نگاهی به فیلم تحسین شده «لونانا؛ وراجی‌در‌کلاس درس»

تمرین مهربانی و خوش قلبی

احمد محمدتبریزی کشور بوتان از سینمای قدرتمندی برخوردار نیست ولی سال 2022 با فیلم «لونانا؛ گاومیشی در کلاس درس» به پدیده سینمای جهان تبدیل شد. این فیلم در کمال شگفتی به بخش نهایی نامزدهای بین‌الملل اسکار رسید و اگر کمی خوش‌شانس بود می‌توانست اسکار این بخش را کسب کند. اگر این اتفاق برای این فیلم می‌افتاد، بزرگ‌ترین افتخار سینمایی کشور کوچک بوتان رقم می‌خورد؛ هرچند سینمای این کشور با «لونانا؛ گاو‌میشی در کلاس درس» بر سر زبان‌ها افتاد و منتقدان زیادی پرداختن به مفاهیم انسانی فیلم را ستودند.

گوش‌ها و چشم‌های بسته
یورگین برای رسیدن به روستا باید مسیر چند روزه‌ای را با پای پیاده از جنگل‌های انبوه و سرسبز عبور کند. پیاده رفتن تا رسیدن به لونانا برای معلم سخت و عذاب‌آور است. او جای دل سپردن و دیدن طبیعت، دائم هدفونی را به گوشش زده تا موسیقی گوش کند. یورگین ارتباط خاصی با طبیعت بکر اطرافش نمی‌گیرد. او صدای موسیقی طبیعت و پرندگان را نمی‌شنود و انگار با طبیعت قهر است. رود، جنگل، کوه و پرندگان، طبیعتی که با تمام نشانه‌هایش، یورگین را به سوی خود دعوت می‌کند ولی او با بی‌تفاوتی از کنار تمام این نشانه‌ها رد می‌شود. او خودش را غرق در آی‌پاد و هدفونش کرده است و نمی‌خواهد چشمانش را به سمت چشم‌انداز وسیع‌‌تری باز کند. یورگین زندانی ابزار‌های الکترونیکی همراهش است و همین باعث شده تا چشم و گوشش روی زیبایی‌های طبیعت بسته شود. مردم روستا ارزش و اهمیت حضور معلم در روستایشان را درک می‌کنند و می‌دانند بودن معلم در روستا چه نعمت بزرگی است. تمام اهالی روستا با عشقی عجیب معلم جدیدشان را نگاه می‌کنند و یورگین از این حجم لطف و محبت متعجب می‌شود. روستا، در نقطه‌ای دورافتاده با کمترین امکانات واقع است. محل زندگی معلم و کلاس، نمور و کوچک است. یورگین در اولین روز حضورش در روستا با عصبانیت می‌گوید که اینجا دورافتاده‌ترین مدرسه دنیاست و نمی‌داند چطور باید اینجا تدریس کند. او ابراز ناخرسندی می‌کند و می‌گوید در اولین فرصت روستا را ترک خواهد کرد.

تفاوت معلم‌ها با بقیه آدم‌ها
نبود برق اولین دغدغه معلم روستاست. او دیگر نمی‌تواند ایرپادش را شارژ و به موسیقی گوش کند. اما انگار نبود برق چندان هم بد نیست و او را بیشتر با خودش و طبیعت آشتی می‌دهد. وضعیت در کلاس درس بدتر است. دانش‌آموزان نمی‌دانند تخته سیاه چیست و کاغذ و مدادی برای نوشتن ندارند.
بزرگان و ریش‌سفیدان روستا عقیده دارند معلم با بقیه آدم‌های دنیا تفاوت دارد، چرا که آینده را در دست دارد. آنها معتقدند همیشه باید با احترام با معلم‌ها برخورد کرد. یورگین اعتراف می‌کند که تا به حال در شهر کسی چنین چیزی به او نگفته و تا به حال آنقدر با احترام با او برخورد نشده است.
پس از تردیدهای بسیار، معلم تازه‌‌وارد تصمیم می‌گیرد در روستا بماند و جواب محبت روستایی‌ها را بدهد. او دستی به سر و روی کلاس می‌کشد، قسمت سفید کاغذهای باطله‌ای را که بر در و دیوار چسبیده‌اند همراه مدادهایی قد و نیم‌قد به بچه‌ها می‌دهد، برایشان تخته سیاه درست می‌کند و سعی می‌کند فضا را برای درس خواندن دانش‌آموزانش مهیا کند.
کم‌کم یورگین با روستا و مردمش آشتی می‌کند. او مقهور زیبایی‌های طبیعت می‌شود و با روستایی‌ها ارتباط خوبی می‌گیرد. او حتی از دوستانش در شهر می‌خواهد تا برای روستایی‌ها وسایل بفرستند و پس از مدتی کودکان صاحب دفتر، توپ، مسواک و خمیردندان می‌شوند. این وسایل ساده برای مردم دور افتاده لونانا اهمیتی فوق‌العاده دارد.

