نگاهی متفاوت به نمادها و نشانههای انیمیشن بالا (Up)
تولــددوبـــاره پیرمـــردِ عبــــوس در78 سالگی
احمد محمدتبریزی
روزنامهنگار
انیمیشن «بالا» به کارگردانی پیت داکتر یکی از موفقترین و ماندگارترین آثار سینمایی به شمار میرود. «بالا» در ظاهر برای کودکان ساخته شده ولی مخاطب اصلیاش بزرگسالان است و میخواهد در قالب انیمیشن حرفهای مهمی را به بینندهاش بزند. سازندگان انیمیشن با هنرمندی تمام در قالب نماد و نشانهها حرفشان را بدون اینکه باعث سردرگمی مخاطب کودک و نوجوان شود و مخاطب بزرگسال را خسته کند، میزنند و دقیقاً همین موضوع جذابیت اثر را صدچندان میکند.
داستان چیست؟
کارل فردریکسن، پیرمرد 78 ساله «بالا»، روزگار جوانی نسبتاً خوبی را پشت سر گذاشته است. با عشقِ دوران کودکیاش که همان نیمه گمشده زندگیاش بوده ازدواج کرده و همواره در زندگیاش در جستوجوی ماجراجویی بوده است. آتش جستوجوگری و کاوش همواره در کالبد کارل و همسرش شعله کشیده و آنان را در عطش رسیدن به سرزمینهای دور زنده نگه داشته است. هرچند آنها نتوانستند هیچ وقت به آرزوی همیشگیشان برای رفتن به امریکای جنوبی و طبیعت ناب و بکرش برسند، ولی اشتیاق رفتن به همین سفر دور و دراز، آنها را امیدوار و سرزنده نگه میداشت. مرگ زن که شادیبخش زندگی فردریکسن بود، او را در چنبرهای از تنهایی، رخوت و بیحوصلگی قرار میدهد. آقای فردریکسن، در جوانی، انسانی پرانرژی و پر جنبوجوش نبود و همسرش بود که او را به تکاپوی بیشتر در زندگی میانداخت. البته کارل از همان کودکی عاشق سفر و کشف مکانهای ناشناخته بود و همراه با همسرش آرزوهای زیادی برای گشت و گذار در جهان داشت. مرگ همسر و تنهایی کارل، از او انسانی منزوی و بدخلق ساخته است. فردریکسن با فاصله گرفتن از دنیای در حال تغییر پیرامونش، خودش را در همان خانه قدیمیاش محبوس کرده است. مرد تقریباً ارتباطش را با دنیای بیرون قطع کرده است و در گذشته زندگی میکند. او دلخوش به خاطرات شیرین زندگی مشترکش با همسرش است و همین غرق شدن در گذشته، او را از زمان حال و امروز دور نگه داشته است.
پیدا شدن تلنگرهای جدی
هرگاه آدم در چنین شرایطی خودش را گرفتار گذشته میکند و اجازه میدهد زندگی مفت و مسلم از میان دستهایش هدر برود، اولین تلنگرها و نشانهها برای آمدن به خود فرا میرسد. این بار آمدن سرزندگی و نشاط در زندگی فردریکسن با آمدن پسری پر شر و شور به نام راسل سر میرسد. بیتوجهی پیرمرد به او، سبب میشود تا این بار آن تلنگر محکمتر به او زده شود. پیرمرد با عصا به سر مردی میکوبد و دادگاه او را محکوم به رفتن به خانه سالمندان میکند. این بار قضیه بسیار جدی است و فردریکسن باید کاری کند. او برای فرار از خانه سالمندان، هزاران بادکنک به خانهاش میبندد و همراه خانه قدیمیاش از شهرش فرار میکند.غافل از اینکه راسل، همان پسر کاوشگر و شیرین، پیرمرد را در این سفر همراهی میکند. خانه در انیمیشن نمادی از تمام خاطرات گذشته پیرمرد است که هیچ گاه نمیخواهد از آن جدا شود. این خاطرات چنان روی شانههای فردریکسن سنگینی میکنند که برای لحظهای نمیتواند خودش را از آن جدا کند. پیرمرد که از کودکی آرزوی رسیدن به سرزمینهای دور و امریکای جنوبی را داشته، همراه پسر بچه به آنجا میرسد ولی این رسیدن دیگر عطشی در وجود او زنده نمیکند. آن روحیه ماجراجو در وجود کارل مرده و حضور در جنگل و دیدن گونههای حیوانی نادر او را به وجد نمیآورد. اما پسربچه همچنان از شور زندگی سرشار است و با دیدن جنگل و پرندههایش، شوق و ذوق سرتا پای وجودش را میگیرد.
رسیدن به صلح درون
برای پیرمرد نشستن روی همان مبل قدیمی و زل زدن به قاب عکس و یادگاریهای گذشته، ایدهآلترین شکل ممکن است. او در میان زیبایی قرار گرفته ولی ترجیحاش ماندن در تنهایی است. به مرور وقتی وضعیت بادکنکها بغرنج میشود و دیگر توان حمل خانه را ندارند، فردریکسن مجبور میشود تا قید وسایل قدیمیاش را بزند. او به این نکته پی میبرد که برای سبکی و رهایی باید از چیزهایی که او را سنگین کردهاند، رهایی پیدا کند. پیرمرد وسایلی که زمانی برایش باارزش و مهم بودند را بیرون میریزد تا خانهاش اوج بگیرد و حرکت کند. او در راستای همین سفرش درک میکند که برای بهتر زندگی کردن باید خودش را از قید و بندهای مربوط به گذشته رها کند. کارل همچنین میفهمد باید با محیطاش به صلح برسد. بودن در پیله تنهایی و انزوا، هیچ کمکی به او نمیکند و هر روز او را از اصل خودش دور میکند. پسربچه سرراه پیرمرد قرار گرفته تا به او محبت، دوستی و در صلح بودن با طبیعت را نشان دهد. هرچه از سفر عجیب فردریکسن میگذرد، او سبکبالتر و رهاتر میشود. او تلاشی ظاهراً بیهوده را برای محقق کردن آرزوی کودکی همسرش انجام میدهد و میخواهد خانه را به کنار آبشاری بلند برساند و زمانی که مجبور میشود خانه را رها کند، خانه در همان جایی که پیرمرد برای رساندن به آن تلاش میکرد، جای میگیرد. پس خیلی اوقات جای پافشاری و اصرار، باید مسائل را رها کرد، در این صورت خواهیم دید که همه چیز در بهترین شکل اتفاق خواهد افتاد. سفر عجیب و غریب و ماجراجویانه پیرمرد برای او حکم تولدی دوباره را دارد. او با این سفر با زندگی آشتی میکند و با دنیا و آدمهایش به صلح میرسد. او در پایان انیمیشن، در حالی که همراه با پسربچه بستنی میخورد، با سرخوشی نظارهگر خیابان و رفتوآمد ماشینهاست.