روش متفاوت لاجوردی برای تأمین امنیت

مهدی گیلانی
پژوهشگر

می‌دانست که تابستان‌ها که مدرسه تعطیل است، در دوچرخه فروشی شاگردی می‌کنم. جدای از نسبت خویشاوندی، با پسرش همکلاسی بودم و همین، رفت و آمدم را به منزل‌شان بیشتر از بقیه کرده بود. تازه زمزمه‌‌اش را شنیده بودم که بار ریاست سازمان زندانها از دوشش برداشته شده و قصد دارد کنار برادرانش در مغازه روسری فروشی حاضر شود که پیامش رسید که یک دوچرخه 28 خوب برایش پیدا کنم. اما در بازار فقط دوچرخه‌های 28 چینی پیدا می‌شد. از تحویل دوچرخه یک ماه نگذشته بود که احسان پیغام آورد، «پدرجان می‌گوید سر ما را کلاه گذاشتی، دیروز رکابش کنده شده.» به گمانم این قصه تکراری زندگی او بود که مطلوبش با واقعیت‌ها فاصله بسیار داشت. از درد کمر و گردن‌اش خبر داشتم. مانده بودم چطوری می‌خواهد دوچرخه سوار شود. اما ترجیح می‌داد با دوچرخه برود. شاید به خاطر شلوغی بازار بود و ترافیک مشهورش. به هر حال از دوچرخه‌‌اش راضی نبود و می‌گفت، «مثل دوچرخه‌های قدیم نیست.»
از حاج مرتضی، برادر کوچک‌ترش، شنیده بودم که از دوران مدرسه و شاید قبل‌تر با هم با دوچرخه دو ترک رفت وآمد می‌کردند و حالا هم گاهی که دوچرخه جوابش را نمی‌داد، کنار برادر، سوار وانت او می‌شد. این شیوه رفت وآمد او صدای بسیاری را درآورده بود، بخصوص که شایع شده بود درلیست مشهور، نامش در اولویت است که احتمال ترورش بالا و او همراه با شوخی‌های خاص خود، از پاسخ به معترضین طفره می‌رفت. یک بار که اعتراض‌ها برایم غیرقابل هضم شد، یکی از دوستانش می‌گفت که در روزهای اوج درگیری با منافقین، در سال‌هایی که عطش ترور او در سازمان بسیار بالا بود، گاه در پشت موتور دوستان درشهر تردد می‌کرد تا هم از نزدیک واقعیت‌ها را ببیند و هم روشی را در پیش بگیرد که دشمن حتی گمانش را نمی‌برد. او می‌گفت حتی یک بار در پمپ بنزین، وقتی روی ترک موتورم سوار بود، شنیدم که یکی به دیگری می‌گفت این آقا چقدر شبیه لاجوردی است.
بعد از شهادتش زیاد شنیدم کسانی درباره عدم رعایت مسائل امنیتی توسط او شکوه می‌کردند، ولی اینها در واقع روش‌های منحصر به فرد وی و از پیشرفته‌ترین روش‌های برخورد با تیم‌های شناسایی منافقین بود. او که خود در حد اجتهاد تحصیل کرده بود و نگاه ویژه‌اش در تقید به مرزهای دین بدون هیچ ملاحظه‌ای زبانزد بود، بی‌شک مقید به دستورالهی بود که «لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه.» مگر نه آنکه باوجود تأکید مکرر به استفاده از ماشین ضد گلوله، از آن سرباز می‌زد و زمانی که یک بار ناگزیر به استفاده از آن شد، خود در ماشین دیگری در پشت ماشین ضد گلوله حرکت کرد و پس از کشف تیم ترورش درمیانه جاده، در بازجویی از منافقین شنیده بودند که به ما خبر رسیده بود در چنین زمانی ماشین ضد گلوله‌ای عبور خواهد کرد که باید آن را با آرپی‌جی بزنید.
گمان می‌کنم شهید لاجوردی در میان مردم بودن را امن‌تر از امنیت در حصارهای پولادین قرار گرفتن می‌دانست. او این شیوه را به معنی امنیت فردی می‌دانست و امنیت جامعه را نیز مستلزم حضور درمیان مردم می‌دید. همین حضور درمیان مردم بود که ایده‌های بکری را برایش فراهم می‌کرد، ایده مدیریت‌سازی برای رهایی مردم از چنگال بوروکراسی اداری، ایده اشتغالزایی برای زندانیان برای مبارزه با علت و معلول و... و جالب آنکه خود را نیز در نوک پیکان این ایده قرار می‌داد. اگر مدیریت سالمی را برای تکریم ارباب رجوع و بالا رفتن بازده اداری پیشنهاد می‌داد، خود نیز صندلی‌اش را نزدیک‌تر از همه به در ورودی قرار می‌داد تا رنجش سؤالات نامربوط مراجعه کنندگان، بر کارمندان تحمیل نشود. اگر اشتغالزایی زندانیان را پیشنهاد می‌داد، خود نیز در کنار آنها به دوخت و دوز می‌پرداخت و چنان ماهرانه می‌دوخت که تا مدت‌ها پس از شهادتش نیز همچنان دست دوزهای او بر تن دوستان و اقوام بود.
سخن ازنگاه امنیتی ویژه او بود. بخشی از این نگاه بر این متکی بود که جان من هیچ برتری نسبت به دیگران ندارد، از همین رو بود که حاضر به پذیرش محافظ نبود و بخش دیگر بر آنکه روش‌های کلاسیک حفاظت را بیشتر موجب جلب توجه می‌دید.
بارها بر در حجره‌‌اش در بازار به شوق زیارتش رفته بودم و برایم جای بسی نگرانی بود که بسیاری از همسایه‌ها و مراجعان، او را و سوابقش را از من بهتر می‌دانستند و زمانی که خطر حضورش را در آنجا یادآور می‌شدیم، پاسخ روشن بود، «چه کار کنم؟ درخانه بنشینم؟»
برخلاف ادعای برخی که معتقدند او تحلیلش این بود که سازمان دست به ترور نمی‌زند، بارها شنیده بودم که به مزاح به برادرش اشاره می‌کرد که تنومند است و گلوله از او عبور نمی‌کند. بعدها مشخص شد که حتی نسبت به حضور مشکوک موتورسوار در اطراف خانه به مسئولان مربوطه تذکر داده بود. خارج از شوخ طبعی‌هایش، دقت‌های عملی بسیاری را درحد بضاعت خود رعایت می‌کرد، اما سؤال همچنان بی‌پاسخ این است که ترور او با چه هدفی بود؟ جواب این پرسش شاید شاه کلید بسیاری از حوادث سال‌های 77و 78، همچون قتل‌های زنجیره‌ای، شهادت صیاد شیرازی و 18 تیر باشد.