 

در جست‌وجوی‌خوشبختی       
«لونانا؛ گاو‌میشی در کلاس درس» درباره معلمی بی‌انگیزه به نام یورگین دورجی است که پس از چهار سال خدمت در کار معلمی فهمیده به این شغل علاقه‌ای ندارد و برای معلمی آفریده نشده است. او را در سال آخر خدمتش به روستایی دور و پرت می‌فرستند تا مشغول به کار شود. یورگین با بی‌رغبتی پیشنهاد را می‌پذیرد و امیدوار است زودتر کارهای مهاجرتش به استرالیا انجام شود و از کشورش برود. دوستانش به او طعنه می‌زنند که چطور دلش می‌آید شغل مهمی مثل معلمی را رها کند و در کشور دیگری با مشقت و سختی زیاد خواننده شود. یورگین قدر زندگی‌اش را نمی‌داند. خودش متوجه این موضوع نیست. او درسش را تمام کرده، شغل دولتی خوبی به دست آورده و باز به دنبال چیزهای دیگری برای خوشبختی می‌گردد. او حتی حاضر است مادربزرگ پیرش را که او را بزرگ کرده، تنها بگذارد و برود. در زندگی یورگین، مهربانی و شفقت به دیگران جای خاصی ندارد. سرانجام او، خودش را برای رفتن به روستا آماده می‌کند تا آن یک سال باقیمانده خدمتش در دولت را به پایان برساند. روستای لونانا روستایی مرتفع، دورافتاده و کم‌جمعیت است و اهالی روستا بشدت منتظر رسیدن معلم‌شان هستند. آنها احترام و عزت زیادی برای معلم جدیدشان قائلند و با خوشرویی به استقبال او می‌آیند. اما معلم اهمیت زیادی به آنها نمی‌دهد. او حتی با بی‌تفاوتی از کنار نماد و نشانه‌های مذهبی مردم روستا رد می‌شود و ارزش خاصی برای آنها قائل نیست.

 


به دنبال شادی
یورگین قبل از رسیدن زمستان و بسته شدن راه‌ها باید روستا را ترک کند. او مأموریتش را انجام داده و به دانش‌آموزان روستا سواد خواندن و نوشتن آموخته است. او همچنان سودای مهاجرت دارد و این برای ریش‌سفید روستا قابل درک نیست. بزرگ روستا به یورگین می‌گوید کشورهای زیادی می‌گویند که ما شادترین مردم جهان هستیم با این حال تو که تحصیلکرده‌ای در جای دیگری دنبال شادی می‌گردی! یورگین روستا را همراه نامه‌های دانش‌آموزانش ترک می‌کند. آنها به معلم‌شان گفته‌اند که او اهمیت مهربانی و خوش‌قلب بودن را به آنها نشان داده است. یورگین در راه برگشت دیگر آن آدم بی‌تفاوت گذشته نیست. او در پیوند عمیق با روستا و طبیعت زیبایش، حالا با چشمانی باز روستا را ترک می‌کند.

او حتی به نمادهای مذهبی روستایی‌ها پیشکشی می‌دهد و آرزو می‌کند تا دوباره به روستا برگردد. در سکانس پایانی فیلم، یورگین را می‌بینیم که به سیدنی مهاجرت کرده است و در کافه‌ای کوچک خوانندگی می‌کند. او نامه بچه‌های روستا را همراهش دارد و با دیدن دستخط کودکانه آنها، چشمانش ‌تر می‌شود. یورگین بخش مهمی از وجودش را در روستا جا گذاشته است و شاید حسی در دلش به او بگوید این سفر، آن چیزی نبود که او دنبالش می‌گشت.

ویژه نامه پلاس۸۱۸۸
 - شماره  - ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