خسرو معتضد روایت میکند؛
دربار کور و کر د ر زمان حمله متفقین
روزهای منتهی به شهریور 1320، وضعیت اداره کشور و ارتش تا آنجا بد بود که مردم فکر میکردند اگر کشور را قوای متفقین اشغال کنند و حکومت سرنگون شود، زندگیشان بهتر میشود! وقتی قوای متفقین، پس از دو سال جنگیدن بر سر قدرت در دنیا، جنگ را به میدان ایران کشاندند، رضاخان گمان میکرد قوای نظامیاش، بیشتر از 24 ساعت توان مقابله با سربازان انگلیس و روس را نداشته باشند. حتی رئیس فرانسوی دانشگاه جنگ کشور، به رضاخان گفته بود ایرانیان بیشتر از 2 ساعت نمیتوانند در مقابل چنین حملهای مقاومت کنند. اما سربازان سرخ و افسران ملکه 72 ساعت مقابل سربازان ایرانی و ارتش بی یال و دم شاهنشاهی ایران جنگیدند تا بتوانند به پایتخت برسند. ارتشی که دور از تدبیر حاکمیت، تکه پاره شده بود و هر بخشاش در بدترین حالت ممکن تدبیر میشد. خاطرات تلخ روزهای اشغال ایران توسط قوای متفقین، زخمهای کهنهای بر پیشانی تاریخ ایران میگذارد که بیتردید، پهلویها در نقش بستن این زخمها، نقش مستقیم داشتند. این بخش از تاریخ ایران، هنوز ناگفتههای بسیار دارد؛ همانطور که خسرو معتضد میگوید؛ بخشی از اسناد اشغال ایران در سال 1320 هنوز توسط انگلیسیها افشا نشده است. معتضد یک سال پس از اشغال ایران توسط متفقین به دنیا آمده و خاطرات آن روزها را علاوه بر روزنامههای زمان، از پدرش هم شنیده است. او روایتی از ناگفتههای ورود قوای متفقین به ایران را براساس اسناد و مدارک بجا مانده و در دسترس از آن دوران، مطرح میکند که مشروح آن را در ادامه میخوانید:
سیدپویا هاشمیحفظآباد
دبیرگروه گفتوگو
شکست در برابر حمله متفقین، نتیجه چه عملکردی از رضاخان بود؟ در واقع چه چیزی پهلویها را به سمت شکست در برابر بیگانگان در آن برهه تاریخی سوق داد؟
بااینکه از حمله متفقین به ایران در سوم شهریور 1320، سالها و دههها میگذرد، اما هنوز نکتههای نگفته و مبهم زیادی دارد. اطلاعات شاه مملکت از آنچه در دنیا میگذشت، کم بود. دیگر اینکه کسانی که باید به شاه گزارش میدادند، از جایگاه او و عصبانیتش میترسیدند و گزارش نمیدادند. اما شاه شاید نمیخواست این اتفاق بیفتد؛ همه تقصیرها را نباید گردن او انداخت.
رژیم دیکتاتوری، افراد متفکر و کسانی را که در دنیا اعتباری داشتند، کنار گذاشته بود و اطراف شاه را افرادی معدود و زبان آور گرفته بودند. من هیچ بغض و کینهای نسبت به رضاشاه ندارم. من تاریخ نگارم. اطراف رضاشاه از افرادی مانند معتمدالملک پیرنیا که یک رجل سیاسی برجسته بود، خالی شده بود. پیرنیا بعدها در جریان سفر قوامالسلطنه به مسکو، به دولت ایران خیلی کمک کرد. یا حسن مشیرالدوله هم در سال 1314 از دنیا رفت که سیاستمداری بزرگ و مؤلف کتاب تاریخ ایران باستان بود. قوام السلطنه هم خانهنشین بود. مصدق هم از جریان سیاست دور بود. او که یک رهبر پارلمانی بود، تمام آداب پارلمان را میدانست و همین امر شاید یکی از دلایلی بود که از پس انگلستان برآمدیم و توانستیم نفت را ملی کنیم. امروز هم شنیدهام که بعضی میگویند نفت به درد نمیخورد. شنیدهام دکتر غنینژاد، اقتصاددان است اما به نظر میرسد ایشان در تاریخ مقداری لنگ میزند که میگوید مصدق ملی کردن نفت را سیاسی کرد و این سبب شکست ما شد، شکست نخوردیم. در مجموع این درآمد نفتی که داریم اگر عاقلانه از آن استفاده کنیم و از این حالت موقت خارج شویم، این نفت زندگی ما را تا الان رسانده و از این به بعد هم میرساند. شاید نمیداند که ایران در چه وضعیتی بود و جمعیت ایران به زور در سال 1335 به 18 میلیون نفر میرسید اما اکنون 85 میلیون نفر جمعیت داریم. وسعت شهرها و جمعیت زیاد آن و... از جمله مواردی است که در سایه فروش نفت به دست آمده است. انگلیسیها مجلس ایران را مسخره میکردند؛ چرچیل و دیگران همیشه میگفتند که ایران مجلس ندارد. سرریدر بولارد، سفیر وقت انگلستان میگفت ایران پارلمان ندارد و این افراد همه دستنشانده هستند.
