حاج مهدی غیوران با اشاره به نقش پوششی مدرسه رفاه

حضور شهیدان رجایی و باهنر در‌مدرسه رفاه پوششی برای مبارزات بود

پس از شهادت رئیس جمهور و نخست‌وزیر، شهیدان رجایی و باهنر، امام خمینی در اولین سخنرانی فرمودند «مرحوم شهید رجایی به من گفتند که من بیست سال است که با آقای باهنر همراه بوده‌ام و خداوند خواست که با هم از دنیا هجرت کنند و به سوی او هجرت کنند.» اشاره امام به سابقه‌ای از مبارزات است که در دهه چهل بوده است. سینه حاج مهدی غیوران مملو از خاطرات از شهیدان رجایی و باهنر از این دوران است. او در سال‌هایی که شهید رجایی و شهید باهنر، برای اداره مبارزه، مدرسه رفاه را تأسیس کردند، با آنها همراه بوده است و دورانی نیز با شهید رجایی در زندان هم پرونده بوده است. خاطراتی شنیدنی از آن روزها در برابر شماست.

چگونه با شهید رجایی آشنا شدید؟
هنگامی که مؤسسه فرهنگی رفاه توسط جمعی از روحانیت و پیروان خط امام تأسیس شد، مدیریت مدرسه رفاه به عهده شهید رجایی گذاشته شد. ایشان که قبلاً سالها در مدارس مختلف، از جمله مدرسه کمال تدریس و در زمینه‌های گوناگون آموزشی فعالیت کرده بود، ارتباط بسیار سازنده‌ای با معلم‌ها و کادر اداره کننده مدرسه برقرار کرده بود و در ارتقای سطح کیفی مدرسه، تلاش فراوان کرد.
 شهید باهنر در بیان خاطرات خود، تأسیس مدرسه رفاه را این‌گونه شرح می‌دهند که «بعد از آن که قضیه اعدام منصور پیش آمد... فکری به نظرمان رسید و آن اینکه ما با نام همان گروه که نمی‌توانیم علنی کار را ادامه بدهیم و گفتیم یک تشکیلات نیمه‌علنی درست می‌کنیم و در یک پوشش اجتماعی و آن تشکیلات رفاه را به راه انداختیم.»
ممکن است از مؤسسان و اداره‌کنندگان این مدرسه یاد کنید؟
مدرسه رفاه اصلاً سیاسی بود و در آن کارهای سیاسی بسیاری صورت می‌گرفت، چون حساسیت روی حوزه‌های مؤتلفه زیاد بود، این جمع شکل گرفت و پوشش فعالیت مبارزین بود.
تعیین خط مشی و سیاست‌گذاری مؤسسه فرهنگی رفاه را یک هیأت امنای دوازده نفری به عهده داشت که شهید بهشتی، شهید باهنر، شهید رجایی و آقایان علاء میر محمد صادقی، ابوالفضل توکلی بینا، جواد رفیق‌دوست، حاج حسین اخوان، مرحوم شفیق، حاج حسین مهدیان و بنده و... اعضای این هیأت امنا بودند. از میان اعضای هیأت امنا برخی همچون شهید باهنر و شهید رجایی بیشتر وقت صرف می‌کردند و امور آموزشی مدرسه با این دو شهید بزرگوار بود. البته بجز اینها هم عده‌ای بودند که رفت و آمد داشتند و کارهای مهمی هم می‌کردند؛ مثل شهید اسلامی، حاج مصطفی حائری‌زاده و... بسیاری از اعضای مؤتلفه در تماس بودند، از مدرسه نیز پشتیبانی می‌کردند و پول می‌دادند و از بازار پول می‌گرفتند و کمک می‌کردند. به عبارت دیگر مدرسه رفاه پوششی بود برای فعالیت بچه‌هایی که دیگر نمی‌توانستند به شکل سابق فعالیت کنند. البته مؤسسان مدرسه رفاه از نظر سیاسی و اجتماعی خیلی هدف داشتند.
شهید دکتر باهنر هم خیلی فعال بودند. مدتی هم تحت تعقیب بود و چند بار او را خواستند تا اطلاعاتی از مسائل پشت پرده مدرسه بدست آورند و او آنها را گمراه می‌کرد؛ البته خیلی زمان گذشته و جزئیات مسائل را یادم نمی‌آید.
درباره حضور شهید رجایی در سازمان مجاهدین خلق در سال‌های پیش از تغییر ایدئولوژی نظرهای گوناگونی مطرح می‌شود، با توجه به مأنوس بودن شما با ایشان، نقش شهید رجایی در چه حد بود؟
در سال‌های نخستین تشکیل سازمان مجاهدین آنها تلاش فراوانی کردند که ایشان را عضوگیری کنند، اما شهید رجایی به مبانی فکری آنها شک داشت، اما در مواردی که باید عملیاتی انجام می‌شدند، نقش ایشان بسیار بالا و در حد تصمیم‌گیری بود.
