در حافظه موقت ذخیره شد...
نبرد آزادی بخش شهادت طلبان
انتشار خبر فرار این مجاهدان، به شدت روی فلسطینیان ساکن اراضی اشغالی تأثیر گذاشت و شادی خاصی را در میان آنان ایجاد کرد، زیرا صهیونیستها همواره مدعی بودند که فرار از زندانهای آنان غیرممکن است. اشغالگران ادعا میکردند که افراد تحت تعقیب هرگز نخواهند توانست از چنگ ما بگریزند، مگر این که از اراضی اشغالی خارج شوند.
روال طبیعی این بود که افراد تحت تعقیب رژیم صهیونیستی، بلافاصله از نوار غزه خارج میشدند، اما این 6 تن نه تنها در «نوار غزه» باقی ماندند بلکه موفق شدند طی ماههای آینده با تشکیل چند هسته مقاومت چندین عملیات متهورانه علیه اشغالگران به انجام برسانند.
اهالی غزه و کرانه باختری از این که میدیدند نظامیان صهیونیست پنج ماه تمام را در منطقهای کوچک و محدود مانند غزه به دنبال شش مجاهد شناخته شده هستند و کاری از پیش نبردهاند بسیار به هیجان آمدند. خصوصاً اینکه فراریان، هنوز هم دست از عملیات ضدصهیونیستی برنداشته بودند.
روز 14 مهر ماه 1366، فراریان زندان غزه، طی نبردی رودررو و خونین که به «عملیات شجاعیه» معروف شد پس از وارد کردن خسارات کم سابقه به اشغالگران، همگی به شهادت رسیدند.
پنجاه روز بعد، در شامگاه روز 4 آذر نوامبر 1366، چهار جوان فلسطینی از اعضای «جبهه خلق - فرماندهی کل» سوار بر چهار فروند کایت موتوری، از ارتفاعات جنوب لبنان به پرواز در آمدند و پس از عبور از فراز «کمربند امنیتی» در حوالی شهرک صهیونیستنشین «کریات اشمونه» به زمین نشستند. در حاشیه این شهرک پادگانی با نام «گیپور» قرار دارد که در آن زمان «ستاد فرماندهی نیروهای هوابرد اسرائیل» موسوم به «تیپ گولانی» در آن مستقر بود.
چهار مجاهد، با سلاح انفرادی و نارنجک به سوی مدخل پادگان یورش بردند.
نتیجه این عملیات بیسابقه، چهل کشته و زخمی بود و ستاد فرماندهی ارتش صهیونیستی به کشته شدن شش کماندو، از جمله «معاون فرماندهی پادگان» اعتراف کرد.
انعکاس اخبار این عملیات حماسی برای فلسطینیان ساکن اراضی اشغالی (نوار غزه و کرانه باختری)، فتیله بشکه باروت را روشن کرد. «قهرمانیهای مردان شجاع فلسطینی» چیزی بود که فلسطینیها پس از 40 سال امید بیهوده به تحرکاتِ نظامی و سیاسی خارج از مرزهای فلسطین، برای تقویت روحیه خود شدیداً به آن نیازمند بودند. دیگر سربازان صهیونیستی که در خیابانهای نابلس، الخلیل و غزه گشت میزدند به چشم مردم به سان غولهایی ترسناک نبودند، بلکه اهدافی مناسب و آسیبپذیر به حساب میآمدند.
تنها 10 روز پس از «عملیات مجاهدان کایت سوار» در 15 آذر 1366، یک تریلر متعلق به صهیونیستها، با گروهی از کارگران فلسطینی که به خانههای خود در نوار غزه باز میگشتند برخورد کرد و 4 فلسطینی کشته شدند. کسی در سرزمین های فلسطینی تردید نداشت که این تصادف عمدی بوده و برای تلافی عملیات «عملیات مجاهدان کایت سوار» و قتل یک صهیونیست در همین روز (6 دسامبر) صورت گرفته است.
روز 18 آذر، طی مراسم تدفین چهار فلسطینی در اردوگاه «جبالبا» بشکه باروت منفجر شد. جوانان فلسطینی با فریاد «اللهاکبر» با سنگ به هدفهای متعددی که تا چند روز پیش از آنها میترسیدند حمله بردند. پلیس نظامی غزه، پاسخ سنگها را با گلوله داد و اولین شهید «انتفاضه اول» به خون غلطید: «حاتم الزیسی، 15 ساله».
