چرا ایالاتمتحده و ناتو از مدتها پیش میخواستند روسیه به اوکراین حمله کند؟
ë Robert H. Wade
ë استاد اقتصاد سیاسی و توسعه مدرسه اقتصاد لندن
تصمیم ولادیمیر پوتین برای حمله به اوکراین هزینههای زیادی برای روسیه به دنبال داشت، از یکسو روسیه هنوز موفق نشده به اهداف نظامی خود برسد و از سوی دیگر تحریمهای بیسابقه غرب، اقتصاد روسیه را تحتفشار قرار دادهاند. نمیتوان بههیچ وجه تهاجم روسیه را توجیه کرد، اما کرملین عملاً در دامی افتاد که ایالاتمتحده و ناتو برای سرنگونی رژیم پوتین پهن کردهاند. بایدن، رئیس جمهور ایالات متحده، ۲۶ مارس در سخنانی برنامهریزینشده در شهر ورشو گفت: «صادقانه میگویم، این مرد [پوتین] نباید در قدرت بماند.» بیان آشکار نیت امریکا برای تغییر رژیم روسیه به مذاق بیشتر کشورهای اروپایی خوش نیامد. کمی بعد، آنتونی بلینکن وزیر امور خارجه ایالات متحده تلاش کرد از سخنان بایدن در ورشو ابهامزدایی کند: «همانطور که میدانید بارها تکرار کردهایم ما هیچ برنامهای برای تغییر رژیم در روسیه یا هیچ جای دیگر دنیا نداریم.» ظاهراً بلینکن ویتنام، شیلی، عراق، افغانستان و چند کشور دیگر را فراموش کرده است.
به نقلقولهایی که در ادامه میآید توجه کنید. در ۲۴ فوریه، درست در اولین روز حمله روسیه به اوکراین، بایدن در کنفرانس خبری کاخ سفید اعلام کرد تحریمها برای جلوگیری از تهاجم طراحی نشدهاند، بلکه برای تنبیه روسیه هستند «... تا مردم روسیه بدانند پوتین چه بلایی بر سر آنها آورده است. هدف تحریمها، این است.»
جیمز هیپی وزیر نیروهای مسلح بریتانیا، در شماره ۲۷ فوریه دیلی تلگراف مینویسد: «پوتین باید بهطور کامل شکست بخورد، حاکمیت اوکراین احیا شود و مردم روسیه آگاه شوند و بدانند پوتین برای آنها ارزشی قائل نیست. باید نشان دهیم نفسهای پوتین بهعنوان رئیسجمهور به شماره افتاده... قدرتش را از دست خواهد داد و نخواهد توانست جانشینی برای خود انتخاب کند.» در نهایت، در یک مارس سخنگوی بوریس جانسون گفت:« تحریمهایی که علیه روسیه اعمال میکنیم، تحریمهایی است که بخش بزرگی از جهان علیه روسیه اعمال میکنند و برای سرنگونی رژیم پوتین است.»
این اظهارات نشانگر استراتژی دیرینه ایالات متحده برای تغییر رژیم در مسکو، به محوریت اوکراین است. از یکسو، ارسال تجهیزات کافی نظامی و غیرنظامی به اوکراین برای فرو بردن ارتش روسیه در باتلاق و از سوی دیگر، اعمال تحریمهای شدید و گسترده علیه روسیه بهمنظور ایجاد شکاف عمیق در صاحبان قدرت و کاهش شدید کیفیت زندگی قشر متوسط روسیه است. ترکیب این دو باید آنقدر طول بکشد تا مردم روسیه برای سرنگونی پوتین قیام کنند و رئیس جمهوری سر کار بیاید که مانند یلتسین مواضع نرمی نسبت به غرب داشته باشد. ولی این استراتژی سلاح و تحریم به بهانهای نیاز داشت و تهاجم به اوکراین بهانه را برای شروع این استراتژی فراهم کرد. اینکه بگویم کرملین در دام ایالات متحده و ناتو افتاده است به هیچ وجه به معنای مشروعیت بخشیدن به تهاجم روسیه و تاکتیکهای مذموم آن نیست.
