پاسخ «دیپلماسی با صدای بلند» به سؤالات نسل جوان
چطور بفهمیم امریکاییها از ما هیچ نمیدانند؟
تاریخ شفاهی، باوجود انتقاداتی که به نحوه جمعآوری اطلاعات در آن میشود، بخش مهمی از افکار و ایدئولوژیها و رویکردهای حاکم بر هر جامعه، بویژه سیاستمداران و تصمیمسازان را نشان میدهد. شنیدن و شناخت دهههای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، از دریچه خاطرات اثرگذاران آن زمان، از این جهت اهمیت پیدا میکند که بخشهای غیررسمی و ثبت نشده، بیان میشود. بخشهایی که نگرش کاملاً شخصی هر فرد را نمایش میدهد و تحلیل این خاطرات، درک دقیقتری از رویکردهای سیاسی آن دوره به ما میرساند. انتشارات ایران، وابسته به مؤسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران، به تازگی مجموعهای چهار جلدی با عنوان «دیپلماسی با صدای بلند» را منتشر کرده است. این کتاب مجموعهای از مصاحبههای ویلیام بور با چندتن از دیپلماتها، مستشاران امریکایی و افسران سیا است که در دوره دوم پهلوی در ایران حضور داشتند. در این مجموعه 13 مصاحبه از 200 مصاحبه با کسانی است که یا در عرصه تصمیمگیری، اجرای سیاستها و تحقق اهداف عمومیدر دهه 40 و 50 شمسی نقش داشتهاند یا شاهد مستقیم رویدادهای کلیدی آن دوران بودهاند. در مراسم رونمایی از این کتاب چهارجلدی، محمدجواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، غلامعلی خوشرو، نماینده سابق ایران در سازمان ملل متحد، علیرضا شیخعطار، سفیر اسبق ایران در آلمان و علیاکبر صالحی، وزیر اسبق امور خارجه کشورمان به نکاتی درباره اهمیت تاریخ شفاهی ایران پرداختند که مشروح سخنان آنان را در ادامه میخوانید:
سیدپویا هاشمیحفظآباد
دبیرگروه گفتوگو
ولایت غیر از جنبه نظری، از جنبه دکترین عملی اسلام هم اهمیت دارد. روایت معروفی از امام رضا(ع) داریم که میفرماید: پایههای اسلام بر پنج امر است؛ نماز، روزه، حج، جهاد و ولایت. مرحوم مجلسی در بحارالانوار وقتی به این حدیث میرسد، فهم زیبایی را از این حدیث مطرح میکند؛ اینکه چهار امر اول از جنس کار است. یعنی باید کاری انجام دهیم. ولایت هم از جنس کار و جزء اصول عملی اسلام است. این رویکرد فعلمحور ولایت کشف خوب مرحوم مجلسی است. البته در ادامه این روایت حضرت گفته که بدون عمل به ولایت، عمل به دیگر ارکان به جایی نمیرسد. سؤال این است؛ چه کاری است که به اسم ولایت و مانند نماز بر دوش ما قرار گرفته است؟
دغدغه مشروعیت؛ بیداری اسلامی
شیخ انصاری در ابتدای کتاب مکاسب نکته مهمی را از امام صادق(ع) بیان میکند که مسلمان ولایی همیشه دغدغه مشروعیت دارد؛ یعنی همیشه از خود میپرسد که حکومت مشروع است یا نه؟ اگر حکومت مشروع باشد، کمک به آن واجب کفایی است و اگر مشروع نباشد، هرگونه همکاری با آن حرام است. همین دغدغه مشروعیت یک نوع بیداری سیاسی ایجاد میکند.
رذایل و فضایل انسان در زندگی جمعی پیدا میشود. ارسطو هم در کتاب سیاست و هم اخلاق نیکوماخوسی توضیح میدهد که فضایل انسان در زندگی جمعی با حاکمیت ظهور مییابد.
مثال امام صادق(ع) درباره این موضوع درباره دروغ است؛ فقهای ما بحث مفصلی درباره دروغ دارند که چه جاهایی میشود از آن استفاده کرد. اما امام ششم میگوید که یک دروغ است که اگر کسی بگوید، از دین خارج میشود و آن انکار ولایت است. یا مثلاً حضرت میگوید که بدترین ظلم هم درباره ولایت است؛ اینکه راه درست را منکر شود و یک روش دیگر را به مردم بگوید.
