کورمک مک‌کارتی از دنیا رفت

به نظر می‌رسد واقعاً جایی برای پیرمردها نیست!

بله، یکی دیگر از بزرگان داستان و قصه‌گوی کاردرست امریکایی هم از بین ما رفت. کورمک مک‌کارتی، نویسنده امریکایی در سیزده ژوئن 2023 برابر با 23 خرداد 1402 دیده از جهان فروبست و دنیا و مافیها را به حال خود رها کرد. او را به خاطر نوشتن داستان‌هایی با خشونت عریان، فضای وسترن و اصطلاحاً مردانه و همچنین داستان‌‌های آخرالزمانی جذابش به یاد خواهند آورد. به مناسبت درگذشت این نویسنده، نگاهی انداخته‌ایم به زندگی و آثار او. روحش شاد و یادش گرامی باد!

کورمک مک‌کارتی که بود و چه کرد؟
کورمک مک‌کارتی با نام کامل چارلز جوزف مک‌کارتی، 20 ژولای 1933 در رودآیلند ایالات متحده به دنیا آمد، اما به دلیل شغل پدرش بعد از مدتی به تنسی رفتند. پدرش وکیل موفقی بود که شغلش دفاع از افراد بی‌گناه – و گاهی گناهکار!- بود و بر اساس شغل پولسازی که پدر داشت خانواده پرجمعیت مک‌کارتی در میان افراد دور‌وبرشان ثروتمند بودند.
او مانند پدرش چارلز نام داشت و از این اسمش بشدت ناراضی بود، زیرا اسمش را یادآور شخصیت عروسکی چارلی مک‌‌کارتی می‌دانست. همین نارضایتی هم سبب شد که اسمش را تغییر دهد و از چارلز به کورمک تبدیل بشود، او البته اگر می‌دانست نام جدیدش در فارسی ما یادآور گونه‌ای از بی‌مهرگان موذی است احتمالاً این یکی را هم بعد از مدتی عوض می‌کرد.
کورمک مک‌کارتی در سال 1951 وارد دانشگاه شد، اما تحصیلاتش را نیمه‌کاره رها ‌کرد تا به نیروی هوایی ایالات متحده امریکا بپیوندد، مجری‌گری در رادیو را امتحان کند و با نوشتن داستان، روزگارش را بگذراند. کورمک مک‌کارتی در سال 1961 با همسر اولش، لی هالمن، ازدواج کرد. آنها صاحب یک فرزند شدند، اما ازدواجشان طولانی نبود. او در سال 1966 با همسر دومش، آن دولیسل، ازدواج کرد. آنها تا سال 1981 با یکدیگر بودند. بعد دوباره مک‌کارتی حس کرد که «آخر این هم شد زندگی؟» و از همسرش جدا شد، او در همین وضعیت به‌سر می‌برد تا آنکه در سال 1997 تنهایی بیش از حد آزارش داد و باز به خود گفت «این هم شد زندگی؟» و با جنیفر وینکلی ازدواج کرد و تا سال 2006 با او بود و وقتی مجبور شد برای بار سوم به خود بگوید «این هم شد زندگی؟» از همسر سومش هم جدا شد و تا هفته پیش، در سیزدهم ژوئن که به رحمت خدا رفت در تنهایی زندگی کرد.

دوران حرفه‌ای مک‌کارتی چطور بود اصلاً؟
مک‌کارتی در دوران زندگی ادبی خود 12 رمان نوشت که سه‌گانه مرزی (شامل کارهای همه اسب‌های زیبا، گذرگاه و شهرهای هموار)، جایی برای پیرمردها نیست، جاده و نصف‌النهار خون از آن جمله هستند. «جایی برای پیرمردها نیست» توسط برادران کوئن به فیلمی سینمایی تبدیل شد که جوایز زیادی را نصیب کارگردانان کرد. او همچنین سه مجموعه داستان کوتاه، یک مجموعه جستار، پنج فیلمنامه و دو نمایشنامه هم تألیف کرد.
 از جوایز انبوهی که به آثار کورمک مک‌کارتی تعلق گرفته است می‌توان به جایزه پولیتزر داستان و جایزه کوئیل برای کتاب جاده، جایزه حلقه منتقدان امریکا و جایزه ملی کتاب امریکا برای همه اسب‌های زیبا نام برد.