تقابل دو نیروی بزرگ
رسانههای اصلی و «آزاد» ما این روایت را دنبال میکنند: «پوتین شرور و کینهتوز» به «اوکراین بیگناه و متحد» حمله کرده «و این اولین قدم او برای تسخیر بخشهای دیگر اروپای شرقی و مرکزی و احیای اتحاد جماهیر شوروی سابق است.»
بحران اوکراین نشانگر تقابل دو نیروی بزرگ است که نظم جهانی را شکل میدهند. یکی از این نیروها، ادعای دیرینه ایالات متحده درباره «برتری» یا «هژمونی» خود در مقابل بقیه کشورها است. پوتین و شی جین پینگ (به همراه بسیاری از کشورهای شرقی) معمولاً با خوشحالی از افول ایالات متحده و شکاف در اردوگاه غرب حرف میزنند، بخصوص بعد از بحران مالی آتلانتیک شمالی در سال ۲۰۰۸. آنچه پاسخ ایالات متحده و غرب به تهاجم روسیه را برجسته میکند، این است که ایالات متحده با چه قدرتی توانست دیگر کشورهای غربی ـ و از آن مهمتر، شرکتهای بینالمللی غربیـ را برای منزوی کردن یکی از کشورهای قدرتمند گروه ۲۰ و عضو سابق
گروه ۸، گردهم آورد. نیروی بزرگ دیگر، جاهطلبی کشور روسیه برای تبدیل شدن به مرکز سیاسی، فرهنگی و اقتصادی اوراسیا است.بدین ترتیب به خاطر تمرکز بر پوتین، جاهطلبیها و تفکرات او این تلاش دیرینه روسیه به شکست انجامیده است. جین بربنک استاد بازنشسته تاریخ و مطالعات روسی-اسلاوی دانشگاه نیویورک، به ما یادآوری میکند «از دهه ۱۹۹۰، روسیه طرحهایی برای اتحاد اوکراین و دیگر کشورهای جداشده از شوروی و تأسیس ابرقدرتی فراقارهای را در سر میپرورانده است. تئوری احیاشده امپراطوری اوراسیا نیروی محرکه تمام حرکات پوتین است.»
درواقع بعد از فروپاشی امپراطوری روسیه در ۱۹۱۷، گروهی از متفکران روسی ایدئولوژی اوراسیاگرایی را بسط دادند. این ایده در دوران اتحاد جماهیر شوروی به حاشیه رفت، ولی در اواخر دهه ۱۹۸۰، همزمان با دوره پرسترویکا جان تازهای گرفت. این ایده نهتنها امریکا، بلکه تمام جهان آتلانتیک را رقیب روسیه در «تقابل تمدنها» میداند و ارتدوکس روسیه را شاکله جنگ ژئوپلیتیکی میبیند که در راه است. در دوران پوتین، مضامینی مانند شکوه امپراطوری و قربانی شدن غرب، در مرکز توجه کشور قرار گرفته است.
استراتژی ایالاتمتحده و ناتو
حالا که جاهطلبیهای پوتین و دولت روسیه را بهطور خلاصه بیان کردیم به استراتژی ایالات متحده و ناتو درباره اوکراین و روسیه بازمیگردیم. مقاله روشنگرانه «جو لوریا» انگیزههای پنهان ایالات متحده و ناتو در بحران اوکراین را به خوبی آشکار میکند: پایان دادن به رژیم پوتین و جایگزینی آن با دولتی که مطیع و دوست ایالات متحده باشد.
ایالات متحده سالها برای استراتژی تغییر رژیم مسکو برنامهریزی کرده است. در سال ۲۰۱۳ (یک سال پیش از سرنگونی یانوکویچ، رئیس جمهور اوکراین)، رئیس سازمان موقوفه ملی برای دموکراسی (انایدی) مینویسد: «اوکراین بزرگترین جایزه است.» او میگوید: اگر بتوانیم اوکراین را از روسیه جدا کنیم و به سمت غرب بیاوریم «پوتین نهتنها در همسایگی خود، بلکه داخل مرزهای روسیه نیز با شکست روبهرو میشود.»