فیض کاشانی در تفسیر صافی اصل این موضوع را طرح کرده است. در مقدمه این کتاب روایتی از حضرت علی(ع) نقل شده که سهچهارم قرآن درباره ولایت و مسئولیتهای حاصل از آن است. یعنی تمام اعمال ما در زندگی جمعی معنا پیدا میکند. اسلام هم همینطور است. پس از انقلاب، جنبههایی از اسلام را پیدا کردهایم که قبلاً نمیشناختیم چون قبلاً جنبههای فردی اسلام در جامعه رواج داشت. در واقع ما وضعیتهای متفاوت اسلام را بهتر میفهمیم. حالا در جمهوری اسلامی باید کشف کنیم که اسلام در زندگی جمعی چه میگوید. معلوم میشود که زندگی مدنی میدان عجیبی برای ظهور ابعاد مختلف شخصیت انسان است.
عقل غربی فهمی از عقلانیت دینی ندارد
رهبر معظم انقلاب در سالگرد انقلاب نکته زیبایی را درباره انقلاب مطرح کردند با این شرح که این انقلاب حادثه بزرگی بود که اواخر قرن 20 اتفاق افتاد و سه جریان مهم اجتماعی را ایجاد کرد. همانطور که میدانید جریان اجتماعی زندگی و سیر تکاملی دارد. یعنی با محیط خود تعامل میکند، نو به نو میشود؛ پس و پیش میرود.
یک جریان اجتماعی داخل مرز ایران است؛ یعنی جمهوری اسلامی که تجربه است. اینطور نیست که مانند نظر افلاطون ما 6 جعبه تعریف کرده باشیم و مردم را به گروههای مختلف رهبران، نظامیان، کارگران و... تقسیم کرده و در این جعبهها قرار دهیم. جمهوری اسلامی تجمع عاملی است که عقلانیت اسلامی پایه آن و منبعث از مکتب اهل بیت(ع) است. از لحاظ روش کاری هم به دنبال اجرای دموکراسی عملیاتی است.
عقلانیت در نظامهای سکولار لیبرال، براساس عقلانیت سکولار است. ما عقلانیتمان را روی نظم عملیاتی اسلامی تعریف کردهایم. بنابراین تفاوت بین این دو نظام، عقلانیت پایه آنها است. غربیها معتقد نیستند که غیر از عقلانیت سکولار یا لیبرال، عقلانیت دیگری هم وجود داشته باشد و بنابراین هر عقلانیتی غیر از این دو را، اصلاً دموکراسی نمیدانند. تجربه پایهگذاری جامعه، بر پایهای غیر از سکولاریسم، تجربه جمهوری اسلامی است که دارد شکل میگیرد. اگر از من بپرسید دستاوردهای انقلاب در ایران چه بوده، موارد زیادی از دستاوردهای هستهای، علمی و... را میتوانم برشمرم ولی هیچکدام به اندازه دستاورد مدنی نیست. در کشوری که شاهنشاهان زندگی میکردند، ما 40 سال است که رأی میدهیم. افراد با نردبان رأی بالا میروند و با نردبان رأی پایین میآیند. این امر بسیار مهمی است. اگر مکانیزم ما در حال حاضر نقص دارد؛ اگر نظارت استصوابی ما مشکل دارد و... به این دلیل است که مکانیزم رأیگیری در این نظام نیاز به تکامل دارد و مرتب باید بهروزرسانی شود. از دل دولت آقای هاشمی، دولت آقای خاتمی آمد و از دولت ایشان، دولت آقای احمدینژاد و... اگر بنا بود تفکری را به درون خود راه ندهد، این اتفاق نمیافتاد. البته پایین آمدن از نردبان با رأی هم کار بسیار سختی است.
این دستاورد بزرگ مدنی جمهوری اسلامیاست. شاید ملموس نباشد اما از نظر من مهمترین دستاورد است و درواقع کاستیهای دستاورد مدنی جمهوری اسلامی، چالشها و زمینه کار اکنون ما است؛ اینکه چطور مشارکت را عمیق کنیم و نقش پول را در رأی آوردن کاهش دهیم؛ چطور عوامفریبی را در تبلیغات انتخاباتی از بین ببریم یا کاهش دهیم. اینها چالشهای زیبایی است که هیچ جای دنیا برای آن دستورالعمل روشنی ندارند.
جایی به شوخی گفتم، یکی از چیزهایی که به امریکا صادر کردیم، تیپ مدیریت احمدینژاد است. ترامپ در واقع در همین مسیر عوامفریبی حرکت میکند و به همین دلیل بود که میلیونها نفر او را دوست دارند. اصلاً عجیب نیست چون برای دروغ حدی ندارد و فقط بازخورد اولیه برای آرا اهمیت دارد. کشوری مثل امریکا که 300 سال سابقه حکومت دارد، اینقدر آسیبپذیر است.