در زمان اشغال ایران، حتی اگر سیدحسن مدرس در مجلس حضور داشت، به نفع رضاشاه بود. او میتوانست مانع اشغال ایران شود، همان کاری که ترکها کردند.
در زمان جنگ جهانی دوم، وضعیت ترکها از نظر استراتژیک از وضع ما خیلی خطیرتر بود. آلمان درست در شمال دریای اژه حضور داشت. پایین دریای اژه ترکیه قرار دارد. انگلیسیها در لیبی داشتند با آلمانها میجنگیدند. روسها هم در حال جنگ بودند اما هیچکدام از این کشورها جرأت نکردند ترکیه را بگیرند چون ملت ترکیه آگاه شده و اجتماعات سیاسی زیادی تشکیل شده بود. روزنامهها مقاله مینوشتند و این طور شد که کسی جرأت نکرد به ترکیه حمله کند در حالیکه کشور ما را مانند آب خوردن گرفتند.
رضاخان آدمهای آگاه دور و بر خود را حذف کرده بود چون وقتی این افراد حقیقت را به او میگفتند، ناراحت میشد و از آنان ابراز انزجار میکرد.
در کنار اینکه رضاخان حضور افراد مطلع و آگاه را از عرصه سیاست منع میکرد، آیا میتوان گفت نوع مدیریت دیکتاتورمآبانه شاه پهلوی در آن زمان، از علل سقوط ایران در جنگ جهانی دوم بوده است؟
علت دیگر اشغال ایران، وجود پلیس سیاسی بود. یعنی به مردم اجازه فضولی نمیدادند و روزنامهها هم کم بودند. روزنامههای برتر ایران آن زمان روزنامههای کیهان، اطلاعات، ایران و کوشش بود. دو تا از اینها بعدازظهر منتشر میشد و دو تا از آنان صبح. رادیو هم تحت سانسور بود. مردم بیبی سی، رادیو آلمان، رادیو رم و رادیو توکیو را گوش میدادند. این رادیوها بخش فارسی داشتند. بنابراین مردم اطلاع نداشتند در دنیا چه میگذرد. شاه هم اطلاع نداشت.
از طرفی پیروزیهای آلمان در سالهای 1939 تا 19341 در حدی بود که چشم رضاشاه را مبهوت کرده بود. بسیاری میگفتند که آلمان پیروز این جنگ است. آلمانها هم دیپلماتهای برجستهای داشتند. آنها به شاه ایران دروغ میگفتند که کربلا را به ایران میدهند. این مطالب در یادداشتهای بهرام شاهرخ و روزنامه مرد امروز در سال 1323 و همینطور خاطرات دیگر سیاستمداران آلمانی، بخصوص شولتس، جاسوس آلمانی، مطرح شده است. شولتس در ایل قشقایی بود و آنجا عملیات چریکی انجام میداد.