این استراتژی بزرگتر برای مهار روسیه، کلید درک دلایل گسترش اعضای ناتو در سراسر مرزهای روسیه، از کشورهای حوزه بالتیک گرفته تا بلغارستان و استقرار ۳۰ هزار نیروی ناتو است. همچنین کمک میکند درک کنیم چرا کشورهای غربی به اقدام نظامی در سوریه روی آورند تا بشار اسد، همپیمان روسیه را سرنگون کند و چرا سازمانهای مردمنهاد امریکایی را به ایجاد ناآرامی در روسیه تشویق میکنند. سازمان سیا از سال ۲۰۱۵ در حال اجرای برنامهای محرمانه برای آموزش فشرده زبدهترین اعضای نیروی عملیات ویژه اوکراین و دیگر پرسنل اطلاعاتی آنها در امریکا بوده است. در ۱۳ ژانویه گزارش شد که نیروهای آموزشدیده توسط سیا «بزودی میتوانند نقش مهمی در مرزهای شرقی اوکراین ایفا کنند؛ مرزهایی که شاهد تجمع نیروهای روس هستند و بسیاری احتمال میدهند روسیه برای تهاجم آماده میشود.» یکی از مقامات سابق سیا توضیح میدهد: «ایالات متحده در حال آموزش شورش است.» عجیب نیست که مسکو سالهاست فعالیتهای ایالات متحده و ناتو را عمیقاً خصمانه و در راستای «تغییر رژیم» در کرملین میداند.
شمارش معکوس برای تهاجم روسیه
در سال ۲۰۱۴ یانوکویچ، رئیسجمهور منتخب اوکراین که در فرایندی دموکراتیک به حکومت رسیده بود ـ و روابط دوستانهای با اتحادیه اروپا و مسکو داشت ـ با کودتای مورد حمایت ایالات متحده سرنگون شد. در ۲۳ فوریه، یک روز پس از فرار یانوکویچ، پارلمان اوکراین در اولین اقدام خود اعلام کرد زبان روسی دیگر زبان ملی اوکراین نیست و در اقدامی بزرگتر، اعلام کرد مناطق تحت حاکمیت اوکراین نباید اجازه دهند از زبانی غیر از اوکراینی استفاده شود. دولت راه دسترسی به اخبار، شبکهها و رادیوهای روسی را مسدود کرد. در ماه بعد، دولت، رسانههای جمعی و بخش بزرگی از جمعیت اوکراین یکصدا شعار میدادند «یک کشور، یک زبان، یک مردم».
اینها چیزی جز اقداماتی خصمانه علیه اقلیتی بزرگ نبود. میتوان بهآسانی درک کرد چرا میلیونها روسیزبان حس میکردند در محاصرهای خصمانه گیر افتادهاند؛ و چرا حمایتهای دولت قدرتمندی که در نزدیکی آنها قرار داشت به آنها شجاعت میبخشید. درست است که این مقررات زبانی بعداً به قانون تبدیل نشدند اما این باعث نشد ناگهان «همهچیز دوباره درست شود». تلاشها برای به حاشیه راندن روسزبانها ادامه پیدا کرد.
مردم روسیزبان و ارتدکسی که جمعیت عمده ایالتهای شرقی لوهانسک و دونتسک را تشکیل میدانند به استقلال از اوکراین رأی دادند. دولت مستقر در کییف (که اوکراینی زبان و کاتولیک بود) به این دو ایالت حمله کرد تا مقاومت آنها را سرکوب کند.
به دسامبر ۲۰۲۱ میرویم؛ کرملین معاهده مینسک را پیشنهاد میدهد، توافقنامه صلح 8سالهای که شامل تعهد اوکراین به نپیوستن به ناتو، منحل کردن تشکیلات شبهنظامیان راستگرای افراطی اوکراین و مذاکرات جدی درباره ساختار جدید امنیت اروپا بود. ایالات متحده و ناتو پیوسته از مذاکره سر باز میزدند. آنها در کنار مخالفت با مذاکره، از دسامبر ۲۰۲۱ به جهان هشدار میدادند روسیه به اوکراین حمله خواهد کرد و سیل عظیمی از سلاح به اوکراین روانه کردند و ارتش آنها را آموزش دادند.
