موقعیت عجیب صدام
ریاض ابراهیم حسین، وزیر بهداشت، در یکی از جلسات بیاحتیاطی کرد و پیشنهاد داد برای راضی کردن ایرانیها به ختم جنگ، صدام مدتی کوتاه و به شکل صوری از ریاستجمهوری کنارهگیری کند؛ کان کاگلین مینویسد: «صدام موقعی که این پیشنهاد را شنید هیچ ناراحتی و عصبانیتی نشان نداد؛ او صرفا جلسهی کابینه را قطع کرد و از وزیر بهداشت خواست همراه او بیرون بیاید... چند لحظه بعد صدای شلیک تیری شنیده شد و سپس صدام به تنهایی به جلسهی کابینه برگشت.» فردای این روز رسانههای بعثی اعلام کردند وزیر بهداشت به جرم واردات داروهای فاسد که موجب مرگ بسیاری از عراقیها شده اعدام شده است.
در اوج غرور
با آزادی خرمشهر صدام در یکی از تلخترین شرایط ممکن برای یک شخصیت سیاسی قرار گرفت. هنوز آنقدر زمان نگذشته بود که طنین صحبتهایش از یادها برود تا بتواند موضعی متفاوت بگیرد و در سایهی فراموشیها تفاوتها را توجیه کند. این وضعیت جایگاه او را به شدت ضعیف کرده بود.
شاید اگر صدام کمترین احتمالی برای شکست در جنگ میداد، پیش و پس از شروع جنگ تا این حد مغرورانه سخن نمیگفت. اوضاع آشفتهی ایران صدام را در رویای پیروزی بزرگ فرو برده بود. او حدود یک سال پیش از آغاز جنگ و پس از دیدار با ابراهیم یزدی، وزیر خارجهی ایران، به صلاح عمر علی نمایندهی عراق در سازمان ملل گفت: «صلاح! این فرصت شاید در هر قرن یکبار هم پیش نیاید... الان ما فرصت مناسبی داریم؛ آنها از هم فروپاشیدهاند، ارتششان تکهپاره است، نیروهایشان پراکنده شده، بین خودشان درگیرند، برخیها برخی دیگر را میکشند، پس ما الان فرصتی تاریخی در اختیار داریم تا همهی حقوقمان را بازگردانیم. و این را به تو میگویم، خودت را به عنوان نمایندهی عراق در سازمان ملل آماده کن! من میخواهم بروم و به آنها ضربهای بزنم که همهی کرهی زمین صدایش را بشنوند.» آن روزها صدام این سخنان را به صورت آشکار نمیگفت اما یک سال بعد که جنگ را آغاز کرد همین لحن در سخنانش بود؛ «فارسهای نژادپرست همواره کوشیدهاند جنگ را به میهن عرب منتقل کنند. ارتش دلاور ما در عراق برای اولین بار در تاریخ فعلی و پس از صدها سال تجاوز توانست جنگ را به سرزمین تجاوزکاران منتقل کند و با قدرت نشان دهد که ارتش عراق در خدمت امت عرب است و از سرزمین و شرف این امت و از سرزمین عراق دفاع میکند. ای رزمندگان دلاور، در دزفول، اهواز، گیلان(غرب) و خفاجیه(سوسنگرد)! ای رزمندگان در قصر شیرین، مهران، سومار، محمّره(خرمشهر) و البستین(بستان) و در دیگر صحنههای جنگ! ارزش تاریخی دستاورهای شما در اشغال زمین یا آزادی آن یا جمعآوری نیروهای متجاوز دشمن نیست؛ بلکه ارزش تاریخی دستاوردهای شما این است که دورانی جدیدی را با حرکت فعلی در تاریخ امت خود آغاز کردید.»
سرمست پیروزی
پیشرویهای اولیهی ارتش صدام برای ایرانیها بسیار آزاردهنده و تلخ بود و طعم تلخ شکست را در کامشان نشاند اما ناظران جنگ به وضوح میدیدند که بسیاری از پیشبینیهای صدام محقق نشده است. حملهی اولیهی هوایی موفقیت کمی داشت و پیشروی نیروهای زمینی متوازن نبود. ارتش عراق در برخی مناطق که موقعیت دفاعی مناسبی نداشت زمینگیر شده بود. مثلاً در جبههی جنوب خوزستان، خرمشهر را به سختی تمام گرفته بودند اما راهی به آبادان پیدا نکرده بودند و نیروهایشان در شمال خرمشهر از کارون عبور کرده بودند تا محاصرهی آبادان را کامل کنند اما به تدریج همین موضوع یک ضعف دفاعی به آنها داده بود و نیروهایی که در این منطقه بودند از روبرو مقابل نیروهای نظامی ایران بودند و رودخانهی کارون را پشت سر داشتند که امکان پشتیبانی در عملیات احتمالی ایران را برایشان سخت میکرد.
