پرده‌ی پنجم. تحول بزرگ

ناکامی عملیات نصر در دی‌ماه 1359 نشان داد بیرون راندن ارتش صدام چندان در دسترس ایرانی‌ها نیست. رئیس‌جمهور بنی‌صدر نیز که پس از پیروزی مرحله‌ی اول عملیات امید زیادی به پیروزی مراحل بعدی بسته بود، حالا ناامید به نظر می‌رسید. محمد درودیان در کتاب «جنگ؛ بازیابی ثبات» نامه‌ای از بنی‌صدر به امام در همین ایام منتشر کرده که نشانه‌های این ناامیدی را آشکار می‌کند؛ «ادامه‌ی جنگ در شرایط فعلی وضع را بدتر خواهد كرد. من مأیوس نیستم و می‌جنگم اما جنگ در شرایط فعلی دردی را دوا نمی‌كند.»

جنگ سیاسی  
جبهه‌ی سیاسی مقابل بنی‌صدر شکست عملیات نصر و شهادت تعدادی از دانشجویان در این عملیات را دست گرفتند و رئیس‌جمهور در تنگنای سختی قرار گرفت. بنی‌صدر همواره ناکامی‌ها را به حساب دخالت‌های غیرکارشناسانه در امور جنگ می‌گذاشت و حالا در نامه‌اش بحث کمبود تجهیزات و اسلحه را نیز مطرح کرد و نوشت از «گفت‌وگو با نظامیان، این‌طور به نظرم می‌رسد كه اگر بخواهیم جنگ را ادامه بدهیم و قرار باشد این جانب بار مسئولیت را به دوش بكشم... به [این] شرط [است] كه در كار نظامی دخالت نشود و از هیچ راه فشار نیاورند بلكه به تدریج دشمن را ضعیف كنیم... بنابراین یا باید به جنگ خاتمه داد و یا اگر بخواهیم به جنگ ادامه بدهیم، باید طول زمان را بپذیریم و راهی به بازارهای اسلحه و مهمات باز كنیم.» مدتی بعد درگیری‌های سیاسی در داخل اوج گرفت و نیمه‌ی اسفند 59 درگیری‌ها در دانشگاه تهران و در میانه‌ی سخنرانی رئیس‌جمهور، به یک پرونده‌ی داغ سیاسی تبدیل شد که تبعات زیادی داشت.
رویارویی‌های سیاسی در این پرونده تا جایی پیش رفت که رئیس‌جمهور به شدت در تنگنا قرار گرفت و به تدریج به ائتلاف با سازمان مجاهدین خلق نزدیک شد. این ائتلاف برای بسیاری، به‌ویژه امام خمینی، خط قرمزی بود که عبور از آن گناهی نابخشودنی محسوب می‌شد. نزدیکی بنی‌صدر به مجاهدین خلق او را از آیت‌الله خمینی دور کرد. موضوع مهم‌تر برای امام مسئله‌ی جنگ بود و بخشی از حمایت‌های او از بنی‌صدر به دلیل ضعیف نشدن جبهه‌ی ایران در جنگ بود و حالا امام امید چندانی به موفقیت بنی‌صدر در فرماندهی نیروهای مسلح هم نداشت و حتی هنگامی که بگومگوهای او و بنی‌صدر در مقطعی تشدید شد به بنی‌صدر گفت: «این فكر را از مغزت در كن كه اگر تو نباشی این جنگ می‌خوابد. من خودم این جنگ را به خوبی اداره می‌كنم.» درگیری‌های سیاسی در بهار 1360 تا جایی پیش رفت که رئیس‌جمهور بنی‌صدر ابتدا از فرماندهی نیروهای مسلح ایران کنار گذاشته شد و بعد از ریاست‌جمهوری. این پایان کار نبود و سازمان مجاهدین خلق شورشی مسلحانه را آغاز کرد که اوضاع پایتخت کشور درگیر جنگ را به شدت ملتهب کرد. تیر و شهریور 1360 دو انفجار بزرگ ابتدا در حزب جمهوری و بعد در دولت، تعداد زیادی از مقامات ارشد جمهوری اسلامی را به شهادت رساند؛ از جمله محمد بهشتی، محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر. آقای خامنه‌ای نیز در انفجاری در مسجد ابوذر به شدت مجروح شد.
در شرایط حاد و بحرانی کشور امید به پیروزی در جنگ و بیرون راندن ارتش صدام از مناطق اشغالی می‌توانست هر روز کم‌رنگ‌تر شود اما در میانه‌ی این التهاب‌ها در جبهه‌ی جنگ و دور از فضای سیاسی آرامش‌هایی پدید آمده بود. امام اختیارات بنی‌صدر در فرماندهی نیروهای مسلح را به سرلشکر فلاحی سپرده بود و حالا جمعی از ارتش و سپاه هماهنگی‌هایی به دست آورده بودند و مشغول عملیات‌های کوچکی بودند که هرچند زمین‌های زیادی را آزاد نمی‌کرد اما امیدوارکننده بود. در دور جدید، حضور نیروهای مردمی نیز به عنوان یک مزیت پذیرفته شد. سپاه و ارتش با وجود برخی اختلاف‌نظرها بسیار هماهنگ‌تر از گذشته عمل می‌کردند. این عملیات‌های محدود، ارزیابی می‌شد و نقاط ضعف و قوت آن بررسی می‌شد و به نوعی ایرانی‌ها در حین این عملیات‌های محدود، هم آموزش می‌دیدند و هم تدارکات و نیرو جذب می‌کردند و توانایی‌هایشان را هم ارتقا می‌دادند.