در ۱۹ فوریه، زلنسکی رئیسجمهور اوکراین در سخنرانی احساسی خود در کنفرانس امنیتی مونیخ تأکید کرد نباید هیچ مانعی در راه پیوستن اوکراین به ناتو وجود داشته باشد و از اینکه اوکراین در پایان اتحاد جماهیر شوروی زرادخانه هستهای خود را، که در آن زمان سومین زرادخانه بزرگ جهان بود کنار گذاشته است، ابراز تأسف کرد. طبق گزارش سازمان امنیت و همکاری اروپا، ارتش اوکراین در سومین هفته فوریه، بمباران ایالتهای لوهانسک و دونتسک را بهشدت افزایش داد. به نظر میرسید افزایش حملات اوکراین با حمایت ایالات متحده و ناتو انجام شده باشد.
در این زمان کرملین هنوز جمهوریهای دونباس را به رسمیت نمیشناخت و 8 سال این کار را به تأخیر انداخته بود. حالا، ارتش اوکراین حملات خود را افزایش داده و کرملین مجبور بود تصمیم بگیرد. روسیه با قوایی که برای جایگزینی دولت فراگیر اوکراین کافی بود به جنگ داخلی این کشور ورود کرد تا از جمهوریهای دونباس در مقابل حملات شدتیافته ارتش اوکراین محافظت کند.
دامی که ایالات متحده پهن کرده بود
حالا به نظر میرسد کرملین در تله افتاده است. دامی که امروز میبینیم، شباهتهای زیادی به تلهای دارد که ایالات متحده در سال ۱۹۹۰ برای صدام حسین پهن کرد و به او گفته بود دولت امریکا در مناقشه آنها با کویت دخالت نمیکند. صدام به کویت حمله کرد و به ایالات متحده بهانهای داد تا ارتش عراق را نابود کند. همچنین شباهتهایی به تلهای دارد که 4 دهه قبل، سازمان سیا برای مسکو پهن کرد و با مسلح کردن مجاهدان، آنها را تشویق کرد با دولت موردحمایت شوروی در افغانستان بجنگند. ایالات متحده میخواست روسیه ارتش خود را برای دفاع از دولت به افغانستان بفرستد این اتفاق در سال ۱۹۷۹ رنگ واقعیت گرفت. برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور کارتر در مصاحبه سال ۱۹۹۸ با خوشحالی اعتراف میکند ایالات متحده این نقشه را طراحی کرده بود:
درواقع در ۳ جولای ۱۹۷۹ رئیسجمهور کارتر برای اولین بار دستور داد ایالات متحده بهصورت مخفیانه به مخالفان رژیم طرفدار شوروی در افغانستان کمک کند. همان روز یادداشتی برای رئیسجمهور نوشتم و توضیح دادم به نظر من این کمکها ارتش شوروی را به مداخله تحریک میکنند... آن عملیات محرمانه ایده فوقالعادهای بود. این عملیات روسها را به تله افغان [به این عبارت او توجه کنید] کشاند و شما انتظار دارید از آن پشیمان باشم؟ روزی که شوروی رسماً از مرز عبور کرد به رئیسجمهور کارتر نوشتم: «حالا زمان آن است که طعم جنگ ویتنام را به اتحاد جماهیر شوروی بچشانیم.» درواقع مسکو تقریباً برای ۱۰ سال وارد جنگی شد که ادامه دادن آن برای رژیم امکانپذیر نبود؛ جنگی که روحیه امپراطوری شوروی را در هم شکست و درنهایت موجب فروپاشی آن شد. برژینسکی باور داشت کنترل اوراسیا برای «برتری» یا «هژمونی» ایالات متحده در ساختار جهان ضروری است (دقیقاً در تقابل با ایدئولوژی اوراسیای روسیه)، و ایالات متحده امروز هم به این امر باور دارد. برژینسکی در کتاب خود، تخته شطرنج بزرگ: برتری ایالات متحده و الزامات ژئوپلیتیک آن که در سال ۱۹۹۷ منتشر شد، مینویسد: «اوکراین فضایی جدید و پراهمیت در تخته شطرنج اوراسیا است و نقشی محوری در ژئوپلیتیک منطقه دارد، چون صرف وجود آن بهعنوان یک کشور مستقل، میتواند به دگرگونی روسیه کمک کند.» او توضیح میدهد اگر اوکراین بخشی از روسیه یا متحد نزدیک آنها نباشد، روسیه یک «امپراطوری عمدتاً آسیایی» خواهد بود. درحالی که ادغام اوکراین با روسیه راه را برای تبدیل روسیه به «امپراطوری اوراسیا» باز میکرد. پس دور کردن اوکراین از روسیه هدف دیرینه و مهم ایالات متحده برای محدود کردن استراتژی روسیه و حتی تا حدی چین بوده است تا بتواند برتری خود را حفظ کند.
