چه چیزهایی مانع از آغاز یک زندگی میشود؟
گشتیم نبود نگردید نیست
سمیه ملاتبار
نویسنده
میگوید با برگزاری مراسم ازدواج، مخالف نیستم. مخصوصاً در روزگاری که شاید عزا و عروسی تنها جایی باشد که اقوام و دوستان را سالی یکبار یا چند سالی یکبار میتوان دید. از طرفی هدایایی که اقوام برای عروس و داماد میآورند کمک هزینه نسبتاً خوبی برای آغاز زندگی است. اما قطعاً با قاعده هرکاری دیگران برای عروسیشان انجام دادند، ما هم باید انجام بدهیم مخالفم. جدا از هزینههای سرسام آور، تحمل استرس و درگیریهای ذهنی برای هماهنگی آماده کردن خانه، خرید و چینش جهیزیه و مراسم عروسی، برای دو جوان خیلی سخت است و تا مدتها اثرش در یک زندگی نوپا باقی میماند. چه بسا منشأ اختلافات و بحثهای بیهوده باشد.
به هرحال هر دلیلی برای این سختگیریها و چشم و همچشمیها متصور شویم، ریشهاش به عرف و فرهنگ غلط میرسد. فرهنگ جاهلانهای که حتی گاهی قید ازدواج را میزند اما قیدِ قیود خودش را نه.
یکی از دوستانم توی دانشگاه کار میکند، میگفت هروقت پرونده یکی از دانشجوها به دستم میرسد اولین چیزی که بررسی میکنم صفحه دوم شناسنامه است. با شوق میگردم ببینم در صفحه ازدواجشان کسی را دارند یا نه. صفحه خالی شناسنامه بعضیشان را که میبینم ناخودآگاه دلم پر از غم میشود. دعا میکنم بهزودی اسم همسری مناسب این جوان توی صفحه بنشیند و یا احساس تنهایی نداشته باشد.
دوست دیگری میگفت قصد ازدواج ندارم را شاید در گذشته فقط میشد از زبان دختران شنید، اما امروز پسرها هم این حرف را مدام به خانواده تکرار میکنند و میگویند از زندگی فعلیشان هم راضی هستند. انگار جوانها بیش از اندازه محافظهکار شدهاند و اگر بخواهیم خودمانیتر بگوییم، از تشکیل خانواده و زیر بار مسئولیت رفتن گریزانند و از چیزی واهمه دارند.
در میزگردی که از تلویزیون میدیدم حرف از خروجی مجلات تخصصی خانواده پیش آمده بود. یکی میگفت ما باید از دختر و پسر امروزی، مادر و پدر نمونه بسازیم ولی دختر جوانی حرفش را قطع کرد و گفت: قرار نیست همه دختران و پسران، مادر و پدر شوند، چه برسد به اینکه نمونه هم بشوند، ما باید یادمان باشد که خیلی از دخترها و پسرهای ما فقط میخواهند دختر و پسر باقی بمانند.
میگوید هنوز هم یکی از آرزوهای بزرگ زمانه ما ازدواج است و این آرمان واحد چنان بزرگ و مقدس است که خانوادهها حتی فکرش را هم نمیکنند که جوانشان مخالف آن باشد. در همین لحظه که همه پشتیبان این آرمان بزرگاند و همه در مدح و ثنای آن شعرها میسرایند و انشاها مینویسند و همه تلاطمها و سختیها و مشکلات جهان را به پای محقق نشدن آرمان ازدواج مینویسند، چند نفر حاضرند در ازدواج خودشان برای همه آنهایی که قرار است به جشن عروسیشان دعوت شوند کارت بفرستند و در آن بگویند آرمان ازدواج ساده ارزشمندتر از بهبه و چهچه شماست و ما ترجیح میدهیم جشن ازدواجمان را با بستگان درجه یک و رفقا بگیریم و البته نیازمند دعای خیر شما نیز هستیم.