یا مثلاً مسأله نفوذ کشورهای دیگر در انتخابات یک کشور؛ مشخص شد که فضای مجازی و خیلی موارد دیگر در انتخاب ترامپ نقش داشته است. در مذاکراتی که راجع به برنامه تیکتاک در امریکا بود، اعضای کنگره حرفهای جالبی میزدند. میگفتند که تیکتاک نباید در امریکا فعال باشد چون اطلاعات ما را در اختیار کشورهای دیگر قرار میدهد. تیکتاک در امریکا 230 میلیون دنبالکننده دارد و کل این شرکت چینی است. نمایندههای امریکا میگفتند که اولاً اطلاعات ملت ما در اختیار حزب کمونیست قرار میگیرد، ثانیاً اینکه نوجوانان ما را معتاد میکند. سوم، در این برنامهها اطلاعات دروغ ردوبدل میشود و چهارم اینکه چینیها اگر با کسی در انتخابات در امریکا مخالف باشند، با استفاده از همین برنامه میتوانند در رأی آن فرد، اثرگذار باشند. البته همین بلا را امریکاییها سر ما میآورند، حالا که سر خودشان آمده، اعتراض میکنند. در نتیجه نمایندگان کنگره تصمیم گرفتند دولتمردان را محدود کنند که حتی اگر با ویپیان هم از تیکتاک استفاده کنند، 2 هزار دلار جریمه شوند. قانون محدودیت (restriction) که میخواهند تصویب کنند، به مراتب از طرح صیانت ما قویتر است. از این جهت این موضوع را گفتم که بگویم ما در چنین چالشی زندگی میکنیم و جمهوری اسلامیدر چنین محیطی باید از خود دفاع کند و از درون شکوفا شود.
دستاورد دیگر جمهوری اسلامی که در جهان اسلام بروز یافته، مسأله بیداری اسلامی است. دستاورد سوم هم مقاومت است؛ اینکه نباید سیطرهپذیر باشیم و اولین شرط برای رهایی از بدبختی این است که ما سیطره حکومتهای سلطهطلب را رد کنیم. این تئوری مقاومت و عدالت بینالمللی است.
محصول دیگر جمهوری اسلامی، بیداری اسلامی است. اما منظور ما چه نوع اسلامی است؟ اسلام سلفی یا متحجرانه که داعشیها هم درباره آن گفتهاند؟ پس از آن باید بگویم که چه نوع حکومتی مدنظر ماست؟ اوایل انقلاب کتابی را به اسم «تئوری امالقری» نوشتم و در آن مطرح کردم که بیداری اسلامی چگونه باید باشد؟ باید در این حکومت و در بیداری اسلامی، اسلام ناب و روش دموکراسی وجود داشته باشد.
سومین دستاورد انقلاب هم تئوری مقاومت و عدالت بینالمللی است. یعنی«لا تَظلِمونَ وَلا تُظلَمونَ». وقتی در سال 1366، رهبر انقلاب که رئیس جمهور بودند به نیویورک سفر کردند، امام خمینی(ره) به ایشان فرمودند که همین آیه را اساس سخنرانیهایشان قرار دهند.
ما تگهای مختلفی داریم؛ داخل کشور، تگ ما یک نظام معرفتی سیاسی است که براساس عقلانیت اسلامی پایهگذاری شده است و نمایندگی دموکراسی دینی را دارد. در سطح جهان اسلام ما نوعی از بیداری اسلامی بر مبنای اسلام ناب و مشارکت را پرچمداری میکنیم. در سطح بینالمللی هم تگ ما مقاومت در مقابل سلطه و یک نوع مفهوم عدالت بینالمللی است؛ یعنی منافع را نمیتوانید جوری طراحی کنید که نامشروع باشد. منافع را باید به گونهای دنبال کنیم که مشروعیت داشته باشد.
میخواهم بگویم که کتابهایی مانند «دیپلماسی با صدای بلند» این پرچمهای ما را چه در سطح داخلی، چه جهان اسلام و چه بینالمللی نشان میدهد. در شرایطی هستیم که باید به مسائل خودمان عمیقاً فکر کنیم.
