درباره مستند «مامانزیهه»

مادرها همیشه قصه دارند

من تا به این سن کربلا نرفته‌ام. نه تنها کربلا، که هیچ سفر زیارتی به خارج از ایران نداشته‌ام. دروغ چرا، اشتیاقی هم برای این کار نداشته‌ام. برای من محرم و عاشورا و اربعین، خلاصه می‌شود در خاطراتی که از کودکی و نوجوانی‌ام باقی مانده. از دورانی که برای عزاداری نیازی به تبلیغات شبانه روزی، بیلبوردها و بنرهای بزرگ و هزینه‌های میلیاردی نبود. محله ما نزدیک به ‌امام زاده شهر است. در ایام عزاداری این نزدیکی یک معنی دیگر هم پیدا می‌کرد؛ همه دسته‌های عزاداری از کوچه و خیابان ما عبور می‌کردند تا به ‌امام زاده برسند.

نوشین تقیلی
نویسنده

دهه اول محرم، همه بچه‌های محله ما برنامه ثابت و مشخصی داشتند. تا صدای طبل و سنج را می‌شنیدیم دوان دوان به سر کوچه می‌رفتیم و مبهوت مردان سیاهپوشی می‌شدیم که در حال سینه و زنجیر زدن از آنجا عبور می‌کردند. تجهیزات نوحه خوان‌های آن روزها، یک بلندگوی دستی بود و در بهترین حالت، یک میکروفن و باند کوچک. نیازی نبود برای پر شور و شوق نشان دادن عزاداری سایز طبل‌ها و باند‌ها را بزرگتر کنند، نوحه‌هایی که به زبان آذری می‌خوانند برای درآوردن اشک همه کافی بود.
دقیق نمی‌دانم پیاده روی اربعین از چه زمانی شروع شد. ولی چند سالی است که این مراسم پررنگ‌تر شده است. بیشتر ما، اگر جزو زائران هم نباشیم، قطعاً چند نفری در اطرافیان و آشنایانمان هستند که حداقل یک بار در این مراسم شرکت کرده‌اند. و وقتی پای صحبت‌هایشان می‌نشینید، غیرممکن است از سختی‌های سفر با پای پیاده در گرمای تابستان عراق بگویند. بیشتر خاطرات سفرشان از مسیر است. مسیری که پر از موکب‌های ایرانی و عراقی بوده. از میهمان نوازی عراقی‌ها، از احترامی‌که به زائران ‌امام حسین می‌گذارند، از مهربانی آدم‌ها.
روزی که قرار شد برای این شماره از اربعین بنویسیم، هیچ موضوعی به ذهنم نمی‌رسید که هم به سینما مربوط باشد هم به ‌امام حسین(ع) و ایام عزاداری. به جز چند سریال و فیلم سینمایی تکراری که در این ایام بارها و بارها از تلویزیون پخش می‌شوند، چیزی در ذهنم نبود. از یک چیز غافل بودم. مستندهایی که هر سال درباره پیاده‌روی اربعین ساخته می‌شوند. وقتی سراغ این موضوع رفتم، هدفم معرفی چند مستند خوب بود. مستندهایی که حرفی تازه برای گفتن داشته باشند. ولی وقتی کلمات «فیلم مستند در مورد اربعین» را در گوگل نوشتم و دکمه جست وجو را زدم، با لیست بلند بالایی از این مستندها روبه رو شدم. نیازی به معرفی من نبود. هرکسی می‌توانست این‌کار را انجام دهد و با توجه به توضیحاتی که در مورد این مستندها نوشته شده بود، یکی را انتخاب کند و ببیند. برنامه‌ام تغییر کرد. نمی‌خواستم یادداشتم صرفاً یک معرفی ساده باشد. با توجه به اینکه