 

نگاهی به آثار ترجمه شده کورمک مک‌کارتی در ایران

 جایی برای پیرمردها نیست

 جایی برای پیرمردها نیست
«لوئلین ماس» که در نزدیکی ریو گراند در حال شکار است، با جسد مردانی روبه‌رو می‌شود که به ضرب گلوله کشته شده‌اند و به همراه آنها یک بار هروئین و بیش از 2 میلیون دلار پول نقد پیدا می‌کند. او می‌داند که این مقدار پول همه چیز را تغییر خواهد داد. اما تنها پس از کشته شدن دو مرد دیگر، اتومبیل سوخته یک قربانی است که «کلانتر بل» را به قتل عام در صحرا سوق می‌دهد و او بزودی متوجه می‌شود که «ماس» و همسر جوانش تا چه اندازه به محافظت نیاز دارند. یک داستان دلخراش از جنگی که جامعه با خودش به راه می‌اندازد و مراقبه‌ای پایدار در مورد روابط عشقی و خون و وظیفه‌ای که زندگی‌ها را سرشار می‌کند و سرنوشت‌ها را شکل می‌دهد.

 

همه اسب‌های زیبا
«جان گریدی کول» پسری شانزده ساله است که پس از مرگ پدربزرگش، خانه خود در «تگزاس» را ترک می‌کند. به‌خاطر جدایی والدینش و کار کردن مادرش در تئاتری خارج از شهر، او دیگر دلیلی برای ماندن در این خانه ندارد. «جان» و دوستش «لیسی رالینز»، سوار بر اسب‌هایشان به سمت جنوب و مکزیک می‌تازند. نفر سومی نیز به آنها ملحق می‌شود، پسری چهارده ساله و اسرارآمیز به نام «جیمی بلوینز» که در تیراندازی مهارت دارد. اگرچه داستان در سال 1948 رقم می‌خورد، نثر مسحورکننده و جذاب «مک کارتی» باعث می‌شود مناظر و صحنه‌های روایت شده، خارج از زمان به نظر برسند، در جایی قبل از تاریخ یا پس از آن.

 

جاده
در این رمان، مردی به همراه پسرش در جاده‌های امریکا که به کشوری سوخته و برباد رفته تبدیل شده، قدم برمی‌دارد. هیچ چیز بجز خاکستر‌های معلق در باد، در دورنمای ویران و بلازده آنجا حرکتی ندارد. جاده، آینده‌ای را متصور می‌شود که هیچ امیدی در آن باقی نمانده است؛ اما این پدر و پسر با عشق پایدار میانشان، تمام دنیای یکدیگر را می‌سازند. جاده، با تمامیتی کم‌نظیر در بینش و دید خود، تأملی ژرف و استوار است بر توانایی انسان در انجام بدترین و بهترین کارها. نهایت ویرانگری، سختی‌ها و رنج‌های هولناک و البته عشق و محبتی که دو انسان را در مواجهه با یأس و ناامیدی کامل، زنده نگه می‌دارد.

 

گذرگاه
کتاب «گذرگاه» رمانی نوشته «کورمک مک‌کارتی» است که نخستین‌بار در سال 1994 منتشر شد. در اواخر دهه 1930، نوجوانی شانزده ساله به نام «بیلی» گرگی را می‌گیرد که مزرعه خانواده‌اش را مدام مورد حمله و غارت قرار می‌داد. او اما به جای کشتن گرگ، تصمیم می‌گیرد آن را به کوه‌های مکزیک بازگرداند. «بیلی» با عبور از این گذرگاه، سفری دشوار و رؤیاگونه را در سرزمینی آغاز می‌کند که در آن، انسان‌ها با ارواح ملاقات می‌کنند و خشونت ممکن است مانند صاعقه به شکلی ناگهانی بر سر افراد فرود آید. سرزمینی که هیچ قانونی در آن وجود ندارد، البته بجز قانونی که مرگ وضع کرده است.