گفتوگویی با شاعران عاشــــورایی
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
شاعر اهل بیت باید در وهله اول شاعر باشد. وقتی در گعدههای شعری وارد میشوی میبینی انگار شاعران همیشه تشنهاند. محرم که میشود، وقتی کتیبههای محتشم را بر دیوار دل میکوبند، تا اربعین دلتنگی انگار طور دیگری همیشه تشنه باقی میمانند. به واسطه عطش شاعران، ما این روزها شعرهایی میخوانیم و دوست داریم بخوانیم که داعیه خودنمایی ندارد و دل را بارانیتر میکند و مانند هدف شعر عاشورایی که اصل شعر در کربلا گم شدن است و به اصل خویش رسیدن، ما را به کربلا میرساند. همان شعرهایی که به لحن محرم و عاشورا تکلم میکند، همان شاعرانی که قلمشان وقف مظلومیت است. فرمان از دل گرفتیم و شاعران عاشورایی این گزارش ویژه را شنیدیم.
سمیه ملاتبار
نویسنده
ابوالقاسم حسینی (ژرفا)
رنگ شهود داشت و هر چند خواب بود/ لاریب فیه، دیدمش و آفتاب بود/ پیشانیاش نشان «الف لام میم» داشت/ تفسیرعاشقانه «تلک الکتاب» بود/ چشمش به آیه آیه ستاره، بشارتی/ خالش اشارتی ز شب و ماهتاب بود/ از تار جان نوای همایون به پرده ریخت/ هر گوشه «شور زینب و سوز رباب» بود/ آنَک جمال محض، سرِ نیزه بردمید/ آنَک جلال ناب، ورای حجاب بود/ در هر پیاله رمزی از آن «سبز سرخ» ریخت/ دیدم که راز کرب و بلا «انتخاب» بود/ پرسیدم: «از وصال مرا هم عنایت است؟/ ابرو گشاد و رفت و همینش جواب بود.
مینویسم و میسرایم و هرگز نه پشیمانم و نه خسته. به یقین، پی هر کار دیگر که میرفتم، از هر موهبت دنیا بیشتر بهره میبردم؛ اما باز نه پشیمانم، نه خسته. جهان شعر و ادب و کلمه، موهبتهایی دارد که همه رنجها و ناکامیها نزد آن شادمانی است و کامیابی. خدا را شکر که این عمر در کار قلم گذشت.
حتی آنها که در سایهاند، از وجود مبارک آفتاب اثر میپذیرند. نباید گمان کرد که این ویژگی، تنها خاص شاعرانی است که صرفاً با مقولات دینی سر و کار دارند. این خانواده نماینده فطرت رحمانی در جهان هستند و هر بارقهای که از عالم قدس سرزند، وامدار این وجود گرامی است. اثر تکوینی این وجود نازنین در همه هستی هویداست، البته اصولاً شاعران به دلیل خاصیت آیینگی شعر، بیش از دیگران در معرض این اثرند و بیش از همگان آن را باز میتابانند، اما به گونه خاص در شعر دینی و قدسی، باید اعتراف کرد که شاعران پارسیگوی چنان که باید تلاش و همت خویش را در این مقوله به کار نبستهاند. شاید دلمشغولی به تعصبات مذهبی در میان شاعران و ادیبان ما که خود وامدار عواملی است که اکنون جای بحث از آنها نیست، سبب شده تا از این مقوله مادر و زاینده غافل بمانند. این سخن بدان معنا نیست که شاعران ما در این زمینه جهتگیری نامناسبی داشتهاند، بلکه به معنا تغافل است. جریان شعری در روزگار ما چندان که باید و شاید، هم در کیفیت و هم در کمیت، به این مقوله محوری نپرداخته است و اینک جای دارد که بازنگری جدی در این زمینه صورت پذیرد.