خودم تجربه شرکت در این پیاده‌روی را نداشته‌ام؛ دوست داشتم یکی از این مستندها را ببینم و حس و حالم را بنویسم. شروع کردم به جست وجو کردن و خواندن راجع به تک تک مستندهای ساخته شده. من دنبال قصه بودم. قصه واقعی، نه قصه‌ای که برای تبلیغ ساخته شده باشد. تعداد زیادی از مستندهایی که تولید شده بودند و اتفاقاً معروف هم بودند، مضمون یکسانی داشتند؛ معجزه. کلمه‌ای که در روزگار ما خیلی کم ارزش شده است. آنقدر که قدرت و توانایی خدا را در حد مسلمان شدن یک شخص در اروپا و سفر او به کربلا پایین آورده‌ایم. در عصر ارتباطات و اینترنت، در دورانی که غالب انسان‌ها به منابع اطلاعاتی دسترسی دارند، شناختن اسلام و ‌امام حسین کار سخت و عجیبی نیست. در دنیای ‌امروز و با وجود رسانه‌ها، فقط قبایل ساکن در جنگل‌های آمازون از ادیان الهی بی خبر هستند. قصه این آدم‌ها برایم جذاب نبود، تکراری بود. تا اینکه اسم یک مستند توجهم را جلب کرد: «ماما نزیهه.» مادرها همیشه قصه دارند. قصه‌هایی که خاص خودشان است. کنجکاو شدم تا قصه زندگی ماما نزیهه را بشنوم، زندگی که به قول خودش پر از مصیبت بوده است.
ماما نزیهه ساکن یک خانه روستایی در عراق است. خانه‌ای که در آن تعداد زیادی آدم زندگی می‌کنند.‌ ام‌هارون (خواهر بزرگتر ماما نزیهه) و چندتایی از برادران و خانواده‌شان. ماما نزیهه فرزند بزرگ خانواده نیست ولی همه چیز را او مدیریت می‌کند. ازدواج نکرده ولی مادر همه بچه‌ها است. از تک تک فرزندان برادرانش می‌گوید؛ زینب، هدی، مریم، دردوش، علی، بتول، عادل، محمد. ماما نزیهه خانواده بزرگی دارد. خانواده‌ای که رنج بسیاری کشیده‌اند. پدر و برادران بزرگتر قبول نکرده‌اند بعثی شوند. نیروهای حزب بعث از کار کردن و درس خواندن برادرها جلوگیری کرده‌اند و به پدر حکم اعدام داده‌اند. تنها زمانی که ماما نزیهه گریه می‌کند، زمانی است که از پدرش می‌گوید. پدری که برای فرار از مأموران صدام، به دجله پناه می‌برد و نزیهه هجده ساله، تنها کسی است که می‌تواند برود او را ببیند و برایش پول ببرد. مادر و خواهر بزرگتر هم تحت تعقیب هستند. در خانه فقط نزیهه مانده و پسرهای کوچکتر. آنها هم از دست مأموران بعثی آسایش ندارند. نیروهای صدام هر روز سر و کله‌شان پیدا می‌شود و با کتک زدن نزیهه می‌خواهند محل اختفای سایر اعضای خانواده را پیدا کنند، تا روزی که به قول خودش:«پدرم را دستگیر کردند و به زندان بردند و من خلاص شدم». پدر یک سال بعد از آزادی از زندان می‌میرد. ماما نزیهه می‌گوید به او آمپولی زده بودند که ذره ذره می‌کشتش. موقع گفتن از پدر و رنج‌هایش، اشک می‌ریزد و میان اشک‌ها استغفرالله می‌گوید. با وجود رنج‌ها، می‌ترسد که ناشکری کند. ماما نزیهه هنوز رنج می‌کشد، می‌گوید ما زنده‌ایم و زنده نیستیم.
