نگاهی به زندگی مبلغین در ماه مبارک رمضان
سی روز دور از خانه
فاطمه خانعلیزاده
خبرنگار
ماه رمضان قطعاً برای هر کس حال و هوای متفاوتی به همراه دارد. از آن ماههای خاطرهانگیزی که از کودکی شوقی دلپذیر در دلمان ایجاد میکرد. از روزههای کله گنجشکی بگیر تا حس و حال متفاوت شبهای قدر. اما از احساس لطیف سحرها و افطارهایش که بگذریم این وسط ما میمانیم و ساعات طولانی روزهداری. امسال هم که ماه رمضان با تعطیلات عید نوروز همزمان شده است و زمان بیکاری به تبع آن دوبرابر. پس چه چیزی بهتر از کتاب برای اینکه کمی گذر زمان را از یاد ببریم؟ در این دو کتاب به سراغ آدمهایی میرویم که شاید کمی ماه رمضانشان متفاوتتر از دیگران باشد. از مبلغها حرف میزنم. مبلغهایی که برای تبلیغ دین، ترک خانه و کاشانه میکنند و مدتی را بین کسانی سر میکنند که شاید هیچ شناختی از سبک زندگی و باورهایشان ندارند. حالا باید برایشان از دین و احکام حرف بزنند.
کتاب اول به نام «چشم حاج آقا» نوشتۀ رضا کشمیری است که توسط انتشارات شهید کاظمی چاپ و منتشر شده است. این کتاب مجموعه خاطرات طنزی است از سفرهای تبلیغی حجتالاسلام والمسلمین حسین جلالی که از سالهای آغاز طلبگی تا دوران جنگ و پس از جنگ را روایت میکند. آقای جلالی چند سال پس از پایان جنگ وارد مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره) میشوند و تحصیلاتشان را تا مقطع دکترای روانشناسی تربیتی ادامه میدهند. در تمام این سالها، ایشان سفرهای تبلیغاتی خود را متوقف نمیکنند و برای تبلیغ به سراسر ایران سفر میکنند. سفرهایی که با خود خاطراتی اغلب شیرین به همراه دارد که توسط رضا کشمیری در این کتاب جمع آوری شده است. حس شوخ طبعی و زنده دلی آقای جلالی معمولاً بن مایه این خاطرات طنز است. کتاب نثری روان و جذاب دارد و سریع پیش میرود و مخاطب را خسته نمیکند. در بخش یازدهم این کتاب خاطرۀ خندهداری میخوانیم از مواجهۀ آقای جلالی با حاج قاسم سلیمانی که در آن زمان فرمانده لشکر بودند.
در بخش دیگری از کتاب علت نامگذاری کتاب میخوانیم:
«نماز را شروع کردیم. سوره حمد را کلمه کلمه خواندم و او تکرار کرد. ذوقزده رفتم سراغ خواندن سوره. تا کفواً أحد که رسید و او تکرار کرد، توی دلم گفتم: «به به خیلی خوب پیش میره، خدا کنه کسی هل نده نمازش خراب بشه. خدایا خودت کمک کن.»
گفتم: «خب حالا برو رکوع.»
پیرزن بدون اینکه سرش را بچرخاند، کجکی نگاهم کرد و گفت: «چشم حاجآقا!»
کتاب دوم سفرنامهای است به نام «زن آقا». کتابی نسبتاً کوتاه به قلم زهرا کاردانی که در آن از خاطرات اولین سفر تبلیغی خانوادگیشان در ماه مبارک رمضان به یکی از روستاهای دور افتادۀ جنوب کشور مینویسد. زهرا کاردانی پس از تحصیل در رشته گرافیک، همراه همسر طلبه خود راهی قم میشود و آنجا تحصیلات تکمیلی خود را به صورت حوزوی در «جامعه الزهرا» ادامه میدهد.
کتاب حاضر با ادبیاتی صمیمانه و گیرا شرح این سفر سی روزه پرماجرا را در قالب روایتهای کوتاه بیان میکند. روایتهایی از پذیرایی گرم اهالی روستا، محل زندگی خانواده، هوای داغ و چالشهایی که البته فقط به عوامل محیطی مثل آبوهوا مربوط نمیشود. بزرگترین نقش را در بین مردم روستا عرف و عقاید آمیخته با خرافات منطقه بازی میکند. از باور به جن گرفته تا باور به رمال و جادوگری. هر چیزی که توسط این زوج جوان طلبه برای اهالی مطرح میشود توسط عقاید قبلی به چالش کشیده میشود و باید از دستانداز بزرگ خرافات عبور کند بلکه شاید به
سر منزل مقصود برسد. گاهی هم البته این زوج طلبه هستند که به سمت باورها کشیده میشوند. مثلاً هنگامی که پسر کوچکشان بیمار است و یکی از پیرزنهای روستا به نام ننه سهراب برایشان آبی سیاه رنگ میآورد که روی بچه بریزند تا شفا پیدا کند و پس از چند روز که بچه بهتر نمیشود عاقبت به درمان پیرزن رو میآورند و از قضا بچه بهتر هم میشود.
البته در آخر میفهمند که آن آب سیاه عصاره آویشن و گیاهان دارویی بوده است. انگار زندگی در محیطی با آن حجم از باورهای قوی چارهای برای تو باقی نمیگذارد که برای دوام آوردن تو هم اندکی شبیه بقیه بشوی و تا جایی که با اعتقاداتت مغایرت نداشته باشد با رسم و رسومات و باورهای کهن اهالی روستا همراهی کنی.
با اینکه هر دو کتاب معرفی شده فضایی روشن و صمیمانه با چاشنی طنز از سفرهای تبلیغی ارائه میدهند؛ زهرا کاردانی در مصاحبهای در جواب اینکه برخوردها با خانواده طلاب در واقعیت چگونه است میگوید: «همیشه این خاطرات خوب و مثبت نیست. من خاطرات خوب را نوشتم. میتوانم بگویم شاید پنجاه درصد این برخوردها منفی است که البته بخشهایی از آن در کتاب «زن آقا» هم
هست.»