درباره روزهای سخت اقتصادی
خدا به پولت برکت دهد
به دبیر پیشنهاد دادم که از فقر بنویسم، از راهکار خانوادهها وقتی فقر از خانهشان دور نمیشود، برای اثرات بدی که گذاشته که خدا میداند رنجش ذرهای قابل درک و تحمل نیست، دبیر گفت بنویس اما حس ناخوشیاش را کم کن. حالا من به سراغ آدمهایی رفتم که به قول خودشان شاید آنقدر فقیر نشدند که در خیابان چادر بزنند اما طعم بیپولی زیادی را میچشند و اتفاقاً با چنگزدن به یکسری چیزها سعی میکنند ناخوشیاش را هم کم کنند.
«خدا مالت را زیاد کند»، «الهی محتاج نشوی»، «خدا به پولت برکت دهد»، «الهی که مالت خرج دوا درمان نشود»، «محتاج نامرد نشوی»، «خدا صد در دنیا و صد در آخرت نصیبت کند»، «الهی که دست به هر چه بزنی طلا شود».... این قبیل عبارتهایی که از زبان بزرگترهایمان در قدیم میشنیدیم و میشنویم زیاد هستند. یک وقتهایی فکر میکنم این کلمهها و ترکیبهای تازه از کجا آمدهاند، شاید قدیمها مردم در انتخاب کلمات، وسواس بیشتری به خرج میدادند، شاید زبان، اصالت بیشتری داشته. شما هم شنیدید؟ چرا این دعاهای قشنگ را میگفتند؟
همیشه افرادی هستند که از حداقلهای زندگی بیبهرهاند و صورت خود را با سیلی سرخ میکنند. قطعاً هیچکس دوست ندارد فقیر باشد. هیچکس هم دوست ندارد که فقر موجب آسیبدیدنش شود. فقر و بیپولی در زندگی شما چه تأثیراتی داشته؟ چه راهکارهایی وجود دارد تا بتوان به مقابله با خط فقر در چهارچوب زندگی رفت؟ به نظر شما فقرزدایی از چه مسیری پیش برود، موفقتر است؟
بیپولی بد دردی است
مدیر پژوهشکدهای در قم است و میگوید: حرف زدن با بچهها در مورد مشکلات و نگرانیها و معضلات مالی جامعه راحت نیست. جز این نیست که حداقل باید قیمت کالاهای مورد نیاز مردم ثابت بماند. مشکل همین است، قانع شدن به لیوانهای کوچک و غفلت از سرچشمههای اصیل. ولی ما به این حدیث اعتقاد داریم که پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله میفرماید: کسی که اظهار فقر کند، فقیر خواهد شد. برای همین در موردش با کسی صحبت نمیکنیم. اگر توان رفتن به کلاسی را برای فرزندم ندارم، برای در و همسایهام بازگو نمیکنم که از عهده شهریهاش برنمیآیم.
دلخوش هستیم که روز اول هر ماه قمری صدقه میدهیم. نیت میکنیم که محتاج نشویم و نان خشک و غذای مانده را اصلاً در سطل زباله خالی نمیکنیم، به جایش سعی میکنیم حتماً غذای پرندهها و حیوانها بشود. به تجربه هم میگویم که خواندن سوره واقعه و ذاریات، مال بیشتری وارد خانهمان کرده است. خداوند بعد از سختی، آسانی قرار میدهد. از توصیههای امام صادق(ع) هم بوده که به کسی که در زندگی از تو پایینتر است، نگاه کن. به کسی که در زندگی از تو بالاتر است، ننگر.
قطعاً رویدادها و حوادثی که در عالم دنیا رخ میدهد از دو حال خارج نیستند، یا موافق میل و طبع آدمی است، مثل آسایش، رفاه، سلامتی یا موافق طبع و میل آدمی نیست، مثل فقر، مرض، قرض. در عالم دنیا این حوادث و رویدادها برای همه انسانها وجود دارد. به این معنی که هیچ انسانی نیست که از نعمت برخوردار نباشد و همچنین کسی نیست که هیچ مشکلی نداشته باشد. ویژگی دنیا این است که نعمت با بلا و گرفتاری عجین شده است. بشر برای تحمل فقر مالی، ناگزیر از قناعت است، چه آن که قناعت، راضی شدن به آنچه در دست انسان است باشد و کسی که این حالت را در خود ایجاد کند، غم و اندوهی برایش نیست. همیشه به همسر و فرزندانم میگویم که عدم اندوه بر فقر، عاملی است که توان تحمل آن را در آدم تقویت میکند.