چرا چنین میشود؟ چرا بسیار کم و اندک و ناچیز و نادیدنیاند آنهایی که در حوزه شعار و نظر و سخنرانی، ازدواج ساده را مقدس و لازم میدانند و میتوانند در حوزه عمل هم یک عروسی بیاسراف و بیتوجه به چشم و همچشمی و خالی از خرجها و هزینههای ویرانگر و کمرشکن برگزار کنند؟
آیا معنای این تناقض این است که حامیان و طرفداران و هواداران ازدواج ساده صداقت ندارند یا تنها میخواهند شعار بدهند؟ نه. یا دستکم من اینچنین فکر نمیکنم. پس پیچ ماجرا کجاست؟ کدام پل در کجای جهان شکسته است که انگار پروپاقرصترین هواداران سادهترین ازدواجها هم توفیق چندانی در عملی کردن آن نیافتهاند؟
شاید برای فهم درست نقطه ثقل ماجرا باید به یک ضلع دیگر آن برویم و ببینیم چه چیزی باعث میشود در عین اینکه ازدواج ساده را همه آدمها میستایند، تقریباً همه هم از عمل کردن به آن فراریاند.
ازدواج باشکوه و پرخرج چه معنایی میدهد؟ کسی که یک جشن عروسی شلوغ را با چند نوع غذا و ریخت و پاش فراوان میبیند، از اسراف لذت میبرد؟ اسراف را زیبا و فضیلتدار میداند؟ فکر نمیکنم. اخیراً یکی از دختران فامیل عروسی داشته، محل عروسی برای هر میهمان دو میلیون و پانصدهزار تومان گرفته. بقیه خرجهای عروسی هم که بماند. حالا ما سال ۹۲ برای هر میهمان ۴۸ هزار تومان دادیم و جزو عروسیهای خیلی خوب و شیک بودیم خیر سرمان. با این اوصاف چند نفر آرزوی عروسی گرفتن را باید فراموش کنند؟
ازدواج ساده و کمخرج و بیاسراف، بیشک فضیلت است. بیتوجهی به انتظارات ماورایی و گاه خندهآور قوم و خویشها و دوستان و خیالپردازان و پیروان آخرین مدهای عروسی و در عین حال راضی نگه داشتن پدر و مادر و بستگان نزدیک، کم هنری نیست، اما هیچ چیز در جهان نیست که یکوجهی و تکبعدی باشد. بسیاری از جشنهای عروسی و جزئیات آنها از اجبار عرف است و شاید اگر قضاوتهای بیرحمانه درباره آن نبود، خیلیها ترجیح میدادند مخارج عروسی و جهیزیه و موارد دیگر را بارها تقسیم کنند و کمرشان را زیر بار این حادثه سهمگین نشکنند.
اما با همه اینها، بپذیریم که داستان دیگری هم در این میان هست. زندگی میدان طوفانهای سهمگین است. ازدواج و جشن عروسی و جهیزیه و هزینه مسکن و هزار هزینه دیگر را هم اگر کم کنیم، هزار پیچ تند دیگر هست که با توانمندی و قدرت مرد و زن باید حل شود. پذیرفتنی است که خیلی وقتها همین هزینههای سرسامآور عروسی و همه آنچه میدانیم و میدانند، مانع از آغاز یک زندگی میشود، اما سؤال اینجاست که مردی که نتواند هزینه طوفانهای زندگی را پرداخت کند میتواند تکیهگاه یک خانواده باشد؟
تکیهگاه بودن و مسئولیتهای مدیریت یک خانواده البته تنها مسأله مالی و پول و هزینه مادی نیست، اما جزء مادی آن را هم نمیتوان نادیده گرفت؛ مخصوصاً در زمانهای که بحرانهای مالی براحتی میتواند بر آرامترین و پرصلح و صفاترین خانوادهها نیز تأثیر بگذارد و آنها را کلافه کند؛ زمانهای که در آن چهره تلخ و اقتصادزده زندگی روزمره را نمیتوان دستکم گرفت و با چند شعار زیبا آن را پشت سر گذاشت.