یعنی رضاخان خودش هم اخبار سانسور شده دریافت میکرد و به راحتی حرفهای آلمانها را باور کرده بود؟
رضاشاه گول خورد و فکر میکرد که آلمانها، قفقاز و همینطور عتبات را به ایران بازمیگردانند. در سال 1319، وزیر خارجه شوروی به آلمان میرود و آلمانیها به آنان میگویند در جهت جنوب دریای خزر هر کجا را میخواهند بگیرند. عراق هم متعلق به آنان باشد. آلمانیها این وعده را به مسکو میدهند اما سران مسکو اروپای شرقی را میخواستند، همانطور که آن را به دست آوردند. کشورهای مسیحی، کاتولیک، ارتدوکس و سلطنتی مانند مجارستان، بلغارستان، رومانی، جمهوری لهستان و جمهوری چکسلواکی، همه را به دست آورد. استالین یوگسلاوی را هم تقریباً به دست آورده بود ولی این کشور از دست شوروی خارج شد.
استالین اروپا را میخواست، ایران برای شوروی اهمیتی نداشت چون معتقد بود که ایران را به راحتی میتواند بگیرد. شوروی از سال 1318 میخواست بهایران حمله کند. یک پایگاه در تبریز و یک پایگاه در بندرعباس میخواست. میگفتند در بندرعباس نیروی دریایی و در تبریز نیروی هوایی میخواهیم. رضاشاه از این حرفها خیلی ترسیده بود.
مسئولان رژیم پهلوی چه کسانی بودند و آیا توانایی اداره کشور را داشتند؟
در زمان اشغال ایران، نخستوزیرایران، علی منصور بود. منصور انگلوفیل بود و از انگلیسیها میترسید. وزیر خارجه دولت او، جواد عامری، سیاست خارجی بلد نبود. وزیر امور خارجه باید کسی باشد که همه اوضاع و احوال جهان را بداند و افراد را به خوبی بشناسد.
کفیل وزارت جنگ هم سرلشکر احمد نخجوان بود. رضاشاه نمیگذاشت کسی وزیر شود، میگفت مدتی کفیل باشند. نخجوان هم فرد خوبی نبود چون در معاملات خرید هواپیما غفلت کرده و هواپیمای کهنه انگلیسی گرفته بود؛ شاید پای رشوه در میان بوده است.
البته از نیروی هوایی ما دراین جنگ هیچ کاری ساخته نبود و در عملیات شهریور 1320 جز چند نفر خلبان شریف و وطن پرست، کسی نبود که بجنگد.این خلبانان قیام کردند و با متفقین جنگیدند. هواپیمای یکی از این خلبانان در دریای خزر سقوط کرد و دیگری که گرفتار شد، خاطراتش را نوشت. بنابراین کاری از عهده نیروی هوایی برنیامد.
نیروی دریایی چطور؟ از افسران دریانورد هم کاری برنیامد؟
نیروی دریایی هم وضعیت بهتری نداشت. نیروی دریایی در خرمشهر، جایی که خود عربها آن را مضیق مینامند، مستقر بود؛ بدترین محل برای استقرار تجهیزات. یعنی در جایی قرار داشت که دست افسران بسته بود و توان عملیات نداشتند. زیر کنترل کامل عراق که در اختیار انگلیسیها بود. انگلیس چندماه قبل از جنگ عراق را اشغال کرده بود. ارتش انگلیس در عراق تمام نقاطی را که به ایران ختم میشد، سرباز گذاشته بود. جالب آنکه زائران ایرانی که به عتبات میرفتند، از حضوراین سربازان گزارش میدادند، اما کسی گوش نمیداد.
الان نیروی دریایی ما در بندرعباس مستقر است. در دوران جنگ ایران و عراق نیروی دریایی ایران، در خلیج فارس بسیار خوب جنگید. ناوهای دریاری نفتکشهای ایرانی را مشایعت میکردند.
اما در شهریور 20 وضعیت نیروهای نظامی متفاوت بود. ما مسائل پشتیبانی از قوای نظامی نداشتیم. ناپلئون میگوید که سرباز با شکم خود حرکت میکند، یعنی همراه لشکر باید آذوقه کافی، آب و تجهیزات باشد. ارتش ما درگیر بروکراسی اداری و کاغذبازی بود. ما اسلحه زیاد میخریدیم. میلیونها دلار اسلحه خریده بودیم اما در تهران بود، مثلاً لشکر گیلان توپهای کرانهای نیاز داشت و ما قبلاً از سوئد خریده بودیم. اما به جای آنکه این دستگاهها را به گیلان بفرستند، به خاطر کاغذبازیها در تهران مانده بود. ارتش بد اداره میشد.این موارد را افسران جنگ گفتهاند؛ مانند سرتیپ یکرنگیان یا سرتیپ رزم آرا که این مطالب را در آثاری که از خود به جای گذاشتهاند، گفتهاند.