پنجرههای ناگشوده
آنچه اکنون به نام شعر دینی رواج یافته، معمولاً تحت تأثیر شدید تغزلهای خاکی است و با عناصر وحیانی ارتباط دور دارد. همین سبب شده که صاحبان فطرتهای پاک از این نوع شعر چنان که باید استقبال نکنند؛ حال آنکه اگر قلمرو ذهنی شاعر با مفاهیم حقیقی و ناب شعر قدسی درآمیزد، اغراق و غلو آن هم رنگ آسمانی میگیرد. هیچ ضرورت ندارد که همچنان از دریچههای محدود و تنگسنتی و در بستر همان نگاه به افق شعرهای محرمی بنگریم. میتوانیم از دریچههای تازه و پنجرههای ناگشوده به این ساحت نظر کنیم و چیزهایی را بیابیم که دیگران تا این روزگار ندیدهاند. میتوانیم و باید، عینک مخصوص متنخوانی گذشتگان را از چشم برداریم و به این مفاهیم از زاویههایی که ویژه درد، احساس و نیاز جهان معاصر است، نگاه کنیم.
کار ما این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم و دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم. آن گاه است که میتوانیم هیجانها را پرواز دهیم و آسمان را میان دو هجا هستی بنشانیم.
یکی از دغدغههای امروز این است که آیا شعر آیینی به آرمانها و اهداف پیشین خود وفادار است یا نه و آیا تجلی این وفاداری را میتوان در این سبک از شعر حس کرد؟ با تأسف باید گفت که برخی از ما دچار آرمانباختگی شدهایم و اگر این آرمانباختگی به کار ادبی راه پیدا کند، به هویت ما لطمه میزند. مبادا ما در حق آرمانهای مقدس خود انجام وظیفه نکنیم، مبادا در حق شعر و ادبیات آیینی جفا ورزیم.
«کمیت اسدی» و هاشمیات
در تاریخ داریم که امام سجاد(ع)، وقتی که اغلب افراد از وظیفه خود سر باز میزدند، تصریح فرمود که «کمیت» صحابی یکی از شاعران سرآمد، حق خاندان پیامبر را ادا کرده است. آنگاه فرمود: خدایا، به او زندگی سعادتمندانه ببخش و شهیدش بمیران و جزای نیکش ده که ما از پاداش او ناتوانیم. یا در خیمه دیگر، وی خدمت امام باقر(ع) رسید. امام هدیهای همراه با جامهای از جامههای خود به او عطا فرمود. کمیت جمله بسیار زیبایی عرض کرد: من شما را برای دنیا انتخاب نکردم، که اگر چنین بود میرفتم سراغ کسانی که دنیا در دست آنان است.
درمورد هاشمیات هم باید بگویم که هاشمیات نخستین اثر کمیت اسدی است، یعنی در جوانی او و در اوج شور و نشاطش سروده شده است. این اثر 15 تا 20 سال پس از ماجرای عاشورا سرایش یافته است. البته هاشمیات به طور خاص و کامل درباره عاشورا نیست؛ اما علت اینکه بسیاری از داوران و ارزشیابان شعر عاشورایی، آن را در زمره شعرهای عاشورایی شمردهاند، این است که کانون توجهش عاشورا است و چندین جا به دقت و با نگرشی ژرف و آرمانی به کربلا و عاشورا پرداخته است.
هاشمیات اصولاً قصه آلهاشم است و ستمهایی که بر آنها رفته. در هاشمیات، همگونی زبانی و پیام جلوههای گوناگونی دارد. زبان اگر در خدمت پیام نباشد، به پشیزی نمیارزد. زبان حتی برای کسانی که به هنر برای هنر قائل هستند، چیست جز ایماژها و تصویرها و ترکیببندیها؟ اگر اینها راه به جایی نبرد و پیامی نرساند، در حقیقت هیچ و پوچ است و صرفاً در کنار بیان اندیشه ارزشمند ارزش مییابد. وقتی نوبت بیان اندیشه به بچهمسلمانها میرسد، آنها را به صریحگویی و شعار دادن متهم میکنند، اما نوبت به سایران که میرسد، همه گونه شعار دادن مجاز دانسته میشود. این ادعا پرهیز از صریحگویی فقط گریزگاهی شده برای مخالفان دین که خود هر گونه میخواهند تبلیغ کنند و ما را به گل و بلبل سرگرم سازند.