ازدواج پرهزینه و پرریخت و پاش و مسرفانه، تباهی اندر تباهی است. اما کمی انصاف به خرج بدهیم؛ جشن ازدواجهای دانشجویی و مراسمهای ازدواج آسان و هزار برنامه و ایده دیگر که سالها در پی کاستن از هجوم هزینههای جشن عروسی بودهاند به کجا رسیدهاند؟ جز این است که هیچکدام نتوانستهاند از هزینه اصلی بکاهند و به جای آنکه جایگزین جشن پرهزینه عروسی بشوند، به مناسک موازی تبدیل شدهاند؟
بپذیریم که جشن عروسی برای خیلیها حذفناشدنی است. به جای علم کردن مراسمهای شعاری ازدواج ساده که فقط هزینههای اضافی بر دوش نهادهای فرهنگی هستند، آموزش بدهیم و به جوانانمان یاد بدهیم که چگونه میتوان در عین راضی نگه داشتن پدرها و مادرها و بستگان، از هزینهها هم کاست. اجازه بدهیم مردان و زنان جوان ما با چهره سفت واقعیت روبهرو شوند و ازدواج را دستکم نگیرند و فکر نکنند همه چیز بیزحمت مهیاست؛ از ازدواج ساده گرفته تا زندگی ساده و هزینه ساده.
یک ازدواج ساده نهایت آرزوی همه جوانهاست، اما یکشبه نمیشود. هر کس اگر حتی بتواند یک رسم و مُد را از چرخه پرپیچ و خم عروسیاش حذف کند، کمهنری نکرده است.
اصولاً خلاف جریان آب رودخانه شنا کردن کار سادهای نیست، حکایت ازدواج در میان سبک و سیاق زندگیهای امروزی که به سمت تجملگرایی میل پیدا کرده، حکایت همان نوع شنا کردن است. هر چه افراد به فلسفه ازدواج احاطه بیشتری داشته باشند، مسائل حاشیهای ازدواج برایشان کمرنگتر میشود. در جامعهای که بشدت تجملگرایی در حال بابشدن است و اصول زندگی ساده حتی در خانوادههایی با وضع مالی نه چندان عالی در حال فراموششدن است، انتخاب یک مراسم ساده حکایت از متفاوت بودن زوج از نظر سیستم تفکری دارد، که البته میتوان گفت به مبارزهای نسبتاً سخت با قیود خانوادگی بستگی دارد و تنها از عهده کسانی بر میآید که یک تفکر رشدیافته و عزمی جزم و حتی ایدئولوژی و جهانبینی قوی دارند، اینکه به ازدواج چگونه فکر میکنند و فلسفه ازدواج از نظر آنها چیست.
خانوادههایی که بضاعت مالی کمی دارند خودبهخود ازدواجهای آسانتری دارند، اگر آنها هم نخواهند بالاتر از سطح زندگی خود، برای فرزندانشان مراسم بگیرند، ولی برای دسته زیادی از خانوادهها که بضاعت مالی متوسط دارند، ازدواج با تمام ملزومات ضروری و غیر ضروریاش به دلیل آنکه میخواهند بیشتر از توان مالی خود برای آن هزینه کنند به معضلی تبدیل شده است. بسیار مشاهده شده است که خانوادههای عروس و داماد تا سالها بعد از عروسی فرزندانشان قسط وامهایی را میدهند که برای تهیه جهیزیه و یا برگزاری مراسم هزینه کرده بودند.
به نظر میرسد، مشکل سر راه ازدواج و مراسم ساده، یک مشکل فرهنگی است که در چندین سال اخیر به مرور و خیلی نرم و آهسته در جامعه ما رخنه کرده و آن هم عبور از زندگیهای ساده به سمت زندگیهای پر رفاه است، شاید خیلی از خوانندهها الان زیر لب با خودشان بگویند با این گرانی از کدام رفاه حرف میزنی ولی اگر یک نگاه منصفانه به مدل زندگی خود و اطرافیانشان داشته باشند و با گذشتههای نه چندان دور مقایسه کنند، درمییابند که چقدر با گذشته تفاوت کرده است از نظر نوع وسایل و اسباب خانه که البته تبلیغات تلویزیون و مدل زندگیهایی که در سریالهای تلویزیونی نشان داده میشوند هم در این زمینه بیتأثیر نیست که پرداختن به آن از حوصله این بحث خارج است.