تصور رژیم صهیونیستی بر این بود که با چنین زهر چشمی، مانند سالیان گذشته همهچیز به سرعت رو به آرامی خواهد گذاشت. چند روزی طول کشید تا «سران تلآویو» متوجه شوند با چه پدیدهای روبهرو هستند. این یک «انقلاب» بود.
تا پیش از این، سازمانهای فلسطینی، برای بزرگنمایی مبارزات خود از واژه «انقلاب» استفاده فراوانی میکردند. در نظر این سازمانها که غالبا چپ گرا بودند، منظور از «انقلاب»، همان «انقلاب خلقی» موعودی بود که باید «رنجکشیدگان فلسطینی» علیه «امپریالیستهای صهیونیست» برپا میکردند و با «پرچم سرخ» به اردوگاه ابر قدرت شرق یعنی شوروی میپیوستند. اما هم فلسطینیان خارج از اراضی اشغالی و هم صهیونیستهای اشغالگر به خوبی میدانستند که در «سرزمینهای 48 و 67» خبری از «انقلاب» نیست.
فلسطینیان زیر چکمه اشغالگران، خود را به گوش سپردن به اخبار منازعات کشورهای عربی با رژیم صهیونیستی و عملیاتهای گاه و بیگاه فدائیان فلسطینی از خارج از مرزها دلخوش کرده بودند.
هیچ کدام از رهبران فلسطینی در خارج از «فلسطین اشغالی» امیدی به تحرکات مردمی در داخل فلسطین نداشتند و اصولاً آن را مفید به فایده نیز نمیدانستند.
خاطرات انقلاب بزرگ فلسطین در سالهای 1936 تا 1939 و عقیم ماندن نهایی انقلاب هنوز در حافظه تاریخی نخبگان میهنپرست فلسطینی باقی بود اما آنچه از 18 آذر سال66 آغاز شد، روز به روز به شرایط انقلاب نزدیک میشد. افزایش سریع تعداد شهدای فلسطینی نشانه گسترش سریع قیام بود ظرف چند هفته، ده ها زن و مردم غیرنظامی که تنها به سنگ و فلاخن مجهز بودند، با گلوله جنگی به خاک افتادند. تشییع جنازه هر شهیدی، تبدیل به تظاهراتی جدید میشد و اندک اندک «کوکتل مولوتف» نیز در کنار «سنگ» و «فلاخن» علیه پلیس و «ارتش صهیونیستی» استفاده شد. اشغالگران در تمامی این چند هفته با بلاتکلیفی و گیجی، مطابق رویه مرسوم خود، تنها به تشدید خشونت و دادن پاسخ سنگ با گلوله ادامه دادند، با این امید که مردم روز بعد را در خانه خود باقی بمانند، اما نه تنها چنین آرزویی محقق نشد، بلکه «انقلاب» به سرعت از «نوار غزه» به «کرانه باختری رود اردن» هم نفوذ کرد.
آنچه بیش از دیگر عوامل، این «قیام مردمی» را واجد شرایط یک «انقلاب» میکرد، تغییر ایدئولوژی حاکم بر عوامل اصلی قیام بود. اصلیترین شعار مردم حاضر در خیابانها «اللهاکبر» و «لاالهالاالله» بود و شعارهای مرسوم «پان عربیستی» یا «مارکسیستی» کمتر به گوش میخورد.
عمدهترین ساعات ازدحام مردمی و تظاهرات هم مربوط میشد به هنگام پایان نمازهای ظهر و عصر یا مغرب و عشاء که نمازگذاران از مساجد خارج میشدند. همین خونینترین روزهای انقلاب نیز معمولاً جمعهها و پس از اقامه نماز جمعه بود.
تحقیقاً هیچ کدام از سازمانهای شناخته شده فلسطینی که همگی یا ناسیونالیست بودند یا چپ گرا، در آغاز انقلاب و هدایت مردم به خیابانها نقشی نداشتند. اصولاً این سازمانهای ریز و درشت و پرادعا تا مدتها از درک فضای «انقلاب» ناتوان بودند و تحلیل و دریافت روشنی برای ارائه به اعضای خود نداشتند.