ما خودمان وقتی کودک بودیم، تقریباً فقر و نداری را در خانه و محیط پیرامونمان زیاد داشتیم. بیپولی همان موقع هم بد دردی بود. جمعیت خانوادهها آن زمان بیشتر هم بود ولی چیزی که باعث میشد این نداریها به چشممان نیاید و حالمان خوب باشد، این بود که تقریباً کل جامعه اطرافمان همین مدل بودند. سطح زندگی اکثریت جامعه یکی بود، در مدرسه، در همسایگی، تفاوت سبک زندگیها زیاد نبود. برای همین توقع زیادی هم از زندگی نداشتیم و چون به نقطه آخر نداری و نداشتن نزدیک بودیم، خیلی از محدودیتهای ذهنی ما هم از بین میرفتند و جرأت انجام خیلی از کارهای خوب را به دست آورده بودیم.
من همیشه به بچههایم میگویم که انسان وقتی یاد میگیرد از چیزهای غیروابسته به پول لذت ببرد، زمانی که پول درمیآورد هم خوشحالیاش را بند مصرفگرایی نمیکند و شعور لذتبردن از شادیهای کوچک را هم به دست میآورد. به نظر میرسد شادیهای کوچک در اختیار نسل ما بود که وقتی با رفیقمان چای میخوردیم و گپ میزدیم هم شاد میشدیم، نه نسل امروز که شاید نوع رستوران و غذا و دسر و تنپوشی که دارند را هم برای شاد شدن کنار رفیق ببینند.
به تأثیر دعا برای گشایش اعتقاد دارم، اما
زهرا که با ادبیات سر و کار دارد و صاحب کتاب است، میگوید: فقر مقولهای نسبی است و برای هر خانواده با درآمدی مشخص، تعریف خاص خودش را دارد. ما هم شرایط سخت را خیلی تجربه کردیم، مخصوصاً حدود یک سال که همسرم شغلش را ترک کرده بود و درآمد ثابت نداشتیم و پروژهای کار میکرد و گاهی اوقات با اپلیکیشنهای حملونقل مسافر، درآمد مختصری داشتیم. اما مهمترین و بدترینش تأثیر روانی آن است. مخصوصاً روی نانآور خانواده. افسردگی و استیصال بدترین تصاویر روزهای فقر است. بویژه در اقتصادی که هیچ چیز ثباتی ندارد و هر روز نگرانی که فردا چه محصول و خدمتی را باید از زندگی حذف کنی.
خدا را شکر که الان همسرم حقوق ثابتی دارد اما در آن یک سال خیلی از خرجهای غیرضروری را حذف کرده بودیم. مثل بیرون رفتن از خانه برای تفریح، پارک و شهربازی رفتن، مهدکودک، خرید کتاب و اسباب بازی، دعوت میهمان، مخارج پزشکی قابل توجه مثل دندانپزشکی و آزمایش. که اتفاقاً همسرم در آن یک سال دندان درد هم داشت اما با درمانهای خانگی گذراندیم. خرید مایحتاج روزانه هم به سختی بود و از کیفیت، کم کرده بودیم. همچنین گوشت و مرغ منجمد و روغنهای بیکیفیتتر و برنج خارجی و از این دست راهکارها را برای کاهش هزینهمان در دستور کار خود داشتیم.
به تأثیر دعا اعتقاد دارم اما به نظرم تأثیرش روانی است. در حد اینکه هراس و اضطراب را کمتر کند و روزهای سخت را راحتتر بگذرانی، وگرنه تهیه نان حلال زحمت دارد و دعا برای گشایش فقط یک تسهیلگر ذهنی و روانی است.
