پرده‌ی سوم. خرمشهر در اشغال

خرمشهر حدود 19 ماه در اشغال ارتش صدام بود و مهم‌ترین شهری بود که در تهاجم اولیه‌ی عراق اشغال شد. عراقی‌ها بارها خبرنگاران بسیاری را برای بازدید به خرمشهر آوردند تا اشغال این شهر بندری را دستاوردی قابل‌توجه برای آغاز معرفی کنند.

تلخی اشغال  
مرتضی سرهنگی، محقق و نویسنده‌ی جنگ است و سال‌ها با اسرا و فرماندهان ارتش عراق مصاحبه کرده است. او در یک یادداشت نکات جالبی از روزهای اشغال خرمشهر منتشر کرده که در این پرده بخش‌هایی از این یادداشت را مرور می‌کنیم؛ «دنیا یك باور تاریخی به ما تحمیل كرده بود. می‌گفتند کشور ایرانیان در هر جنگی تجزیه می‌شود و ایرانی‌ها نمی‌توانند از سرزمینی كه در آن زندگی می‌كنند دفاع كنند. اما وقتی خرمشهر آزاد شد این باور رنگ باخت. این مسئله‌ی بسیار مهمی بود. ما باور كردیم می‌توانیم از خاكمان دفاع كنیم. آن‌ها اراده كرده بودند خرمشهر را برای همیشه از خاك ایران جدا كنند. روی دیوارهای خرمشهر هم نوشته بودند «آمده‌ایم تا بمانیم.» در این جمله یك اراده‌ی توأم با كینه است. در 19 ماهی كه خرمشهر در اشغال عراق بود، در آن‌جا خط اتوبوس‌رانی و تاكسی‌رانی بصره-خرمشهر برقرار كرده بودند. مغازه‌ی صرافی باز كرده بودند تا ریال ایرانی را به دینار عراقی تبدیل كنند. آب و هوای خرمشهر در رادیو بغداد به‌عنوان یكی از شهرهای عراق گفته می‌شد. در اعلامیه‌های توجیه سیاسی بعثی‌ها هست كه می‌گوید خرمشهر مانند بالشی‌ است كه بصره روی آن آرمیده است. صدام در صحبت‌هایش خرمشهر را مروارید شط‌العرب نامید. در میان افسران عراقی مشهور هست كه می‌گویند كارشناسان نظامیِ خارجی به خرمشهر می‌آمدند، وقتی استحكامات ما را می‌دیدند می‌گفتند خرمشهر برای همیشه از آنِ شما خواهد بود. ایرانی‌ها برای پس‌گرفتنِ آن به یك ارتش كاملاً مدرن و مجهز نیاز دارند. ایرانی‌ها چنین ارتشی ندارند، بنا بر این شما نگران نباشید.»
بی‌امان  
هرچند عراقی‌ها در فضای تبلیغاتی خرمشهر را به عنوان شهری امن از شهرهای عراق و با نام محمّره‌ی عراق معرفی می‌کردند اما مرور اسناد عراقی که بعدها منتشر شد و روایت‌های عراقی نشان می‌دهد که در زمان اشغال نیز مدافعان و رزمنده‌های ایرانی هرازگاه آسایش را از ارتش صدام گرفته بودند. سرهنگ صبار الفلاح می‌گوید: «تك‌تیراندازهای ایران سنگرهای ما را نشانه می‌‌گرفتند. تعدادی از افسرانمان را تیرِ قناصه کشت. تیر می‌خورد به قلب یا مغزشان. شبی صدای انفجار، محلِ استقرارِ گردان ما را لرزاند. یكی از سربازها هول کرده بود و داد می‌زد: ایرانی‌ها حمله كردند، ایرانی‌ها حمله کردند. در سنگر فرماندهی خشكم زده بود. از بیرون صدای شلیك گلوله‌ می‌آمد. یكی آمد توی سنگر و گفت ایرانی‌ها پنج تانكمان را زده‌اند. عجیب بود. موقعیتِ ما خوب و استراتژیك بود. روی بدنه‌ی یكی از تانك‌های سوخته‌مان نوشته بودند: ای اشغال‌گران! هیچ‌جا در امان نخواهید بود.»