اینها به مرور زمان در ذهن جوانها جا انداخته است که انگار بدون این اسباب و لوازم نمیشود زندگی کرد. وجود لوازمی که در طول یک سال بهندرت به کار یک خانواده نسبتاً پرجمعیت میآید، در میان جهیزیه یک زوج جوان که به سختی در یک واحد آپارتمانی کوچک میگنجد، همه اینها نشاندهنده این است که خیلی از آدمها سعی دارند از الگوی واحدی برای زندگی استفاده کنند.
آن چیزی که سنگ بزرگ جلوی پای زوجین است و به نظر من کاملاً هم نقد است، مخارج مراسم عقد و عروسی، خرید، جهیزیه و آماده کردن همان سقف مشترکی است که قرار است خانه آرامش باشد و اشتغالی که مخارج یک خانواده را تأمین کند. از بین اینها، مسکن و اشتغال مشکلاتی است که بیشتر جنبه اقتصادی دارد ولی مشکل سایر موارد بیشتر مشکل فرهنگی است.
غیر از مشکل مسکن و کار، در سایر موارد، بلوغ فکری زوجین و ایستادگی در مقابل حرفوحدیثهایی که به احتمال زیاد خواهند شنید، کار را آسان میکند. برگزاری یک مراسم ساده با تشریفات کم، از لحاظ تعداد میهمان و تنوع غذا، تهیه جهیزیه و بسندهکردن آن به وسایل ضروری و مورد نیاز اولیه، توقع هدایای رنگ و وارنگ و گرانبها نداشتن به خاطر مناسبتهای گوناگون که معمولاً در فاصله عقد تا عروسی انجام میشود و اصولاً باید باعث افزایش مهر و دوستی شود، ولی دیده میشود که در خیلی اوقات باعث دلخوری و حتی ایجاد تشنجهای شدید میشود، همه اینها شرایط ایجاد یک ازدواج کمدردسر است.
اصلاً ماندهام چرا هی مدام از مراسم ساده ازدواج سخن میگویید؟ مگر نه اینکه انسانها قدر چیزهایی را که آسان به دست میآورند، نمیدانند؟ مثلاً همین دهه پیش، کنکور برای خودش برو بیایی داشت و هر کسی نمیتوانست در آن قبول شود، به همین دلیل وقتی کسی در دانشگاه قبول میشد درسخوان بود و نمره خوب میگرفت، اما این روزها چون هر کسی در دانشگاه آزمون بدهد قبول میشود، دیگر دانشجوها قدر دانشگاه را نمیدانند و درست و حسابی هم درس نمیخوانند.
از نظر من نه تنها نباید در مورد ازدواج ساده گرفت، بلکه باید روزبهروز سختترش کرد. قبلترها میگفتند که جوانان قبل از ازدواج بروند گواهینامه ازدواج بگیرند. من نه تنها با این مورد موافق هستم بلکه معتقدم غیر از گواهینامه ازدواج، فردی که به خواستگاری میرود، باید خانه، خودرو، کار درست و حسابی و پول نقد هم داشته باشد.
عروسی من مهمتر است یا یک مسابقه فوتبال؟ حتی بازیهای لیگ دسته دو را هم با چند دوربین فیلمبرداری میکنند؛ آنوقت توقع دارید که مثلاً عروسی ما تنها با یک فیلمبردار انجام شود؟ آرایش عروس هم بسیار مهم است. باید بهترین مواد به کار رود تا در طبیعیترین حالت ممکن، شیک هم بشوم. از آتلیه هم نمیشود گذشت.