ماندگار شدن در تله فقر
فاطمه که دکترای علوم اجتماعی دارد، میگوید: خانواده یعنی آدمهایی که زیر یک سقف زندگی میکنند، تولیدمثل میکنند، نسل بعدی را میسازند و ارزشها و هنجارهای جامعه را یادش میدهند. خانوادهها، نیروی انسانی بالقوه جوامع را به وجود میآورند ولی اینکه غلبه اعضای جامعه، با موجوداتی توانمند تشکیل شده باشد که پیشرفت را رقم میزنند، یا جمعیتی سرگردان و ناامید که بر حجم آسیبهای اجتماعی میافزایند، بستگی به شیوه حکمرانی دارد و محیطی که برای زندگی و بالندگی مردمان فراهم میشود.
طبق گزارش مرکز پژوهشهای مجلس، سال۱۳۹۰، افراد زیر خط فقر ۱۹ درصد از جمعیت کشور بودند و هنوز ۸۱ درصد از مردم رفاه نسبی داشتند و فاصله زیاد با فقر، ولی با تداوم کاهش درآمد سرانه، مدام فاصله غیرفقرا با خط فقر کمتر و کمتر شد و حالا بیش از 40 درصد ایرانیان زیر خط فقر هستند.
یعنی در 10 سال گذشته، ۱۱میلیون ایرانی که فقیر نبودند، به زیر خط فقر رفتند و دیگر از تأمین حداقلهای زندگی مانند مسکن نیز ناتوانند. امروز اگر یک ایرانی با درآمد میانگین بخواهد یک خانه ۸۰ متری بخرد، به شرط ثبات تورم و پسانداز همه درآمدش، حداقل ۴ سال در شهری مانند کهگیلویه و بویراحمد و حداکثر ۴۹ سال در شهری مانند تهران باید صبر کند. همزمان، توزیع نابرابر ثروت و امکانات کشور، باعث شده که سالانه ۲۵۰هزار نفر برای کار و زندگی بهتر به تهران مهاجرت کنند، جایی که ۶۰ درصد سبد مصرفی خانوادههایش را هزینه تأمین مسکن پر کرده است.
همین امروز نصف جمعیت ایران مستأجرند. از هر پنج ایرانی، یک نفر دارد در حاشیه شهرها و مناطق مرزی زندگی میکند و خانوارهایی که زندگی شبه کپرنشینی دارند، روز به روز بیشتر میشوند. از اتوبوسخوابها و اسنپخوابها بگیر تا اجارهکنندگان کانکس و پشتبام. آدمها در وضعیت اقتصادی رنجور، اول از همه با حذف هزینه تفریح و مصارف فرهنگی و آموزشی از سبد خانوار، جا را برای تهیه خوراک و پوشاک و مسکن باز میکنند، غافل از اینکه همین اولین قدم است برای ماندگار شدن در تله فقر.
حذف تفریحات و تعاملات اجتماعی و مصارف فرهنگی و آموزشی یعنی کاهش سرمایههای فرهنگی و اجتماعی اعضای خانواده و سرپرستان بالقوه خانوارهای آینده.
وقتی خرید کتاب و مجله و رفتن به سینما و تئاتر و موزه و کتابخانه و کارگاههای آموزشی و هنری و ورزشی تبدیل به بَرج خانوادهها میشود و والدین یا از بیکاری و کم درآمدی رنج میکشند یا چند شیفت کار میکنند تا هزینههای زندگی فرزندانشان را تاب بیاورند، یعنی خانههای ما روز به روز دارد از گفتوگو دور و خالی میشود. نسلی که پدر و مادرش سبد فرهنگی را مدام سبک و سبکتر میکند تا بتواند گوشت و مرغ و لباس و مسکن برایش تهیه کند و حالا از غذا و لباس هم میزند که سقف بالا سرشان را حفظ کند.
وقتی جماعتی دارند از رودخانه متلاطمی میگذرند که آب به زیر چانهشان رسیده، عجیب نیست که هر کس حواسش فقط به خودش باشد. مردم جوامع نابرابر با شرایط اقتصادی بحرانی، کمتر به هم اعتماد میکنند و احساس امنیتشان کمتر است و بیشتر باور دارند که چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و خب کمتر در فعالیتهای خیریهای و مسئولیت اجتماعی و کنشگری مدنی مشارکت میکنند. مردم جوامع نابرابر روز به روز تنهاتر میشوند. این را از خانههای خالی از خانواده و خانوادههای بدون خانه بپرسید.