در جبهه‌ی عراق صدام و فرماندهان نظامی‌اش هنوز متوجه تغییرات در جبهه‌ی ایران نشده بودند و درگیری‌های داخلی ایران امیدشان برای پیروزی مطلق در جنگ را بیش‌تر می‌کرد. صدام می‌گفت: «ترجیح می‌دهیم در حالی كه جنگ ادامه دارد با ایرانیان به قصد رسیدن به توافق به مذاكره بنشینیم. باید درك كنند كه ادامه‌ی جنگ یا سخن از عقب راندن نیروهای عراق از مناطقی كه به دست آورده با تكیه بر قدرت، مسئله‌ای غیرممكن است.»
در ارتش نیز نگاه‌های متفاوتی وجود داشت، هنوز ظهیرنژاد، فرمانده‌ نیروی زمینی ارتش، در پیروزی‌های بزرگ‌تر ایران تردید داشت. 19 تیر تیمسار فلاحی که امام او را مأمور کرده بود وظایف بنی‌صدر را در جبهه پیگیری کند، در جلسه‌ی شورای عالی دفاع گفت که ظهیرنژاد، فرمانده‌ نیروی زمینی، اعتقادی به حرکت ارتش ندارد و معتقد است وضع کنونی محفوظ باشد. فلاحی نامه‌ای را از یعقوب حسینی، معاون عملیاتی ظهیرنژاد، برای اعضای جلسه خواند که در آن آمده بود «ارتش را در وضع كنونی قادر به اخراج ارتش عراق نمی‌داند و محتاج به دو، سه لشكر جدیدالتأسیس می‌باشد كه به این زودی‌ها امكان ایجاد آن نیست.» اما فلاحی به عملیات معتقد بود و گزارشی هم که از وضعیت مهمات جنگی می‌داد امیدوارکننده بود. حضور کلاه‌دوز به عنوان قائم‌مقام سپاه هماهنگی ارتش و سپاه را بسیار بیشتر کرده بود.
در دوره‌ی جدید برخی خلاقیت‌ها از جمله آغاز حمله در شب و تکیه بر راهکارهایی که دشمن را غافلگیر می‌کرد، مورد استفاده قرار گرفت اما یکی از تاثیرگذارترین پارامترها انجام شناسایی‌های بسیار دقیق توسط نیروی انسانی بود که حسن باقری در سپاه آن را بنیان گذاشته بود. این اطلاعات دقیق وقتی با اطلاعات عکس‌های هوایی و تجربه‌ و دانش برخی فرماندهان ارتش همراه می‌شد، در فضای همدلانه امید زیادی برای پیروزی ایجاد می‌کرد. جان نیکسون سال‌ها بعد در کتاب بازجویی از صدام، هنگامی که به بررسی درس‌های جنگ آمریکا با عراق می‌پردازد به یک نکته‌ی مهم اشاره می‌کند و آن تاثیر اطلاعاتی است که با نیروی انسانی به دست می‌آید و می‌گوید آمریکا باید توانمندی اطلاعاتی‌اش را بهبود بخشد و تأکید می‌کند: «به نیروی انسانی برای جمع‌آوری اطلاعات نیاز است. ادوات فنی، ردیابی‌های الکترونیکی، عکس‌های ماهواره‌ای و سایر موارد مهم‌اند، ولی آن‌ها بدون خونریزی هستند و ضروری است که با نیروی انسانی ترکیب شوند که می‌تواند احساس کند وضعیت روی زمین از چه قرار است.»
فرماندهان ایرانی شناسایی دقیق از وضعیت دشمن را سرلوحه‌ی کارشان قرار دادند و از مهر 60 با عملیات ثامن‌الائمه چندین پیروزی بزرگ را در مدت حدود 9 ماه رقم زدند که یکی از بزرگ‌ترین تحولات در تاریخ ایران در دوره‌ای محدود است و بخش بزرگی از این پیروزی‌ها ریشه در شناخت دقیق از وضعیت دشمن داشت؛ به عنوان نمونه، نیروهای شناسایی پیش از عملیات ثامن‌الائمه می‌گویند: «ما دشمن را کاملاً می‌شناختیم. حتی وقتی خمپاره‌ای شلیک می‌کردند، می‌فهمیدیم مسئول قبضه‌ شلیک کرده یا کسی دیگر. تعداد سنگرهای تیربار، محل دقیقشان و ساعت تعویض نگهبان‌ها را هم می‌دانستیم.» این شناخت دقیق در عملیات‌‌های پیروز بعدی نیز نقش غیرقابل‌انکاری به عهده داشت.