وضعیت نیروی زمینی ارتش چطور بود؟
در آن زمان ما 18 لشکر داشتیم که حداقل 12 لشکر واقعی بودند. 6 لشکر به سرعت و در سال 1318 شکل گرفته بودند که نیروهای این لشکرها بیشتر از 5000 نفر نبود. ارتش 120 دستگاه تانک داشت. بیشتر این تانکها در تهران بود. در روزهای نزدیک به حمله متفقین، 15 تانک با ترن به لشکر 6 خوزستان داده بودند بااین حال در جنگ شهریور 1320 ما اصلاً از تانکها استفاده نکردیم. همه این موارد به دلیل اداره بد ارتش بود که همه تمرکز افسران و بزرگان ارتش به وجود شاه بود؛ شاهی سالخورده و گرفتار بیماریهایی مانند نقرس و پادرد، بیماری معده و... نمیشود یک نفر همه امور مملکت را اداره کند.
همزمان با جنگ جهانی دوم، در ترکیه سه ارتش ایجاد شد؛ یک ارتش در مجاورت خاک ایران، یکی هم در کنار خاک شوروی و یک ارتش هم در «گالیپولی»؛ جایی که رود بسفرداردانل، ترکیه را از اروپا جدا میکند.
بنابراین سیستم بد اداره مملکت، اطلاع ندادن به شاه از اوضاع جهان از جمله دلایلی است که برای موفقیت متفقین در اشغال ایران عنوان کرد. در کتاب «تنش بزرگ» من که در سالهای گذشته منتشر شده، به این موارد اشاره کردم. اسناد در دسترس از جریان سوم شهریورایران را هم در سفر انگلستان به دست آوردم و دراین کتاب چاپ کردهام.
از جمله دیگر مسائل حول محور ارتش، نبود تجهیزات میتوان به نداشتن اتومبیل برای انتقال سربازان اشاره کرد. در ارتش نوین ایران، سواره نظام داشتیم. اما در جنگ جهانی دوم برای انتقال و جابه جایی سربازان نیاز به کامیون بود. دستورالعملی از سوی فرماندهان ارتش داده شده بود که سربازان از لشکر شیراز به لشکر خوزستان ملحق شود.این سربازان پیاده حرکت که کردند، زمانی به خوزستان رسیدند که جنگ تمام شده بود.
قمقمه در تهران بود. سربازان لشکر خوزستان در اثر نرسیدن قمقمه در کنار کارون از تشنگی میمردند؛ البته رود کارون شور بود. اما باید وسایلی برای تأمین آب آشامیدنی باشد. یکی از دلایلی که در دشت میشان حدود 300 تا 400 نفر تلفات دادیم، نبود قمقمه بود درحالیکه در تهران 10 هزار تا قمقمه از آلمان خریده بودند. اسبهای ارتش در آن زمان دچار سل بودند. گزارش ژنرالهای انگلیسی حاکی از آن بود که از دهان اسبهایی که در روز ارتش، سوم اسفند، رژه میروند، خون میآید. باقر عاقلی در کتاب «رضاشاه و قشون متحدالشکل» از قول ژنرالهای خارجی این موضوع را مطرح کرده است.
غیر از وضعیت نابسامان ارتش و مدیران بیلیاقت، دیگر چه عواملی را میتوان برای اشغال ایران در سال 1320 عنوان کرد؟
عدم اطلاعات و نبود یک سازمان اطلاعاتی از جمله عوامل اشغال ایران بود.ایران باید جاسوس میداشت، کما عراق و ترکیه هم این کار را در مواقع مختلف میکردند و جاسوس داشتند. دولت ایران کور بود و نمیدید، کر بود نمیشنید که در اطرافش چه میگذرد.