به نظر میرسد استراتژیستهای ایالات متحده و ناتو تله دومی نیز با محوریت اوکراین در ذهن دارند. تله اول حمله به اوکراین بود؛ تله دوم، گرفتار کردن طولانیمدت روسیه در باتلاقی دیگر است.
استراتژیستهای غربی امیدوارند همانطور که شورش افغانستان علیه ارتش شوروی موجب فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی شد، شورش اوکراین علیه ارتش زمینگیرشده روسیه نیز پایان رژیم پوتین را رقم بزند. از دیدگاه ایالات متحده، هرچه جنگ اوکراین برای مدت طولانیتری ادامه یابد و ارتش روسیه در این باتلاق باقی بماند، احتمال سقوط رژیم پوتین بیشتر میشود. این را «سیاست واقعگرا» مینامند! در چنین شرایطی خیلی راحت میتوان فهمید چرا «لئونید ایواشوف» ژنرال بازنشسته روس، بلافاصله پس از آغاز جنگ در نامهای سرگشاده اخطار میدهد که تهاجم علیه اوکراین «بیفایده و بسیار خطرناک» است و موجودیت روسیه را به خطر میاندازد. فایننشال تایمز از پاول لوزین، تحلیلگر نظامی ساکن روسیه نقل میکند که کرملین «نظرات ارتش را نادیده گرفت ـ آنها به [افسران سرویس مخفی] که میگفتند میتوانیم این عملیات ویژه را بهسرعت انجام دهیم، اعتماد کردند.»
استراتژی تحریمها
استراتژی باتلاق یا ویتنام، با استراتژی تحریمها تکمیل میشود؛ سنگینترین تحریمهایی که ایالات متحده و اروپا تاکنون علیه کشوری اعمال کرده است. حتی برای کسانی که با تردید به ادعاهای «پایان امپراطوری امریکا» نگاه میکردند شگفتآور بود که چطور ایالات متحده توانست به بهترین شکل کشورهای غربی را برای منزوی کردن یکی از بزرگترین اقتصادهای جهان، یکی از دو قدرت برتر هستهای و بزرگترین تأمینکننده انرژی اروپا گرد هم آورد؛ طوری که انگار با کره شمالی سروکار دارد.
فهرست تحریمها شگفتانگیز است
بیشتر تراکنشهای روسی دیگر اجازه ندارند از سیستم پرداخت بینالمللی سوئیفت عبور کنند و این یعنی بیشتر تراکنشهای بینالمللی روسیه دیگر قابل انجام نیستند. بزرگترین بانکهای روسیه تحریم شدهاند. پروژه آلمانی-روسی انتقال گاز نورد استریم ۲، که از نظر فیزیکی تکمیل شده بود، متوقف و شرکت آن ورشکست شده است. ایالات متحده واردات نفت از روسیه را ممنوع کرد و بریتیش پترولیوم و شل شراکت خود را با طرفهای روسی به تعلیق درآوردهاند.
ممنوعیت صادرات گندم و کود از روسیه موجب بالا رفتن قیمت محصولات غذایی در غرب شده است. آسمان اروپا و ایالات متحده روی هواپیماهای مسافربری روسی بسته است. پوتین و بسیاری از حاکمان روس شخصاً تحریم شدهاند. پیپال، فیسبوک، توئیتر، نتفلیکس، مکدونالد و کوکاکولا در روسیه تعطیل شدند و ارائهدهندگان شبکههای کابلی در ایالات متحده موفق شدند شبکه «راشاتودی امریکا» را قطع کنند.
وزیر امور خارجه فرانسه توضیح میدهد که هدف آنها «خفه کردن اقتصاد روسیه» است، حتی اگر در این میان غرب آسیب ببیند. برای غرب، تغییر رژیم در مسکو و روی کار آمدن رهبرانی که به برتری ایالات متحده احترام بگذارند، ارزش آسیب دیدن را دارد.