صدام به گفتهی خود و اطرافیانش در آن روزها، سررشتهی مناسبی از امور نظامی نداشت. حمدانی از فرماندهان سابق ارتش عراق میگوید که صدام در همان اوایل جنگ در جلسهای با نخبگان عرب گفته بود: «من در جنگ وارد شدم ولی در مورد جنگ بیشتر از یک سروان نمیدانم، ولی فرمانده نیروهای مسلح عراق هستم.»
از سوی دیگر صدام مدتی پیش از آغاز جنگ با یک شبهکودتا سرِ کار آمده بود و از همین رو فرماندهان زیادی را در ارتش تغییر داد و افراد وفادارش را به فرماندهی انتخاب کرد.
نمیدانیم صدام تا چه حد خطر استقرار آسیبپذیرش در خاک ایران را درک کرده بود اما آنچه او را بیش از پیش امیدوار کرد ضعفی بود که در جبههی مقابلش در ایران میدید و همین بود که با وجود این موقعیت آسیبپذیر همچنان با لحنی از جنس لحن آغاز جنگ سخن میگفت. ارتش عراق زمینهایی از خاک ایران را اشغال کرده بود، عملیات تهاجمیاش را متوقف کرده و منتظر بود تا تلخی اشغال سرزمین، ایرانیها را پای میز مذاکره بکشاند. مذاکرهای که صدام برایش پیششرط داشت و میگفت: «ما به شرطی آمادهی مذاكره با رهبران ایران هستیم كه دولت ایران به حاكمیت ما بر شطالعرب [اروند] و سرزمینهایی كه آزاد ساختیم احترام بگذارد.»
نشانههای شکست
عبور نیروهای عراقی از کارون و موقعیت آسیبپذیرشان با طراحی حسابشده و هماهنگی نیروهای نظامی ایران بالاخره بلای جان صدام شد. مهر 60 عملیات ثامنالائمه علیه همین بخش از نیروهای عراقی انجام شد و بزرگترین شکست ارتش عراق از آغاز جنگ تا آن روز رقم خورد. شکست آنقدر واضح بود که دو، سه روز بعد ارتش صدام مجبور شد قبولش کند و گاردین انگلیس هم نوشت: «این شکست برای عراق بیش از یک عقبنشینی نظامی است، یک شکست سیاسی و نظامی است.» دو ماه بعد ایران پیروزی دیگری را در عملیات طریقالقدس رقم زد. ماکس پری بازتاب پیروزیهای ایران را در آمریکا چنین روایت کرده است: «ابتدای جنگ آمریكاییها هیچ نوع نگرانی نداشتند، چون ارتش عراق در مراحل نخستین خوب عمل كرده بود و در سلسله عملیات نظامی در سراسر سال 1981 دست بالا را داشت. ولی از اوایل فوریهی سال 1982 [بهمن 1360]، وضع بهتدریج دگرگون شد. ویلیام كیسی، رئیس كل آژانس اطلاعات مركزی آمریكا، در آن ماه گزارشهایی از جنگ ایران و عراق دریافت كرده بود كه لرزه بر اندام اعضای عالیرتبهی دستگاه سیاست خارجی آمریكا میانداخت. به گزارش كارشناسان سیآیای حملات ارتش عراق علیه ایران با ناكامی متوقف شده بود و آرایش نظامی ارتش عراق ـكه بیش از حد لازم گسترش یافته بودـ بسیار بد رهبری میشد. میدان جنگ به سلاخخانهای تبدیل شده بود و علاوه بر این، به كیسی گزارش داده بودند كه تلاشها برای متحد كردن نیروهای كرد علیه دولت تهران با شكست مواجه شده است. در یك كلام، عراق ابتكار را در جنگ با ایران از دست داده بود و اینك پس از یك سال كه ایران با حالت دفاعی میجنگید آمادهی آغاز تعرض متقابل میشد.