بارها افرادی که آمدند و رفتند از حضور انگلیسیها خبر دادند که ممکن است به ایران حمله کنند. انگلیسیها وضع ایران را میدانستند که با یک حمله همه وضعیت کشور بهم میخورد. البته دولت هم مقدار زیادی بین مردم نامحبوب بود. به دلیل جنایاتی که سرپاسبان مختاری میکرد، کشتن و اذیت کردن مردم، سخن چینی که مردم پشت سر شاه چه گفتند و...این وضع مملکت را شکننده میکرد. مردم را باید راضی و خوشحال و امیدوار کرد. در آن زمان مردم ناراضی بودند.
سرریدر بولارد که آن زمان وزیر مختار انگلیس بود، میگوید که ایرانیان منتظر یک جرقه هستند که منفجر شوند. جمعیت کشور آن زمان 14 میلیون نفر بود که در شرایط سخت زندگی میکردند و بیشتر روستانشین بودند و در پایینترین شرایط زیستی. آب تمیز و پاک در اختیار مردم نبود. معاون رئیس جمهور امریکا در کتابش میگوید که به شاه گفتم آب شما از صبح تا بعدازظهر با نجاست آمیخته شده است. 3000 سرباز امریکایی که بهایران آمدند همه اسهال خونی گرفتند.
نبود آب، کم بودن جمعیت و فقر مردم، باعث شده بود اجتماع به حد انفجار برسد و به همین دلیل مردم امیدوار بودند که کشور اشغال و حکومت سرنگون شود. ما که آن موقع نبودیم؛ اما مطبوعات و روزنامهها از اختیارات تام پلیس و تجاوز به زنان روستایی و تصاحب املاک مردم به عنوان املاک سلطنتی حکایت داشتند.
ناراضی بودن مردم از حکومت بسیار بد است، چون اگر مردم از حکومت خوششان بیاید، از آن حمایت میکنند. مثلاً عکسهای چکسلواکی را ببینید که هیتلر سربازانش را برای اشغال کشور فرستاده بود، مردم دارند گریه میکنند. فیلمهای زمانی که سربازان آلمانی وارد خیابانهای پاریس میشوند، مردم زار زار گریه میکنند، اما در فیلمهای اشغال ایران که نگاه میکنید، مردم ایستادهاند، پایشان برهنه است و بعضی اظهار خوشحالی میکنند. حتی شنیدهام که در رشت مردم پیش پای سربازان خارجی گوسفند سربریدند. یکی از شعرای معروف هم که اخیراً درگذشت، در وصف سربازان ارتش داس و چکش شعری سروده بود. این همه دست به دست هم داد تا 18 لشکر کشور کاری از پیش نبرد.
کسی که میخواهد ایران را اداره کند باید جامعه شناس باشد و با افراد مختلف و خبره در ارتباط باشد.
اسفندیار بزرگمهر، رئیس تبلیغات آن زمان، در کتاب کاروان عمر، نوشته که وقتی رضاشاه در 25 مرداد ایران را ترک کرد، بیشتر ژنرالهای رضاشاه به مصدق تبریک گفته بودند. مثل سرلشکر کوپال، یا سپهبد نخجوان و امیرموثق که دوست صمیمیشاه بود، چون این افراد دنبال شرایط روز بودند و نگران آیندهشان بودند.
نکته دیگراین بود که کسی به مردم خبر نمیداد قرار است چه کشوری به ایران حمله کند. پدر من در انزلی سرگرد بود. او میگفت ما فکر میکردیم قرار است ایتالیاییها و آلمانیها به ما حمله کنند. روزنامهها به مردم اطلاعرسانی نمیکردند.
مردم خبر نداشتند، آیا شاه هم خبر نداشت که وضعیت کشور و جهان چطور است؟
ایران در آن زمان ناچار به تبعیت بود. ما قدرت جنگیدن با دو قدرت بزرگ را نداشتیم. سپهبد امیراحمدی، یکی از افسران بزرگ ارتش بود، به رضاشاه گفت که ما نمیتوانیم مقابل قشون متفقین مقاومت کنیم. او به رضاشاه گفت که تنها راه این است که همراه با او، فرماندهی کل قوا را به عهده گیرد و در خط مقدم نبرد کشته شوند. پس از آن نام ما را بنویسند و بگویند که اینان شهدای وطن بودهاند. او به رضاشاه گفته بود که ارتش مهمات ندارد.