 شیوه مبارزاتی شهید رجایی چگونه بود؟
ایشان بسیار پیچیده عمل می‌کرد و کمتر کسی می‌توانست بفهمد که او با چه کسانی رابطه دارد. یادم هست که در مدرسه رفاه بودیم و من با شهید مظلوم دکتر بهشتی از دشواری‌های ارتباط خودم و شهید رجایی با مبارزین صحبت می‌کردم که شهید رجایی به من اشاره کرد که حرفی نزنم. ایشان در این حد وسواس به خرج می‌داد و رعایت می‌کرد و لزومی برای بیان این گونه مسائل نمی‌دید.
 از رفتار شهید رجایی در زندان بگویید؟
‌ایشان به نماز اول وقت بسیار اهمیت می‌داد. من هم وقتی می‌دیدم که او اول وقت به نماز ایستاده است، بلافاصله به او اقتدا می‌کردم. یک روز یک نفر دیگر هم کنار ما ایستاد و سه نفر شدیم و نماز جماعت خواندیم و همین باعث شد که ما را به بازجویی بردند که چرا نماز جماعت می‌خوانید. در زندان مرا بسیار شکنجه کرده بودند و وضع جسمی بسیار بدی داشتم، طوری که نمی‌توانستم راه بروم یا لباس‌هایم را بشویم، چون نصف بدنم فلج شده بود. در زندان اوین یکی از کسانی که همیشه به من کمک می‌کرد و کارهایم را انجام می‌داد، شهید رجایی بود که با دلسوزی خاصی دستم را می‌گرفت و مرا با زحمت به دستشویی می‌برد و برمی‌گرداند. تا روزی که زنده‌ام دلسوزی‌ها و محبت‌های او را فراموش نمی‌کنم.
 در زندان چه شکنجه‌هایی به شما و شهید رجایی دادند و چگونه مقاومت کردید؟
در زندان بازجوی سفاکی با نام مستعار کاوه بود که در شکنجه و وحشیگری حد و مرزی نمی‌شناخت. او مأمور شکنجه شهید رجایی بود. موقعی که آقای رجایی را گرفتند، ما سعی کردیم وقت ملاقات بگیریم، اما هربار که زمان ملاقات تعیین می‌شد، آنها لغو می‌کردند. کاوه از مقاومت آقای رجایی به تنگ آمده بود. بعدها که من دستگیر شدم و مرا شکنجه کردند، فهمیدم که شهید رجایی به آنها اطلاعات چندانی نداده است. من با شگردی موفق شدم اطلاعاتی را که داشتم حفظ کنم. موضوع از این قرار بود که آنها به من شوک داده بودند و چهار ماه در حالت بی‌هوشی بودم. وقتی به هوش آمدم ادعا کردم که همه چیز از یادم رفته است. البته آنها هم تا حدی باور کرده بودند، هرچند گاهی زندانی‌های اغفال شده را به سراغم می‌فرستادند تا ازمن اطلاعات بگیرند. من که می‌دانستم احمد رضایی کشته شده است، می‌گفتم که او مرا به خارج فرستاده است نه رجایی و در مورد بقیه مسائل، از همان شگرد فراموشی استفاده می‌کردم.
 واکنش شهید رجایی نسبت به انحرافات عقیدتی سازمان مجاهدین خلق چه بود؟
در این مقطع بزرگ‌ترین شانسی که من و شهید رجایی آوردیم این بود که داخل زندان بودیم، وگرنه بی‌تردید واکنشی چون صمدیه لباف و شریف واقفی نشان می‌دادیم و به سرنوشت آنها دچار می‌شدیم. پس از تغییر ایدئولوژیک تازه مارکسیست‌های مجاهد، شهید رجایی بسیار اندوهگین شده بود. عده‌ای در بیرون زندان از آنها جدا شدند. شهید رجایی بشدت مخالف این انحراف بود و با آنها بحث‌های زیادی هم می‌کرد، ولی طردشان نکرد و از ما هم خواست آنها را طرد نکنیم. می‌گفت اگر ما آنها را طرد کنیم، در انحراف خود ثابت قدم‌تر می‌شوند؛ حتی شهید حقانی هم با این نظر آقای رجایی موافق بود. استدلال آن دو هم این بود که اگر ما از سازمان جدا شویم و آنها را طرد کنیم، هر جوان تازه واردی که به زندان بیاید، چون در مورد انحراف سازمان متوجه نیست و سازمان برایش عظمت و ابهتی دارد، اگر ما نباشیم یکسر به سراغ سازمان می‌رود و آنها هم او را شست‌و‌شوی مغزی می‌کنند، بنابراین برای حفظ و هدایت آنها هم که شده باید این رابطه را حفظ کنیم.