هدفمندکردن شعرهای مرتبط با محرم و عاشورا خیلی مهم است. بعد از افتخاراتی که در صدر اسلام نصیب برخی از شاعران شد، متأسفانه رفتهرفته شعر به سمت لفظبازی رفت. کمیت توانست شعر آیینی را به سمتی هدایت کند که کاملاً از این جنبه عبث و غیر جدی فاصله بگیرد.
هاشمیات نمونه بسیار ممتاز شعری است که این مسیر را به کلی عوض کرد؛ سرشار است از ارجاع به آیات قرآن و خطبههای حضرت امیر. به همین دلیل، در طول تاریخ، وقتی بسیاری از عالمان خواستهاند درباره عاشورا یا دیگر مقاطع تاریخ اهل بیت(ع) تحقیق یا این وقایع را تحلیل کنند، به شعر کمیت توسل جسته و استناد کردهاند. خوشا شاعری که به شعر او در چنین جایگاهی استناد شود. پس ویژگی نخست هاشمیات این است که برای یکایک آنچه عرضه داشته استدلال دارد، آن هم نه استدلالهای صرفاً عاطفی.
متأسفانه جفای بزرگ تاریخنگاران شام و دمشق در حق کربلا و حضرت ابی عبدالله و کلام و پیام بزرگ او این بود که عمدتاً کربلا را با عوالم غیبی قضا و قدر آمیختند. اگر ما در شعرهای خود از کربلا، به جنبههای غیبی و غریب بسنده بکنیم و کتابهامان را سرشار از آنها سازیم، خواهناخواه رفتهرفته به ورطه تحریف در میغلتیم. کمیت در زمان خود دریافت که این نگاه شامی و دمشقی به حادثه عاشورا جفا است. اینکه تاریخ عاشورا لبریز شود از حرفهایی که فقط اشک دربیاورد جفا است. اگر مردمی عادت کنند به فقط گریستن؛ اگر ذاکری و مداحی عادت کند به فقط گریاندن؛ نتایج سویی خواهد داشت. اگر شاعری فقط به بیان این چهرهها و ترسیم این صحنهها اکتفا کند، بعد از مدتی تنآسا میشود و عادت میکند که فقط در این محور پیش رود و از بسیاری از آن صحنههای تابناک که منشأ تحرک است و جمال انسانی عاشورا را نشان میدهد، غافل میماند. کمیت خود را از این بند رهانید و کربلا را با چهره تحلیلی سرود.
در هاشمیات گفته میشود: من هیچ غصبی را ندیدم که همانند فتنه سقیفه غاصبانه و منشأ غصب باشد. قریش آن روز به آن غصب تن دادند و نتیجهاش این است که ما امروز به مروان و امثال او تن میدهیم. اینگونه بیان، آن هم در شعر بلند، فخیم و استوار در آن زمان، بسیار مغتنم است. ما حتی امروز هم کمتر از این زاویه به عاشورا مینگریم. کمیت هم پیشزمینه عاشورا را دیده و هم پسزمینههایش را. او در قصیده پنجم هاشمیات، از حضرت مهدی(عج) و دادگستری ایشان یاد میکند که شرق و غرب جهان را از عدل خواهد آکند. در آن هنگام، یعنی 15 سال بعد از عاشورا، اینگونه نگاه کردن به تاریخ، بسیار ارزشمند است.
زهرا بشری موحد
جگر از داغ تو داغ است حسین/ سینهام خاک عراق است حسین/ سر به صحرای غمت خواهم زد/ طاقتم از همه طاق است حسین/ چلهای رفت و خمار آمدهام/ چاره مست، ایاغ است حسین/ دوستت دارم و دیوانگیام/ با همین سبک و سیاق است حسین/ کار پروانه پریشان شدن است/ کار گل رونق باغ است حسین/ جان عشاق پراکنده مباد/ کربلا راه وفاق است حسین/ دوستت دارم و دورم از تو/ محک صبر، فراق است حسین...
