بنت الهدی صدر از تولد تا شهادت

فریبا انیسی
«نویسنده کتاب «دختری از تبار هدایت

در دهه اول ماه محرم‌الحرام ۱۳۵۸ ﻫ.ق سید حیدر در شهر کاظمین صاحب فرزندی شد که نام او را آمنه گذاشتند؛ مادر او ۱۱ بار باردار شد اما فقط سه فرزند داشت: سید اسماعیل ۱۶ ساله، سید محمدباقر ۴ ساله و سیده آمنه. سیده آمنه شش ماه داشت که پدرش را از دست داد. مرجع بزرگ شیعه که از دنیا رفت خانواده او به خاطر فقر و نداری تا مدتی در تنگنای معیشت قرار داشت.
آمنه پایش را که به مکتبخانه گذاشت، چشمش به منقل ذغالی کنار اتاق افتاد که برای غلبه بر سردی هوا روشن شده بود؛ ترسید و به خاطر روبه‌رو نشدن با هرم آتش از مکتبخانه رو گرداند. سید محمدباقر تعلیم او را برعهده گرفت و تا پایان عمر به او درس آموخت طوری که آمنه در پایان عمر مکاسب را نیز پیش برادر آموخت. آمنه به قدری در تحصیل و تعلیم پیش رفت که زمانی که عایشه بنت الشاطی از او پرسید: «شما از کدام دانشکده فارغ‌التحصیل شده‌اید؟» او گفت: «من فارغ‌التحصیل مدرسه خودمان هستم!»

۱۲ساله بود که مجله «مجتمع» یا «جامعه» را نوشت و درباره آداب‌ورسوم، نوع پوشش و... در فرهنگ‌های مختلف نوشت و به دست زنان و دختران داد.
اشعار زیادی را از حفظ بود و از کودکی به سرودن شعر می‌پرداخت تا احساسات خود را بیان کند؛ سعی می‌کرد اشعارش بار دینی داشته و در مورد عشق به خداوند متعال و محبت اهل‌بیت(ع)، حج، نماز و... باشد.
با گذشت زمان مقاله‌های او هم غنی‌تر شد؛ وارد عرصه مبارزه‌های فکری و فرهنگی که شد مقاله‌هایش را با نام‌های مستعار «بنت‌الهدی»، «ام الولاء» و «آ. ح» چاپ کرد.
کم‌کم به داستان‌نویسی روی آورد؛ ساده می‌نوشت و پیام‌های دینی و اخلاقی را منتقل می‌کرد.
جو آن روز عراق، سنگین و ملتهب بود؛ افکار مرتجعانه بعضی از علما به‌گونه‌ای بود که خانم‌ها را از هرگونه فعالیت خارج از خانه منع می‌کرد و در واقع حصاری به دور خانم‌ها و افکار آن‌ها کشیده شده بود. از طرف دیگر حکومت بعث هرگونه فعالیت مذهبی را زیر فشار عقاید ناسیونالیستی خود قرار می‌داد. در چنین اوضاعی آمنه صدر قدم پیش گذاشت؛ مقاله نوشت، داستان نوشت، مقدمه برای کتاب‌های دیگران نوشت و... او به جای زر و زیورآلات و وسایل خانه، به دیگران کتاب هدیه می‌داد و آنها را تشویق به خواندن و نوشتن می‌کرد.
در نوشتنِ کلمه به کلمه داستان‌هایش دقت داشت. گاه لیستی از کتاب‌ها می‌داد تا دیگران آن‌ها را بخوانند، گاه اسم‌هایی با مدلول‌های دینی و تربیتی می‌نوشت که افراد آن را بر فرزندان خود می‌نهادند، گاه... . و همواره دقت داشت پیام دین اسلام و تفکر شیعی را در کالبد داستان‌هایش بگنجاند.
او گروه نویسندگانی تشکیل داد که چهار عضو داشت؛ آمنه که آن روزها به او علویه بنت‌الهدی می‌گفتند، دکتر انتصار، ام تقی موسوی و حمیده، دختر ۱۸ساله‌ای که برادرش طلبه بود. این گروه داستان‌هایی بر مبنای تاریخ اسلام، نقش زنان در اجتماع و... می‌نوشت و در میان مردم منتشر می‌کرد.
 نظام بعثی کتاب‌های علویه بنت‌الهدی و گروهش را مثل کتاب‌های سید محمدباقر صدر ممنوع اعلام کرد اما تقاضاها زیاد بود و بعد از چاپ اول مردم خودشان کپی کتاب‌ها را تهیه و منتشر می‌کردند و اگر هم خانه‌ای مورد بازرسی قرار می‌گرفت آن‌ها را در باغچه پنهان می‌کردند؛ بنابراین تعداد چاپ کتاب‌ها هیچ‌گاه معلوم نشد!

