آنچه دخترش در مصاحبه با روزنامه اعتماد میگوید و پسرش در مستند پخش شده در بیبی سی، از مصاحبهاش با پرویز جاهد که حاصلش شد کتاب نوشتن با دوربین تا مستند «صد سالگی گلستان» یک گفتوگوی بیکم و کاست که با عنایت فانی، به بهانه سه کتاب آخرش، مرام و منویاتش را در طول زندگانی صدسالهاش بیان میکند. اگر بخواهیم به صورت موجز او را چنان که بود، تعریف کنیم باید به بخشهایی از مصادیق بالا هم اشاره کنیم. اما پیش از آن در صفحه ویکی پدیای او نیز قسمتی با عنوان ابراهیم گلستان از نگاه دیگران وجود دارد که در ادامه میخوانیم.
مریم اسدزاده
نویسنده
ابراهیم گلستان از نگاه دیگران
پرویز جاهد، در گفتوگویی با علی میرزایی که به صورت ضمیمه در چاپ چهارم کتاب «نوشتن با دوربین» آمده، درباره وی مینویسد:
«آقای گلستان در برخورد اولی که داشتیم خیلی خوب رفتار کردند، گرچه رفتارشان خشک و رسمی بود. خیلی محترمانه و میهماننوازانه برخورد کرد. خیلی تحویل گرفت به اصطلاح… ایشان آدم بسیار مهربان و خیلی صمیمی است. خیلی دوست داشتنی است؛ حتی زحمت میکشید ناهار درست میکرد. من حاضر نبودم که ایشان این کار را بکند، ولی وقت میگذاشت و آشپزی هم میکرد...» احمدرضا احمدی در مقاله «حقیقت تلخ است» در همین ضمیمه مینویسد: «با همه اتهاماتی که بر گلستان وارد آوردند و گفتند در برج عاج زندگی میکند و آقای محمود عنایت درباره چمن آفریقایی خانهاش مقاله نوشت، یا آن متن افتضاحآمیز و رذیلانهای که پرویز داریوش در مجله نگین درباره گلستان چاپ کرد و رذالت را تا آنجا پیش برد که به حریم خانوادگی گلستان هم تجاوز کرد، او پاک پاک بود… گلستان تا امروز مورد حقد و حسد دیگران بوده است. یکی از شاعران معاصر به من میگفت: این چه هنرمندی است که نه سیگار میکشد، نه تریاک میکشد، نه عرق میخورد؟! این بود قضاوت روشنفکران ما درباره او. در عوض گلستان نه به کسی باج میداد و نه از کسی حساب میبرد. چون پاک پاک بود.»
دهها مقاله و سخنرانی و نشست درباره کارهای سینمایی و داستانی گلستان چاپ و برگزار شده است. از این جمله است مقاله «کارنامه فیلم گلستان» به قلم بهرام بیضایی در شماره پنجم مجله آرش در آذر ماه ۱۳۴۱؛ که جلال آلاحمد دو سال قبلتر در سال ۱۳۴۳ در کتاب یک چاه و دو چاله دربارهاش میگوید:... از بهرام بیضایی خواستیم که چیزی نوشت. «کارنامه فیلم گلستان» که با عزت و احترام و دستکش پوشیده حالی کرده بود که گلستان شده است نردبان تبلیغات کمپانی نفت.
گلستان مورد ستایش روزنامهنگاران بوده است و تلاش شده از او شخصیت بالاتر از فهم عامه ساخته شود. در این مورد، حسن صلحجو به مناسبت صدسالگی در سختیهای زندگی او نوشت: «سخت است که در عین زندگی مشترک داشتن، با فروغ فرخزاد باشی و فروغ تصادف کند و جان بدهد و جماعت به وراجی روی بیاورند و تو همینطور بیهدف به جاده بزنی و تا کاشان برانی بیهیچ کلامی.»