وضع صدام خطرناك به نظر میرسید. كیسی با عجله پیشنهاد كرد كه ایالات متحده با بغداد ارتباط اطلاعاتی برقرار كند و برای آغاز كار، یك هیأت عالیرتبهی آمریكایی به عراق رفت و با صدام حسین ملاقات كرد.» پس از گفتوگوهای طولانی با ملكحسین، شاه اردن، و فهد، ولیعهد پادشاه سعودی، صدام با این ملاقات موافقت كرد و ویلیام كیسی با برزان ابراهیم تكریتی، برادر ناتنی صدام و رئیس دفتر مركزی اطلاعات عراق، در امان، پایتخت اردن، گفتوگو کرد. در آن ملاقات، كیسی گفت ایالات متحده مایل است با عراق روابط مستقیم اطلاعاتی برقرار كند تا مطمئن شود كه عراق میتواند در برابر حملههای ایران ایستادگی كند. او سپس جزئیات برنامهاش را مطرح كرد. كیسی نقشههایی را كه سیآیای از آرایش نظامی نیروهای ایرانی و عراقی تهیه كرده بود، مطرح كرد و توضیح داد که بر اساس آنها كارشناسان آمریكایی عقیده دارند نیروهای ایران میتوانند جلوی هر گونه حركت عراقیها را سد كنند.
صدام در محاصره
ایرانیها روی دور افتاده بودند و سرعت عملیاتهای پیدرپی آنها اجازهی هرگونه طراحی موثر را از عراق گرفته بود. چند ماه پس از طریقالقدس عملیات فتحالمبین در ابتدای سال 61 انجام شد. پس از سختیهایی که ایران در مرحلهی اول عملیات تحمل کرد، در مراحل بعدی، ارتش عراق در منطقهی عملیاتی فتحالمبین فروپاشید و ایران با سرعتی عجیب مناطق را آزاد کرد. در عراق، فاجعهی شکست، جایگاه صدام را متزلزلتر کرد. افرایم كارش مینویسد: «عملیات فتحالمبین بزرگترین عملیات تا آن روز جنگ بود. در عملیات فتحالمبین عراق تحقیرآمیزترین شكست از زمان شروع جنگ را متحمل شد. تقریبا سه لشكر خود را كامل از دست داد. گزارشها نشان میداد كه پانزده تا بیستهزار نفر هم اسیر داده است.» اما تراژدی تلخ برای صدام این بود که نزدیک بود به اسارت نیروهای ایران دربیاید. کان کاگلین در کتاب «صدام از ظهور تا سقوطش» ماجرا را اینگونه روایت کرده است: «شایعهای در بغداد دهان به دهان پیچید مبنی بر اینکه صدام در حین حضورش در جبهه فاصلهی چندانی با اسیر شدن نداشته است. شایعه صحت داشت. کاروان خودروهای زرهی صدام حین عبور از جادهای در نزدیک جبهه ناگهان در محاصرهی نیروهای ایرانی قرار گرفته بودند. ایرانیها خبر نداشتند صدام را در محاصرهی خود دارند.» ماهر عبدالرشید توانست صدام را از این مهلکه نجات دهد. بلافاصله پس از عملیات فتحالمبین ایران آماده شد برای پس گرفتن خرمشهر؛ شهری که به نمادی از جنگ ایران و عراق تبدیل شده بود. صدام حالا بیش از هر زمان دیگری در تنگنا قرار گرفته بود و در این فاصله سوریها یک ضربهی بزرگ به صدام وارد کردند.