ماما نزیهه، مادر همه ساکنان خانه است. هر روز به مزرعه می‌رود و با داس علف‌ها را درو می‌کند. مریم هم همراه عمه می‌رود و کمک می‌کند. کارهای خانه به عهده زینب است. جارو می‌زند، نان می‌پزد و ظرف می‌شوید. در مستند حرفی از عروس‌های خانواده نیست. اگرهم نقشی دارند پشت صحنه است. برادرها همه از ماما نزیهه حرف شنوی دارند. ‌ام‌هارون متفاوت است. شاعر است. نزیهه می‌گوید وقتی ‌ام‌هارون بیست ساله بود، او استعدادش را کشف کرده است. مدام شعر می‌نویسد و بعد کاغذهایش را می‌سوزاند. ماما نزیهه جلوی سوزاندنشان را می‌گیرد و با کمک یعقوب شعرهایش را چاپ می‌کنند. شعرهایی که در وصف ‌امام حسین و اهل بیت است. همه خانواده ماما نزیهه عاشق ‌امام حسین هستند و عاشق زائران او. ایام محرم و به خصوص اربعین، خانه آنها محل استراحت مسافرانی است که به جای جاده اصلی، مسیر شط را برای رفتن به کربلا انتخاب کرده‌اند. مسافرهایی که از شهرهای مختلف عراق راهی کربلا شده‌اند. در این روزها، همه اعضای خانواده دست به کار می‌شوند. دیگ‌های بزرگ غذا، آب و چایی، اتاق بزرگ خانه برای استراحت و سایه بانی برای خواندن نماز، انتظار مسافران را می‌کشد. ولی میهمان نوازی خانواده فقط محدود به باز بودن در خانه نمی‌شود. مردان خانواده جلو در می‌ایستند و تک تک مسافران را به خانه دعوت می‌کنند. بارها از مسافران کربلا شنیده بودم که عراقی‌ها اگر چیزی تعارف کنند و نخوری ناراحت می‌شوند، ولی برایم قابل باور نبود تا خانواده ماما نزیهه را دیدم. برادرها گاهی با دست جلو مسافران را می‌گیرند تا مجبور به توقف شوند. وقتی یک خانواده بزرگ در حال گذر هستند و مرد میانسالی رو به بقیه می‌گوید نظرتان چیست؟‌امشب اینجا بمانیم؟ و تیمول به او می‌گوید «تو بزرگ قوم هستی، از بقیه می‌پرسی؟ باید بمانید» متوجه می‌شوید که این مسأله چه قدر برایشان مهم است.
خانواده ماما نزیهه وضع مالی خوبی ندارند. برادرها شغل آزاد دارند و درآمدشان فقط کفاف خرج روزانه را می‌دهد. ولی وقتی پای میهمان وسط بیاید، ازهمه چیز می‌گذرند. ماما نزیهه می‌گوید: «رسم عرب‌ها این است. ما برای میهمان یا گوسفند سرمی‌بریم یا ماهی کباب می‌کنیم. ماهی کوچک نه، ماهی خیلی بزرگ. اگر میهمان بخواهد برایش مرغ هم می‌پزیم ولی خودمان دوست نداریم برای میهمان مرغ درست کنیم. همه اعضای خانواده، از بزرگ تا کوچک، میهمان داری بلدند. اگر میهمان بیاید و بزرگترها خانه نباشند، بچه‌های کوچکتر بلدند از او پذیرایی کنند تا ما بیاییم. میهمان برای ما خیلی مهم است.»
ماما نزیهه رنج بسیاری کشیده است. وقتی از زندگی‌اش می‌گوید، تکرار می‌کند که زندگی من پر از مصیبت بوده، دنبال یک روز خوش می‌گردم ولی پیدا نمی‌کنم. این رنج در چهره زیبا و آفتاب سوخته‌اش هویداست. ولی از میان این رنج‌ها، داستان‌های خنده‌دار بیرون می‌کشد. وقتی تعریف می‌کند که یعقوب به جای اینکه بگوید ماهی انگشت پایش را گاز گرفته، گفته است ماهی انگشت خود را در دهانم فرو برد، از ته دل می‌خندد و چشمان سیاهش برق می‌زند. ماما نزیهه خانواده بزرگی دارد و دلی به بزرگی این خانواده. او مادر است، مادر همه زائرانی که از جاده فرعی به سمت کربلا می‌روند.