اولین سازمانی که فقط سه روز پس از آغاز انقلاب، با صدور بیانیهای پیوستن خود را به انقلابیون اعلام کرد، «جهاد اسلامی فلسطین» بود. در حقیقت باید «سازمان جهاد اسلامی» را جدیترین تشکل فلسطینی حاضر در صحنه اولین روزهای «انقلاب ضدصهیونیستی» در اراضی اشغالی دانست و مجاهدان این سازمان، تا چندین ماه اصلیترین رهبران مردم، خصوصاً جوانان فلسطینی در جریان تظاهرات و مبارزات ضدصهیونیستی بودند. در اواسط سال 1988، «حرکت مقاومت اسلامی فلسطین» اعلام موجودیت کرد. این سازمان نوظهور، در حقیقت همان شاخه «سازمان اخوان المسلمین» در شهر غزه بود که تحت رهبری روحانی سرشناس فلسطینی «شیخ احمد اسماعیل یاسین» قرار داشت و با نام اختصاری «حماس» به خیل انقلابیون پیوست و طی مدت کوتاهی توانست سکان رهبری بخش بزرگی از مبارزان فلسطینی را به دست بگیرد.
«حماس» به لحاظ سازماندهی و تشکیلات بسیار قویتر و فراگیرتر از «جهاد اسلامی فلسطین» بود، اما جنگاوری و شور مجاهدان «جهاد اسلامی فلسطین» بر «حماس» برتری داشت. این دو سازمان اسلامی بر خلاف اکثرسازمان های قدیمی فلسطینی تاکید داشتند «فلسطین بخشی از سرزمین اسلامی است و صهیونیست ها اجازه تملک یک وجب از آن را ندارند و هیچ مسلمانی هم حق صرفنظر کردن از یک وجب آن را دارا نیست.»
انقلابی که در سال 66 آغاز شد به دلیل ویژگیهای تاریخی منحصر به فردی که داشت، به «انتفاضه» شهرت یافت. معنای لغوی این عبارت، «نوزایی» و «شکفتن» است و اشاره دارد به ورود بیسابقه عنصر مذهب و نسلی متفاوت از مبارزین کهنه کار فلسطین به میدان مبارزه مستقیم با اشغالگران. بعدها با آغاز «انتفاضه الاقصی» در سال 2000 میلادی، به انقلاب پیشین، عنوان «انتفاضه الاولی» به معنای «اولین انتفاضه» اطلاق شد. «انتفاضه اول» حدود 4 سال مسیری رو به اوج را پشت سر گذاشت و تحولاتی بنیادین در ساختار اجتماعی و سیاسی سرزمین های اشغالی به جا گذاشت. افزایش ابعاد انقلاب و کشمکش فرساینده مردم مناطق عربنشین با صهیونیستها به جایی رسید که «اسحاق شامیر»، نخستوزیر وقت این رژیم رسماً طی مصاحبهای اعلام کرد: «این تظاهراتهای مردمی، موجودیت اسراییل را هدف گرفته است».
از طرفی سازمان های فلسطینی، در بستر ایجاد شده بر اثر انتفاضه، دست به چند عملیات نظامی چشمگیری علیه اشغالگران زدند و همین بر وخامت اوضاع اضافه می کرد. «تل آویو» پس از چند سال آزمودن تمام روش های تجربه شده اش، حالا حقیقتا به دنبال راهی برای خلاصی از این مخمصه بود. در نهایت «سازمان آزادی بخش فلسطین»(ساف) موفق شد با تکیه بر فشاری که این خیزش مردمی بر «تل آویو» وارد ساخت، مسیر مذاکره با «تل آویو» را هموار کند. بار دیگر سازمان های قدیمی فلسطینی وارد میدان شدند و عنوان کردند که فرصتی طلایی برای گرفتن امتیازات تاریخی از اشغالگران به وجود آمده است. چند سال مبارزه نابرابر و عدم وجود راهبردی مشخص برای انقلاب، علائمی از رکود و خستگی را در جبهه فلسطینیان نمایان کرده بود.
