پردهی دوم. مقاومت در شهر
قواعد نظامی میگوید باید جایی دفاع کرد که زمینش قابل دفاع باشد؛ بر همین اساس برخی معتقد بودند اگر لب مرز چنین خصوصیتی داشته باشد آنجا دفاع میکنیم، اگر نه عقب میآییم و از موقعیت مناسبتری دفاع میکنیم. قواعد دیگر میگفت که برای دفاع از هر چهار کیلومتر یک گردان نیرو لازم است. در صورتی که لشکر 92 زرهی به تنهایی مأمور دفاع از مرز صدها کیلومتری از دهلران تا اروند بود.
جنگ و انقلاب
وضعیت ایران انقلابی میتوانست برخی قواعد نظامی را تا حدی تحتالشعاع قرار دهد. صدام و اغلب ژنرالهای عراقی، ارتش ایران را ارتشی متلاشیشده میپنداشتند که با اولین ضربه فرو خواهد ریخت اما از همان لحظات اول هجوم سراسری مشخص شد که تحلیلهایشان دقیق نیست. در مرز شلمچهی خرمشهر، نیروهای ژاندارمری و گروههای مردمی و سپاهی به دستههای پنج، شش نفری تقسیم شده بودند و از دژهای مرزی دفاع میكردند. چند دژ پشت سر هم سقوط کرد. افسری با یك قبضه تفنگِ 106 سر رسید و مدافعان با او همراه شدند و به عراقیها حمله کردند. عراقیها عقب نشستند و رزمندههای ایرانی تعقیبشان كردند. پاسگاه شلمچهی عراق را هم فتح کردند و پرچم ایران را بالای پاسگاه زدند. بیست عراقی را هم اسیر كردند. البته عراقیها خیلی زود ضدحمله كردند و دژها دوباره سقوط كرد، اما برای عراقیها مقاومت پیشبینینشدهی ایرانیها شکننده بود.
مقاومت جانانهی نیروهای مردمی و پاسدارها هم از نکاتی بود که گویا در محاسبهی حزب بعث لحاظ نشده بود. از سوی دیگر صدام اختلافات و درگیریهای سیاسی شدید در ایران را زیر نظر داشت و گمان میکرد حکومت نوپا توان حفظ خودش را نخواهد داشت. فرماندهان ارتش عراق پیش از حملهی سراسری در جلساتشان به نتیجه رسیده بودند اگر نیروهایشان ده تا بیست کیلومتر در خاک ایران پیشروی کند، حکومت انقلابی تهران متلاشی میشود. آنها تنها یک گزینه پیش رویشان میدیدند؛ پیروزی قطعی. حمدانی، از فرماندهان گارد ریاستجمهوری عراق، میگفت: «خوشبینی ما به فروپاشی سریع رژیم تهران به حدی بود که سه لشکر ما در آغاز حمله هدف مشخصی نداشتند.»
دفاع جانانه
در طراحیهای ارتش بعث، خرمشهر در دسترسترین هدف شهری در جبههی جنوب خوزستان محسوب میشد که بنا بود به سرعت اشغال شود و پس از آن آبادان را نیز بگیرند. اما اشغال خرمشهر برای مهاجمان بسیار سخت و پرتلفات به سرانجام رسید.
نه تنها در منابع ایرانی که در تمام روایتهای خارجی نیز مقاومت برای حفظ خرمشهر پررنگترین واقعهایست که در هفتههای ابتدایی جنگ به آن پرداخته شده است. کان کاگلین در کتاب «صدام» مینویسد: «تلفات سنگینی که ارتش عراق در حمله به خرمشهر متحمل شد به این معنا بود که عراقیها نخواهند توانست آبادان را که در 15 کیلومتری جنوب خرمشهر قرار دارد، بگیرند. این عقبگردی جدی بود زیرا عدم فتح آبادان به این معنا بود که عراقیها در تحقق یکی از هدفهای اصلیشان شکست خوردهاند.» ژنرال حمدانی، از فرماندهان گارد ریاستجمهوری عراق میگوید: «اشغال خرمشهر بسیار خونین و مرگبار بود که دو طرف در آن تقریباً هفتهزار کشته دادند. فتح خرمشهر را بر عهدهی نیروهای ویژهی ما گذاشته بودند. صادقانه بگویم ایرانیها در این نبرد جانانه مقاومت کردند و اشغال این شهر برای ما پرهزینه و بسیار مشکل شد. آنها از هر محله تا سر حد مرگ دفاع کردند و توانستند تلفات سنگینی به نیروهای ما وارد کنند.»