اسلحه داشتیم، کارخانه اسلحهسازی داشتیم متعلق به آلمانها در ایران بود که روسها آن را از ما گرفتند. 100 هزار تفنگ و 800 مسلسل بردند و پول آن را هم بعداً به زور به ما پرداخت کردند. همان یازده و نیم تن طلا که به کشور برگشت، بابت این موارد و استفاده از بنادر و فرودگاههای ایران بود. سربازان خارجی حتی گاو و گوسفند را با خود میبردند، وسایل مردم، تمام کامیونهای مردم را گرفتند.ایران در آن پنج سال دوران خیلی سختی را گذراند.
وقتی به آن زمان نگاه میکنیم، میگوییم اگر سران کشور کمی با درایتتر رفتار میکردند، حداقل مانند ترکیه، چنان روزگاری به سر مردم نمیرفت. ترکیه نه تنها اشغال نشد که حتی امریکاییها به کمک این کشور رفتند.
شاه آن زمان مشاوران بدی داشت. همه میگفتند به ما چه مربوط و چیزی نمیگفتند. البته آنها از جان خود نگران بودند که کتک بخورند یا زندانی شوند. سپهبد جهانبانی سرلشکر بود آن زمان. یک روز شاه از او پرسید ما چند روز میتوانیم مقابل خارجیها ایستادگی کنیم؛ گفت 24 ساعت. رضاشاه عصبانی شد و او را به زندان انداخت. شاه از یک افسر فرانسوی که رئیس دانشگاه جنگ بود، همین سؤال را پرسید و گفت که جهانبانی گفته 24 ساعت. او به شاه گفت که زمان زیادی گفته، حداکثر 2 ساعت میتوانید مقاومت کنید.
در آن زمان افراد متخصص و عالی در حوزه جنگ نداشتیم. نیروی دریایی کشور ما را ایتالیاییها ایجاد کرده بودند؛ یعنی افسران ایتالیایی به ایران آمدند و افراد نیروی دریایی ما را آموزش دادند. بایندر و چند نفر دیگر هم 2 سال در ایتالیا آموزش دیدند. نیروی هوایی را هم سوئدیها کمک کردند که ایجاد شود؛ چون این نیروها را نداشتیم و باید به دست میآوردیم. شاه عباس هم از اسلحه انگلیسی استفاده کرد و توپخانه را با کمک خارجیها ساخت.
ایران چه مزایایی داشت؟ ایران برخلاف عراق و افغانستان، کشوری بسیار گسترده است. شمال عراق کوهستانی است و در اختیار کردها است. چرا صدام شکست خورد؛ چون کشورش کوچک بود. وسعت ایران برابر با وسعت 6 کشور اروپایی است. آب و هوای مختلفی دارد و در برخی مناطق آن هوا مانند سوئیس است. سرزمین ایران، اجازه مقاومت را به مردم میدهد همانطور که مردم در دوران اشکانیان و ساسانیان، در برابر رومیها مقاومت کردند. رومیها حتی تیسفون را گرفتند اما همانجا محاصره شده و تا نفر آخرشان کشته شد. در این مقاومتها، هم وسعت کشور دخیل بود و هم اینکه ایلات و عشایری که همیشه شجاعتی بیشتر از مردم شهرنشین داشتند، یک پایه مقاومت بودند. اما در دوره رضاشاه عشایر را سرکوب کردند و افراد بسیاری از آنان را کشتند.
بدین ترتیب خلع سلاح شدند و حکومت آنان را یکجانشین کرد. در حالی که عشایر در تمام جنگهای ایران حضور داشتند و از جان گذشتگی میکردند.
آذربایجان، یکی از سرزمینهای ایران، همیشه مورد نظر بیگانگان بوده و هست چون اولاً سرزمین صنعت است. همچنین تمام کوههای آذربایجان پر از سنگهای معدنی و بویژه آهن است. در زمان عباس میرزا، انگلیسیها این موضوع را کشف کردند. آذربایجان همچنین انبار پنبه، گوشت و میوه ایران است. زمانی که سوئدیها میخواستند در ایران ژاندارمری ایجاد کنند، 1000 ژاندارم از آذربایجان استخدام کردند.