همه ما این فقر را میچشیم
پدر سه فرزند است و میگوید: از دست دادن شغل بهعنوان مهمترین منبع درآمد برایم خیلی سخت بود. در گذشته فقر ناشی از ظلم یک فرد نسبت به یک فرد دیگر بود. زمین او را میگرفتند، اموال او را میدزدیدند یا فرد در اثر حادثهای توان کار را از دست میداد.
امروزه اما فقر بهعنوان یک امر رایج اجتماعی در آمده است و به نظر من یکی از علتهای آن افزایش حجم پایه پولی است. یعنی متأسفانه یکسری از بانکها از طریق قرض دادن ثروتی که تولید نشده است هنوز، اعتبار و پول رایج در جامعه را افزایش میدهند و اثر آن این است که میزان پول در جریان جامعه بالا میرود و چون با کار انجام شده در جامعه مساوی نیست، ارزش پول پایین میآید. یعنی هزار تومانی که در جیب من است، فردا دیگر قدرت خرید هزار تومان را ندارد و تبدیل به پانصد تومان میشود.
در این میان، افرادی که کالا دارند، خصوصاً کالاهای سرمایهای مانند زمین، خودرو، طلا، ارز و سکه، اینها چیزی از ارزش کالایشان کم نمیشود، ولی کسانی که پول دارند، این پول دچار کاهش ارزش میشود. ولی درآمدها و حقوقها به این میزان افزایش نمییابد.
من سال 1385 که در صداوسیما کار میکردم، ماهی 100 هزار تومان حقوق میگرفتم و همان موقع سکه حدود 100 هزار تومان ارزش داشت، یعنی ماهی یک سکه طلا درآمد داشتم و به سادگی تمام نیازهای زندگی را تأمین میکردم. به مغازه میرفتم و هرچه نیاز داشتیم میخریدم، از همین سوپری محل هم خرید میکردم. اما پایه پولی، 30 برابر در این سالها افزایش یافت. الان شاید حدوداً ده میلیون تومان در ماه حقوق میگیرم، ولی سکه به 25 میلیون تومان رسیده است. قیمت طلا بالا نرفته است، زیرا طلا خود ابزار و خطکش محاسبه ارزش است. بلکه ارزش پول پایین آمده است. امروز اگر ماهی 25 میلیون تومان حقوق بگیرم، تازه به اندازه آن سال درآمد کسب کردهام ولی درآمد من یک دهم شده است، پس توان خریدم یک دهم شده. دیگر نمیتوانم از سوپری محل خرید کنم و باید بروم در صف بایستم و از فروشگاههای ارزانفروشی خرید کنم.
در عوض آنهایی که کالاهای سرمایهای داشتند تمام این ثروتی را که من از آن محروم شدهام به جیب خود میریزند. بدون اینکه متوجه باشند، ثروتهای هنگفت به دست میآورند که در حقیقت همان اعتباری است که از من دزدیده شده است. این سبب فقرهای بزرگ اجتماعی میشود و همه ما این فقر را میچشیم. زیرا ما توان تهیه کالاهای سرمایهای را نداشتهایم و به همین خاطر دچار فقر میشویم.
در نظامی که مبتنی بر اقتصاد سرمایهمحور است، هر چیزی ارزشش با پول سنجیده میشود. معلم وقتی میبیند درآمد او مساوی با یک نظافتچی است، احساس میکند ارزش اجتماعی پایینی پیدا کرده است. وقتی هم خواستگاری برود، واقعاً ارزش اجتماعی او را با همین درآمد سنجیده و به او دختر دلخواهش را نمیدهند.
مدارس هم وقتی طبقهبندی میشوند، فقط ثروتمندان میتوانند از آموزشهای پیشرفته و بهترین معلمها استفاده کنند، طبیعتاً همینها هم مدارک دانشگاهی مهم را کسب کرده و در آینده همین قشر ثروتمند میتوانند مناصب سیاسی و اقتصادی و فرهنگی نظام را به دست بگیرند. جامعه تبدیل میشود به الیگارشی ثروت که بر فقرا حکومت میکند.