شعر، فرایند عجیب و غیرقابل توصیفی دارد. هم از دل تمرین و مشق میآید هم از غلیانهای درونی بیاراده انسان. نشانی دقیقی ندارد و با استمرار و انس، دست یافتنی میشود. حالا این اتفاق در شعر اعتقادی و مذهبی، پیچیدهتر هم میشود چون به ایدئولوژی، جهانبینی، معرفت و دانش مذهبی، تاریخی و حب و بغضهای اعتقادی هم وابسته است. هنگام نوشتن یک شعر عاشورایی، آدم واقعاً نمیداند دارد با دلش مینویسد یا با اعتقادش یا با معرفتش یا با تجربه و مهارتی که کسب کرده. همه اینها با هم درگیرند و هیچ کدام نیستند. این حس و حال منحصر به فرد و ناشناخته فقط در هنر و شعر قابل دریافت است.
حدود 15 الی 20 سال است که در فضای ادبی و شعری هستم؛ بویژه شعر مذهبی، عاشورایی و هیأت. اشعار شاعران خوبی را هم خواندهام و شنیدهام. با مشاهدات خودم با اطمینان میگویم، در این سالهای اخیر، کیفیت و کمیت آثار رشد داشته است؛ یعنی شعر و شاعر خوب کم نداریم در این حوزه. چه بسا شاخصترین شاعران ادبیات این سالها، در این عرصه پا گرفتهاند.
اما مسأله مهم در شعر مذهبی و عاشورایی و هیأت، مسأله عرضه است؛ مسأله تریبون و منبر است. ببینید شعر هیأت، بیشترین گستره مخاطب را دارد. نمیتوانید هیچ حوزه دیگری در شعر نام ببرید که مخاطبی بیشتر و متنوعتر از شعر هیأت داشته باشد. این گستردگی مخاطب، روی کیفیت تأثیر میگذارد. ایام مذهبی در طول سال کم نداریم؛ محرم و صفر، فاطمیه، رجب، شعبان، ماه مبارک رمضان و ذیحجه و ایام خاص دیگر. الحمدلله، هیأت و مسجد و حسینیه هم که در سوگ و سور اهل بیت فراواناند و پای کار. پایه اصلی محتوا مجالس هم شعر است؛ حتی سخنران و منبری هم شعر میخواهد. مداح و روضهخوان که بماند؛ پس حجم شعری که نیاز داریم بالاست. از طرفی شاعران خوب، با تجربه و حرفهای، کم کارتر و گزیدهکارتر هستند. توقعات مادی و معنوی بیشتری هم دارند که حق هم دارند. چه اتفاقی میافتد؟ شاعران تازه کار و ناپخته و بیتوقع وارد میدن میشوند. این یعنی کاهش کیفیت نتیجه کار.
از طرفی تریبونهای بزرگ مثل رادیو، تلویزیون، هیأتهای شاخص، فضای مجازی تحت تأثیر جریانهای سیاسی و اجتماعی هستند. به هر مداح و شاعری تریبون و میکروفن نمیدهند. مگر اینکه هم فکر و هم عقیده باشند. یعنی اولویت، شعر خوب نیست. همه این عوامل بر کیفیت کار تأثیر دارد. دیده نشدن شعر خوب، به معنا شعر خوب نداشتن نیست.
آینده غزل عاشورایی و نوحه و شعر هیأت، بستگی دارد به اینکه کیفیت کار را فدای گریه گرفتن، جمع کردن مخاطب و پامنبری و لایک و فالوور نکنیم. فدای مسائل مالی و ارزان درآمدن کار نکنیم. فدای اغراض سیاسی و شخصی نکنیم. داریم برای بهترین انسانها کار میکنیم، باید بهترین کار را انجام دهیم. ان شاءالله که همگی موفق و مورد تأیید حضرات باشیم.