حکومت بعث بر خانواده‌های مذهبی فشار زیادتری وارد می‌کرد. گروه‌های سیاسی کمونیست نیز با اشاعه و تبلیغات رنگارنگ در میدان بودند و همچنین گروه‌هایی که تأکید بر بی‌دینی و بی‌ایمانی داشتند و علاوه بر همه این‌ها مذهبی‌های متحجر که هر صدای رسای اسلام را مانع ظهور امام‌ زمان(عج) می‌دانستند و افرادی که از ترس ساکت مانده بودند.
در چنین محیطی آیت‌الله سید محمدباقر صدر به عرصه فعالیت‌های سیاسی وارد شد. با نوشتن کتاب و مقاله وارد عرصه روشنگری شد و سپس در قالب حزب «الدعوه» فعالیت‌های سیاسی را شروع کرد. بعد از چند سال به خاطر تغییر گرایش مسئولان و نیز فشار علما از فعالیت در هسته کنار کشید. گرچه که همیشه و در همه حال مراقب فعالیت‌های آن بود و هنوز هم حزب الدعوه با نام ایشان عجین شده است.
در این مسیر بنت‌الهدی به برادرش کمک می‌کرد. البته او تفکیکی برای فعالیت‌های سیاسی و دیگر فعالیت‌هایش قائل بود؛ به‌طوری‌که دوستان فعال ادبی ایشان هیچ یک از یاران مبارزه سیاسی را نمی‌شناختند و برعکس؛ در حالی که شاید سال‌ها در کنار هم در جلسه‌های احکام و قرآن و سخنرانی او حاضر می‌شدند. به خاطر همین فعالیت‌ها بود که گاه و بیگاه عناصر جاسوس به جلسات احکام و قرآن راه می‌یافتند و به دقت حرکات و سخنان او را یادداشت کرده و گزارش می‌دادند اما هوشیاری علویه مانع از آن شد که این فعالیت‌ها لو برود. علاوه بر آن تیزهوشی و مراقبت او باعث شد که در مواردی دوستانش را هم از خطر برهاند؛ نمونه آن، خانمی بود که با رفت‌وآمد زیاد به خانه سید صدر اعتماد اکثر دوستان و خانم‌ها را به دست آورده بود. به طوری که حتی با آن‌ها برای رفتن به بیمارستان و نگهداری فرزندان هم همکاری می‌نمود اما هشدار بنت‌الهدی صدر و دقت بر حرکات و سکنات و صحبت‌ها در جمع باعث شد که ماهیت زن برای دوستان معلوم شود و آن‌ها متوجه بشوند که او از جمله کسانی است که با رژیم بعثی همکاری می‌کند.
 جلسات پرسش و پاسخ که معمولاً در پایان سخنرانی یا جلسه‌های احکام و قرآن برگزار می‌شد بسیار پربار و آموزنده بود و ابهام‌های دینی، اجتماعی و فرهنگی خانم‌ها را برطرف می‌کرد.
 مهم‌ترین فعالیت سیاسی بنت‌الهدی صدر سخنرانی در حرم مطهر امام علی (ع) و پس از دستگیری دوم آیت‌الله سید محمدباقر صدر بود. او در پاسخ به هشدار دوستان برای سکوت گفت: «مسئولیت شرعی و وظیفه دینی هم حکم می‌کند که چنین موضعی در پیش بگیرم. اکنون زمان سکوت سپری شده و ما باید مرحله جدیدی از جهاد را شروع کنیم، ما زیاد سکوت کرده‌ایم و هرچه این سکوت به درازا بکشد محنت و رنج ما بیشتر خواهد شد. چرا من سکوت کنم در حالی که می‌بینم مرجع مظلومی در چنگ این جنایتکاران گرفتار شده است؟»
او از شهادت نمی‌ترسید و می‌گفت: «خدا گواه است که شهادت در راه او آرزوی من است. من این رژیم را می‌شناسم؛ رژیمی است ددمنش، جنایتکار و بی‌رحم که در مرام آن مرد و زن و کوچک و بزرگ فرقی ندارد. من تا زمانی که مطمئنم موضع و اقدامم برای کسب رضای خدا و برای اوست، دیگر فرقی نمی‌کند که زنده باشم یا کشته شوم.»

خانواده علما زیر ذره‌بین نظام بعثی و مردم قرار داشت. بسیاری از علما تصمیم گرفتند فرزندان خود را محدود کنند و از اثرات محیطی بر آن‌ها بکاهند؛ چنین شد که مانع ورود دختران به مدارس شدند. چرا که این مدارس دین‌زدایی می‌کردند. به‌عنوان نمونه شرط ورود به مدارس دولتی بی‌حجابی بود. کم‌کم با پیشرفت وسایل ارتباطی و گسترده ورود علم به کشور زنگ خطر به صدا درآمد. آیت‌الله خویی و علامه مرتضی عسگری در دو زمان مختلف و در دو مکان متفاوت مدارسی راه‌اندازی کردند تا قشر جوان خانواده‌های دینی را آموزش دهند.
بعد از مدتی به فکر افتادند که مدارس دختران را نیز به موازات مدارس پسرانه تشکیل دهند؛ پس مدارس «الزهرا(س)» را در کاظمین و مدرسه «جامعه تعلیمات اسلامی» را در نجف تأسیس کردند. مدیریت مدارس برعهده بنت‌الهدی صدر قرار گرفت که از زنان اندیشمند، عالم و فرهنگی آن زمان بود و تأکید بر آموزه‌های اسلامی داشت.
او تدریس هم می‌کرد و تمام شاگردان را به نام می‌شناخت و برای آن‌ها مستقیم و غیرمستقیم از دنیای اسلام، از مظلومیت شیعه و از وظیفه سنگینی که بر دوش دارند می‌گفت. در ساعت درسیِ «مطالعه آزاد» هم آن‌ها را وادار به نوشتن، خواندن و تحقیق می‌کرد.
شعر می‌گفت و آن‌ها را برای دختران می‌خواند؛ حتی برای دوره پیش از دبستان شعر می‌گفت و با آن‌ها مراحل وضوگرفتن و نماز خواندن را بیان می‌کرد تا در بچه‌ها شور و نشاط به وجود بیاید.
استفاده از عبا در هر دو مدرسه و استفاده از پوشیه و روبند در مدرسه نجف اجباری بود؛ چون در جامعه شایعه شده بود که زنان بی‌پروا شده‌اند و می‌خواهند با مدرسه رفتن بی‌حجاب و متجدد شوند. حتی به روی دختران زباله می‌انداختند و آن‌ها را اذیت می‌کردند. بنت‌الهدی نیز به آن‌ها روحیه می‌داد تا با تأکید بر آموزه‌های دینی، علم بیاموزند و برایشان این چنین می‌سرود: «شما دختران رسالت هستید که این گونه پوشیده‌اید... دختران محمد(ص) پایبند به اسلام باشید، به رسالت محمد و اسلام اعتماد کنید تا رستگار شوید.»
کمی که گذشت فشار دولت بعثی باعث شد که مدیریت را رها کند اما مدرس باقی ماند و بر فعالیت‌های پرورشی و تربیتی نظارت داشت؛ سه روز در نجف و سه روز در کاظمین. در آن دوران که کسی به دختران اهمیت نمی‌داد او برگزاری جشن تکلیف برای دختران را به عنوان آشنا کردن آن‌ها با مسئولیت‌های جدیدی که بر دوش آن‌ها گذاشته می‌شود بنیان گذاشت.
ساعت‌هایی هم که در مدرسه نبود با برگزاری کلاس در منزل به همراه همسر برادرش، خانم فاطمه صدر (خواهر امام موسی صدر) و مادرش به مباحث قرآن و بیان احکام می‌پرداخت.