مدافعان خرمشهر
تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر بهتر از سایر مدافعان میجنگیدند اما نیروهای دیگر هم بسیار باروحیه بودند. بچههای سپاه خرمشهر به فرماندهی محمد جهانآرا، هم خوب میجنگیدند هم خوب نیروهای مردمی را سازماندهی میکردند. نیروهای پادگان دژ هم در نبردها حضور داشتند. هنگامیکه جنگ به خیابانهای شهر کشیده شد مدافعان کوچهپسکوچههای شهر را میشناختند و عراقیها را غافلگیر میکردند و از آنها تلفات میگرفتند. گاهی هم که عراقیها خیلی پرشمار حمله میکردند، حملهی جنگندههای ایرانی پیشروی تانکهای عراقی را متوقف میکرد؛ اتفاقی که زیاد تکرار نشد اما بسیار موثر بود.
صحنههایی که این روزها روایت افتخارآمیزی را رقم زده است با تلخیها و سختیهای فراوانی خلق شده. حضور نیروهای نفوذی و جاسوس عراقی شرایط را تلختر میکرد. هدف قرارگرفتن مدرسهی دریابد رسایی که محل تجمع گروهی از مدافعان خرمشهر بود با گرایی که همین نفوذیها به دشمن دادند انجام شد؛ «ناگهان گلولهی توپ سقف مدرسه را شكافت. كربلا شد. تقی محسنیفر بدنش دو نیم شد. علی حسینی تكهتكه شد. یكی گردنشكسته شهادتین میخواند. یکی دیگر سینهشكافته تكبیر و تهلیل میگفت. دیگری بیدست شده بود و امام زمانش را صدا میکرد. در آن تاریكی، هر جا پا میگذاشتی یا بر بدن شهیدی بود یا بر عضو قطعشدهی مجروحی.» مادر شهیدان پورحیدری: «تا 25 مهر در خرمشهر بودم. بچههای سپاه شب بیستوششم از شهر خارجم كردند. در این مدت زنان شهید و مجروح را جابهجا میكردم. شهدا را داخل ماشین نوشابه میگذاشتیم و به شهرهای دیگر میفرستادیم. خیلیهاشان گمنام در آن شهرها دفن شدند. فرصت قبر کندن نداشتیم. اجساد را گروهی داخل قبر میگذاشتیم. یك هفته بعد از دفنِ پسر كوچكم مرتضی از رادیو شنیدم خرمشهر آزاد شد. آن موقع در آبادان بودم. اولین كسی كه به پل خرمشهر رسید من بودم. همان روز یك گوسفند قربانی كردم. تلخترین روز زندگیم روزی بود که بدنِ سوختهی محمدم را دیدم. كربلای 5 شهید شد. میخواستم ببوسمش نمیشد. همه جای بدنش سوخته بود. از وقتی امام رحلت كرد، یك قطره اشك هم برای پسرهایم نریختهام.»
حضور خانمها در مقاومت خرمشهر فضای عجیبتری به جنگ بخشیده بود؛ «زنان خرمشهری هم مقاوم بودند و سختکوش. عدهای كنار مسجد جامع غذا میپختند، عدهای نگهبانی میدادند و عدهای کارهای بیمارستانها و قبرستانها را میکردند. آنها كه كوچهپسكوچهها را بلد بودند آب و غذا و مهمات به رزمندهها میرساندند یا غیربومیها را به نقطههای درگیری میبردند. بعضی هم میجنگیدند. شهناز حاجیشاه كنار مردها میجنگید و با زنها غذا درست میکرد. زهره حسینی هفتهی اول جنگ پدرش را كفن كرد، هفتهی دوم بدن قطعهقطعهشدهی برادرش علی را. خانم بدیعی پانزده سالش بود و چهل روز از عروسیش گذشته بود که خودش جنازهی شوهرش را كفن كرد. مادری جنازهی فرزندش را عطر و گلاب زد و كفن كرد. یك قطره اشك هم نریخت. میگفت میخواهم اولین مادری باشم كه بی اشك و ناله پشت تابوت بچهاش راه میرود.»
پیروزی نمادین
هرچند در چهارم آبان ارتش عراق بر خرمشهر مسلط شد اما این نبرد سخت یک پیروزی نمادین برای ایرانیها به حساب میآمد. به تعبیر پیر رازو: «با بررسی هزینهی تسخیرِ خرمشهر، ستاد فرماندهی ارتش عراقی میفهمد ادامهی تهاجم بهسمت آبادان توهمی بیش نیست، خصوصاً به این دلیل که دیگر سربازان کافی برای ادامهی تهاجم ندارند و پادگانهای ایرانی از طریق بندر کوچک اروندکنار (که در دهانهی اروندرود واقع است) تأمین میشوند. بنابراین ژنرالهای عراقی تصمیم میگیرند که تنها حلقهی محاصرهی اطراف آبادان را بستهتر نمایند.» و به تعبیر آنتونی کردزمن: «نبرد خرمشهر نشان داد كه حكومت [امام]خمینی نه تنها قادر به پشت سر گذاشتن شكستهای خود است، بلكه میتواند مقاومتی جدی را در مقابل نیروهای عراقی در پیش گیرد.»