ضربهی سوریه
23 فروردین، سوریه با ایران توافق کرد و لولههای نفتی عراق را، که از سوریه میگذشت، بست. صدام به فاجعه نزدیک شده بود. شب در جلسهی فرماندهان حزب بعث، صدام از تاریخچهی حزب بعث و دشمنیهای سوریه گفت و معتقد بود دشمنی جدید آنها ربطی به جنگ ندارد. صدام به نامههایی که عراق قبل از شروع جنگ به ایرانیها نوشته اشاره کرد و گفت او به دنبال جنگ نبوده و برای جلوگیری از تهدید ایرانیها حمله کرده است؛ آن هم به گلوگاههایی که اگر باز میماندند، ایرانیها از آنجا به عراق حمله میکردند. صدام گفت: «ما حاضریم همین الان خاک ایران و خرمشهر را تخلیه كنیم ولی چه تضمینی وجود دارد كه در صورت عقبنشینی ما ایران به عراق حمله نكند؟ او در توجیه تعداد بالای اسرایش در فتحالمبین گفت در جنگ جهانی دوم هم کشورهای پیروز هزاران اسیر دادهاند. این اسیرها خود نشان میدهد که ما دنبال جنگ نبودهایم و برای آن آمادگی نداشتیم و نیروهای ما داوطلب و غیرحرفهای هستند. در آن جلسه صدام سخت میتوانست جملهای قدرتمندانه بگوید. میگفت من دیگر آن صدامی نیستم که در کاخ ریاستجمهوری بنشینم. به مرزهای جنگ میروم و با ایرانیها میجنگم.»
ضربهی نهایی
آزادی خرمشهر آخرین ضربه بر حیثیت صدام بود. به روایت ژنرال حمدانی، صدام «سرنوشت خود را به پیروزی در این جنگ گره زده بود. اگر او در این جنگ پیروز نمیشد مشروعیت او دچار خدشه میشد.» در دو سالی که از جنگ میگذشت خرمشهر به نمادی از جنگ تبدیل شده بود و بازگشت آن به ایرانیان بزرگترین شکست صدام محسوب میشد. کان کاگلین با اشاره به شکستهای پیدرپی صدام که با آزادی خرمشهر تکمیل شد، صدام را در آستانهی برکناری توصیف کرده است و توضیح داده که «از همان آغاز جنگ با ایران، جار و جنجال بیوقفهی دستگاه تبلیغاتی صدام این نکته را روشن کرده بود که این جنگ، جنگ صدام است؛ اگر در جنگ پیروز میشد، این پیروزی او بود و اگر در این جنگ شکست میخورد، مسئولیت شکست کاملاً به عهدهی او بود.»
فرار از مخمصه
صدام با حربههایی تا حدی از این وضعیت اسفناک رهایی یافت؛ یکی خشونت بیحد و حصر و دیگری پروپاگاندای تبلیغاتی. هنگامی که انقلاب ایران به پیروزی رسید صدام معاون رئیسجمهور عراق بود و چند ماه پس از پیروزی انقلاب ایران در یک جابهجایی شبهکودتا به جای حسنالبکر بر صندلی ریاستجمهوری عراق تکیه زد؛ «صعود صدام به رأس قدرت توأم با افزایش قابلتوجه فعالیتهای سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی عراق بود. صدام با ایجاد تشکیلات «امن الخاص»، یا «امنیت ویژه» که به زودی تبدیل به بازوی امنیتی قدرقدرت رژیم میشد، نهادهای امنیتی خود را با ظرافت خاصی احیا و بازسازی کرد. «امن الخاص» جای «مخابرات» را که اندازه و اختیاراتش به طرز قابل توجهی کاهش یافته بود، گرفت. «امن الخاص» عملا به نیروی امنیتی شخصی صدام تبدیل شد. مدیران این تشکیلات مستقیماً به دفتر رئیسجمهور گزارش میدادند. دفتر رئیسجمهور نیز به قدری توسعه یافت که بتواند مسئولیتهای همهشمول رئیسجمهور جدید را بر عهده بگیرد. در اواخر دههی 1970 ارزیابی میشد «نهاد ریاست جمهوری» که «امن الخاص» را نیز شامل میشد، حدود 58هزار کارمند ثابت دارد.
زندانهای جدیدی ساخته و تکنیک نوین شکنجه طراحی شد تا رژیم ترور بتواند به طرز موثری وظایفش را انجام دهد. شکنجه روی کاغذ، طبق «مادهی 22 قانون اساسی عراق» و «مادهی 127 آئین دادرسی کیفری»، ممنوع بود. با این حال، چنین ارزیابی میشد تا زمان رئیسجمهور شدن، صدام 107 روش متفاوت برای شکنجهی دشمنانش خلق کرده بود. شکنجهی دستی شامل کتک زدن، کشیدن مو، فلک کردن (ضربه زدن با چوب به کف پا)، و پیچاندن دستها و پاها با هدف شکستن بود. دادن شوک برقی برای اخذ اعتراف امری معمول بود و نیز طیف گستردهای از شکنجههای روحی و روانی. شکل استاندارد شکنجه، زندانی کردن در سلول انفرادی برای مدتی طولانی بود. برخی از زندانیان را در سلولهای سرد انداختند تا بدنشان یخ بزند. در موارد دیگر اعضای بدن قربانی را با آتش میسوزاندند. دیگر شکنجهی خاص عراق، تجاوز به اعضای بدن قربانی -چه مؤنث چه مذکر- در برابر چشمانش بود. شکنجهگران صدام همچنین میتوانستند از انواع وسایل ماشینی برای قطع اعضای بدن، از انگشتان تا دست ها و پاها، استفاده کنند.»