لیلا حسیننیا
بگذار هر دقیقه شوم بیشتر خراب/ آه از زمانهای که سراب است هرچه آب/ مادر فدای کاکل آشفتهات شود/ از چشم خود مریز عزیزم چنین گلاب/ گویی به جای شیر دویدهست آتشی/ در سینه تپیده و بیطاقت رباب/ شاید زمان عاشقی تو رسیده است/ که این گونه دور مانده ز چشمت هوای خواب/ هل من معین که گفت پدر، بال و پر زدی/ گویی به بانگ بیکسیاش میدهی جواب/ سرباز کوچک پدری، رزمجامه کن/ قنداقه را بپوش و ببر از زمانه تاب/ باید نشان دهی که نسب از که بردهای/ باشد، بخوان به گریه رجزهای بوتراب/ برخیز روی دست پدر تا نشان دهی/ ما کیستیم و عشق که را کرده انتخاب...
این غزل برای من یکی از عزیزترین داراییهاست؛ مدتی بود که شعر آیینی ننوشته بودم. در مقالهای خواندم که حضرت رباب خود شاعر بودند و شعری برای امام حسین نیز داشتند. مصرعی هم از این شعر در ذهنم مانده است که خطاب به سیدالشهدا میفرمایند:
قد کنت لی جبلا صعبا الوذ به؛ یعنی تو برای من کوه سترگی بودی که به آن پناه میبردم
به هر حال من موقع خواندن این شعر، توسلی به حضرت رباب کردم و از ایشان خواستم که توجهی کنند تا بتوانم دوباره شعر آیینی بنویسم. حقیقتش همیشه ترس این را دارم که نکند آخرین بار باشد و دیگر نتوانم به این خاندان عرض ارادتی کنم. ایمان دارم که این شعر با گوشه چشم خود حضرت رباب نوشته شد. چون از سروده شدن این شعر هیچ سختی و دشواری به یاد ندارم و شاید کل غزل، نیم ساعت بیشتر زمان نبرد. فکر میکنم یکی از مهمترین ارکان سرودن شعر آیینی توسل است.
با سرعت و مشغلهای که روزگار ما دارد نیاز به خلوت و توسل برای سرودن شعر آیینی بیشتر احساس میشود. شعر آیینی کشور در حالت دوگانهای قرار دارد. یکی اینکه ما استعدادها و شاعران بسیاری داریم که به عنوان دارایی بسیار ارزشمندی باید در نظر گرفته شود. از طرفی به دلایل مختلف، حرکت در سطح این شاعران و عدم غور در عمق باعث میشود آسیبی متوجه شعر آیینی روزگار ما، خصوصاً شعر جوان باشد. آسیبی که طی آن بیان مفاهیم سطحی، میل به گریاندن صرف بدون اندیشهورزی در شعر آیینی رشد پیدا کرده است. متأسفانه شعر هیأت هم گاهی دچار این نوع از اشعار میشود. به نظرم ارتباط مداوم و متقابل مداح و شاعران خوب و توانا میتواند یکی از راههای آسیبزدایی از ادبیات نوحه و شعر آیینی باشد. از طرفی هم شاعر آیینی و هم مداح اهل بیت وظیفه دشوار افزایش مدام سطح سواد و دانش دینی را دارند. تلفیق سواد دینی و عاطفه شاعرانه همواره در طول زمان منجر به خلق آثار ارزشمند شده است.
اعظم سعادتمند
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیالم/ به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم/ تمام ابرها بر شانه من گریه میکردند/ گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم/ نمیدانی چطور آرام کردم کودکانت را / گرفتم قطرههای اشک را با گوشه شالم/ ببین بر چهره من ردپای باد و باران را/ ببین بیعمر نوح امروز، بانویی کهن سالم/ نشد لبریز در طوفان غمها کاسه صبرم/ به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم/ اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم/ برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم/ میان رفت و آمدهای قایقهای سرگردان/ به غیر از کشتیات راه نجاتی نیست در عالم
جناب آقای مرشد چلویی عارف معاصر ما که بسیار انسان اهل دلی بودند، میگویند: من غم مهر حسین با شیر از مادر گرفتم/ بار اول کآمدم دستور تا آخر گرفتم. محبت اباعبدالله و خانوادهشان در روضهها با شیر مادر به ما رسیده و با گوشت و خون و جان ما آمیخته است و باعث افتخار ماست که بتوانیم قدمی برداریم تا یک طوری خودمان را با این خانواده متصل نگه داریم.
