حسام محمودی از میانه راه از سینما‌دل برید

سینمای ایران یکی از‌عاشقان خوبش را از‌دست داد

احمد محمدتبریزی/ برخی آدم‌ها شبیه هیچ‌کس نیستند. آنها شبیه‌ترین اشخاص به خودشان هستند. حتی اگر مشهور شوند و زرق و برق شهرت دور و برشان پرسه بزند، باز هم از خود حقیقی‌شان فاصله نمی‌گیرند. چیزی که درباره این آدم‌ها بیش از هر چیزی صدق می‌کند، اصالت‌شان است؛ اصالتی که اجازه نمی‌دهد آنها طور دیگری باشند و جور دیگری رفتار کنند؛ اصالتی که ریشه‌های آنان روی زمین می‌شود و نمی‌گذارد از خودشان فرار کنند. آنها عاشق‌ترین افراد به خود حقیقی‌شان هستند و همین ارزش‌شان را در دنیایی که همه نقابی به چهره دارند بیشتر می‌کند.
برخی آدم‌ها لطیفند، به یک بیت از شعرهای حافظ می‌مانند. دنیای آنها نسبتی با بی‌رحمی‌های زمانه ندارد. دنیای‌شان هنوز آلوده به سیاهی نشده و هر جا حضور دارند به آنجا نقش سپیدی می‌زنند. از لطافت‌شان است که وقتی خبر مرگ‌شان را می‌شنوی، باور نمی‌کنی، مرگ چطور دلش آمده به سراغ آنها برود. کسانی که آرام و امیدوار در گوشه‌ای زندگی‌ می‌کنند و حضورشان صفای زندگی خیلی‌های دیگر است.
سال‌های زیادی نیست که نام حسام محمودی به‌عنوان بازیگری خوش‌آتیه در بین مردم پیچیده است. چند سالی می‌شد که فعالیت محمودی در سینما و تلویزیون بیشتر شده بود و خوب فیلم و سریال بازی می‌کرد. آنها که سینما را جدی‌تر دنبال می‌کنند حتماً می‌دانند که محمودی همان بازیگر خوب فیلم خوش ساخت محسن قرایی به نام «خسته نباشید» بود.
یک فیلم خوب بی‌ادعا که خیلی خوب دیده شد، از بس که همه در آن خوب و بی‌ادعا کار کرده بودند. محمودی پس از تعریف و تمجیدهای بسیار در «خسته نباشید»، حرص زیادی برای دیده شدن نزد. آرام و سلانه‌سلانه با بازی در نقش‌های فرعی فیلم‌های خوب، کارش را پیش برد. آنقدر خوب بود که پشت‌سر هم در فیلم‌ و سریال‌های زیادی بازی کند تا مردم دیگر با چهره آرام او آشنا شوند.
محمودی تنها عاشق بازیگری نبود. او عاشق شعر بود، کتاب می‌خواند و ورزش می‌کرد و از همه مهم‌تر به اذعان اطرافیانش، پدری بی‌نظیر برای دخترش بود. جایی در مصاحبه‌ای گفته بود:«من هم مثل هنرپیشه‌های حرفه‌ای دنیا هر روز ورزش می‌کنم، کتاب می‌خوانم تا تسلطم روی صحبت کردن بیشتر شود، حضور ذهن داشته‌ باشم و بتوانم شخصیت‌هایی که بازی می‌کنم را بهتر درک کنم. کوهنوردی و شنا ورزش‌های مورد علاقه من است و همیشه آنها را انجام می‌دهم. مانند همه انسان‌های دیگر هم زندگی شخصی دارم اما به نمایش گذاشتن آن می‌تواند برایم حاشیه درست کند به همین خاطر این کار را نمی‌کنم تا بتوانم روی کار حرفه‌ی‌ام تمرکز کنم.»
با وجود تمام عشق و علاقه و زحمت محمودی برای بازیگری، او در سال‌های آخر دل‌آزرده و ناراحت از حرفه‌اش بود. چیزهایی دیده بود و حرف‌هایی شنیده بود که با معیارهای حرفه‌ای‌اش فرسنگ‌ها فاصله داشت. چند روز پیش از درگذشت ناگهانی‌اش با گلایه از سینمای ایران گفته بود:«از وضعیت موجود در سینما به هیچ وجه راضی نیستم! البته پیش‌ترها چنین نبودم و برای خود آرمان و ایده داشتم ولی وقتی باورهای تو را از بین می‌برند دیگر چاره‌ای جز تن دادن به مادیات باقی نمی‌ماند. اگر صادقانه بخواهم بگویم، امروز دیگر ملاک من برای پذیرش نقش‌ها، معیشت است برای همین اگر بتوانم با کار دیگری پول بیشتری دربیاورم قطعاً بازیگری را کنار خواهم گذاشت!»
دوستانش می‌گویند سینما آن ایده‌آلی نبود که او دنبالش می‌گشت؛ بیشتر نقش سرابی بود که دستاوردی برایش نداشت. برای حسام محمودی شهرت و مکنت سینما اولویت‌های بعدی بود. او سینما را به خاطر سینما دوست داشت اما چیزهایی دید که او را دلزده کرد. سینمای ایران یکی از عاشقان خوب و کاردرستش را از دست داد و معلوم نیست چقدر دیگر باید صبر کند تا یکی مثل حسام محمودی دوباره در آن پیدا شود.