صدام با اتکا به این بازوهای امنیتی، خفقانی وحشتناک در عراق ایجاد کرد. مدتی پیش از این شکستها مقامات گماشتهشدهی صدام اعلام کرده بودند 24 جرم در عراق مجازات مرگ دارد. به تعبیر کان کاگلین، «تعاریف این جرایم مستوجبِ مجازات مرگ، عمداً مبهم بود تا بتوان هر عملی را مشمول آن کرد. برای مثال افشای بدون اجازهی اخبار و اطلاعات میتوانست جرمی خائنانه تعبیر شود که مستوجب مجازات مرگ است... در عراق دوران صدام تقریبا همهی اطلاعات دربارهی دولت، اقتصاد و جامعه جزو رازهای مملکتی محسوب میشد و بیان هر نوع اطلاعاتی به یک دیپلمات و ژورنالیست خارجی میتوانست جرمی در حد خیانت به کشور محسوب شود.» او در ادامه نوشته است در مواردی هم «که نیروهای امنیتی به هر دلیلی نمیتوانستند مخالفان سیاسی رژیم را دادگاهی و اعدام کنند، آنها را مسموم میکردند. مسموم کردن مخالفان سیاسی با مادهی سمی تالیوم، بیش از هر روش مرگبار دیگری نزد نیروهای امنیتی عراق محبوبیت داشت. دلیل محبوبیت تالیوم این بود که نه رنگ و بو داشت و نه طعم. شماری از گزارشها حکایت از آن دارد که در عراق از 1980 به بعد تعداد قابل توجهی از فعالان سیاسی به دلیل مسمومیت با تالیوم کشته شدهاند.» صدام با شکستهای پیدرپی در موقعیت بسیار سختی قرار گرفته بود. او برای رهایی از این مخمصه به یک مانور تبلیغاتی نیز نیاز داشت.
صدام در لباس صلح
یکی از دغدغههای مهم امام خمینی در مخالفت اولیه با ورود به خاک عراق پس از فتح خرمشهر این بود که دستگاههای تبلیغاتی چهرهای متجاوز از ایران ترسیم خواهند کرد و بار جنگ را به دوش ایرانیها خواهند گذاشت. صدام به شدت در داخل و خارج عراق متهم به جنگطلبی بود و تمام مسئولیت کشتار و ویرانی این دو سال به عهدهی او بود. او به ناگاه لحنی شدیداً صلحطلبانه به خود گرفت که در حال التماس به ایرانیها برای پایان دادن به جنگ است. برکناری صدام از شروط ایرانیها برای اندیشیدن به پایان جنگ بود و صدام برای آنکه بگوید مشکل ایرانیها او نیست و ایرانیها پایان جنگ را نمیخواهند از مقامات دیگر عراقی در ردههای بالای حزب بعث خواست «که به صورت جداگانه و مستقل از رژیم ایران درخواست آتشبس کنند و از آن جایی که جواب منفی ایرانیها قطعی بود، صدام میتوانست به همه ثابت کند که ایرانیها نه فقط با او بلکه با کلیت حکومت عراق مشکل دارند و حتی اگر خود او هم از ریاستجمهوری استعفا کند، ایرانیها حاضر به خاتمهی جنگ نخواهند بود.» صدام سالها بعد، هنگامی که اسیر آمریکاییها شد و در اولین بازجوییهای دوران زندان به این موضوع پرداخت که اگر آیتالله خمینی پس از آزادی خرمشهر پشت مرزها متوقف میماند و وارد خاک عراق نمیشد، «افکار عمومی اکثریت عراقیها را به خودش جلب میکرد... ولی با تغییر جهت، هدف واقعی خود را نشان داد و گفت هدفش رسیدن به کربلاست و نه مرز.»