این نظرات تقریباً بجز نکته بهرام بیضایی، تعریف از گلستان است اما چنانکه گفته شد، خانواده او چنین نظری نسبت به وی ندارند. کاوه گلستان فرزند عکاس او که در سال 1382 هنگام عکاسی برای بیبیسی در نزدیکی کرکوک بر اثر انفجار مین کشته شد، در مصاحبهای درباره پدرش میگوید: وقتی فروغ مرد، همه چیز عوض شد، پدرم به حالت عجیبی گرفتار شده بود. پس از مرگ فروغ او تبدیل به آدمی شده بود که من و مادر برایمان خیلی سخت بود که فشار غم پدرم را تحمل کنیم. پدرم آدمی شده بود که نمیشد با او حرف زد. او را از پشت پنجره اتاقم تماشا میکردم و میدیدم درختان کاجی را که در حیاط کاشته بود، بو میکرد و در یک دنیای دیگری بود... تا جایی که به من مربوطه، با اینکه بعد از مرگ فروغ تولیدات با ارزشی دارد اما من به عنوان فردی زنده بهش فکر نکردم. پدرم هم با مرگ فروغ، مرد!
لیلی گلستان هم در آخرین مصاحبهای که سال قبل یعنی در شهریور 1401 با روزنامه اعتماد داشت، در مورد پدرش میگوید: پدرم را به خاطر مهاجرتش از ایران نمیبخشم.سعید مهدویخواه در سایت بصیرت، ذیل عنوان چرا «اینقدر ابراهیم گلستان؟! ردپای فراماسونری در رسانههای مدعی اصلاحطلبی.» چنین مینویسد: معلوم نیست چرا برخی افراد و نشریات شبه روشنفکری امروز، مرتباً سعی دارند ابراهیم گلستان را به مخالفین رژیم شاه بچسبانند؟! آن هم کسی که به دستور شاه فیلم میساخته و رفیق گرمابه و گلستان، هویدا بوده و همه زندگیاش را از پول و سرمایه کمپانیهای نفتی خارجی به دست آورده که پس از کودتای 28 مرداد تمامی مبارزات ملت ایران را برای ملی شدن صنعت نفت پایمال کردند خصوصاً مسئولیت بخش تبلیغات کمپانی رویال داچ شل (متعلق به خاندان صهیونیست روچیلد) را انکار نمیکند و از آنجا که آدم دروغگو زودتر خودش را لو میدهد، حتی در مصاحبه اخیرش پرده از همکاری با کودتاچیان و تیمور بختیار (اولین رئیس ساواک) در سرکوب مخالفین شاه نیز برداشته است!
او میگوید: «... زمانی که چاپخانه مخفی حزب توده را در داوودیه کشف کردند...فکر کنم سال 1334 بود... من آنجا رفتم، فوقالعاده بود. وارد یک اتاق میشدی که خلأ بود، سنگ خلأ را درمیآوردی، پله بود، پلهها را پایین میرفتی و میدیدی آنجا چاپخانه است. آدمهای جالبی هم بودند؛ مثلاً من به تیمسار بختیار گفتم، خبر میدادید وقتی به اینجا حمله میکنید، من بیایم، عکس و فیلم بگیرم.گفت: حالا نشد دیگر. گفتم: خب حالا بیایید با یک دسته، مثل دیشب برویم در آن محل دوباره انگار همان هجوم دیشب است تا من فیلمبردارم، تا من برای خبر از شما عکس و فیلم بگیرم...»
چرا اینقدر ابراهیم گلستان؟!
