آن یک نفر
گزارش «ایرانجمعه» از بخشهای منتشرنشده کتابی که روایت کاملی از احتمالات ربوده شدن هیأت دیپلماتیک ایرانی در تیرماه سال 1361 توسط شبهنظامیان وابسته به رژیم صهیونیستی ارائه خواهد کرد
جواد کلاته عربی
نویسنده و پژوهشگر
آنچه در ادامه میآید بخشی از گفتوگوی جواد کلاته عربی با سیدرائد موسوی، فرزند جاویدالأثر سیدمحسن موسوی کاردار سفارت ایران در لبنان است. موسوی به همراه حاجاحمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 محمد رسولالله(ص)، کاظم اخوان عکاس خبرگزاری ایرنا و تقی رستگارمقدم از اعضای کادر تیپ 27 محمد رسولالله(ص) در تیرماه سال 1361 زمانی که از دمشق راهی بیروت بودند در نزدیکی پایتخت لبنان توسط شبهنظامیان مرتبط با رژیم صهیونیستی ربوده شدند. به بهانه انتشار بعضی اخبار در روزهای اخیر مبنی بر شهادت حاج احمد متوسلیان، «ایرانجمعه» بخشی از این روایت را منتشر میکند. لازم به ذکر است روایت کامل این گفت وگو در آینده نزدیک در قالب یک کتاب توسط انتشارات مؤسسه مطبوعاتی ایران و همکاری نشر 27 بعثت راهی بازار نشر خواهد شد.
یک : وقتی اسرائیل به جنوب لبنان حمله کرد، رئیسجمهور لبنان از تمام کشورهای دنیا درخواست کمک میکند تا جلوی حمله اسرائیل را بگیرد. ایران هم در همان راستا، تیپی از نیروهای سپاه را اعزام میکند اما بعد از مدتی تصمیم میگیرند برگردند. این موضوع همزمان میشود با همین داستانی که اتفاق میافتد. زمانی که برگشت نیروها تقریباً شروع شده بود. بعد از اینکه حمله اسرائیل شروع میشود سفیر جدیدی که به آنجا رفته بود، تجربه کافی نداشت و حضور پدرم در آنجا ضروری میشود. بهخاطر همین، ایشان برمیگردند که از سوریه بهسمت بیروت بروند. در همین گیرودار، حاجاحمد و نیروهایی هم که در سفارت بودند، متوجه میشوند که تیمی با پوششهای رسمی و حفاظت بهسمت بیروت میروند. ایشان هم علاقه داشتند که آخرین وضعیت نیروهای صهیونیستی را بدانند که در کجا هستند و آن را ارزیابی کنند. بههمین دلیل حاجاحمد تصمیم میگیرد که به این تیم بپیوندد. در اصل پدرم، آقای موسوی، از ایران بودند و یکی دو ماشین محافظ هم داشتند که متعلق به ارتش لبنان بودند؛ مشابه همان استانداردی که در پلیس دیپلماتیک ایران داریم، تیم حفاظت آنها بودند. وگرنه ماشینی که سرنشین ایرانی داشته باشد، فقط ماشین آنها بود که حاجاحمد و آقای رستگار همراه ایشان بودند. آقای اخوان هم که خبرنگار بود، درحقیقت میخواست از این فرصت استفاده کند و کار خبرنگاری حرفهای خودش را انجام دهد. ماجرا از این قرار بود. شاید خیلی اتفاقی در آن لحظه آخر در کنار هم قرار گرفتند. تیم حفاظتی هم داشتند و تیم حفاظتی آنها متعلق به خود لبنان بود.
دو : تا آنجایی که من مطلع هستم، اینها وقتی که از دمشق حرکت میکنند، چون مسیر اصلی مسدود بود، میروند و شب را در بعلبک میمانند؛ یعنی از یک مرز دیگر وارد میشوند و شب را در بعلبک میمانند. در آنجا بود که آن تیم محافظت میآید و به آنها میپیوندد. اصطلاحاً در آنجا به آن تیم حفاظت، درک میگویند. خلاصه، تیم محافظت به ایشان میپیوندد و همه بهسمت بیروت حرکت میکنند. از مسیر شمالی و طرابلس میروند و وارد بیروت میشوند. تقریباً 30-20 کیلومتری شمال بیروت، در حاجز بِرباره متوقف میشوند. درواقع، آنجا جایگاه بازرسی فالانژها بود. بعضی از شاهدانی که پشتسر ماشین آنها بودهاند، نقل میکنند که در آنجا آنها را متوقف میکنند و پاسپورتها و مدارک شناسایی را نگاه میکنند و میگویند که هرکسی غیرایرانی است، برود و فقط ایرانیها بمانند. درحقیقت بدون اینکه مقاومت خاصی صورت بگیرد، بقیه میروند. آنها را هم با ماشین خودشان به بیروت و محل فرماندهی نیروهای فالانژ منتقل میکنند که الان تقریباً در وسط بیروت قرار دارد. من تا اینجا را خبر دارم. در گزارشهای مختلفی آمده است، چون سازمان ملل خودش روی این موضوع تحقیق کرد. در تبادل اسیرهایی که بین حزبالله و رژیم صهیونیستی صورت گرفت، گزارشی از رژیم صهیونیستی به سازمان ملل ارائه شد که حاکی از تحقیقات انجامشده بود. تقریباً تا اینجای کار، هیچکس غیر از اینها را مطرح نکرد: اینکه حوالی ساعت یکودو بعدازظهر در برباره ماشین آنها متوقف میشود و از آنجا آنها را به مجلسالحربی (شورای جنگ) فالانژها میبرند. البته ما آنها را با نام فالانژ میشناسیم، اسم اصلی آنها قواتاللبنانیه است. درحقیقت آنها را به پایگاه فرماندهی قوات میبرند که نیروهای امنیتی آنها هم در آنجا بودند. همه در شرح این ماجرا متفق هستند و اختلافی در آن ندارند. از اینجا بهبعد است که ابهام شروع میشود.
سه : یک سناریوی میانی هم میتواند وجود داشته باشد: آن هم اینکه در اثر حادثه، یک نفر یا بخشی از این چهار گروگان شهید شده باشند. چون در ماشین آنها که دوسه روز بعد در طرابلس پیدا میشود، یک قطره خون پشت صندلی وجود داشته است که ممکن است به هر دلیلی این یک قطره خون ایجاد شده باشد. ازجمله کسانی که بحث سناریوی شهادت را مطرح میکند، فردی به نام اسد صفدری است که آن موقع معاون امنیتی فالانژها بود. من با او حضوری صحبت کردم. او میگفت زمانی که میخواستند آنها را از یک زندان به زندان یا جای دیگری منتقل کنند، یکی از آنها میخواست که نگهبان را خلعسلاح کرده و فرار کند. گویا در این فرایند درگیری پیش میآید و نگهبانان هر چهار نفر آنها را میکُشند. ممکن هم هست که یکی از آنها را کشته باشند؛ ولی برای چه هر چهار نفر را بکشند؟ لزومی نداشت. خلاصه اینکه چنین بحثهایی هم وجود دارد.
چهار : در گزارشی که رژیم صهیونیستی داده، بیان شده که برای آنها حکم اعدام صادر شده است؛ اما این حرف خیلی غیرمنطقی است. سه ساعت بعد از دستگیری یک هیأت دیپلماتیک رسمی، باید حداقل ابتدا بازجویی درستی از آنها انجام دهند و بعد او را اعدام کنند؛ ولی آنها میگویند که وقتی حکم اعدام صادر شد، در مسیری که آنها را میبردند، یکی از آنها فهمید که میخواهند اعدامشان کنند و شروع به اعتراض و جروبحث کرد. همانجا هم او را با کلت زدند و سه نفر دیگر را هم به حیاط بردند و اعدام کردند. سناریوهای بسیاری وجود دارد که میگویند سرنوشت یکی از آنها از سه نفر دیگر جدا شده است. حتی در اخبار هم داریم. رادیوی مربوط به فالانژها فردای همان روزی که آنها را دستگیر میکنند، اعلام میکند که ماشین این چهار نفر در هنگام عبور متوقف میشود و سؤال و جواب مختصری هم از آنها میشود. بعد هم به آنها میگویند که بیروت خطرناک است و توصیه نمیکنیم که شما به بیروت بروید. سه نفر از آنها بهسمت طرابلس برمیگردند؛ ولی یک نفر به بیروت میرود. این گفته را رادیوی فالانژها بهطور رسمی اعلام میکند. تحلیلی که از این حرف وجود دارد، این است که احتمالاً یک نفر کشته شده است. میگویند یکی از دلایلی که آنها نتوانستند این بخش را مطرح کنند و آنها را آزاد سازند، این بود که یکی از آنها بر اثر حادثه کشته میشود و میگویند که اگر ما سه نفر را آزاد کنیم و بگوییم یکی از آنها را کشتیم، برای ما خیلی بد میشود. بهخاطر همین بهتر است بگوییم که ما اینها را آزاد کردیم و نمیدانیم دیگر چه اتفاقی برای آنها افتاده است. خلاصه، قضیه را مبهم تعریف میکنند. به هر حال این حرفوحدیثها وجود دارد.
پنج : احساس میکنم در فرهنگ ما و در ایران به بحث پیگیری حقوقی، بهخصوص در حوزه بینالملل، خیلی اهمیت داده نمیشود. فکر میکنم راههای دیگر بهتر جواب دهد. خیلی از موضوعات است. در پروندههای گروههای تروریستی که در ایران بودند، من کار حقوقی جدی ندیدم. با وجود این همه اهمیتی که این موضوع داشت، ما در کار اطلاعاتی و عملیاتی خیلی جلو رفتیم تا اینکه توانستیم اقدامی حقوقی در مجامع بینالمللی انجام دهیم. شاید هم دلیل آن بدبینی و پیشفرضی است که ما به مجامع حقوقی بینالملل داریم و ما را منع میکند که بهسمت آن برویم. درصورتیکه هر چقدر هم بدبینی باشد، باید برویم و حجت را تمام کنیم. در بحث حقوقی، افرادی وجود دارند که حاضر هستند شهادت بدهند آنها را در زندانهای لبنان دیدهاند و آنها زنده هستند. یکی از آنها، شاهدی است که در سال ۲۰۰۶ از زندانهای فلسطین آزاد شده است. او از بچههای مقاومت نبود؛ ولی چون تبعه لبنان بود، در اسرائیل بهجرم موادمخدر دستگیرش کردند. در این تبادل هم چون از اتباع لبنان بود، آزاد شد. او مطرح میکرد ابتدا که او را بهجرم مواد مخدر گرفته بودند، فکر میکردند ممکن است که مسأله او امنیتی باشد و مواد مخدر پوشش کارش باشد. بههمین دلیل او را به زندانهای امنیتی برده بودند. میگفت: «من در آنجا با یک جمع ایرانی مواجه شدم و ارتباط کم و محدودی با آنها داشتم.» مشخصات ظاهری یکی از آنها را هم توصیف کرد. بعد سیستم امنیتی لبنان 30 عکس جلوی او گذاشت که ببیند کدامیک از آنهاست. عکس این چهار نفر هم میان آن عکسها وجود داشت که پدر من را شناخت و گفت آن کسیکه من با او ارتباط داشتم، همین بود.
شش : بهنظر من یکی از دلایلی که آنها اینطور گرفتار شدند، حضور حاجاحمد بود. قطعاً اگر حاجاحمد نبود، یک موقعیت دیپلماتیکی معمولی پیش میآمد و اتفاقی نمیافتاد. بهخاطر همین است که میگویم اینکه مطرح میکنند آنها روز اول شهید شدند، بیاساس است. حتی اینکه میگویند آن یک نفری که شهید شده، حاجاحمد است، غیرحرفهای درنظرگرفتن کسانی است که آنها را گرفتند. درصورتیکه آنها حرفهای بودند. بالاخره اسرائیلیها با همه خباثتشان، در موضوعات امنیتی از قدیم به حرفهایبودن معروف بودند. حتی فالانژها هم، همگی در اسرائیل آموزش دیده بودند. در حقیقت حاجاحمد فرد اصلی تیم و منبع اطلاعات بود و از دید اسرائیلیها آمده بود که در اسرائیل بجنگد و با ارتش سوریه این پروژه را پیش ببرد. بیشک او را نمیگیرند که دو ساعت بعد، خودشان یا اشخاص دیگر او را بکشند. این اصلاً منطقی نیست. اگر حاجاحمد در این تیم نبود، شاید کمی عادیتر بهنظر میرسید. حتی ممکن بود این اتفاق نیفتد؛ ولی بالاخره تقدیر این بود که آنها باهم بروند. پدر من هم آدم دیپلماتی نبود. دیپلمات به آدم خیلی اتوکشیده و یقهآخوندی و ریش آنکادرکرده میگویند. پدر من هم در زمان شاه مدام در حال مبارزه بودند. وقتی که این اتفاق برای پدرم افتاد، ۲۶ سال داشت. در زمان شاه هم که زندانی ساواک بود، سن کمی داشت. ابتدا ایشان بهعنوان نماینده شهید چمران رفته بودند. انگیزه ایشان هم از حضور در لبنان، آرمان امام بود. قبل از جنگ به لبنان میروند و مجبور میشوند با شروع جنگ بمانند. یکی از بهترین بسترها برای انقلاب اسلامی، لبنان بود. آنها با این دید و انگیزه به لبنان میروند و بعد هم سفارت را تحویل میگیرند.
هفت: اگر انشاءالله زنده باشند که ما هم اینگونه معتقد هستیم، قطعاً در لبنان نیستند. بالاخره الان وضعیت لبنان طوری است که در همهجای آن حاکمیت دولت لبنان حکمفرماست و اگر در لبنان نگهداری میشدند، قطعاً حاکمیت متوجه میشد. ولی اگر زنده باشند، بهقطع در فلسطین اشغالی و در زندانهای رژیم اشغالگر قدس هستند. این سناریوی دوم و یکی از سناریوهای محتمل ماست. اگر سناریوی دوم را بخواهیم در نظر بگیریم، باید بازi زمانی انتقال آنها را هم فرض بگیریم که آن هم انواع مختلف دارد: یک بحث این است که در همان 20-10 روز اول، آنها را به اسرائیل منتقل کردند و بحث دیگر این است که سهچهار سال بعد، یعنی بعد از اینکه خلبان اسرائیلی، رون آراد در لبنان ناپدید شد، آنها را به اسرائیل منتقل کردند. این دو بحث برای چگونگی انتقال آنها به اسرائیل مطرح است. بعضیها در این بخش اشکال میگیرند که اصلاً انتقال اسیر از سوی قوات به اسرائیل وجود داشت و کانال ارتباطی بین آنها برقرار بود؟ جواب این است که قطعاً وجود داشته است. دلیلش هم این است که شش نفر از بچههای شیعi لبنانی را دستگیر میکنند، نه از بچههای حزبالله. خیلی نمیتوان گفت که بچههای حزبالله بودند؛ چون اکثراً در سنین زیر 18 سال بودند که دستگیر شده و در بیروت ناپدید شدند. همه فکر میکردند که آنها در جنگهای داخلی در لبنان کشته شدهاند. حدود20 سال هم هیچ خبری از آنها نبود. در یکی از تبادلهای حزبالله با رژیم اشغالگر قدس، آنها از اسرائیل آزاد میشوند؛ یعنی کسانی بودند که در لبنان ناپدید شده بودند و در اسرائیل آزاد میشوند. من خودم با خیلی از آنها ملاقات و صحبت کردم. آنها را همان قوات گرفته بود و مدت زیادی در زندان بودند و شکنجههای بسیار سختی میشدند و خیلی وضعیت بدی داشتند. آنها را از آنجا ازطریق بندر جونیه با کشتی به حیفان میبرند و از آنجا هم به زندانهای اسرائیل منتقل میکنند. تا قبل از آن تبادل هم هیچکس خبر نداشت که آنها زنده هستند. با وجود چنین نمونهای که در انتقال اسیرها بین لبنان و اسرائیل وجود داشت، بهنظر سناریوی زندهبودن منطقیتر است.