همه هنرمندانی که معتقد هستند و عشق اباعبدالله در دلشان است، با هر هنری که دارند سعیشان همین است که با هنرشان قدمی بردارند تا اتصال با این خانواده را حفظ کنند. این نیاز در وجود خود ما احساس میشود تا بخواهیم با قدمی که برمیداریم، عشقمان را نشان دهیم و خودمان را به اهل بیت منتسب کنیم. در محرم هم به واسطه همین عشقی که در ذات ما وجود دارد، شور حسینی اوج خاصی میگیرد و انگار فرصتی پیدا میکند تا شکوفا شود و به طور خودجوش ابیاتی گفته میشود.
همه ما فرصت خواندن همه اشعار عاشورایی را نداریم اما به واسطه ارتباطی که با برخی دوستانم دارم، کارهای جدید خوبی خواندم که هم از نظر عاطفی تأثیرگذار بودند و هم سعی کرده بودند بعد حماسی حادثه عاشورا را به شکل پررنگی نشان دهند. به هرحال شعر عاشورایی اقیانوس بینهایتی است که هر چقدر به آن پرداخته شود کم است. هروقت که سراغش میرویم احساس میکنیم که موضوع تازهای برای گفتن دارد. با اینکه حادثه، یکی است ولی انگار از جهات بینهایتی میشود به آن نگاه داشت، تکراری نمیشود، تمام نمیشود و اصلاً هر هنری که به عاشورا وصل شود تمام نمیشود.
وقتی مقاتل را میخوانیم صحنههایی میبینیم که هنوز درمورد آنها شعری گفته نشده است. انشاءالله دوستان آیینی همتی داشته باشند تا قدمی برداریم و شخصیتهای تأثیرگذار و نقاط کشف نشده عاشورا را هم وارد شعر کنیم چرا که شعر عاشورایی، تمام شدنی نیست.
محمدحسن جنتی
پیروز این پیکار بیتکرار، ای سر/ بالا بلند ساحت ایثار، ای سر/ یاد وجود توست مصداق وَلٰا نَوْم/ خورشیدِ تا روز جزا بیدار، ای سر/ خون تو را هر روز جوشانتر نوشتند/ سرچشمه از زندگی سرشار، ای سر/ فریاد تو آزادگی از روی نیزه/ ای دور از جمعیت احرار، ای سر/ دیدی هر آنچه ما ندیدیم و نبینیم/ صاحب کلید مخزن اسرار، ای سر/ تنها به اشک و ناله همراهیت هیچ است/ ای همچنان تنهاترین سر دار ای سر.
عاشورا و پیام بزرگش این روزها در تاریکترین وضعیت قرار دارد و به وضوح دیده نمیشود، در واقع جلوههای عاشورا اصلی هنوز به طور کامل سر بر نیاورده است. اگر اشعار شاعران امروز علی الخصوص شاعران آیینی و عاشورایی را بخوانیم این موضوع را به چشم خواهیم دید که بسیار اندک به اهداف حضرت اشاره میشود و بیشتر به مصیبت نویسی و مصیبتخوانی دچار شدهایم. با وجود تجربهای ناچیز در شاعری و مدح و ستایش اهل بیت عصمت و طهارت، این موضوع را بررسی کرده و در مقوله مداحی هم به نظرم این اتفاق قابل مشاهده است. دور شدن از اصول این واقعه زندگی ساز بلا بزرگی است که بر سر اندیشههای ما آمده است. امیدوارم شعر عاشورایی پر مغز و پر محتوا و پرمضمونتر دیده شود. برای اینکه مطلب خالی از لطف نباشد میتوان به این دو بیت شعر عاشورایی نظری انداخت:
علی اکبر لطیفیان: زینب همان کسی ست که در راه عفتش/ عباس میدهد نخ معجر نمیدهد
فؤاد کرمانی: دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد/ آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست