آثار
فیلم «پایان کودکی»
امریکایی که با مستضعفان مهربان نیست
برگرد به مملکتت! این امریکا، اون امریکایی نیست که برای خود امریکاییها یا برای بعضیا هست. حرف من و تو با اون خدادادههای خداداده خیلی فرق میکنه. امریکای من و تو یه امریکای زشته! امریکای تحقیر شنیدن و تحقیر شدن. امریکای ظلم شنیدن! امریکای من و تو، امریکای خونههای این شکلیه! امریکای کوچههایی که از کوچههای دروازهغار تهران، کثیفتره. امریکای من و تو غیر از اون امریکای رنگیایه که توی فیلما هست.[دیالوگ دو جوان ایرانی در امریکا در فیلم پایان کودکی]
نادر طالبزاده حوالی سالهای 55 یعنی دو سال پیش از انقلاب به کشوری میاندیشد که به آن مهاجرت کرده است. کشوری که مدینه فاضله و آرزوی بسیاری است و در اوج قدرت خود در جهان به پیش میتازد و چیزی باقی نمانده تا قدرتمندترین رقیبش شوروی را از سر راه بردارد. کشوری که بهرغم تمام اینها، برای فقیران، سیاهپوستان، مهاجران و هر گروهی که در دسته مستضعفان بگنجد، جای خوبی نیست.
طالبزاده حتی از یک فیلم آماتور به عنوان پروژه دانشجویی هم به عنوان فرصتی برای اندیشیدن و نمایاندن این تضاد بهره میبرد. او در این فیلم داستان جوان دانشجویی را روایت میکند که به علت پایان دوران تحصیل و اجتناب در ترک خاک امریکا، دیپورت شده و پلیس مهاجرت ایالات متحده او را میگیرد. در این میان تمام تلاش این دانشجو، ماندن در خاک امریکاست.
او این فیلم را دکوپاژ و فیلمبرداری میکند اما کارگردانیاش را احمدرضا بهارلو برعهده دارد. کسی که بعدها به رادیو صدای امریکای فارسی پیوست و به عنوان برنامهساز و گوینده و مدیر در آن مشغول به کار شد. طالبزاده اما آرمانهای دوره دانشجوییاش را بعدها در خاک خودش در ایران جستوجو کرد. امریکای او با توجه به متمول بودن خانوادهاش میتوانست امریکای زشت و کثیف مهاجران معمولی طبقات فرودست نباشد اما صدای مظلوم بودن برای طالبزاده، جذابیت و حرمت بیشتری داشت.
مستند «واقعیت»
امریکایی که خبرنگاران دروغگو ساختهاند
این تصویر همه چیز را میگوید! این تصویر از پرچم امریکا از درون سفارت ایالات متحده در تهران گرفته شده است که سهشنبه آن را نزدیک در سفارت آتش زدهاند. برای ایرانیهای تظاهراتکننده که آن را آتش زدهاند، این کار نماد پیروزی محسوب میشود. صبح امروز تعدادی از دانشجویان دانشگاه تهران، سفارت امریکا را اشغال کردند.آنها میگویند«ما اشغالگر نیستیم بلکه اشغالگران را بیرون انداختهایم».[بخشی از گزارش شبکه abc امریکا در مستند واقعیت]
طالبزاده هنوز چندان با اسلام و مفاهیم انقلاب اسلامی آشنا نشده و فقط امام را به عنوان کسی که سخنان قانعکنندهای دارد، تا حدودی شناخته است. اما پس از بازگشت به ایران، برایش پرواضح است که در جریان اشغال لانه جاسوسی، رسانههای امریکایی در حال اغراق و بزرگنمایی هستند.
او که قبلاً با این رسانهها کار کرده تصمیم میگیرد این «واقعیت» را به مردم نشان دهد. به سراغ خبرنگاران ارشد و مدیران سه شبکه abc، NBC و CBS میرود و از آنان میپرسد چرا این همه در بازتاب اخبار اغراق میکنند. جواب اکثر آنها این است که طبیعت خبر این است که آن را هیجانانگیزتر کنیم. طالبزاده اما میخواست تضاد گفتوگوهایی را که با آنان گرفته است با محتوایی که روی خروجی رسانههایشان میفرستند، نشان دهد و این کار را با تدوین موازی میان این گزارشها انجام داد.
اما به مذاق امریکاییها خوش نیامد. 10روز بعد شبانه و در غیاب طالبزاده به خوابگاه دانشجویی او رفتند و همه وسایلش را جمع کردند و بردند! استفان شارف، مدیر وقت دانشکده سینمای دانشگاه کلمبیا بعدها گفته بود که در تمام طول مدیریت 20سالهاش هرگز ندیده بود که شبانه برای جمع کردن وسایل بیاهمیت یک دانشجو، وارد خوابگاه او شوند. همینجا بود که طالبزاده متوجه شد کار رسانهای مؤثر، هرگز از سوی صاحبان قدرت در امریکا، بیجواب نخواهد ماند.