در آن زمان افسرهای باسوادی داشتیم. دانشکده افسری و دانشگاه جنگ داشتیم. برخی از افسران در آلمان و برخی در فرانسه یا ایتالیا تحصیل کرده بودند اما وسایل نداشتیم. مثلاً خط تلفنی که در اختیار نیروی دریایی بود، متعلق به شرکت نفت انگلیس-ایران بود که به محضاینکه جنگ میشود، تلفنها را قطع میکردند. یعنی تیمسار بایندر خبر نداشت که در بندرشاپور چه گذشته است. آنجا ما 2 ناوچه داشتیم، پنج کشتی آلمانی و سه کشتی ایتالیایی که پناهنده بودند. انگلیسیها افراد این کشتیها را اسیر کرده و ناو ببر و پلنگ را در مقابل اسکله و مقابل نیروی دریایی غرق کردند و هرچه افسر نیروی دریایی داشتیم، کشتند. در شمال کشور هم نیروی دریایی چندانی نداشتیم.
بااین اوصاف، دولت راهی برای مقابله با قوای متفقین نداشت.
به نظر من اگر آن زمان مذاکره میشد، بهتر بود. روسها رغبتی به حمله به ایران نداشتند چون درگیر جنگ بودند و تلفات 700 هزار نفری داده بودند و مرتب استالینگراد و لنینگراد مورد حمله قرار میگرفت. اما انگلیسیها اصرار به حمله به ایران داشتند و به روسها گفتند که حالا که آلمان به شوروی حمله کرده، ما حاضریم با شما متحد شویم و ایران را بگیریم. چون ما از هندوستان و استرالیا میتوانیم کمکهای لجستیکی را به شما برسانیم.
انگلیسیها از قانون وام و اجاره استفاده میکردند که امریکا برای انگلستان و هر کشوری که با آلمان بجنگد، تعیین کرده بود. آن زمان امریکا هنوز وارد جنگ نشده بود چون ژاپن در آن زمان به بندر پرلهاربر حمله نکرده بود. بنابراین انگلیسیها نیاز داشتند ایران را بگیرند.
جلسه پرشوری برگزار میشود که در آن عامری، وزیر خارجه و حسنعلی منصور هم بودند که گزارشهای آن در تاریخ ثبت شده است. رضاشاه به سفیر انگلیس و شوروی میگوید چرا این موضوعات را به او اطلاع ندادهاند. آنها میگویند که به ما وقت ملاقات با شما را ندادند. هر زمان که آمدیم، گفتند که شاه وقت ندارد. آنها اطلاعاتشان را به وزیر خارجه و نخستوزیر میگفتند، آنها هم که میترسیدند به شاه بگویند. آنان به شاه میگفتند که او یک مقام آسمانی بوده که راه گفتوگو و تماس با دیگران با او وجود نداشت.
تاریخ بیان واقعیات است. ما کارهای زیادی را میتوانستیم در جنگ جهانی دوم، برای مقابله با بیگانگان انجام دهیم. مثل جنگ پارتیزانی. در جنگ جهانی اول، ایرانیان کار را به روسها، انگلیسیها و حتی عثمانیها سخت کرده بودند. همچنین عثمانیها از طریق کرمانشاه به ایران حمله کرده بود. ایرانیان از همه پول میگرفتند. روسها به ما منات میدادند. آلمانها شمش طلا را خرد میکردند و 2 میلیارد سکه یک قرانی در برلین ضرب کردند. زنان روستایی و عشایر عموماً سکه اشرفی طلا یا نقره را بهصورت گردنبند همراه داشتند. این اشرفیها بخشی از آن پول آلمانها بود. اینها به ایرانیان پول میدادند که ما طرفدار آنان باشیم. پس از آن در ایران قحطی شد و 2 میلیون نفر مردند.