کار به جایی رسید که در اواسط سال 1372 ، تمامی صاحبنظران اتفاقنظر داشتند که «انتفاضه» به پایان رسیده است. شاید اگر فاجعه «حرم ابراهیمی» به وقوع نمیپوست، این ادعا حقیقت پیدا میکرد. روز 6 اسفند سال1372 (مصادف با نیمه ماه مبارک رمضان) زمانی که مسلمانان روزهدار فلسطینی در حرم مطهر حضرت ابراهیم، نماز جماعت صبح را اقامه میکردند، یک مرد میانسال وارد حرم شد و پس از درآوردن مسلسلی از زیر پیراهن خود، از پشت سر صفوف نمازگزاران را به گلوله بست.
در عرض کمتر از یک دقیقه 42 فلسطینی شهید شدند. فرد مهاجم در همان محل زیر مشت و لگد نمازگزاران به قتل رسید. صهیونیستها نام او را «باروخ گلدشتاین» اعلام کردند.
کشتار حرم ابراهیمی چونان نفتی که بر روی آتش زیر خاکستر ریخته شود، انقلاب را احیاکرد. این بار علاوه بر تظاهرات مردمی، گروههای اسلامی، ابتکار عمل را به دست گرفتند و دست به عملیات انتقامی دامنهداری زدند.
روز 17 فروردین 1373 یک جوان فلسطینی به نام «عبدالله زکارنه» در شهر صهیونیستنشین «عفوله»، با خودرویی مملو از مواد منفجره خود را در کنار یک اتوبوس منفجر کرد. براثر این «عملیات استشهادی» 8 صهیونیست کشته و 24 تن دیگر زخمی شدند. این عملیات، تغییری بنیادین در نوع مواجهه فلسطینیان با اشغالگران به شمار می رفت. انتقامی سخت و سریع از یک جنایت گرفته شده بود و حالا اشغالگران، مرحله «بزن در رو» را پشت سر گذاشته بودند. دستگاههای امنیتی رژیم صهیونیستی در تعقیب عوامل این عملیات استشهادی به نام «یحیی عبداللطیف عیاش» رسید. این جوان 28 ساله فلسطینی از یک سال پیش در لیست افراد تحت تعقیب رژیم صهیونیستی قرار داشت. وی متهم به همکاری با سازمان «حماس» و طراحی و اجرای چند فقره بمبگذاری بود و برای همین، رژیم صهیونیستی او را در صدر لیست سیاه خود قرار داد.
روز 27 مهر سال1373، یک جوان فلسطینی با مقادیر فراوانی مواد منفجره وارد یک اتوبوس در خیابان «دیزنکوف» (قلب اقتصادی «تل آویو») شد و با انفجار این مواد، 22 صهیونیست را به هلاکت رساند و 47 تن دیگر را مجروح کرد. چنین تلفاتی در یک روز، پس از عملیات «دلال المغربی» در سال 1357 بیسابقه بود. آنچه بر خشم صهیونیستها میافزود آشکار شدن هویت طراح اصلی عملیات بود: یحیی عیاش.
اطلاعات صهیونیستها از این طراح زبردست عملیات استشهادی، زیاد نبود. یحیی همه جا بود و هیچجا نبود. بارها مشخص شده بود که این مهندس جوان، پس از عملی شدن عملیات، شخصاً به محل اجرای عملیات رفته و نتایج فعالیتهای خود را از نزدیک بررسی کرده است؛ یک بار با لباس زنانه، یک بار با لباس پلیس، یک بار با لباس یک خاخام یهودی. هیچ عکس واضح و مشخصی که بتواند او را به طور کامل به صهیونیستها نشان بدهد وجود نداشت. مهارت مهندسی یحیی در تغییره چهره، با مهارت او در ساخت مواد منفجره برابری میکرد. این خصوصیات منحصر به فرد، طی چند سال «یحیی عیاش» را برای هر دو طرف صهیونیست و فلسطینی، تبدیل به اسطورهای شکستناپذیر کرد.
آوازه عملیاتهای او حتی در اروپا و امریکا نیز پیچید. در تمام جهان، او را با نام «مهندس» میشناختند. حتی امروز هم نام «مهندس» در میان رسانههای گروهی غربی، تداعیکننده «یحیی عیاش» است. وی به تنهایی توانست با طراحی، هدایت و اجرای نزدیک به بیست عملیات ضدصهیونیستی (اعم از «استشهادی» و غیره) حدود پانصد صهیونیست را کشته یا زخمی کند.