دستور امریکاییها به شاه
امریکاییها رسماً به شاه گفته بودند که باید امینی نخستوزیر شود و تنها در این صورت است که به شما فانتوم میدهیم. امریکاییها 40 میلیون دلار هم به شاه دادند و همه این امور دستاورد و پیشرفت معرفی میشد. این استقلالی که در نظام جمهوری اسلامی داریم و تلاشمان برای رد سیطره این است که اکنون کسی برای ما تصمیم نمیگیرد. امریکاییها رگههایی از منابع در کشور ما داشتند. اما حالا که جمهوری اسلامی در مجامع عمومی و بینالمللی شرکت میکند، جالب است چون هیچ کس نمیتواند به ما بگوید که در نشستهای مجامع بینالمللی چه بگوییم و چه نگوییم. این حس استقلالی که داریم به حرف ما عمق میدهد.
به نظرم ما در دورانی هستیم که باید عمیق حرف بزنیم و عمق حرف را بگوییم. برای بسیاری از ما که با انقلاب بودیم و خیلی از این موضوعات را لمس کردیم، لازم است که حالا برای مردم عمیق صحبت کنیم. کتابهایی مانند این «دیپلماسی با صدای بلند» ما را به وضعیتی که امروز داریم آگاه میکند. ما در شرایطی هستیم که باید عمیقاً به مسائل خودمان فکر کنیم و این مجموعه کتاب برای کاوش دقیق درباره وضعیتی که در آن قرار داریم، بسیار مفید است. ویرایش خوبی دارد و توصیه میکنم که جوانان آن را بخوانند.
مطالعه چهار جلد این کتاب و خواندن حرف تمام افرادی که با آنان مصاحبه شده و درباره انقلاب حرف زدهاند، مشخص است که تعداد کمیاز آنان شاید فهمیده باشند که چه اتفاقی در ایران افتاده و چقدر این اتفاق اهمیت دارد. مشخص است که به اجماع درباره اهمیت ایران و انقلاب اسلامی نرسیدهاند. در این کتاب میبینید مصاحبه شوندگان حرفشان این است که تا مدت زیادی همه امریکاییها فکر میکردند که یک سری آشوب و خشونت در ایران شکل گرفته و شاه میتواند آن را کنترل کند.
حرف دیگری که در این کتاب مشخص است اینکه غربیها اصلاً مذهب و دین یا به قول خودشان ملاها را بهعنوان کنشگر اجتماعی و سیاسی نمیشناسند و معتقدند که مذهب نمیتواند در تحولات اجتماعی و سیاسی نقش داشته باشد و این نقش بهصورت ویژه در ساختار فکری باشد.
در یکی از مصاحبههایم با کیسینجر از او پرسیدم که چه زمانی متوجه شدید انقلاب ایران بازگشتناپذیر است؟ او سری تکان داد و گفت که خیلی دیر. پرسیدم یعنی چه زمانی؟ گفت وقتی که حضرت امام(ره) از عراق به پاریس رفت و همه دنیا از انقلاب ایران باخبر شدند. در واقع هیچ گزارشی که نشان دهد وضعیت از طرف مذهبیون چقدر جدی است، به آنان نرسیده بود.
ساواک دروغی را برای شاه درست کرده بود اینکه مخالفان گروههای چپ و تحت تأثیر کمونیستها هستند و همین را به سازمانهای اطلاعاتی امریکا قبولانده بودند. شاه زمانی خطاب به کیسینجر میگوید که «چرا میخواهید ما را تغییر دهید؟ مگر ما از شما حمایت نمیکنیم؟» شاه تصور میکند که امریکاییها با شوروی تصمیم دارند مانند دوران اول پهلوی، دو حوزه نفوذ ایجاد کنند خودشان جنوب را و شوروی هم شمال را یگیرند. یا شاه به کیسینجر میگفت که «شما فکر کردهاید ملاها میتوانند در مقابل کمونیستها از شما حمایت کنند؟» یعنی فکر میکرد که روحانیون با امریکا همکاری میکنند.
عدم شناخت امریکاییها از دین در جامعه ایرانی
در این کتاب مشخص است که امریکاییها از روحانیت هیچ شناختی نداشتند و از هیچ طریقی با علما ارتباط نداشتند. از همه مصاحبه شوندهها سؤال شده که چرا با روحانیون تماس نگرفتند. پاسخشان این بود که وقتی به فکر گفتوگو با روحانیون افتادند، دیگر کسی را برای ایجاد ارتباط نداشتند. آنها درباره لرزش دست شاه از چند نفر سؤال کرده بودند اما راجع به حرکت اسلامی و امام خمینی(ره) اصلاً احساس خطر نمیکردند. از طرف دیگر فکر میکردند که حکومت روحانیون یک سال طول میکشد. میگفتند که مگر میشود روحانیت کشور را اداره کند؟ اما حالا میبینند که ایران در منطقه چه میکند و چه اقدامات مهمی در حوزه انرژی هستهای برداشته است.