ایران در جنگ جهانی دوم راهآهن خود را داد، تمام کامیونها را داد. حدود 5 هزار کامیون داشتیم. بدتر از اینها قحطی رخ داد و در این شرایط قحطی، 150 هزار نفر لهستانی که در شوروی اسیر شده بودند را به ایران آوردند. ارمغان آنان برای ما تیفوس بود. آنها قرار بود به نیوزیلند، استرالیا و کانادا بروند اما پنج سال درایران ماندند. گورستان آنان هم در برخی شهرهای ایران هنوز هست.
همه اسناد جریانات اشغال ایران موجود و در اختیار مردم است؟ آیا انگلیسیها و روسها همه اسناد آن اتفاقات را منتشر کردهاند؟
برخی اسناد را هنوز بریتانیا منتشر نکرده است. قرار است این اسناد در 2035 در اختیار مردم قرار گیرد. آنان جاسوسهایی در ایران داشتند. زمانی که به رکورد آفیس در انگلیس مراجعه کردم، گفتند این اسناد در سال 2035 منتشر میشود، برای اینکه فرزندان این جاسوسها خجالت نکشند. جاسوسهایی در ارتش، شهربانی، ژاندارمری، وزارت خارجه و... داشتند. این جاسوسها نامهها و مواردی که مهم بود میدزدیدند و از دولت انگلیس پول میگرفتند. وطنفروشی دراین مملکت از زمان داریوش هم بوده.
اگر پارلمان خوبی داشتیم، میتوانستند به وضعیت اداره کشور اعتراض کنند. همانطور که دیدیم صدام، رهبر یک کشور، دار زده شد. اگر کشوری مانند ترکیه یا هلند بود، میشد رهبر آن کشور را دار زد؟ چون در رژیمهای استبدادی، خارجیها روی قدرت شاه حساب نمیکنند چون افکار عمومی وجود ندارد. در آن زمان همه چیز در اختیار یک نفر بود. شاید رضاشاه خدماتی هم کرده باشد.
با این حال دیکتاتوری محبوبیت را از بین میبرد. شاید در روزهای اول حضور رضاشاه، خیلی از مردم طرفدار او بودند. چون احمدشاه همیشه در سفر بود و بیمار. خیلی هم فربه بود و با بیماریهای کبد و کلیه دست و پنجه نرم میکرد و در آخر در 33 سالگی هم مرد. او 2 سال در خارج از ایران زندگی میکرد تا به او گفتند که از سلطنت عزل شده است.
در ترکیه هیچ کس مزاحمش نشد. هم آلمانها، هم شورویها، هم انگلیسیها و هم امریکاییها از ترکیه حمایت کردند. بنابراین دراین مملکت اگر کسی بخواهد حکومت کند، اولاً باید سیاست نامه نظامالملک را بخواند و بخش اول کتاب گلستان سعدی را مطالعه کند. کتابهای مختلف سیاستمداری و سیاست پیشگی را بخواند. خیلی مهم است که اخلاق ایرانیان را بشناسد. شناسایی اخلاق ایرانی و البته شخصیت زن ایرانی اهمیت زیادی دارد. شخصیت زن ایرانی با زن عرب، زن ترک و... تفاوت دارد. حدود هزار و 400 سال قبل در این کشور ملکه حکومت کرده است. در تاریخ هخامنشیان و ساسانیان که غور کنید، میبینید که زنان قدرت زیادی داشتند.
نبرد متفقین درایران 72 ساعت بیشتر طول نکشید. علت اشغال ایران هم تصمیمات غلطی بود که حاکمان گرفتند. مثلاً فروغی در آن زمان خانهنشین بود. او را آوردند با التماس که نخستوزیر شود. پدر داماد فروغی را در وقایع مشهد اعدام کرده بود. اسنادی که اخیراً منتشر شده نشان میدهد که فروغی به انگلیسیها گفته بود که اگر قرار است رضاشاه بماند، من نمیمانم. این طور بود که انگلیسیها به رضاخان گفتند از کشور برود. قرار بود یک شاهزاده قاجاری، به نام سلطان حمیدمیرزا، پسر سلطان محمد میرزا را بهعنوان شاه مملکت معرفی کنند اما بعداً گفتند که محمدرضا پهلوی در سوئیس تحصیل کرده و متفاوت از پدرش است.