قریب به دو سال، تمامی دستگاههای امنیتی اشغالگران، در «نوار غزه» و «کرانه باختری رود اردن» برای یافتن سرنخی از «مهندس» دست به هر اقدامی زدند. چندین بار او را به محاصره درآوردند اما «مهندس» مانند ماهی از چنگال صهیونیستها جست و ناپدید شد.
سرانجام «شاباک» توانست با استفاده از یک عنصر خائن، دامی پیچیده برای مهندس پهن کند و در فرصتی مناسب، تلفن همراه او را به دست آورده و مواد منفجرهای قوی را در آن تعبیه کند.
روز 16 دی سال1374، زمانی که «مهندس یحیی عیاش» مشغول مکالمه با تلفن همراه خود بود، انفجاری رخ داد و زخمی عمیق در سر او ایجاد شد و او را از پا درآورد.
این تنها «یحیی عیاش» نبود که با هجمات خود، ماشین امنیتی رژیم صهیونیستی را به چالش می کشید. هم زمان با او، شاخه نظامی «سازمان جهاد اسلامی فلسطین» که خود را «قسم» مینامید نیز فعال بود و توانست یک عملیات استشهادی بزرگ را علیه نظامیان صهیونیست به اجرا درآورد. طی این عملیات، دو مجاهد عضو «قسم» در حالی که کمربندهایی حاوی مواد منفجره به خود بسته بودند، خود را به یک ترمینال ویژه حمل و نقل سربازان ارتش صهیونیستی در منطقهای موسوم به «بیت لید» رساندند و 22 کشته و 75 زخمی که همگی آنها لباس فرم ارتش صهیونیستی را بر تن داشتند، نتیجه این عملیات استشهادی بود.
زمانی که «سازمان جهاد اسلامی فلسطین» مسئولیت عملیات «بیت لید» را برعهده گرفت، «رابین» شخصاً فرمان قتل تمامی رهبران «جهاد اسلامی» را صادر کرد.
«محمود الخواجا» فرمانده شاخه نظامی سازمان جهاد اسلامی فلسطین، موسوم به «قسم» در 22 ژوئن 1995 هدف گلوله صهیونیستها قرار گرفت و شهید شد. شخص دکتر «فتحی شقاقی» نیز روز 26 اکتبر همین سال، در حالی که برای مذاکره با رهبران لیبی، در این کشور به سر میبرد، با گلولههای یک مأمور ویژه موساد به شهادت رسید.
برخلاف آنچه تصور میشد، با ترور «یحیی عیاش»، «فتحی شقاقی» و «محمود الخواجا» عملیات استشهادی اسلامگرایان فلسطینی فروکش نکرد. اعضای «یگانهای شهید عزالدین قسام» به صهیونیستها قول دادند که انتقام مرگ «مهندس» را از آنان خواهند گرفت.
برخلاف عادت رژیم صهیونیستی که تلقیاش از انتقام فلسطینیان زیاد جدی نبود، این بار این مجاهدان فلسطینی بودند که برتری خود را به رخ کشیدند.
روز 7 اسفند سال1374 (50 روز پس از شهادت مهندس عیاش) دو عملیات استشهادی همزمان در بیتالمقدس و شهر عسقلان به اجرا درآمد که در مجموع 26 صهیونیست را از میان برد. یک هفته بعد عملیات استشهادی دیگری «تلآویو» را به لرزه درآورد و 10 کشته روی دست صهیونیستها گذاشت. فردای آن روز، «تلآویو» بار دیگر لرزید و این بار 14 صهیونیست توسط یک شهادتطلب از پای درآمدند.
در حالی که نسل جدید مبارزان فلسطینی در حال قدرت نمایی به اشغالگران بودند، مبارزان قدیمی و استخوان خرد کرده به سیاست بازی و تقسیم مناصب «حکومت خودگردان فلسطین» اشتغال داشتند اما شاهراه جدیدی که از سوی حماس و جهاد اسلامی در برابر ملت فلسطین گشوده شده بود، نویدبخش چشم اندازی متفاوت بود.
شهادت طلبان فلسطینی قدرتی جدید در جنگ مسلمانان و اشغالگران صهیونیست خلق کرده بودند که روز به روز در حال بالیدن بود و تنها 10 سال بعد، توانست با اخراج ارتش صهیونیستی از «نوار غزه»، آزادی نخستین قطعه از سرزمین های فلسطینی را، بدون مذاکره و دادن امتیازی به صهیونیست ها محقق کند.