دوران سخت محاصره برای درهم شکستن مقاومت آیت‌الله سید محمدباقر صدر در دو مرحله اجرا شد. در مرحله اول به مدت دو هفته رفت ‌و آمد به خانه سید قطع شد و مأموران مانع ورود همه‌کس و همه چیز حتی مواد غذایی به خانه سید شدند. مأموران رژیم بعثی بعد از مدتی اجازه ورود مواد غذایی را به داخل خانه دادند. محاصره ۱۱ ماه طول کشید و تنها در یک مدت کوتاه بنت‌الهدی به بهانه زیارت امام علی(ع) خانه را ترک می‌کرد و با تعویض کفش و چادر پیام‌های برادرش را به دوستان می‌رساند.
قطع آب و برق خانه، شکستن شاه‌لوله آب و ورود آب به خانه برای آوار کردن خانه بر سر ساکنین، عدم مجوز ورود به افراد، مذاکره وزیر کشور با سید آیت‌الله محمدباقر صدر و... هیچ یک مقاومت این خانواده را در هم نشکست.

روز شنبه ۱۶ فروردین ۱۳۵۹ ﻫ.ش ساعت دو و نیم بعدازظهر، رئیس اداره امنیت نجف به همراه معاون به ملاقات خانواده صدر آمده و او را دستگیر کردند. همان روز مأموران امنیتی کوچه و خیابان را ترک کردند، فردای آن روز مأموران امنیتی باز منزل را به محاصره درآوردند و افراد حاضر در خانه تصور کردند که آیت‌الله رها شده است و به خانه باز می‌گردد. همان روز مأموران و معاون اداره امنیت نجف به خانه مراجعه کردند. علویه بنت‌الهدی اجازه ورود به خانه را نداد. معاون اداره امنیت نجف ادعا کرد که آیت‌الله صدر خواسته تا بنت‌الهدی به بغداد برود. او لباس‌هایش را عوض کرد و آستین‌های پیراهنش را محکم بست تا دستانش پوشیده باشد. مادر او خواست تا دخترش را همراهی کند اما مأموران مانع شدند و گفتند که اگر تو بیایی، تو را از ماشین به بیرون پرت می‌کنیم.
سید محمدباقر صدر را به سختی شکنجه دادند. ریش و ابروهایش را سوزانده بودند و بدنش زخمی و خونی بود. او را با بندهای آهنی بسته بودند و با تازیانه به سر و صورت او می‌زدند. علویه بنت‌الهدی بیهوش در اتاق دیگری افتاده بود. صدام شخصاً آن دو را محاکمه می‌کرد و حکم دادگاه بعد از حمله امریکایی‌ها در اختیار خانواده قرار گرفت.
در روز ۲۰/۱/۱۳۵۹ سید محمدباقر صدر و بنت‌الهدی صدر را پس از چندین روز شکنجه به شهادت رساندند. در طی سال‌ها شهادت و محل دفن خواهر و برادر شهید نامعلوم بود و حتی مادر شهید تا پایان عمر متوجه شهادت این دو عزیز نشد. روایت و محل دفن آیت‌الله سید محمدباقر صدر را پسرعمویش بعد از سال‌ها به همسرش و سپس به ام جعفر همسر آیت‌الله صدر بیان کرد اما درمورد محل دفن بنت‌الهدی صدر کسی چیزی نمی‌دانست.
بعد از آرامش و تغییر حکومت، خانواده صدر برای یافتن قبر بنت‌الهدی صدر بسیار کوشش کرد اما روایت‌های متعدد راه‌گشای گشودن این مسأله نبود و تنها می‌توان گفت که بنت‌الهدی مانند جده‌اش حضرت زهرا(س) مظلوم زیست، غریب شهید شد و هرگز کسی ندانست که او در کجا دفن شده است.