اما تنها پس از گذشت یک ماه از جنگ، هزینههای سنگینی که استراتژی ایالات متحده و ناتو برای خودشان داشته است آشکارتر میشود. با طولانی شدن این باتلاق، تأثیرات شدید شکاف اقتصادی با روسیه کمکم در اروپا نمایان میشود؛ افزایش قیمتها، کمبود انرژی، نابودی مشاغل، هجوم میلیونها پناهنده اوکراینی و بزودی هجوم پناهندگان بیشتری از کشورهای گرسنهای که برای تأمین غلات و کود خود به اوکراین و روسیه وابسته بودند. هزینه این اقدامات حتی در ایالات متحده هم که خود با تورم بالا و کاهش محبوبیت رئیسجمهور بایدن دستوپنجه نرم میکند، زیاد هستند. بالاخره در مقطعی ایالات متحده و دیگر کشورهای غربی برای نجات خودشان مجبور میشوند از هدف تغییر رژیم
دست بکشند.
اما اهداف ایالات متحده و ناتو هنوز پیچیدهتر از تغییر رژیم مسکو و قابلتحمل نگه داشتن هزینههای آن برای خودشان است. دو هدفی که ایالات متحده و ناتو دنبال میکنند مانند رشتههای طناب در هم تنیده شدهاند: یک، تبدیل رژیم روسیه به دولتی که به برتری آنها احترام بگذارد. دو، حفظ روسیه بهعنوان دشمن خارجی تا بتوانند کشورهای معمولاً متفرق غربی را زیر پرچم ایالات متحده متحد کنند.
برای توجیه رهبری ایالات متحده، برای رسیدن به جبههای واحد در ناتو و برای توجیه افزایش چشمگیر بودجههای نظامی در غرب (بخصوص آلمان)، روسیه باید دشمن مشترک معرفی شود. همچنین شرکتهای نظامی غربی میخواهند مردم غرب باور کنند با تهدید وجودی از جانب کشورهای بزرگ مواجه هستند (نهفقط از سوی «تروریستهای» غیرقابلاعتماد، یا به قول مارتین دمپسی رئیس ستاد مشترک ارتش، «مشتی کوتوله» داعشی). درواقع وقتی احتمال تهاجم روسیه افزایش مییافت، قیمت سهام تولیدکنندگان بزرگ سلاح در ایالات متحده سر به آسمان گذاشت.
گئورگی آرباتوف، دانشمند علوم سیاسی مشاور میخائیل گورباچف (و دیگر دبیران حزب کمونیست) و مؤسس و مدیر مؤسسه مطالعات ایالات متحده و کانادا در آکادمی علوم روسیه به نکتهای کلیدی اشاره میکند. او در سال ۱۹۸۷ به گروهی از مقامات ارشد ایالات متحده میگوید: «ما میخواهیم بلای وحشتناکی بر شما نازل کنیم ـ میخواهیم شما را از دشمن محروم کنیم.»
این موضوع کمک میکند بفهمیم چرا غرب همیشه در برابر تلاشهای گورباچف، بوریس یلتسین و سالهای ابتدایی پوتین برای برقراری روابط غیرخصمانه با کشورهای غربی مقاومت میکرد. غرب برای حفظ اتحاد درونی خود به دشمنی روسیه نیاز دارد اما از طرف دیگر، به همکاری مطیعانه و همراه با احترام روسیه نیز احتیاج دارد، بخصوص در دهه آینده که چین بر قدرت خود میافزاید.
همزمان، چین نظارهگر بحران اوکراین و استراتژی ایالات متحده و ناتو است و احتمالاً در باور خود نسبت به زوال غرب تجدیدنظر میکند. ممکن است ارزیابی دوباره این موضوع، پکن را تشویق کند روابط نزدیکتری با مسکو برقرار کند، اما همزمان مراقب است آنقدر به کرملین کمک نکند که روسیه بتواند برنامه چین برای تسلط بر اوراسیا را با چالش مواجه کند؛ برنامهای که به خاطر اتحادهای زیرساختی ناشی از ابتکار کمربند و جاده در مسیر خوبی قرار دارد.