معتقدم اگر به امکانات و منابع خودمان دقت کنیم میتوانیم در خصوص نوع ازدواج راحتتر حرف بزنیم. مثلاً برادر من وقت ازدواجش شغلی نداشت و طبیعتاً درآمد خاصی هم نداشت، بنابراین براساس شرایطش خیلی ساده و با یک جشن مختصر ازدواج کرد که در مراحل بعد زندگی، برای خانوادهاش جبران کرد. اما هستند افرادی که وضع مالی خوبی دارند و مراسم مفصل میگیرند و مقدمات پرهزینه را انتخاب میکنند. اگر زندگی را یک حلقه تصور کنیم، در این حلقه چیزهایی قرار میگیرد مثل ازدواج، خرید لوازم.
بحث ازدواج در ذهن همه با مسائل اقتصادی گره خورده است. حال آنکه این مسأله علاوه بر ابعاد اقتصادی، زوایای دیگری نیز دارد. مشخصاً سؤال من این است که ازدواج ساده ازدواجی است که فقط هزینههای کم داشته باشد؟ یعنی دو نفر از لحاظ سختافزاری با مهریه کمتر و یا جهیزیه و هزینه کمتر بروند سر خانه و زندگیشان؟ یا اینکه نه، ما یک پیشزمینه نرمافزاری هم داریم؟
پس نکته اساسی فرهنگسازی است، یعنی ما ذهنیت جوانان را در این زمینه شکل بدهیم تا بتوانند مقولهای مثل ازدواج ساده را با جان و دل بپذیرند. یعنی در کنار امکانات سختافزاری که مهیا میکنیم مثل مؤسسات ازدواج آسان، روی بینشها هم کار شود. این روش مشکلی ندارد اما باید ببینیم دختر و پسر به این شیوه اعتقاد دارند یا نه چارهای ندارند؟ یکی از مشکلات اساسی در کشور همین است که همه چیز را میخواهیم از لحاظ سختافزاری حل کنیم.
ببینید این ازدواجهای ساده بین جوانان طبقه متوسط، خانوادههای مذهبی، طلاب و روحانیون و دانشجویان مرسوم است. بین طبقات مرفه رایج نیست اما میبینیم که اکثر این طیفهایی که گفتم، با این شیوه و با استفاده از امکاناتی که مؤسسات ازدواج آسان در اختیار زوجین قرار میدهند ازدواج میکنند. البته باید بگویم زمانی میتوان گفت این ازدواج رایج است که حتی طبقات مرفه و ثروتمند نیز با اعتقاد فکری و فرهنگی به این مقوله با این شیوه ازدواج کنند. حال سؤال من این است که علاوه بر امکانات سختافزاری و آمادگی فرهنگی برای ورود به زندگی با شیوه ازدواج آسان، چه محورهای دیگری در این مقوله مهم است؟
به هر حال من در خانوادهای هستم که عروس ما، خواهر ما با فلان شکل و مدل ازدواج کرده و من شاهد آن نوع ازدواج بودم. اصلاً برخی معیارها ولو اینکه ارزشمند باشند، برای خانواده ما ارزشمند نیستند. آن چیزی که من در واقعیت میبینم این است که دوستم جور دیگری جشن گرفته است، خانوادهام به یک شکل دیگر. یعنی حداقل این نکات و تصاویر در ضمیر ناخودآگاه من وجود دارند. به نظرم انسان بیشتر از توانش نباید ایثار کند، چون از یک جایی پشیمان میشود. یعنی به خاطر شدت عاطفه یا جوگیری، دو طرف تن به خواستهای میدهند که بعداً پشیمانی به بار میآورد. من قبول ندارم که با اصلاح یک جهانبینی، مسأله حل شود. چون تا بیاییم جهانبینی را عملیاتی کنیم، مسأله خیلی سخت میشود. به نظرم این یک حرف آرمانی است.
