ردپای زنان در مسجدالحرام

فاطمه مرادی
خبرنگار

تاریخ حج و مسجدالحرام را که جست‌و‌جو کنیم ردپای زنانی را می‌بینیم که زندگی‌شان با تار و پود این سرزمین مقدس گره خورده است؛ از ابتدای خلقت نخستین آدم تا تولد اولین امام شیعیان. در این یادداشت سرگذشت سه زن روایت می‌شود که جوانه زیست‌، رشد و تکامل ایمان‌شان در خاک‌های سرزمین مکه ریشه زده و جان گرفته است.

مروه پذیرای حوا
در بعضی از روایات آمده که حضرت آدم و حوا پس از هبوط از بهشت در مکه فرود آمدند. حضرت آدم بر کوه صفا و حضرت حوا بر کوه مروه قدم گذاشتند. صفا و مروه دو کوه کم‌ارتفاع در ضلع شرقی مسجدالحرام است که حاجیان هفت‌بار بین‌شان می‌روند و برمی‌گردند. جالب اینکه مرحوم علامه طباطبایی در این‌باره گفته‌اند: «کوه مروه را از آن‌رو به این اسم نامیده‌اند که مراه، یعنی زن (همسر حضرت آدم) بر آن فرود آمد.»

سعی هاجر میان صفا و مروه
ابراهیم(ع) همسر و فرزند شیرخواره‌اش را کنار درختچه‌ای که بالاتر از منطقه چاه زمزم قرار داشت نشاند و سپس تصمیم گرفت که به شام برگردد. هاجر پشت سر خلیل‌الله راه افتاد و او را تا منطقه «کداء» دنبال کرد. همانجا از همسرش پرسید که او و پسرش را به امید چه کسی می‌سپارد؟ ابراهیم(ع) فرمود: «به خدا می‌سپارم.» مادر اسماعیل با گفتن اینکه خشنود و راضى هستم، در حالى‌ که کودک را در آغوش داشت برگشت و زیر آن درختچه نشست.
هاجر تنها یک مشک آب داشت که از آن می‌آشامید و کودک را شیر می‌داد. مشک آب که تمام شد، شیرش خشک شد و اسماعیل بی‌تاب. او حیران و سرگردان به بالاى کوه صفا رفت تا شاید در صحرا کسى را ببیند اما کسی نبود. به کوه مروه نگاه کرد و با درماندگی به خودش گفت: «خوب است میان این دو کوه آمد‌ و‌ شد کنم تا اگر کودک بمیرد شاهد مرگ او نباشم.» سه یا چهار بار میان آن دو کوهی که جز ریگ و شن نداشت، رفت‌و‌آمد کرد. کمی بعد کنار اسماعیل برگشت و بی‌قراری‌اش را که دید؛ دلش آتش گرفت.
کنار کوه صفا برگشت و میان صفا و مروه رفت‌وآمد کرد تا آنکه هفت‌بار این فاصله را طی کرد. دوباره برگشت و اسماعیل را به همان حال دید که بر خود می‌پیچید. ناگهان صدایى شنید ولی کسى را ندید. گفت: «صداى تو را شنیدم، اگر خیرى پیش تو هست مرا یارى کن و به فریادم رس.» در این هنگام جبرئیل(ع) بر او آشکار شد و مادر اسماعیل دنبال او به راه افتاد. جبرئیل با پاى خود به محل چاه زمزم کوبید و از همانجا آب بر روى زمین نمایان شد. آنگاه که چشمه زمزم جوشید، جبرئیل به ‌هاجر گفت: «بر مردم این دیار از تشنگى بیم مدار که این چشمه براى نوشیدن میهمانان خداست. زود باشد که پدر این طفل بیاید و براى خدا، خانه‌ای بسازند.» و محل خانه را نشان داد. سال‌ها بعد هاجر در کنار کعبه و در حجر اسماعیل دفن شد.

فاطمه، میهمان کعبه
مسجدالحرام مانند همیشه شلوغ بود. هر گوشه‌ای جماعتی به گفت‌و‌گو مشغول بودند. از میان جمع زنی متین و باوقار با قدم‌های سنگین و آهسته به خانه کعبه نزدیک شد. صورتش درهم و غمگین به نظر می‌رسید. درد زایمان امان فاطمه را بریده بود و داشت به خودش می‌پیچید. دست‌ها را به آسمان بلند کرد و زمزمه دعایش شنیده شد: «رَبِّ اِنّی مُؤمَنِه بِک و بما جاءَ مِن عِندِک مِن رُسُل و کتُب و اَنّی مُصَدِّقَه بِکلامِ جدی اِبْراهیم الخَلیل و انَّه بنی البیت العتیق؛ فَبِحقِ الذَّی بنی هذا البَیتِ و بِحَقَ الْمُولوُدِ الذَّی فی بَطْنی لما یسرت علی ولادتی»
«پروردگارا! من به تو و پیامبران و کتاب‌های آسمانی تو، ایمان آورده‌ام و سخن جدم ابراهیم را پذیرفته‌ام و بی‌تردید خانه تو با دستان او ساخته شده است. خداوندا! به حق آن کسی که این خانه را بنا کرد و به حق جنینی که در رحم دارم، این ولادت و وضع حمل را، برای من آسان گردان!»
ناگهان در برابر چشم‌های حیرت‌زده مردم، دیوار کعبه شکافته شد و فاطمه در هاله‌ای از نور پا به حریم قدس الهی نهاد و پس از آن دیوار به هم آمد. فاطمه دختر اسد و مادر امیرالمؤمنین(ع) نخستین زنی بود که فرزندش را در خانه کعبه به دنیا آورد. او سه روز میهمان خدا بود و از میوه‌های بهشتی تناول کرد. ملائک مقرب خدا نیز کمر به خدمت او بستند. روز چهارم دیوار کعبه دوباره از هم شکافت و فاطمه بنت اسد در‌ حالی‌ که کودکی را در آغوش می‌فشرد، بیرون آمد. آرام در برابر مردم ایستاد و گفت: «خداوند مرا بر زنان گذشته، برتری بخشید، چرا که آسیه دختر مزاحم، از بیم دشمنان، در جایی نیایش می‌کرد که مناسب عبادت پروردگار نبود و مریم دختر عمران، از درخت خرمای خشک شده، خرمای تازه چید. اما من وارد خانه خدا شدم و از میوه‌های بهشتی خوردم و هنگام خروج شنیدم که هاتفی در میان آسمان و زمین فریاد می‌کرد: «ای فاطمه! نام این نوزاد را «علی» بگذار! که خداوند فرموده است: من نام او را از نام خود، گرفته‌ام...»