در سال 1972 اعلام میشود که کیسینجر و نیکسون به این نتیجه رسیدهاند که محمدرضا پهلوی یک متفکر جهانی است و آنها نباید برای او تعیین تکلیف کنند. آنان معتقد بودند که محمدرضا میتواند در سطح جهانی فکر کند و تصمیم بگیرد پس وظیفه امریکاییها این است که هرچه نیاز دارد در اختیار او قرار دهند و امنیت خلیج فارس را هم به او بدهند.
امریکاییها بارها گفتهاند که نفهمیدهاند انقلاب از کجا آمد. یعنی بعد از 14 آبان سال 1356 آنان تازه متوجه موضوع میشوند. این را درنظر بگیریم که کارتر در دی ماه سال 56 به ایران آمده بود و ایران را جزیره ثبات معرفی کرده بود. از حرف او تا روزی که در قم تظاهرات 19 دی را راه انداختیم، فقط چند هفته گذشته بود. سریالی از تحولات در ایران رخ داد و مقامات امریکایی گیج بودند. بیخبری آنها از اوضاع ایران به قدری بود که سفیر امریکا در ایران تابستان به واشنگتن میرود و 2 ماه استراحت میکند. در آنجا وقتی از او درباره اوضاع ایران میپرسند، میگوید مقداری خشونت هست که شاه از پس آن برمیآید. روزی که به تهران برمیگردد، 17 شهریور است و با فاجعه کشتار مردم مواجه میشود. آن زمان است که میفهمند کار جدی است ولی جرأت نمیکنند به مقامات بالاتر خود اطلاع دهند که شاه دیگر توان و قدرتی ندارد. خود محمدرضا پهلوی میگفت که در حمام خون زندگی میکند و نمیخواهد چنین میراثی برای پسرش باقی بگذارد.
مقامات امریکایی میگویند که در چهار وجه نسبت به وضعیت ایران اعتنا نکردند؛ غفلت، ایدئولوژی اشتباه که فکر میکردند دست شوروی در کار است، تنبلی و بیحرمتی باعث شد که امریکاییها درباره کشورمان در وضعیت فلج کننده قرار گیرند.
کتابهای تاریخ شفاهی ترجمه شده داریم اما این کتاب بخشی از پروژه دانشگاه هاروارد بوده است که ارزشمند است. تاریخ شفاهی در گذشته هم بوده و عموماً به دستور شاهان نوشته میشد و مورد پسند آنها بود. البته برخی تاریخدانان به تاریخ شفاهی این ایراد را میگیرند که مستند نیست و فقط براساس گفتههای افراد است، اما تأثیرگذاری بیشتری دارد. حرفهایی در تاریخ شفاهی گفته میشود که در تاریخهای رسمی ثبت نشده یا فرد جرأت نمیکرده آن را ثبت کند.
درباره ایران پس از انقلاب اسلامی تاریخ شفاهیهای مهمی نوشته شده که 2 مورد از آنها مهم هستند؛ یکی پروژه دانشگاه هاروارد است و دیگری مصاحبههایی که آقای لاجوردی جمعآوری کرده است. البته این مصاحبهها بیشتر با ایرانیان بوده که تعدادی از آنها ترجمه شده است. مثلاً مصاحبه با یگانه، وزیر دارایی در دوران پهلوی از این جمله است.
تاریخ شفاهی ایران که در دانشگاه کلمبیا تهیه شده، شاید از نظر حجم کمتر از کتاب دانشگاه هاروارد باشد، اما بینش امریکایی را درباره انقلاب اسلامی ایران به ما میدهد.
اطلاعات ناقص امریکاییها از جامعه ایران
در این مصاحبهها مشهود است که امریکاییها اطلاعات ناقصی داشتهاند. پدیدهای در سفارتخانههای کشورهای خارجی در ایران وجود داشت به نام کارمندان محلی. یعنی افرادی فارسی زبان که در سفارتخانهها کار میکردند. بیشترشان استادان دانشگاه ملی ایران یا دانشگاه شهید بهشتی فعلی بودند. این افراد خیلی با جامعه مذهبی رفاقت نداشتند. امریکاییها در واقع از عینک آنان به مسائل ایران نگاه میکردند. این رفتار را در اغتشاشات اخیر هم مشاهده کردیم که مدام میگفتند کار جمهوری اسلامی تمام شده است. چون در سفارتخانهها، همان کارمندان محلی بودند که به سفرا و دیپلماتها اطلاعات میدادند و سیاستمداران در واقع از همان کارمندان محلی خط میگرفتند.