در این میان تنها دو راه برای کاهش فقر ممکن است. یکی اینکه فرد مانند سرمایهداران شروع کند به چاپیدن و وام گرفتن و سرمایه جمع کردن و آن سرمایه را با بیانصافی و بیرحمی به کار انداختن و سود روی سود جمع کردن. یعنی قرار گرفتن در ساختار ظلم اجتماعی که با اصول اخلاقی من در تضاد است، راه دیگر این است که نظام اجتماعی دوباره انقلاب کند و ساختارهای توزیع اختیارات قدرت و ثروت را عوض کند، مثل سال 1358. در این صورت دوباره فقر کاهش یافته و سرمایهها در طبقات پایین پخش میشود.
متأسفانه در غیر این دو صورت بایستی با فقر کنار آمد و به آن راضی شد. با کاهش مصرف و افزایش تولید، بلکه بتوان صرفاً در حداقل زندگی و حیات باقی ماند. ظلم بر دو نوع است؛ ظلم فردی و ظلم اجتماعی. ما امروز گرفتار دومی هستیم که سبب فقر اجتماعی میشود. اشکال کار دست خود ماست و انتخابهای ما. شاید علت فقر هم از همینجا مشخص است که انتخاب خود ما اشتباه است، برای همین در زمره کسانی قرار گرفتیم که با دعا کارمان حل نمیشود. افرادی هم که بدون پرسیدن قیمت، خرید میکنند، البته که حال و روز ما را نباید بفهمند؛ مایی که در هر مغازه که وارد میشویم، اول فقط قیمت را میپرسیم.
هیچ ماهیای در رودخانه برای گرفتن نیست
بازنشسته است و هر دو فرزندش مستقل شدهاند، میگوید کسی که در جوانی فقیر است، در میانسالی و بازنشستگی هم فقیر خواهد بود، چون اگر امروز نتواند کار کند و درآمد داشته باشد، طبیعتاً در آینده هم نمیتواند کار انجام دهد. از این رو، ترکیب خانوارهای فقیر و ارتباط آنها با بازار کار نیز از اهمیت زیادی برخوردار است. به این دلیل که منبع اصلی درآمد خانوارها نیروی کارشان است. نیروی کاری که به بازار عرضه میشود و در مقابل آن درآمد کسب میکنند و آن درآمد هزینه میشود. بهطور کلی، افراد یا نیروی کار خود را عرضه میکنند یا سرمایهشان را یا هر دو مورد را. اما خانوادههای فقیر عمدتاً عرضهکننده نیروی کار هستند.
زمانی که من در اداره مشغول بودم، یکی دیگر از محورهای مهم مطرح شده به فقر شاغلان اختصاص داشت. مطابق آمارهایی که ارائه کرده بودیم، ۵۳ درصد از خانوارهای فقیر دارای سرپرستانی بودند که شاغلند، اما باز هم فقیر محسوب میشدند. بخشی از افراد فقیر، جوان هستند و کار میکنند، اما چرا نمیتوانند حداقل هزینه یا درآمد لازم را برای یک زندگی تأمین کنند؟ اولین پاسخی که مطرح میشود این است کاری که انجام میدهند درآمدزا نیست و نمیتواند به اندازه کافی درآمد ایجاد کند. به دلیل اینکه هیچ ماهیای در رودخانه نیست که او بگیرد.
امروزه زندگی ما انسانها بیش از هرچیزی با پول گره خورده است. اغلب فعالیتهایی که ما انجام میدهیم و بسیاری از تصمیمهایی که میگیریم با هدف دستیابی به پول هستند. پول یک دغدغه ذهنی مهم و سنگین برای اغلب ما شده است. در واقع پول امنیت روانی ما جهت ادامه زندگی را فراهم میکند. هر فردی در زندگی به این امنیت روانی نیازمند است، پس به راحتی میتوان پول را یک عنصر حیاتی در زندگی معرفی کرد. پول با کمک به مستقلشدن ما نقش مهمی را در زندگی ما بازی میکند و حتی ارتباط زیادی بین پول و احساس خوشبختی ما وجود دارد.