اعتراف بیشرمانه ابراهیم گلستان به همراهی مأموران نظامی تیمور بختیار جلاد در تثبیت کودتای سیاه 28 مرداد 1332 و کشف و سرکوب مخفیگاههای مبارزان ضد شاه، شاید در طول سالهای پس از انقلاب، آن هم از جانب کسی که حامیان و شیفتگان و پشتیبانان داخلی و خارجیاش سعی در چسباندنش به ضدیت با شاه دارند، انصافاً حیرتآور است! فردی که آن همه سوابق مزدوری کمپانیهای نفتی خارجی برای غارت ثروت این سرزمین را در پیشینهاش دارد، چقدر بایستی گستاخ و بیآزرم باشد که مانند یک مأمور ساواک، به همکاری خود با کودتاچیان مباهات نماید و صحنههای این همکاری را آنچنان با لذت تعریف کند که هر انسان آزادهای را متنفر سازد. شگفتی از آنان است که پای تریبون خودفروشی و مزدوری چنین موجودی کف میزنند و هورا میکشند! که عجب نویسنده و هنرمندی که در کارنامه هنریاش! از هیچ دنائت و فرومایگی در حق ملت ایران و برای خدمت به بیگانگان و دشمنان این سرزمین کم نگذاشته است. شاید بتوان گفت تنها همین یک فراز است که در گفتوگوی اخیر هفته نامه شهروند امروز با مصاحبههای پیشین گلستان تفاوت دارد (و بقیه همان حرفهایی است که بارها و بارها در مصاحبههای مختلف اظهار داشته است) البته بجز جملات و عباراتی که حاکی از شیفتگی، بهتزدگی و کممایگی مصاحبه کننده داشت، مثلاً: «این جوهر وجودی را چگونه پیدا میکنید؟» یا «شما این آگاهی را از کجا بدست آوردید؟» یا «بعد از سال 1332 که همه افسرده شده بودند، چطور شما تسلیم این حس همگانی نشدید؟» (گویا جناب مصاحبهگر اساساً خبر ندارد که برخلاف اغلب مردم و گروههای سیاسی که کودتای 28 مرداد را نابودگر همه دستاوردهای نهضت ملی شدن صنعت نفت میدانستند، حضرت گلستان اصلاً از بابت این کودتا بود که به نان و نوایی رسید و کمپانیهای نفتی که بعد از آن، تحت عنوان کنسرسیوم نفتی بر این ثروت ملی ایران چمبره زدند، ایشان را تا مقام رئیس اداره تبلیغات خود بالا بردند و باعث شدند استودیوی خود را با آن تجهیزات پیشرفته دایر سازد و اساساً وارد حرفه فیلمسازی شود. گلستان حتی برای نخستین سفیر انگلیس در سالهای پس از کودتا یعنی سر دنیس رایت، به قول معروف فرش قرمز پهن کرد و به میمنت این مأموریت از لحظات نخستین ورود وی و همسرش، لیدی رایت به سفارتخانه بریتانیا فیلمبرداری کرد!!)
و همین طور عبارات مجیزگویانه دیگری که بیش از ارائه کاراکتری آماتوری و کم مایه از مصاحبهکننده، اغراض خاص گردانندگان نشریه برای برآوردن فردی همچون ابراهیم گلستان را از مصاحبه فوق مستفاد میکند. مانند: «شما داستان نویس پیشرو و آوانگاردی بودهاید و به دلیل حضور پررنگ در فضای ادبی ایران و قدرتی که داشتهاید، حمایتهایی که از نوگرایان ادبی کردهاید، بسیار خاص است...» یا «در آن سالهایی که اصلاً چیزی به نام تئوریها و نظریههای روایی در ایران مطرح نبوده، شما چطور آمدید و از این زاویه هم به داستان نگاه کردید؟» یا «این نگاه ها نشان میدهد شما خیلی از زمان خود جلوتر بودهاید. آخر این درک از کجا سرچشمه میگرفته است؟» یا «شناخت تان از ادبیات غرب خیلی جلوتر از بسیاری نویسندگان هم دورهتان است.» و بالاخره این جمله که «خیلی از شما یاد گرفتم و این هم صحبتی افتخاری بود برای من. اصلاً هم تمجید بیخود و تعارف نمیکنم!...» و آقای گلستان که با آن همه نخوت و غرور هیچ وقت اهل شکسته نفسی نبوده و نیست اما بالاخره در مقابل این همه چاکر منشی و نوکرمآبی دیگر از کوره درمیرود و در پایان میگوید: «...این حرفها یعنی چه آقای من. بروید و کار بکنید. کار خودتان را.» شاید این مطلب گویاتر از تمام مطالب درباره گلستان باشد. خدایش بیامرزد.