در واقع امریکاییها باور نمیکردند که پس از چهار قرن از رنسانس و اینکه سکولاریسم اندیشه غالب جهانی شده، در ایران اندیشه مذهبی انقلاب کند. آنها تماسهای بسیار اندکی با روحانیت ایران داشتند. آنها فکر میکردند که کمونیسم است که ایران را تهدید میکند هم به دلایل ژئوپلیتیک و هم به دلایل مدرنیزاسیون. معتقد بودند که ایران در شرف مدرن شدن است به همین دلیل باور نمیکردند که مذهبیون در ایران یک جریان باشند.
زمانی که مسئول اسناد در وزارت خارجه کشورمان بودم، در حین بررسی اسناد قدیمی به این نکته رسیدم که تلکسهایی که درباره دانشجویان ایران ردوبدل میشده، درباره دانشجویان کمونیست بوده است. امریکاییها حتی از فعالیت دانشجویان مسلمان بیخبر بودند درحالی که این دانشجویان به شدت فعالیت داشتند. به همین دلیل کسانی در ایران انقلاب کردند که سالهای سال در امریکا و در بهترین دانشگاههای این کشور تحصیل کرده بودند.
اهمیت تاریخ شفاهی درباره ایران
یک سؤال مهم این است که چرا تاریخ شفاهی درباره ایران اهمیت زیادی دارد؟ اغراق نیست اگر بگوییم بزرگترین دشمنیها بین ایران و امریکا وجود دارد. یعنی حتی کوبا هم چنین دشمنی با امریکا ندارد. به همین جهت تاریخ شفاهی درباره ایران مورد توجه است.
کتاب «دیپلماسی با صدای بلند» به نظر میآید که بسیار حرفهای نوشته شده است. برداشت من از مطالب کتاب این است که مصاحبه شوندهها براحتی حرف نمیزدند و بهانه میآوردند. اما مصاحبهگرها بهصورت حرفهای از آنان حرف گرفتهاند. مصاحبه شوندگان اعتراف کردهاند که خیلی از مسائل را نمیدانند.
در این کتاب بیشتر مسائل دهه 40 و 50 شمسی مطرح شده و از دهه 30 کمتر صحبتی شده است. از اینجا میفهمیم که اوج نفوذ امریکاییها در ایران در این سالها بوده است. آنها دستگاه عریض و طویلی در ایران داشتند اما اطلاعاتشان درباره جامعه بسیار اندک بوده است. معلوم است که سازمان و ساختار به تنهایی موجب موفقیت نمیشود، بلکه آن نگرش است که اهمیت دارد و نگرش امریکاییها همان نگرش غلطی بود که بعد از کودتای افسران حزب توده به دست آوردند.
مسلح کردن شاه علیه مردم
در واقع در ایران آن زمان تنها حزب واقعی، حزب توده بود. بقیه احزاب باد هوا بودند. به همین دلیل برای دادن سلاح به رژیم پهلوی دست و دل بازی کردند. آنقدر که اعتراض عدهای در وزارت خارجه امریکا و سازمان سیا درآمد. معترضان میگفتند که شاه نباید همه درآمد خود را صرف خرید سلاح کند، توسعه اقتصادی ضامن ثبات حکومت است. دیگر اینکه چه کسی میخواهد با این سلاحها کار کند؟ البته اشتباه کردند. در زمان جنگ ایران و عراق افسران نیروی هوایی نشان دادند که کار با این سلاحها را بخوبی میدانند.
نگرانی دیگر امریکاییها این بود که شاه از اواخر دهه 40، با روسها رابطه جدیتری برقرار کرده بود. ذوبآهن را روسها در ایران ایجاد کردند. شاه میخواست با روسها قرارداد گاز در برابر ذوبآهن ببندد. علاوه بر آن برای ماشینسازی هم میخواست از بلوک شرق کمک بگیرد. امریکاییها فقط نگران حضور مستشاران روسی در ایران بودند که مبادا اطلاعات آنان را بدزدند.
به هر صورت در این کتاب برداشت این است که امریکاییها فکر میکردند روحانیت در جامعه ایران آنقدر اثرگذار نیست که بتواند انقلاب کند و حکومت را تغییر دهد.