هشت: در سناریوی دال بر شهادت، برخی تناقضات بزرگ وجود دارد. همه کسانی که بحث شهادت را مطرح میکنند و حتی خود رژیم اشغالگر قدس هم در گزارشی که به سازمان ملل داده به آن معتقد است، مطرح میکنند که وقتی ساعت دو بعدازظهر آنها را دستگیر میکنند، به برباره در بیروت و کرنتینا میآورند و در حوالی ساعت ششوهفت بعدازظهر تصمیم بر اعدام آنها میگیرند. تقریباً در بین سناریوهای شهادت، این از همه قویتر است. بعضیها میگویند اعدام نبود و مثلاً حادثه بوده است. بههرحال هرچه بود، بعدازظهر روز اول است و میگویند که از ساعت دو تا هشت بعدازظهر همان روز اول این اتفاق افتاده است. در اصل، همه نقلهای دال بر شهادت، این موضوع را مطرح میکنند که بهنظر من، نقلها همه ضعیف هستند. شاهد عینی هم وجود ندارد؛ چون همه این مطالب را اکثراً کسانی مطرح کردند که میگویند از فلانی شنیدیم. آدمهای اصلی هم که عمدتاً در گزارشها، اسامی آنها هست، دیگر زنده نیستند. آدمهایی هستند که شاید 20-10 سال پیش کشته شده یا مردهاند و مکان مشخصی هم برای دفن جنازهها موجود نیست. دوسه آدرس مطرح است که در یکی از این آدرسها، یک ساختمان 10طبقه ساخته شده است و درحقیقت بهنوعی سناریوسازی شده است که شما بههیچوجه نمیتوانی درستی یا غلط بودن آن را اثبات کنی.
نه : در بحث رون آراد تا آنجایی که من مطلع هستم، خود بچههای حزبالله هم خیلی تحقیق کردند؛ ولی به نتیجه خاصی نرسیدند؛ البته احتمال اینکه خودش از زندان فرار کرده باشد، وجود دارد. رون آراد در حال بمباران لبنان بود که هواپیمای او را میزنند و خودش با چتر به پایین میافتد. بعد نیروهای شیعه که آن موقع اسمشان، «مقاومت طلبه» بود، او را دستگیر میکنند و به زندان میبرند. حدود پنجشش ماه هم در زندانی در یکی از مناطق لبنان بود. تا اینجای ماجرا رسمی است و همه میدانستند که او دستگیر شده و در این منطقه است. یک روز صبح میآیند و میبینند که نه زندانبان است و نه زندانی. خلاصه، هیچ اثری وجود نداشت. دیگر از آنجا ابهام بهوجود میآید که چه اتفاقی برای این آدم افتاده است. رژیم صهیونیستی همیشه اتهام را به ایران میزند؛ ولی با وجود تحقیقاتی که انجام شد، هنوز کسی مطلع نیست که واقعاً چه اتفاقی افتاده است. احتمال اینکه خودش فرار کرده باشد و یک اتفاق طبیعی برای او رخ داده یا در جایی گم شده باشد هم مطرح است. یک تصویری از آراد با ریش منتشر شد. آن تصویر مربوط به همان ایام است. درحقیقت هرچه از رون آراد عکس موجود است، مربوط به روزهای اول است؛ یعنی قبل از اینکه ناپدید شود.
آنها میگویند که رون آراد دست شماست و شما باید درباره او اطلاعات بدهید؛ ما هم درحقیقت اطلاعاتی نداریم که بدهیم. در ظاهر اینطور است. بههرحال من هم یک شخص عادی هستم و نظر خودم را میگویم. ایران هم انگیزهای ندارد برای اینکه رون آراد را نگه دارد. اگر واقعاً رون آراد در ایران بود و دیپلماتهای ما و حاجاحمد در اسرائیل بودند، احتمالاً باید تبادلی زودتر از اینها اتفاق میافتاد. سالی که رون آراد را گرفتند، سال ۱۹۸۶ بود؛ یعنی سال ۶۵ میشود. از سال ۶۵ تا الان، ما دلایل بسیاری داشتیم که رون آراد را معامله کنیم؛ یعنی اگر دست ما بود، تا حالا او را بدون مصرف نگه نمیداشتیم. یک بار که با یکی از مسئولان صحبت میکردیم، گفت: «شما مطمئن باش. ما آن موقع، در سال ۶۸، در اوج جنگ بودیم. بحث جنگ و قطعنامه و هزار موضوع دیگر را داشتیم. اگر او در دست ما بود، بالاخره باید در یکی از این موضوعات از او استفاده میکردیم.»