من با صحبتهای شما مخالفم. باید ببینیم اعتقاد ما چگونه است؟ من چون دوسالی است پیگیر بحث ازدواج هستم و اطرافیانم را نیز ترغیب میکنم به این قضیه، میبینم که همه، بچه مسلمان و بچه شیعه هستیم یعنی در اعتقاداتمان میگوییم که خداوند به تو میگوید از تو حرکت، از من برکت، اما وقتی رفیقهای خودم را میبینم، متوجه میشوم که فقط در حرف اینطور میگوییم. من با خودم میگویم حالا که با دست خالی میروی سراغ ازدواج، به حرف ائمه و خدا واقعاً اعتقاد داری؟ من احساس میکنم اکثر بچه حزباللهیها به این اعتقاد ندارند، چون درک ما از مبانی اعتقادی و اعتقادات خودمان خیلی دقیق و درست نیست. دوستی گفتند ایثار کردن تا کی؟ خود من تجربهای ندارم و وارد زندگی نشدهام، ولی باید ببینیم برای چه میخواهیم ایثار کنیم؟ یعنی طرف مقابل را هم ببینیم، اگر انتخاب کردیم تا آخر باید باشیم و پای مسائلش هم بمانیم. در ادامه من دو سؤال دارم اینکه اعتقاد به ازدواج ساده صرفاً برای انجام ازدواج است یا برای تداوم ازدواج هم هست؟ سؤال دیگر اینکه ازدواج دانشجویی در رنج ترمهای اول بیشتر منجر به طلاق شده یا در ترمهای بالاتر و یا مقاطع عالیه نیز به طلاق منجر میشود؟
در رابطه با ایثار یک نکته بگویم، حرف من این است که انسان به اندازه ظرفیتی که دارد باید ایثار کند، نه مبتنی بر آرمانهایی که نسبتی با واقعیات تربیتی، روحی و رفتاری فرد ندارند. نگاههای قبل از ازدواج در این خصوص گاهی غیرمنطقی است و فرد فقط تصوراتش را میگوید، اما وقت عملیاتیکردن همان تصورات، با مشکل مواجه میشود. به هر حال این واقعیت است که مدرنیته ما را راحتطلب کرده و این در زندگی دوران تجرد ما نهادینه شده است. الان هیچ کسی در خانوادههای متوسط و بالا چندان طعم نداری را نمیچشد، در صحبتکردن میگوییم قناعت کنیم و ازدواج ساده داشته باشیم ولی در عمل چنین اتفاقی نمیافتد.
نگاه دوستمان کمی افراطی است. ایشان طوری میگویند دختر در دوران تجرد در رفاه بود و بعد از تأهل نمیتواند با شرایط سخت و ازدواج آسان کنار بیاید که گویا قرار است از رفاه مطلق به فقر و نداری مطلق منتقل شود. من میگویم سختیهای مادی بعد از ازدواج را خیلی بزرگ جلوه میدهید. جوری فضا را تصویر میکنید که گویا دختر و پسر قرار است وارد زندگی سراسر رنج و سختی و بدبختی شوند، درحالیکه خانوادههای زوجین تمام تلاششان را برای کمک به فرزندانشان میکنند. من هم به نگاه افراطی به ازدواج آسان و آرمانگرایی صرف بدون در نظر گرفتن زمینههای تربیتی افراد انتقاد دارم، اما روی دیگر ماجرا را هم شما افراطی نشان میدهید. به هر حال هر فردی برای کسب درآمد و روزی حلال تلاش میکند و سختیها با درک متقابل قابل هضم است.
میگویند ازدواج مثل هندوانه در بسته است، طرف را از صد گیت هم که رد بکنی، باز هم در زندگی مشترک مشکل وجود دارد. چرا مشکل است؟ چون دوتا خواهر و برادر در یک خانواده با یک پدر و مادر و یک سبک بزرگ میشوند اما رفتارشان کاملاً متفاوت است، حال دو فرد از دو خانواده مختلف با روحیات مختلف را تصور کنید.
الان متأسفانه سبک زندگیها سبک ناز و نعمت افراطی است. خانوادهها نمیگذارند بچه هیچ سختی ببیند، به نظر من بچههای این دوره به مراتب مشکلات بیشتری از دوره ما دارند، چرا که دوره ما حداقل کودکیهای سختی داشتند و کمی تحملشان از نسلهای جدید بیشتر است. به هر حال اگر ازدواج را یک بنا تصور کنیم، باید به زمینهها و زیرساختهای آن توجه جدی داشته باشیم.