دکتر الیزابت ویلسون برای اینکه بخشی از ایدههای سیاسی درباره ایران را روشنتر کند، ایده مصاحبه با شخصیتهای سیاسی مرتبط با ایران را کلید زد. این مصاحبهها را 10 نفر از دانشجویان دکتری در رشتههای تاریخ، علوم اجتماعی و اقتصاد گرفتهاند. مصاحبهشوندگان هم از افرادی انتخاب شدند که در عرصه تصمیمگیری و تصمیمسازی و اجرای سیاست ایده جدیدی داشته باشند و جزو ناظران اولیه باشند. از طرفی افراد باید به یک رویداد واقف باشند و روایتی درباره آن داشته باشند. تیم مصاحبهکننده با این شاخصها به سراغ دولتمردان ایرانی و امریکایی رفتند. دولتمردان ایرانی یعنی کسانی که در رژیم پهلوی مسئولیت داشتند.
ماحصل این پروژه، 200 مصاحبه شد که سال 1370 برای اولین بار به انتشار رسید. این مصاحبهها در سه نسخه در حالت اولیه تنظیم شدهاند؛ یک نسخه در دانشگاه کلمبیا و یک نسخه در دانشگاه استفنورد و یک نسخه هم به بنیاد مطالعات اجتماعی ایران داده شد. وقتی به این مصاحبهها دسترسی پیدا کردیم تصمیم گرفتیم در مرحله اول 13 مصاحبه را انتخاب کنیم. برای انتخاب این 13 مصاحبه، معیار ما انتخاب مصاحبههایی در بازههای زمانی مختلف بود. مثلاً ما شخصیتی مانند مایر را انتخاب کردیم که اولین سفیر امریکا بعد از جنگ جهانی دوم بود. افرادی که روایتهایی از تسخیر لانه جاسوسی دارند هم جزو انتخاب ما بودند. از طرفی ما علاوه بر مصاحبه دیپلماتها، از مصاحبه سفرا و افسران سیا هم استفاده کردیم.
نسل جوان ما نسلی پرسشگر است و روی چراییها تأکید دارد. در گذشته ما روی چگونگیها تأکید داشتیم اما الان دوران آن گذشته است.
در 14 خرداد امسال، مقام معظم رهبری گفتند که باید امام را مجدداً بازشناسی کرده و به جوانان امروز معرفی کنیم. یک تفسیر آزاد از صحبت رهبری دارم اینکه چهار بعد شخصیتی امام، برای من، مهمتر بود. یکی بعد سیاسی ایشان که موجب حرکت مردم و تحقق انقلاب شد. امام با فقه با مردم صحبت نمیکرد، روی مباحث فلسفی و معرفتشناسی تأکید نداشت، روی موضوع سیاسی تأکید داشت. بنابراین بعد سیاسی شخصیت امام موجب تحقق انقلاب شد.
بعد معرفتشناسی ایشان موجب تثبیت انقلاب شد و برای همین جوانان ما برای دفاع از مملکت سرازپا نمیشناختند. در دوران دفاع مقدس یک جنگ جهانی علیه ایران راه افتاده بود.
اما بعد شخصیتی امام که از آن غافل هستیم، بعد فلسفی ایشان است. فلسفه و کلام است که میتواند روی چراییها نظر بدهد. فقه درباره چگونگیها صحبت میکند که جای خودش مهم است ما آنچه امروز نیاز داریم، شناخت بعد فلسفی امام است که به بخشی از چراییهای نسل جوان پاسخ میدهد.
حاکم به مسیر پیشرفت جهت میدهد
بحث مهمی وجود دارد مبنی بر اینکه در پیشرفت یک کشور، حاکم اهمیت دارد یا سیستم؟ درباره این موضوع کتابهای زیادی نوشته شده است. خلاصه کتابها این است که حاکم را به عنوان جهتدهنده درنظر میگیریم؛ یعنی قطبنما. حاکم به مردم میگوید که در چه جهتی حرکت کنند. سیستم وسیله حرکت را معین میکند. سیستم به شما در جهت پیشرفت سرعت میدهد اما حاکم است که جهت پیشرفت را مشخص میکند. اگر براساس اتفاقاتی حاکم بدون توجه به مردم، جهت را تغییر دهد، مسیر پیشرفت هم تغییر میکند.