هر فردی که مدتی در فقر یا بیپولی زندگی کرده باشد به سادگی میتواند درک کند که پول چگونه و چقدر بر اعتماد به نفس ما تأثیر میگذارد. احتمالاً برای شما نیز پیش آمده که پول کمی در حسابتان باشد و به خرید بروید. در چنین شرایطی و زمانی که میخواهید کارت را به فروشنده دهید قطعاً با نگرانیهای مختلفی روبهرو میشوید و درک میکنید که بیپولی در آن لحظه چقدر اعتماد به نفستان را تضعیف میکند. بهگونهای که حتی شاید با ترس و لرز کارت را به فروشنده دهید. در شرایطی برعکس اما اوضاع کاملاً متفاوت است. زمانی که از حساب بانکیتان مطمئنید خیلی با اعتماد به نفس بیشتری به خرید میروید. این موضوع صرفاً محدود به خرید نیست. در واقع پول در شرایط مختلف بشدت بر اعتماد به نفس ما تأثیر میگذارد و میتواند مایه نگرانی یا آرامشخاطر ما باشد.
سالانه انسانهای زیادی به دلیل بیپولی و در نتیجه عدم دسترسی به خدمات بهداشتی و درمانی مختلف جان خود را از دست میدهند. چه بسیارند انسانهایی که بیماریشان صرفاً به دلیل بیپولی روز به روز شدیدتر میشود و یک مسأله کوچک آنان را با بیماریهای جدی روبهرو میکند. چه بسیارند افرادی که بهخاطر بیپولی توانایی مراجعه به پزشک، روانپزشک یا روانشناس را ندارند. بهصورت کلی باید گفت که سلامتی ما بهشدت با پول گره خورده است.
پول نهتنها امکان تحصیل را برای ما فراهم میکند بلکه احتمال موفقیت تحصیلی ما و راهیابی ما به دانشگاهها و رشتههای برتر را نیز بالا میبرد. پول بر تحصیل و موفقیت تحصیلی ما نیز در زندگی تأثیر بسزایی میگذارد.
یکی از بدترین چیزها درباره فقر این است که فقر، مغز فرد فقیر را هم از او میگیرد. شما ممکن است برایتان سؤال پیش بیاید که آیا تصمیمات بد اقتصادی یک فرد باعث میشود که فقیر بشود یا فقرش باعث تصمیمات بد میشود؟
واقعیت این است که فقر، مغز را در حالت یک استرس مزمن نگه میدارد. تصور کنید که دائماً نگران هستید، نگران برآمدن از پس هزینههایی که همهاش در حال بالاتر رفتن هستند و هیچ چیز هم در شرایطتان بهتر نمیشود. این نگرانیهای مربوط به فقر آنقدر از مغز انرژی میگیرد که مغز توانی برای کارکردهای دیگر ندارد.
واقعیت این است که آدمهایی که فقیر هستند در خیلی موارد ریسکها و ضررها و منافع تصمیمات خودشان را نمیتوانند محاسبه کنند و برای همین کارهایی میکنند که این چرخه فقر ادامه پیدا میکند و شرایطشان بدتر میشود. پس اگر شما کسی را میبینید که وضعش خوب نیست و همزمان کارهایی میکند که از نظر شما خیلی خیلی اشتباه است، یادتان باشد که فقر نه تنها قدرت ذهن را پایین میآورد، بلکه استرسش توان تصمیمگیری درست را هم از آدمها میگیرد.
در مقالهای خوانده بودم که وقتی کسی میخواهد لاغر شود، یکی از اولین توصیههایی که به او میکنند این است که شام نخورد. کاری که برای اکثر افراد آنقدرها سخت نیست. اما فرض کنید چنان فقیر هستید که نمیتوانید شام بخورید. آنوقت است که از صبح ذهنتان درگیر این مسأله است که برای شام باید چکار کنم؟ این تجربه چیزی است که محققان به آن میگویند کاهش پهنا باند ذهنی، چیزی که باعث میشود فقرا مداوم تصمیمات بد بگیرند.