در رژیم گذشته جهت حرکت جامعه به سمت دیگری بود. سیستم هم مدام در حال تحول بود چون پس از افزایش قیمت جهانی نفت، پول زیادی به کشور سرازیر شد، اما جهتی که برای پیشرفت در گذشته داشتیم، شاید ما را به نتیجه مطلوب در سعادتمندی چه از نظر معیشتی و چه از نظر معنوی، نمیرساند. یک نمونه نتیجه جهتگیری ما در رژیم پهلوی در اباحهگری آن زمان مشهود بود؛ داشت به سمت و سویی میرفت که برای جامعه خیلی خطرناک بود. بله از نظر صنعتی شدن و توسعه دانشگاهها، تحولاتی در این زمینه رخ داده بود، ولی اینکه به چه سمتی میرفتیم، خدا میداند.
قبل از پیروزی انقلاب، دین به عنوان یک عامل محرک اجتماع تلقی نمیشد. دین به عنوان امری مهجور، معزول و ناکارآمد شناخته میشد. هرکسی میخواست اظهار فضل کند درباره مائو یا کارل مارکس صحبت میکرد. میگفتند اگر میخواهید جامعه را به حرکت درآورید باید حتماً یک ایدئولوژی مانند سوسیالیسم یا کمونیسم را دنبال کنید.
این انقلاب با بینش و قطبنمایی امام، بالاخره اسلامیسم را وارد عرصه سیاسی بینالمللی کرد و اسلام به عنوان قوه محرکه جامعه به جهان معرفی شد. امام خمینی(ره) با بینش و تیزبینی که داشت یک سال و نیم قبل از انقلاب فرموده بود که اکنون فرصت خوبی برای انقلاب است.
الان ما در این جهت حرکت میکنیم اما جوانان چه میگویند؟ چرا انقلاب کردید؟ اگر انقلاب نمیکردید، چنین و چنان میشدیم. به جوانان میگوییم این کتابها را بخوانید که متوجه بشوید جریان چه بوده و اینکه دین هم جایگاهی در جامعه دارد؛ امری که امریکاییها با همه دانشگاهها و اندیشکدههایشان نمیدانستند و نفهمیدند.
پاسخ به پرسشهای جوانان در «دیپلماسی با صدای بلند»
مسائلی که در کتاب «دیپلماسی با صدای بلند» مطرح شده، میتواند به بخشی از پرسشهای جوانان ما در ارتباط با انقلاب و چرایی آن پاسخ دهد؛ آن هم از زبان دیگران. به نظرم مهم است که کتاب را از طرق مختلف در دسترس جوانان قرار دهیم تا بدانند چرا امریکا اینقدر روی ایران توجه دارد. از نظر امریکاییها اگر در اندونزی زلزله شود، میگویند کار ایران است. اگر در لبنان ساختمان منفجر شود، میگویند کار ایرانیهاست. این موضوع نشان از واقعیتی دارد که ایران اهمیت زیادی در صحنه بینالمللی دارد. اما چرا؟ چون الهامبخش است. امریکاییها از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به دلیل غفلتی که به زعم خودشان، کردند که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد، میخواستند شرایط را برای ما سخت کنند که ادامه این غفلت برایشان بدتر نشود. بنابراین همه تلاش خود را کردند که انقلاب را در نطفه خفه کنند.
امریکاییها زود به این نتیجه رسیدند که انقلاب اسلامیایران، الهامبخش است. باید از گسترش آن جلوگیری میکردند. پس از جنگ جهانی دوم دنیا نظمیبه خود گرفته بود که سردمدار این نظم امریکا بود. ایران به این نظم جدید تلنگر زد. این تلنگر مانند ترک کوچکی است که کم کم باز میشود و میتواند برای جهان اسلام و منطقه الهامبخش باشد. هم ما اشتباهاتی کردیم که برای برای گسترش الهامبخشی ایران بیشتر تلاش نکردیم، اما آنها تلاش کردند که این منبع، سریع منتشر نشود.
ایران به چند دلیل دیگر هم برای امریکاییها مهم است. شاید برای برخی کارشناسان قابل قبول نباشد، اما از دید غربیها، ایران از ترکیه مهمتر بود با اینکه ترکیه در منطقه مدیترانه و در همسایگی کشورهای اروپایی قرار گرفته است چون ایران تمدنی با سابقه حکومت بر بیش از نیمیاز مردم جهان دارد. ایستگاه مهم دیگر تاریخی ما، همین تحقق انقلاب اسلامی بود که نمونهای از حکمرانی را به جهان عرضه کرد که نه بر پایه پادشاهی بنیان گذاشته شده و نه مفهوم ریاستجمهوری. یک حکمرانی ویژه که عمود خیمه آن ولایت فقیه است. البته زمان باید بگذرد و ببینیم که این شیوه حکمرانی میتواند به آمالی که تعیین کرده برسد یا نه؟